جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۳۳)

سلام: 

۱. مَرده دخترشو با سرماخوردگی آورده بود و میگفت: از دست این دختر چکار کنیم آقای دکتر؟ همه اش با «گریم»ه (ترجمه: گریپ) 

۲. به خانمه گفتم: فشارتون بالاست فردا بیائین تا باز هم فشارتونو بگیریم. گفت: باید حتما ناشتا بیام؟! 

۳. خانمه بچه شو به دلیل «شب ادراری» آورده بود که براش «ایمی پرامین» نوشتم. مادرش گفت: آقای دکتر این که خودش توی خواب خودشو خیس میکنه شما هم یه داروی خواب آور براش نوشتین؟! 

۴. مرده میگفت: من نمیتونم قرص آهن بخورم. هروقت میخورم دقیقا همون مزه ای که بعد از خوردن قطره آهن توی دهن بچه ها هست توی دهنم احساس میکنم! 

۵. پیرمرده با سرماخوردگی اومد و براش دارو نوشتم٬ موقع رفتن گفت: راستی من «فنی توئین» هم میخورم لطفا برام بنویسین. 

چند دقیقه بعد مسئول داروخونه اومد و گفت: این پیرمرده چه مشکلی داشت؟ آخه نسخه رو داد به من و گفت: هیچکدوم از داروهائی که دکتر نوشته نمیخوام من فقط برای گرفتن فنی توئین اومده بودم! 

۶. خانمه میگفت: من مرتب فشار خونم میاد پائین. هفته پیش هم فشارم ۷ بود وقتی سرم زدم شد ۱ و رفتم خونه! 

۷. برای یه بچه میخواستم نسخه بنویسم که دفترچه بیمه شو باز کردم و دیدم مال یه پیرزنه. به مادرش گفتم: خودش دفترچه نداره؟ گفت: نه گفتم: خوب توی این هم نمیشه براش بنویسم. 

بعد از کلی اصرار بالاخره از توی کیفش دفترچه خود بچه را بیرون آورد و داد بهم و گفت: حقیقتش این دفترچه مال مادرمه صبح نوبت گرفته بود و بعد براش یه کاری پیش اومد و رفت٬ گفتم نوبتش حروم نشه! 

۸. خانمه توی ماه آخر حاملگی بود٬ بهش گفتم: قرار که نیست سزارین بشین؟ گفت: من که از خُدامه دکترم قبول نمیکنه! 

۹. مَرده اومد و گفت: من سرما خوردم. گفتم: گلوتون درد میکنه؟ گفت: نه آخه سرخ کردنی که نخوردم! 

۱۰. یه دختر جوون اومد و گفت: برام سونوگرافی بنویسین. لازم که نیست بنویسین از کجا؟! گفتم: چرا لازمه. حالا از کجا؟ گفت: رحم! 

۱۱. شیفتو که تحویل پزشک شیفت بعد دادم یه نگاهی کرد و گفت: چه شیفت شلوغی داشتی! گفتم: از کجا فهمیدین؟ گفت: از تعداد «آبسلانگ» (چوبهای معاینه حلق) توی سطل! 

۱۲. برای خانمه نسخه نوشتم که گفت: شما دیگه هر روز اینجائین؟ گفتم: نه اینجا که از دو روز دیگه شخصی میشه. گفت: خوب اگه مریض نشیم اشکالی نداره! 

۱۳. خانمه میگفت: دیشب اومدم اینجا خانم دکتری که اینجا بود گفت: فشارت پائینه سرم مینویسم گفتم: نمیخوام. 

گفتم: خوب چرا نخواستین؟ گفت: از بس خانم دکترش بداخلاق بود! 

۱۴. دیشب فشار یه مَردو گرفتم که گفت: آقای دکتر «نظم»م هم خوب بود؟ گفتم: چی تون؟ 

با انگشتهای دست راستش مچ دست چپشو گرفت و با تاکید گفت: ن ... ظ ... مم!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۳۲)

سلام 

۱. خانمه بچه شو به خاطر اسهال آورده بود٬ گفتم: مثلا توی یه روز شکمش چندبار کار میکنه؟ گفت: هر روز؟ شکمش هر ۵ دقیقه ۷-۶ بار کار میکنه! 

۲. پسره اومده بود و یه مرخصی استعلاجی طولانی مدت میخواست٬ گفتم: این مرخصیهای طولانیو با مهر ما قبول نمیکنن٬ گفت: چرا من حتی با مهر پزشک خانواده هم بردم و قبول کردند با مهر شما که حتما قبول میکنن! 

۳. به مَرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: یه شربت «دیفن هیدرامین» برام بنویس٬ با دوبسته قرص «ادالت کلد» و یه آمپول «پنادر». وقتی دید نشسته ام و دارم چپ چپ نگاهش میکنم گفت: ببخشین که توی کار شما دخالت میکنم٬ من فقط میخوام اطلاعات شما درباره بیماریم بیشتر از خودم بشه! 

۴. نسخه پیرزنه رو که نوشتم گفت: برام یه شربت هم بنویس. گفتم: از کدوم شربتها؟ گفت: از همون شربتها که میکنند توی دهن! 

۵. یه بچه سرماخورده رو معاینه میکردم که متوجه یه سوفل سیستولیک (نوعی صدای غیرطبیعی قلبی) شدم. به پدرش گفتم: بچه تونو ببرین پیش یه متخصص. گفت: به خاطر صدای قلبش میگین؟ گفتم: بله. گفت: این بچه رو هروقت میبریم دکتر همینو میگه فکر کنم از دکتر میترسه که قلبش اینجا اینطور میزنه! 

۶. رفته بودم جای یکی از همکاران که رفته بود مرخصی٬ یه پیرزن اومد و گفت: دکتر قبلی کجاست؟ گفتم: مرخصی. گفت: من همیشه می اومدم پیشش اما چندروز بود که نیومده بودم اینجا آخه مریض شده بودم!  (قبلا هم یه بار چنین مریضی داشتم یادم نیست اون دفعه نوشتمش یا نه؟!) 

۷. خانمی جواب آزمایش مدفوع بچه شو آورده بود و میگفت: ببخشین آقای دکتر! توی آزمایشش کمبود ویتامین نداشته؟! 

