جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

سه پلشت آید و ....

سلام 

چند هفته اخیر اصلا روزهای خوبی برای ما نبود.

بیماری مادرم از یه طرف، مرگ عمه آنی از طرف دیگه، برگشت بیماری خودم و شروع دوباره درمان با یه داروی قوی تر و بالاخره گره های عجیب و غریبی در کار ساخت زمینی که خریده بودیم کل ماجراهای این چند هفته بود. شرمنده که نتونستم پستهای خوشایندتری بگذارم. امیدوارم برای پست بعد بتونم طبق قانون این وبلاگ یه پست خاطرات بنویسم.

مادرو هم بردیم خدمت آقای دکتر صانعی فوق تخصص جراحی کبد که چند سوال از پاتولوژیست پرسیدند و بعد از دیدن جواب فرمودند باید چند دوره شیمی درمانی انجام بشه تا ببینیم با کوچک شدن تومور میشه جراحی کرد یا نه؟ 

این خبر مادرو که امیدوار شده بود به زودی با یه جراحی مشکلش حل میشه به هم ریخت به طوری که از چند روز پیش بستریه و هنوز وضعیت جسمانیش در حدی نیست که بتونن شیمی درمانی را شروع کنند. تا ببینیم چی میشه.

پی نوشت: اواخر تیر ماه تولد عسل برگزار شد. با اصرار خودش براش کارت دعوت گرفتم تا همه دوستانش توی کلاس زبانو دعوت کنه اما به جز پسر عموش هیچکدوم نیومدند. 

یادم به سال ۸۱ افتاد که حتی یکی از همکاران برای عروسی من و آنی نیومد. با این فرق که من همون موقع گفتم به ..... اما عسل تا چند روز حاضر نبود بره کلاس زبان.

چیزی شبیه معجزه؟

سلام 

پدر بزرگوار با هر بدبختی که بود داروهای شیمی درمانی که برای مادر تجویز شده بود را پیدا کرد و قرار بود شنبه اولین جلسه شیمی درمانی انجام بشه. اما باتوجه به این که تقریبا همه متخصصان جراحی که باهاشون صحبت کردم نظرشون جراحی دوباره بود هرطور که بود برادر گرامی راضی شون کرد که شیمی درمانی را کمی به تعویق بندازیم. 

روز شنبه با هم رفتیم پیش یه انکولوژیست دیگه و اصلا نگفتیم قراره شیمی درمانی را شروع کنیم اما ایشون به محض دیدن جواب پاتولوژی و آزمایشات گفتند من برای این مریض شیمی درمانی رو شروع نمی کنم چون هیچ فایده ای برای این بیمار نداره بلکه باید یه جراحی دیگه انجام بدن.

یه فوق تخصص جراحی کبد پیدا کردیم و با پارتی بازی یه نوبت ازشون گرفتیم که گفتند من با این جواب پاتولوژی هیچ تصمیمی نمیتونم بگیرم چون ناقصه. بعد هم یه سری سوال نوشتند که باید ببریم پیش پاتولوژیست و جوابشونو روز چهارم شهریور ببریم تا ببینیم  عمل دوباره رو صلاح میدونن یا نه؟ 

با سپاس فراوان از لطف همه دوستان عزیز 

آغاز یک پایان؟

سلام 

همه چیز از همون چند هفته پیش شروع شد، وقتی که رفت اتاق عمل.  شاید هم از قبل از اون وقتی به خاطر درد شکمش براش سونوگرافی نوشتم و اول نمیخواست بره اما بالاخره رفت و متوجه کیسه صفرای پر از سنگش شدیم. شاید هم از چند ماه پیش و جشن پنجاهمین سالگرد ازدواجشون  که خوشحال بود از این که رژیم غذاییش داره نتیجه میده و وزنش شروع کرده به کم شدن. شاید هم......

اصلا نمیدونم از کی شروع شد. خلاصه این که مادر بزرگوار به اصرار من و آنی بالاخره قبول کرد بره سونوگرافی و متوجه کیسه صفرای پر از سنگش شدیم. رفت پیش متخصص جراحی و گفتند به خاطر سن و بیماری های مختلفی که داره جراحی راحتی نداره. تصمیم گرفتیم ببریمش اصفهان. عمل به خوبی و با روش لاپاروسکوپی انجام شد و مادر از بیمارستان مرخص شد. دو بار هم بعد از عمل رفت پیش دکترش و برگشت.

چند ساعت بعد از برگشتنشون به ولایت بود که برادر گرامی که همراهشون رفته بود نتیجه پاتولوژی رو برام توی تلگرام فرستاد. با خیال راحت شروع به خوندنش کردم، با خوندن بخش میکروسکوپی اضطرابم شروع شد و با خوندن نتیجه نهایی به اوج رسید. 

یه سرچ کردم، آدنوکارسینومای کیسه صفرا یه نوع بدخیمی بسیار نادر که بیشتر در زنان و در همین رنج سنی رخ میده و چون نادره کسی به فکرش نیست و معمولا بعد از جراحی کیسه صفرا متوجهش میشن. با برادرم تماس گرفتم و هرطور که بود جریانو بهش گفتم بعد هم با هر فلاکتی که بود پدر و مادرو راضی کردیم چند ساعت بعد از برگشتنشون از اصفهان دوباره راهی اونجا بشن.

اول یه سری آزمایش دیگه انجام شد و وقتی پیش متخصص اونکولوژی(سرطان شناسی) ارجاع شدند دیگه نشد جریانو ازشون مخفی کنیم.

در طی این چند روز با چند متخصص جراحی در داخل و خارج از کشور در تماس بودم و همه شون توصیه به جراحی هرچه زودتر داشتند و معتقد به بی فایده بودن شیمی درمانی. اما پزشک خودشون معتقدند بیمار توانایی تحمل یه جراحی دیگه رو نداره و قصد شروع شیمی درمانی رو داره که به گفته خودش امید چندانی هم به موفقیتش نداره.

و ما همچنان در حال مشورت هستیم. و واقعا نمیدونم چی میشه.

از دوستانی که توی این چند روز نگران شده بودند عذرخواهی میکنم اما اصلا دست و دلم به نوشتن نمی رفت.

پ.ن۱: میدونم مقایسه درستی نیست اما حالا میتونم کمی حال خانواده روژینو درک کنم.

پ.ن۲: شاید نتونم به همه نظرات جواب بدم پیشاپیش از همه ممنونم 

پ.ن۳: اینجارو تعطیل نمیکنم امیدوارم خیلی زود با  یه خبر خوش برگردم.