۸. پیرمرده میگفت: برای درد پاهام از اون قرصهای کوچیک صورتی رنگ میخورم. گفتم: اون زردرنگ ها رو میگین؟ گفت: آفرین همونها! 

۹. خانمی یه آمپولو آورده بود و میگفت: ببینین این خراب نشده؟ گفتم: آخه چرا باید خراب بشه؟ گفت: آخه توی یخچال بود اما آب رسیده بود بهش جعبه مقوائیش خیس شده بود! 

۱۰. یه پیرزنو آوردند که شکمش از یک هفته پیش کار نکرده بود. گفتم: توی خونه داروئی بهش دادین؟ پسرش گفت: بله «دیفنوکسیلات» (داروی ضد اسهال)!‌ گفتم: این خانم یبوست داره٬ داروی اسهال چرا بهش دادین؟ گفت: آخه دیدیم توی داروهائی که توی خونه داریم فقط این یه طوری به مدفوع مربوطه گفتیم فایده اش بیشتر از سایر داروهامون باید باشه! 

۱۱. دختره با آبریزش بینی اومده بود و میگفت: من هروقت از هوا تنفس میکنم این طور میشم فکر کنم به هوا حساسیت دارم!! 

۱۲. یه پیرزن از یکی از روستاهای اطراف «اردل» (محل طرحم) اومده بود. تا جائی که یادم بود با زبان لری مردم اردل باهاش حرف زدم که گفت: تو هم که انگار مثل من اهل «....»ی (یکی از روستاهای اونجا) پس یه داروی خوب برام بنویس! بعد دفترچه شو با یه ۵۰۰ تومنی روش گذاشت روی میز٬ همونوقت یه مریض بدحال آوردند و دویدم بیرون از اتاق وقتی برگشتم پیرزنه گفت: پس اون ۵۰۰ تومنیو برداشتین؟ گفتم: نه و بعد گفتم: لابد پول کم داره پس یه ۵۰۰ تومنی دادم بهش که گفت: نه دکتر کار خوبی کردین که برش داشتین٬ چون همولایتی بودین بهتون کادو دادمش! 

۱۳. خانمه با یه پلاستیک دارو اومد و گفت: اینهارو متخصص قلب برام نوشته من هم هر کدومو میشناختم خوردم هر کدومو نمیشناختم ترسیدم بخورم! 

۱۴. برای مریض نسخه نوشتم٬ چند لحظه بعد مسئول داروخونه اومد و گفت: آقای دکتر! این قلم آخر «پروپرانولول»ه یا «فلوپرازین»؟ گفتم: هیچکدوم «فنازوپریدین»ه. مسئول داروخونه گفت: خوب پس درست خوندمش!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۳۱)

سلام: 

۱. به جای یک از همکاران که مرخصی بود توی یه درمانگاه روستائی بودم٬ توی روستائی که مردمش به مذهبی بودن بیش از حد شهره اند. 

خانمی دختر ۱۲ ساله سرماخورده شو با چادر مشکی آورده بود. 

اواسط گرفتن شرح حال بود که طبق معمول با گفتن یه «ببخشید» با انگشتهام مچ دست دخترو گرفتم ببینم تب داره یا نه؟ دختره چنان دستشو کشید و ازجا پرید که ...  

۲. در چند سالی که پزشک شدم بارها برای معاینه بیماری که با شکایت سرفه اومده گوشیو برداشتم که مریض یکدفعه دستشو میزنه بالا تا فشارشو بگیرم! اما چند روز پیش برای اولین بار به محض اینکه اتوسکوپ (دستگاه دیدن گوش) رو برداشتم مریض آستینشو زد بالا! 

۳. خانمی با درد سینه اومده بود٬ گفتم: دردش چه حالتی داره؟ گفت: به قول خودم انگار یه میله توی قلبمه! 

۴. به پیرمرده گفتم: فشارتون بالاست. گفت: من توی خونه فشارم پائینه اما اینجا بالاست٬ توی جبهه نترسیدم اما از دکتر میترسم! 

۵. مرده بچه شو آورده بود و میگفت: این هربار تا آمپول نزنه سرماخوردگیش خوب نمیشه. گفتم: خوب پس قبلا پنی سیلین زده که باز هم براش بنویسم. رو کرد به پسرش و پرسید: آره؟ زدی؟! 

۶. دختره میگفت: من چند روزه که سرما خورده ام هر داروئی هم که میخورم «افاده» نمیکنه! 

۷. یه دختر ۵ ساله را آورده بودند. به پدرش گفتم: مشکلش چیه؟ گفت: چند شبه وقتی میخوابه یه «لودر» توی گلوش روشن میشه و تا صبح کار میکنه و نمیگذاره بخوابیم! 

۸. برای یه پسر حدودا ۱۴ ساله نسخه مینوشتم که گفت: آقای دکتر! اگه «عرق زیره» بخورم برای دل دردم خوبه؟ گفتم: نمیدونم من داروهای گیاهیو نمیشناسم. پدرش گفت: بابا یه چیزیو میپرسی که من هم نمیدونم چه برسه به آقای دکتر! 

۹. پیرمرده میگفت: یه قطره هم برای چشمم بنویس مدتیه که عملش کردم توی چشمم «لنت» هست! 

۱۰. خانمه گفت: برام آزمایش قند بنویس عصر برم آزمایشگاه. گفتم: برای آزمایش قند باید ناشتا باشین٬ گفت: تو بنویس توی آزمایشگاه آشنا دارم برام میگیره! 

۱۱. به پیرزنه گفتم: فشارتون ۱۵ است. گفت: من صبح قرص فشار خوردم با قرص ۱۵ است؟!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۳۰) + پی نوشت

سلام:  

۱. دفترچه بیمه روستائی خانمه رو مهر کردم و گفتم: ببرینش پذیرش تا براتون مهر کنن. خانمه که رفت بیرون شوهرش پرسید: دکتر گفت: کجا ببریمش؟ گفت: قسمت پذیرائی! 

۲. به خانمه گفتم: دفترچه دارین؟ گفت: نیاوردمش روی برگه بنویس. وقتی نوشتم گفت: حالا اینو آزاد حساب میکنن؟ گفتم: بله گفت: چرا؟! 

۳. خانمه دخترشو با چشم قرمزرنگ آورده بود و میگفت: یه سنگ خورده به چشمش قرمز شده٬ فکر کنم سنگش خاک داشته! 

۴. خانمه با پرونده فشار خونش اومد تو و گفت: قرصهام تموم شده بنویس. گفتم: از کدوم قرصها میخوردین؟ گفت: چه میدونم همون که توی پرونده ام فرمایش کرده! 

۵. به خانمه که با معده درد متناوب اومده بود گفتم: تجربه کردین که با خوردن یه غذای خاص معده تون درد بگیره؟ گفت: آره هروقت انگور میخورم. گفتم: خوب نخورین. گفت: واا دکتر! آخه میشه انگور نخورد؟! 

۶. خانمه با شکایت معده درد اومده بود اما توی شرح حال به درد عضلانی شک کردم. گفتم: وقتی کیفتونو بلند میکنین دردش بیشتر میشه؟ گفت: مگه من با معده ام کیفو بلند میکنم؟! 

۷. یه پیرزن با درد سینه اومد که ازش نوار گرفتیم و دیدم مشکل قلبی داره. به راننده آمبولانس گفتم: ببرش بیمارستان که گفت: نمیبرم این همراه نداره اگه توی راه مرد چطور ثابت کنم که من نکشتمش؟! گفتم: اگه اینجا بمونه و بمیره که برات بدتر میشه! راننده گفت: باشه بیاد تا ببرمش٬ حالا هرچقدر دنبال مریض میگردیم نیستش! آخرش مسئول پذیرش صدام کرد و گفت: دنبال مریضه میگردی؟ پولش کم بود فرستادمش از خونه پول بیاره!! 

۸. برای خانمه نسخه نوشتم که دفترچه شوهرشو داد و گفت: شوهرم هم سرما خورده میشه براش نسخه بنویسین؟ گفتم: خودشون کجان؟ گفت: تا دم در با من اومد اما فرار کرد گفت میترسم برام آمپول بنویسه (توضیح: سال تولد ایشون ۱۳۵۲ بود!) 

۹. برای خانمه آزمایش نوشتم که گفت: ببخشین جوابشو پزشک عمومی هم میتونه بخونه یا باید حتما بیاریم پیش شما؟ 

۱۰. خانمه جواب آزمایش HCGش رو آورده بود که ۴۷۳۰ بود و پرسید: مثبته؟ گفتم: بله. حدود ده بار پرسید: تو رو به خدا مثبته؟!  گفتم: بله! گفت: اگه راست گفته باشین یه شیرینی بزرگ پیش من دارین!! (توضیح: این آزمایش در مقدارهای بالاتر از ۲۵-۲۰ مثبت محسوب میشه) البته شاید حق داشت چون بعد از ۱۵ سال حامله شده بود. 

۱۱. خانمه میگفت: هر شب با درد مچ پاهام از خواب بیدار میشم. چندبار پاهامو میکوبم روی زمین که دردش میاد تا زانوهام و کمتر میشه! 

۱۲. خانمه دفترچه بچه شو آورده بود و میگفت: توی مهدکودک گفتند براش آزمایش انگل بنویسین٬ نوشتم. گفت: میشه یه آزمایش ادرار هم بنویسین؟ فکر کنم عفونت ادرار داشته باشه. گفتم: باشه مینویسم. گفت: اونوقت اونجا ایراد نمیگیرن که نگفتن و شما نوشتین؟! 

۱۳. مرده با گلودرد اومده بود و میگفت: من اونقدر سرماخوردگی هام شدید میشه که (درحال اشاره کردن به لوزه هاش) این «آلرژی هام» به هم میچسبن! 

۱۴. برای مرده نسخه نوشتم که گفت: من یه دختر دارم که همیشه مریضه فردا میارمش شکافش بده (ترجمه: چک آپ)! 

۱۵. خانمه میگفت: من الان یک ساله که آمپول ضد بارداری میزنم و حالا سینه هام ترشح داره ممکنه از عوارض اون آمپولها باشه؟ گفتم: دقیقا از کی سینه هاتون ترشح داره؟ گفت: از شش ماه قبل از زدن اولین آمپول! 

۱۶. پیرزنه با سردرد اومده بود که دیدم فشارش بالاست. براش آمپول لازیکس نوشتم. فرداش بهیارمون اومد و گفت: این خانم فشارش خوبه اما اومده آمپول لازیکس بزنه. گفتم: دیگه لازم نیست بزنین آمپوله مال فشارتون بود. گفت: چرا همون دیشب نگفتی حتما باید الان بزنیش؟ خدا زیادت کنه! 

۱۷. مرده میگفت: خیلی وقته که کمرم درد میکنه رفتم دکتر متخصص که گفت یکی از مهره های L5ت چسبندگی داره! 

۱۸. امروز صبح یه پیرمرد ۸۱ ساله رو با احتباس ادراری آوردند. رفتم از بهیار مرکز پرسیدم: اینجا سوند هم میگذارین؟ گفت: بله و خودش اومد و به همراهان مریضه گفت: بیارینش توی اون اتاق تا براش سوند بگذارم. یکدفعه همراهان٬ مریضو برداشتند و از درمانگاه رفتند بیرون. دم در هم یکیشون برگشت و گفت: دکتر که از بهیار سوال بپرسه آخه چه دکتریه؟! 

پی نوشتها در ادامه مطلب (ببخشین این پست طولانی شد به دلیل نداشتن چندروزه مودم. الان هم چند ساعت کار میکنه و قطع میشه فعلا یه مودم از یه نفر امانت گرفتم!)

ادامه مطلب ...

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۹)

سلام 

۱. خانمه بچه شو با درد شکم آورد و گفت: پارسال شکمش درد میکرد آزمایش دادیم گفتند انگل داره دارو بهش دادند٬ حالا باز دل درد گرفته یعنی هنوز انگله اون تو مونده؟! 

۲. خانمه میگفت: اینقدر تب دارم که از دیشب تا حالا فقط یه بادبزن دستم گرفتم و دارم شکممو باد میزنم تا خنک بشه! 

۳. به مَرده گفتم: چه قرصی برای فشار خونتون میخورین گفت: یه قرص ریز! 

۴. خانمه بچه شو آورده بود و میگفت: این هر ماه درست سر برج سرما میخوره اما این بار هنوز سر برج نشده به نظر شما چرا سرما خورده؟!! 

۵. پیرزنه گفت: آزمایشمو ببین. دیدم و  گفتم: آزمایشتون خوبه. گفت: خوبی از خودتونه! 

۶. به خانمه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: این ماه سه بار ناقص شدم! (ترجمه: پریود شدم) 

۷. خانمه جواب آزمایش ادرار بچه شو آورده بود. گفتم: مشکلش چی بود که براش آزمایش نوشتن؟ گفت: توی مهد کودک گفتن آزمایش انگل براش بدین ما فکر کردیم با آزمایش ادرار معلوم میشه حالا انگار میگن نمیشه! (نکته جالبش این که هماچوری (خون در ادرار) داشت و فرستادمش سونوگرافی تا ببینیم علتش معلوم میشه؟!) 

۸. به خانمه که با درد پهلو اومده بود گفتم: تکرر ادرار هم دارین؟ گفت: هروقت که هندونه میخورم! 

۹. یه پیرزن ۹۳ ساله بدحالو آوردند٬ خانمی که همراهش بود گفت: آقای دکتر! لطفا فقط یه کاری بکنین که تا پنجشنبه آینده زنده بمونه آخه عروسی دخترمه! 

۱۰. راننده آمبولانس مرکز یه توده روی زبونش بود جراحی کرد و نمونه رو برد پاتولوژی. چند روز پیش جواب پاتولوژی رو آورده بود و میگفت: دکتر من نمیفهمم چرا با اینکه اینو فارسی نوشته من چیزی ازش نمیفهمم! 

۱۱. مسئول واکسیناسیون توی مرکز نبود٬ به ارباب رجوعش گفتیم: امروز دیگه نمیاد فردا بیائین. گفت: به شرطی که نگه چرا همون دیروز نیومدی! 

۱۲. خانمه بچه ۱۳ ماهه شو آورده بود و میگفت: درست حرف نمیزنه به نظر شما تازه زبون باز کرده یا مشکل داره؟! 

۱۳. به خانمه گفتم: آمپول میزنین براتون بنویسم؟ گفت: نه ممنون آمپول میل ندارم! 

۱۴. پسره اومده بود و میگفت: چشمم قرمز شده و میسوزه رفتم پیش دکتر یه قطره داد که اون چشممو بیشتر میسوزوند دیگه نریختم توی چشمم! 

۱۵. خانمه میگفت: نمیدونم چرا ضعف دارم اما اشتها نه! 

۱۶. چند هفته پیش دکتر «د» (رئیس سابق شبکه لردگان) با من تماس گرفت و گفت: من دارم میرم برای شروع دوره رزیدنتی (تخصص) میتونی به جای من بری توی یه مرکز ترک اعتیاد؟ رفتم مرکزشو ببینم که پیداش نکردم. از یه مغازه دار آدرس پرسیدم که آدرس داد و آخرش گفت: یادت نره به دکتر بگو من معرفیت کردم بری اینجا! (جهت اطلاع: کارشو قبول نکردم) 

پ.ن۱: خوشبختانه عذرا خانم به وبلاگستان برگشتند. غمی که دارند فراموش شدنی نیست اما امیدوارم خدا بهشون صبر بده. 

پ.ن۲: اخوی گرامی رفتند تهران انتخاب واحد کردند و برگشتند و قراره چند روز دیگه برای ادامه تحصیل برن تهران. انشاءالله به زودی بار دیگر شاهد آپ کردن وبلاگشون خواهیم بود. 

بعد نوشت: 

الان با خبر شدم که مادربزرگ گرامی صبح امروز (شنبه) در هشتاد و چند سالگی فوت کرده. 

احتمالا یکی دو روزی در خدمت شما نخواهیم بود.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (28)

سلام

بی حرف اضافه میرم سراغ خاطرات این بار که کمیتش رفته بالا اما کیفیتش ....

1. خانمه بچه شو آورده بود که معاینه اش کنم، اما بچه آروم نمیشد و چنان جیغ و دادی راه انداخته بود که نگو. برای اینکه ساکت بشه یه دونه «آبسلانگ» دادم دستش تا مشغول بشه، یه نگاه بهش کرد و گفت: بستنی شو خودت خوردی چوبشو میدی به من؟! و گریه اش بلندتر از قبل شروع شد!!

2. یه بچه رو با استفراغ آوردند، براش دارو نوشتم، چند ساعت بعد دوباره آوردنش و با توپ و تشر گفتند: این که خوب نشد! گفتم: هنوز استفراغ میکنه؟ گفتند: نه استفراغش که همونوقت خوب شد، حالا اسهال داره!

3. به خانمه گفتم: بچه تون میتونه قرص بخوره؟ گفت: تو دکتری باید بفهمی میتونه یا نه؟!

4. خانمی دخترشو آورده بود و میگفت: دیشب یه انگل سیاه توی مدفوعش دیدم، رفتم توی کتابها گشتم، نه «آسکاریس» بود نه «اکسیور» آوردم براش یه آزمایش بنویسین ببینین چی بوده؟!

5. یه پسر جوون ساعت 1 نصف شب اومد قرص قند میخواست، مسئول پذیرش گفت: یه نوبت بگیر تا دکتر براش بنویسه. گفت: 3400 تومن بدم برای نوبت؟ یه نخود «شیره» بهش میدم هم قندش میاد پائین هم فشارش!

6. به مَرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت (دقیقا عین جملات خودش): چند روزه که آب بینیم از پشت حلقم میره توی ریه هام از اونجا میره توی کمرم تبدیل میشه به برونشیت!

7. پسره اومد و گفت: سرما خورده ام. معاینه اش کردم و وقتی میخواستم شروع کنم به نسخه نوشتن گفت: آقای دکتر! من هم شربت توی خونه دارم هم قرص هم کپسول، من اومدم اینجا فقط برای اینکه آمپولو بدون نسخه نمیدن!

8. به خانمه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: چند روزه که گاهی وقتها انگار یه چیزیو توی گلوم میتکونند سرفه ام میگیره!

9. یه پسر جوون اومد و وقتی میخواستم نسخه بنویسم دیدم فقط داره میگه: من از مورفین متنفرم! از همراهش پرسیدم: یعنی چه؟ گفت: چند روزه توی «تَرک»ه بهشون گفتن: هیچ نوع داروی مورفین داری نباید استفاده کنه!

10. به مَرده گفتم: تا حالا آمپول پنی سیلین زدین؟ گفت: آره زده ام، خدا نصیب هیچ مسلمونی نکنه!

و اما چند خاطره از بچه های بدو ورود به دبستان (یه مرکز توی ولایت هست برای دانش آموزان بدو ورود استان که به موقع مراجعه نکرده اند و از همه جای استان میان)

11. مَرده بچه شو آورد برای معاینه، وقتی اومد تو و دید من دکترم بغض کرد و به باباش گفت: به مامانی میگم که منو آوردی پیش دکتر!

12. به خانمه گفتم: بچه تون هیچ مشکلی داره؟ گفت: مشکلش اینه که راه رفتن و رفتار و حرف زدنش درست عین آدم بزرگهاست (بچه به دلیل ADHD تحت درمان بود)!

13. به خانمه گفتم: توی خونواده تون هیچ مشکلی نداشتین؟ گفت: اون یکی بچه ام دوبار بعد از تب تشنج کرده. گفتم: داره دارو میخوره؟ گفت: نمیدونم، اون یکی بچه ام با پدرش زندگی میکنه!

14. داشتم یه بچه رو معاینه میکردم و مادرش در تمام مدت فقط به من خیره شده بود، آخر کار وقتی پرونده شو مهر کردم گفت: من هی میگم شما رو کجا دیدم؟ حالا شناختمتون یه بار اومدم درمونگاه .... پیشتون!

15. فشارسنجو بستم دور بازوی بچه که گفت: این دستگاه «بازو کوچیک کن»ه؟ گفتم: آره!

وقتی بازش کردم تا زمانی که مادرش به زور بردش بیرون فقط میگفت: واقعا کوچیک شده! یه چیزی بزن بزرگش کن!! 

بعد نوشت: احتمالا همه دوستان تا به حال مطلع شده اند٬ اما لازم میدونم به دوستان خوبمون عذرا خانم نویسنده وبلاگ وزین زندگی جاریست و خان داداش نویسنده وبلاگ آسمان هفتم به دلیل فوت پدر بزرگوارشون تسلیت بگم.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۷)

سلام 

۱. خانمی اومده بود و میگفت: کلیه چپم چند روزه که درد میکنه٬ یه آزمایش برام بنویس. نوشتم٬ 

خانمه که داشت از در میرفت بیرون برگشت و گفت: حالا اگه کلیه راستم هم مشکل داشته باشه توی این آزمایش نشون میده؟! 

۲. پدری پرونده بهداشتی دخترشو آورد تا قسمت معاینه کلاس اول راهنمائی رو براش مهر کنم٬ پرونده رو گذاشت روی میز و گفت: بی زحمت اینو مهرش کن مال استخدام دخترم توی مدرسه است! 

۳. خانمه پسر یک ساله شو آورده بود و میگفت: از دیروز تا حالا دستش توی یک از گوشهاشه میشه ببینین؟ گفتم: کدوم گوشش؟ فکری کرد و گفت: یادم نیست! 

معاینه اش کردم و وقتی میخواست بره گفت: راستی چند روزه که مدفوعش هم خیلی بو میده یعنی از گوششه؟! 

۴. فشار مریضو که گرفتم همراهش گفت: آقای دکتر! دماسنجش خوب بود؟! 

۵. برای مریضی که نصف شب با درد شدید دندون اومده بود یه بسته قرص «نورتریپتیلین ۲۵» نوشتم تا موقع درد بگذاره روی دندونش. مسئول داروخونه صدام کرد و گفت: یه بسته قرص «نورتریپتیلین ۲۵» نداریم٬ ۲۵تا قرص «نورتریپتیلین ۱۰» بهش بدم؟! 

۶. خانمی که ضربه خورده بود و سرش ورم کرده بود اومده بود و با اصرار میخواست که با سرنگ خون سرشو بکشیم (!) بهیار مرکز گفت نمیتونم و او هم اومد پیش من و با اصرار میخواست من این کارو بکنم! دیدم ول نمیکنه آخرش گفتم: یه سرنگ مخصوص احتیاج داره که ما نداریم! گفت: اسمشو بنویس میرم میگیرم میام!! گفتم: نمیشه سرنگش فقط توی بیمارستان هست او هم پاشد رفت بیمارستان و ما یه نفس راحتی کشیدیم! 

۷. آقائی که با سرماخوردگی اومده بود میگفت: من اگه آمپول پنادر بزنم تب میکنم اما اگه اول یه پنی سیلین ۸۰۰۰۰۰ بزنم بعد پنادر تب نمیکنم لطفا بنویسین اول یه ۸۰۰۰۰۰ بهم بزنند! 

۸. خانمی با درد مفصل شانه چپ اومده بود٬ گفتم: این چند روزه با دستتون کار سنگین انجام ندادین؟ گفت: چرا چند روزه که دارم میرم تعلیم رانندگی! 

۹. برای یه بچه که اسهال گرفته بود نسخه نوشتم٬ پدرش گفت: چی بهش بدیم بخوره؟ گفتم: تا میتونین بهش مایعات بدین. گفت: ببخشین منظور از مایعات همون سوپه دیگه؟! 

۱۰. صبح با ماشین اداره میرفتم سر شیفت که راننده ازم پرسید: ببخشید آقای دکتر! شما از خوندن آزمایش هم سردرمیارین؟! 

۱۱. برای خانمه نسخه نوشتم و بعد گفتم: دیگه هیچ ناراحتی نداشتین؟ گفت: چرا بعضی وقتها زیر زبونم میره روی ویبره! 

۱۲. به خانمه گفتم: تپش قلب هم دارین؟ گفت: آره اونقدر زیاد که گاهی وقتها صدای قلبمو نمیشنوم! 

۱۳. مسئول داروخونه یه نسخه رو آورد و گفت: آقای دکتر! اینی که نوشتین کپسول ایندومتاسنه؟ گفتم: بله گفت: شک کردم آخه «الف» اولشو خیلی بلند نوشتین! 

۱۴. یه نوزادو یه کم تحریک کردم تا چشمشو باز کنه و بتونم چشمشو معاینه کنم اما باز نکرد٬ مادربزرگش که همراهش اومده بود گفت: این انگار از همین حالا از دنیا سیره! 

۱۵. یه خانمی دفترچه بیمه پسرشو آورد و گفت: پسر من از اول لوس شده حالا هم هر چه که ازمون میخواد باید براش بخریم وگرنه همه چیزو میشکنه. حالا هم به بهونه کلاس قرآن اجازه داده که از خونه بیام بیرون و خواهرشو نگهداشته توی خونه و گفته: اگه اومدنت به خونه از کلاس قرآن بیشتر طول بکشه تا وقتی که برگردی کتکش میزنم! حالا اومدم یه قرصی بنویسین که تلخ نباشه بتونم با آبمیوه قاطی کنم بهش بدم آروم بشه دفترچه بیمه شو گرفتم و نگاه کردم٬ پسره فقط ۱۵ سالش بود!! 

۱۶. امروز صبح یه مریض داشتم به نام «رطب بانو»‌(!) که گفت: برام قرص سفید ننویسیا!! 

یه فامیل داشتیم قرص سفید زیاد خورد «چِل» (دیوانه) شد! فشار خونش وحشتناک بالا بود چون کاپتوپریلشو نخورده بود! فشارشو آوردم پائین و چون دیدم واقعا حاضر نیست قرص سفیدرنگ بخوره براش آتنولول نوشتم. وقتی میخواست بره بیرون گفت: خیلی ممنون امیدوارم خدا خیرتو ببینه!! 

پی نوشت: شما که توی پست پیش اینجا و اینجا رو دیدین٬ حالا یه نگاهی هم به اینجا بکنین! 

اگه از اینجور جاها سراغ دارین خوشحال میشم بهم بگین.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۶)

سلام

شرمنده که آپ کردنم دیر شد:

۱. توی یه درمونگاه روستائی دفترچه یه خانم متولد ۱۳۱۳ را آوردند تا براشون مهر بزنم و برن پیش متخصص. گفتم: پیش چه دکتری میخوان برن؟ آورنده دفترچه گفت: دکتر مشاوره. یه لحظه مخم سوت کشید٬ پیش خودم گفتم اینجا جوونا پیش دکتر مشاور نمیرن چه برسه به این پیرزن روستائی. گفتم: مشاوره برای چی؟ گفت: قراره چشمشو عمل کنن گفتن برو مشاوره ببینیم توانائی عملو داری یا نه؟!

۲. برای یه پسر ۶-۵ ساله نسخه نوشتم که پدرش گفت: راستی سوزش ادرار هم داره. گفتم: چند وقته؟ گفت: چند ماهی میشه! گفتم: نبردینش دکتر؟ گفت: نه٬ گفتیم پسره اشکالی نداره!

۳. به پیرزنه گفتم: کمرتون دردش زیاده؟ گفت: آره موقع بلند شدن باید حتما یه «یاعلی» بگم تا بتونم بلند بشم!

۴. یه آقائی با یه «گوشی» پزشکی به دستش اومد توی مطب و گفت: ببخشید من امروز این گوشی رو با یه فشارسنج برای توی خونه مون خریدم اما انگار خرابه. گفتم: چرا خرابه؟ گفت: آخه وقتی توی خونه گذاشتم توی گوشم از توش صدای تلویزیون میومد

۵. دوتا زن جوون یه بچه ۱ ساله را آوردند و چندتا نسخه رو هم گذاشتند جلوم و گفتند: چند هفته است که سرما خورده٬ همه این داروها رو هم بهش دادیم و خوب نشده. معاینه اش کردم و براش دارو نوشتم٬ موقع بیرون رفتن یکی از زنها به اون یکی گفت: آخه بگو چندتا متخصص نتونستن اینو خوبش کنن توی عمومی میخوای خوبش کنی؟!

۶. به آقائی که با گرفتگی عضلات اومده بود گفتم: آمپول میزنین براتون بنویسم؟ گفت: اگه دردش از ۶.۳.۳ کمتره بنویسین!

۷. به خانمه گفتم: شما نه توی سونوگرافیتون بچه توی رحمتون بوده نه آزمایشتون مثبته پس حامله نیستین. گفت: چی میگی دکتر؟ پس این چیه که از صبح تا شب توی دلم «لول» میخوره؟

۸. چند روز پیش رفتم توی یه درمونگاه روستائی و کلی به خودم امیدوار شدم چون وقتی برای یه پیرزن نسخه نوشتم و داشت از مطب میرفت بیرون به بقیه مریضها که پشت در ایستاده بودند گفت: چرا هرچی دکتر بچه ساله میفرستند اینجا؟!

۹. یه پسر جوونو که با موتور زمین خورده بود آورده بودند٬ بهیار مرکز به همراهش میگفت: زود برو از مسئول داروخونه دوتا «گاز» بگیر بیا! پسر بیچاره چند ثانیه فکر کرد تا فهمید منظور خانم بهیار «گاز استریل» بوده نه «گاز دندانی»!!

۱۰. با بقیه پرسنل شیفت نشسته بودیم دور میز تا شام بخوریم٬ گفتم: آقای ... (مسئول داروخونه) نیست؟ راننده آمبولانس گفت: رفته دستشوئی الان میاد٬ بعد هم در حالی که داشت در بطری «دلستر» رو باز میکرد گفت: دکتر! حالا لیوانتو بده تا برات توش دستشوئی کنم!! یه لحظه سکوت کامل٬ و بعد همه منفجر شدیم از خنده (توضیح: دلسترو خودمون خریده بودیم نه اینکه از طرف شبکه باشه)

۱۱. برای مَرده دارو نوشتم که گفت: لطفا چندتا مسکّن هم برام بنویسین٬ گفتم: از کدوم مسکّن ها؟ گفت: از همون مسکّن ها که مال درده!


پ.ن۱: «عماد» و مادرش روز دوشنبه با خرید بلیت ۵۰۰۰ تومانی رفتند تماشای برنامه گروه «فیتیله» وقتی برگشتند به عماد گفتم: برنامه شون قشنگ بود؟ گفت: خیلی قشنگ بود اما قسمت آخرش خیلی بد بود! گفتم: چرا؟ گفت: آخه دیگه از بس دستشوئی داشتم دلم درد گرفته بود!

پ.ن۲: آقای دکتر «ناخوتسریشویلی» رو که یادتون هست؟ اگه نیست یه نگاه به پست قبل بندازین٬ دیشب متوجه شدم که ایشون پاسخ ایمیلمو دادن (من فکر میکردم منظورشون از اگه عکسو برام ایمیل کنی من هم عکسو برات ایمیل میکنم اینه که همون عکسی که در حال گرفتنش هستند میفرستند غافل از اینکه به صورت مخفیانه از خودم عکس گرفته بودند و اونو برام فرستادن!). راستش من یه زرنگی کرده بودم و به جای ایمیل عکسشون آدرس وبلاگو گذاشتم که عکسشونو از اینجا بردارند و حالا ایشون توی جواب نوشته بودند از خواندن وبلاگتان لذت بردیم تازه اینکه چیزی نیست  آخرش نوشته بودند به امید دیدار!!

خوب دیگه٬ ما بریم دنبال بلیت گرجستان٬ کشوری که بالای نقشه توریستیش اولین افتخاری که برای ملت گرجستان نوشته اینه که در ۷۰۰۰ سال پیش مخترع «شراب» بوده اند!

تا جائی که میدونم ایشون اولین سیاستمدار و اولین تبعه یه کشور دیگه هستند که وبلاگمو خونده اند و امیدوارم که باز هم از این طرفها تشریف بیارن .

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۵) + پی نوشت

سلام

این بار بی مقدمه میرم سراغ خاطرات:

۱. میخواستم برای یه پسر ۱۲ ساله نسخه بنویسم که پدرش گفت: این نمیتونه کپسول بخوره آقای دکتر و بعد آهسته تر گفت: البته من موندم که چطور میتونه پاستیل و پفک و ... رو بخوره اما کپسولو نه؟ پسره برگشت طرف پدرش و گفت: آخه کپسولو میشه جوید؟!

۲. این بار وقتی بچه گفت: من آمپوووول نمیزنمممممم پدرش گفت: یعنی چه؟ مگه آمپول آدم خورکه؟!

وسط نوشت (!) : زیاد جالب نبود؟ شرمنده بقیه شون جالبترن ...

۳. خانمه میگفت: هروقت اینطور میشم یه «سوزن» میزدم خوب میشدم. گفتم: چه سوزنی؟ گفت: نمیدونم اما انگار اسمش «آمپول» بود!

۴.  به یه پیرزن که با گلودرد اومده بود گفتم: سرفه هم میکنین؟ گفت: مگه الان زمستونه که سرفه کنم؟!

۵. یه دختر ۱۶ ساله رو آوردند که روی هر دو بازوش کهیر زده بود. پدرش میگفت: این هر وقت استرس داره یا کتاب میخونه کهیر میزنه!

۶. برای یه بچه یک سال و نیمه که با اسهال اومده بود پودر «او آر اس» نوشتم. پدرش گفت: آقای دکتر هروقت روی اینها آب میریزیم نمیخوره اما خشکشو خیلی دوست داره با قاشق میخوره اشکالی نداره؟!

۷. چند ماه پیش بود که شیفت صبح بودم و مسئول امور درمان زنگ زد و گفت: یه پزشک تازه کار داره میاد گفتم زودتر بیاد یه کم راهنمائیش کنین ... کم کم دیدم ساعت از ۲ هم گذشت و نیومد. زنگ زدم شبکه که گفتند: چون این خانم دکتر تا حالا ولایت  نیومده توی اصفهان اشتباها سوار اتوبوس شهر ..... (در ۶۰ کیلومتری ولایت) شده و رفته اونجا حالا هم داره برمیگرده ولایت! خوب دیگه نمیخواد چیزی یادش بدین تا اومد برید خونه!

۸. به مَرده گفتم: چربیتون بالاست گفتم: باور کنین تقصیر من نیست! محل کارم مازندرانه اونجا هم حتی برای صبحونه بهمون برنج میدن (راست میگفت آیا؟)

۹. مَرده میگفت: مدتیه که ناراحتی گوارشی دارم و یه «آروغ» های خارج از منطقه میزنم!!

۱۰. به مَرده گفتم: آمپول میزنین یا براتون کپسول بنویسم؟ گفت: هرطور که صلاح میدونین برام کپسول بنویسین!

۱۱. یه دختر جوونو آوردند که عموش تازه فوت کرده بود و حالت حمله عصبی و تنگی نفس داشت. براش سرم و آرامبخش نوشتم و گفتم: دورشو خلوت کنین فقط یه نفر پیشش باشه.

یه ربع بعد یکی از همراهانش اومد و گفت: آقای دکتر! این که بدتر شده٬ الان لرزش هم پیدا کرده. رفتم دیدم اون یه نفر که ایستاده بالای سرش تقریبا هر ۱۰ ثانیه یه بار داره یه «پاف» از اسپری سالبوتامول که از خونه براش آورده بودند میزنه توی دهنش!!

۱۲. به خانمه گفتم: خانم ماما گفت سونوگرافی حاملگی براتون بنویسم؟ گفت: نه سونوگرافی از جنین!

۱۳. بچه هی به مادرش اشاره میکرد و میگفت: بگو برام شربت کاکائوئی بنویسه! گفتم: چی میخواد؟ مادرش گفت: دیفن هیدرامین کامپاند!!

و خاطرات این بار از دانش آموزان بدو ورود ...

۱۴. به مادره گفتم: بچه تون سابقه هیچ بیماری نداره؟ گفت: نه فقط انگار اینجا گفتن یه کم اضافه وزن داره. باور کنین وقتی میخواستم فشار خونشو بگیرم «کاف» فشارسنج همه دور بازوشو پر نمیکرد!!

۱۵. یکی از بچه ها تا اومد تو گفت: میخواد بهم آمپول بزنههههههههههههههه

مادرش گفت: نه آمپول نمیزنه. بچه یه نگاه کرد به تخت معاینه گوشه اتاق و گفت: ایناها برام رختخواب هم پهن کرده!

۱۶. به خانمه گفتم: وزن بچه تون زیاده گفت: بردمش پیش متخصص. گفت: چون قدش یه کم کوتاهه این طور به نظر میاد!

۱۷. به خانمه گفتم: توی خونواده تون سابقه هیچ بیماری ندارین؟ گفت: نه.

بچه آروم گفت: مامان! سابقه یعنی چی؟ مادرش گفت: یعنی بیماری!

پ.ن۱: هنوز کاملا مطمئن نیستم اما احتمالا کم کم داره مشکلی که دو سه پست قبل نوشتم حل میشه. در اینجا باید از یکی از همشهریان عزیز ناشناسم که توی یه شهر دیگه ناراحتی قلبی پیدا کرد تشکر کنم (چی؟ نفهمیدین چی گفتم؟ خوب اونی که باید بفهمه فهمید!) خوب امیدوارم واقعا حل شده باشه

پ.ن۲: الان مدتهاست که از طرف اداره مون بهمون کارت دستگاه خودپرداز بانک رفاهو دادن و چند ساله که قراره حقوقمونو به اون بریزن٬ برای دریافت حق الزحمه نشریه سپید ناچار شدم یه کارت از بانک تجارت بگیرم٬ یه بار یه مقدار پول گذاشتیم توی بانک مسکن که برای دریافت سودش بهم یه کارت این بانکو دادند٬ چند روز پیش از سپید تماس گرفتن که قراردادمون با بانک تجارت به هم خورد٬ برید یه کارت بانک پارسیان بگیرین.

امروز رفتم آخرین قسط واممو توی بانک ملت پرداخت کردم و خواستم اون ودیعه که اول کار گذاشته بودیمو پس بگیرم که مسئولش گفت: چرا میخوای بگیریش بیا یه کارت عابربانک ملت برات باز کنم پولهارو بریز اونجا! گفتم: قربونت نمیخوام! (راستی یادم رفته بود که امسال شبکه بهداشت ولایت  یه کار خارق العاده کرده بود و به مناسبت روز مرد یه کارت هدیه ۲۰۰۰۰ تومنی بهمون داد که از اون موقع تا حالا داریم خرجش میکنیم و تمام نمیشه!!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۴) + پی نوشت

سلام 

بگذارید اول خاطراتو با هم ببینیم بعد اشاره ای می کنم به ماجراهای این چند روز: 

۱. نسخه پیرزنه رو نوشتم٬ بلند شد بره بیرون که یکدفعه برگشت و گفت: خیلی ممنون «جنابعالی» کمکت کنه! 

۲. به پیرمرده گفتم: این داروها رو مصرف کنین٬ اگه بهتر نشدین باید حتما برین یه عکس بگیرین. خیلی غلیظ گفت: «انشاءالله»! 

۳. دختره با شکایت درد شکم اومده بود. بهش گفتم: حالت تهوع هم داری؟ گفت: «احسنت»! 

۴. خانمه بچه شو به خاطر اسهال آورده بود و میگفت: مدفوعش عین سفیده تخم مرغ سبزرنگه!! 

۵. یه زن حامله با سردرد اومده بود. بهش گفتم: شما حتی الامکان مسکّن نخورین بهتره اما فعلا براتون چندتا استامینوفن ساده مینویسم که ضررش از بقیه کمتره. اگه لازم بود بخورین. همراهش گفت: لازم نیست آقای دکتر! آخه مرتب تریاکشو میکشه خودش مسکّن هم هست دیگه!! 

۶. نشسته بودم توی مطب که یه مرد اومد تو و گفت: زودباش دکتر! پاشو بریم. گفتم: کجا؟! گفت: خانممو توی حمام گاز گرفته گفتم: اولا که من نمیتونم اینجا رو ول کنم و بیام بیرون٬ ثانیا من بدون اکسیژن و وسیله بیام چکار کنم؟ با یک دست کپسول بزرگ اکسیژنو زیر بغلش زد و گفت: خوب حالا بریم! بعد هم دستمو گرفت و کشون کشون برد توی حیاط تا دم ماشین! به زور از دستش فرار کردم!! چند دقیقه بعد با پزشک یکی از مطبهای توی شهر اومدند (که اونو هم به زور از مطبش کشیده بود بیرون!!) و یه خانم که اکسیژن دم دهنش بود آوردند. (خودمونیم اگه من هم جای اون بودم دستپاچه میشدم اما فکر کنم اگه از اول خانمشو میاورد سریعتر بود نه؟!) 

۷. ساعت دو و نیم صبح یه خانمو با درد شکم آوردند. موقع معاینه متوجه یه خط بخیه روی شکمش شدم. بهش گفتم: قبلا هم سابقه دل درد داشتین؟ گفت: آره همین جا. گفتم: خوب بعد چی شد؟ گفت: هیچی رفتم کیسه صفرامو عمل کردند اما انگار باز هم عود کرده! 

۸. به دختره گفتم: با این داروهائی که خوردی سردردت کمتر نشد؟ گفت: کمتر شد اما بهتر نه! 

و حالا چند خاطره از دانش آموزان بدو ورود به دبستان: 

۹. دختره چشمش ضعیف بود٬ پدرش گفت: این عینک داره آقای دکتر! اما نمیزنه میگه زشت میشم. گفتم: حالا من که عینک میزنم زشت شدم؟ گفت: آره! 

۱۰. داشتم فشار خون بچه رو میگرفتم که به دلیل کوچک بودن «کاف» فشار سنج گوشی از زیرش دراومد و افتاد پایین٬ مادرش فورا خم شد و گوشیو برداشت و وقتی دید من دستم بنده٬ فورا گذاشتش روی قلب بچه! 

۱۱. به خانمه گفتم: بچه تون وزنش کمه. گفت: خوب بچه است دیگه!! 

پی نوشت: 

اولا از همه دوستانی که توی این چند روز نگرانم شدند تشکر میکنم. 

ثانیا مشکلی که برای من پیش اومد دو دلیل داشت: 

۱. من نمیتونم دروغ بگم. 

البته در این مورد کافی بود من فقط راستشو نگم اما این امکانپذیر نبود چون:  

۲. هر کسی تا یه حدی تحمل داره. 

من دیگه هیچ توضیحی نمیدم و حتی کامنتهای پست قبلو هم جواب نمیدم چون نمیخوام دوباره همه چیز برام تداعی بشه فقط: 

پی نوشت خاص (اگه اینو میخونی): 

نمیخواستم همه چیز بینمون به همین راحتی و با این سرعت تموم بشه٬ واقعا حیف شد اما باور کن که من تقصیری نداشتم.