جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۴۹)

سلام: 

۱. پیرمرده نشست روی صندلی مطب. بهش گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: ببین آقاپسر!! چند روزه که خیلی سرم درد میکنه! 

۲. مچ دست خانمه رو (طبق معمول) با دوانگشت گرفتم و گفتم: تب ندارین. گفت: شما که بدنت از من داغتره که! 

۳. توی این پست اسم جدید پماد ویتامین آ+د رو نوشتم. اما چند روز پیش برای اولین بار خانمه اومده بود و ازم پماد آیدا میخواست!! 

4. میخواستم برای خانمه نسخه بنویسم. گفتم: حامله نیستین؟ گفت: اصلا! 

5. خانمه پرونده خانوارشو آورده بود تا براش داروهاشو بنویسم. چشمم افتاد به قسمت روش جلوگیری از بارداری و دیدم همکاران محترم بهداشت خانواده نوشتن: علت ترک روش پیشگیری از حاملگی: اجتناب از حاملگی! 

6. بعد از گرفتن شرح حال میخواستم برای خانمه نسخه بنویسم، ازش پرسیدم: حامله نیستین؟ شوهرش گفت: واقعا اینها علائم حاملگیه؟! 

7. خانمه ازم پرسید: ببخشین آقای دکتر، برای اینکه ببینیم فشارمون بالا نرفته باشه باید آزمایش بدیم یا فشارمونو بگیریم؟! 

8. صبح یه روز تعطیل شیفت بودم که مرده اومد و گفت: پس دندون کن ندارین؟ (ترجمه: دندانپزشک) گفتم: نه آخه امروز تعطیله. گفت: آخه دندون درد روز تعطیل حالیش میشه؟! 

9. خانمه پسر یکسال و نیمه و کم وزنشو آورده بود. گفتم: اشتهاش خوبه؟ گفت: خوبه خودم بهش غذا نمیدم! گفتم: چرا؟ گفت: آخه هروقت غذا میخوره بعدش کثافتکاری میکنه!! 

10. یه پسر جوونو که (دور از جون همه مون) توی ختم مادرش حالش بد شده بود آوردند. وقتی بردنش بیرون مریض بعدی اومد تو که یه مرد بود با پسر 12-10 ساله اش.  

پسره پرسید: آقای دکتر! اون مرده چش بود؟ گفتم: مادرش مرده بود. گفت: همین؟! 

11. به پیرمرده گفتم: زانوتون تازگیها درد گرفته؟ گفت: نه بابا من الان چند ساله که دارم با این درد زد و خورد میکنم! 

12. یه مرد اومد با یه بریدگی عمیق که از لابلای موهاش شروع شده بود و بالای ابروش تموم میشد. زخم اونقدر عمیق بود که بهیارمون جرات نکرد بخیه اش بزنه و فرستادیمش بیمارستان. 

بهش گفتم: با چی بریده؟ گفت: از زیر یه داربست رد میشدم، یه میخ از اون بالا «ول» شد و افتاد روی سر من! (نمیدونم گوشهای منو چقدر دراز دیده بود؟!) 

 

 

پ.ن1: به دلایلی که بعضی از دوستان نزدیک درجریان اون هستند ناچار شدم چندتا از پستهای این وبلاگو حذف کنم شرمنده. 

پ.ن2: کسی از وبلاگ خانم ورزش خبری نداره؟ یکدفعه ناپدید شده!

پ.ن3: ظاهرا توی نظرسنجی مدلاگ دوستان خیلی به من لطف داشته اند. ممنون

farsi nevisi

سلام 

چند هفته پیش که برای اولین بار صحبت از فارسی نوشتن نسخه ها و پاسخ آزمایشها شد فکر کردم یه شوخیه اما میبینم که کم کم داره بحث جدی میشه، شبیه بحث انتقال تیمهای فوتبال تهرانی به شهرستانها که یه روزی واقعا قابل باور نبود. 

این شد که به جای شماره جدید خاطرات از نظر خودم جالب تصمیم گرفتم چند خطی در این مورد بنویسم. 

اگه خوشتون نیومد پیشاپیش شرمنده. 

1. فرض میگیریم قرار بشه از این به بعد پاسخ آزمایشها به فارسی نوشته بشه. برای موارد مخفف که کم هم نیستند قراره چکار کنند؟ 

واقعا: mchc یا mcv و امثالهم رو چطور باید به فارسی نوشت؟ 

2. از ترجمه بعضی از اصطلاحات پزشکی واژه هائی به دست میاد که واقعا توی قوطی هیچ عطاری پیدا نمیشه. فکرشو بکنین مریض توی جواب آزمایش بیماری شناسی (پاتولوژی) خودش بخونه که به سرطان انگشتر خاتم (signet ring carcinoma) مبتلا شده فکر میکنین چه عکس العملی نشون بده؟ یا مثلا پزشک بعد از معاینه مریض به دانشجوهائی که دنبالش هستن بگه شما میتونین در لمس شکم ایشون توده یک تا دو سانتیمتری متعلق به آبجی مریم یوسف اینا (ندول خواهر مری ژوزف) رو لمس کنین! (با سپاس از دکتر نفیس برای ترجمه بهتر این اصطلاح پزشکی)

هنوز یادم نرفته توی کتاب زیست شناسی (یا علوم تجربی؟) اسم چندتا از عضلات و استخوانها رو میخوندیم که اسم یکیشون قصی-ترقوی-ماستوئیدی بود و بعد از ورود به دانشگاه بود که فهمیدم مترجمین محترم اسم عضله sternoclidomastoid رو که درواقع به فارسی میشد قصی-ترقوی-پستانی اینطور ترجمه کردن تا یکوقت خدای ناکرده ما منحرف نشیم! 

3. فرض میگیریم ما نسخه ها و جواب آزمایشها رو به فارسی نوشتیم. خوب که چی؟ 

مثلا مریض فهمید که هورمون تحریک کننده تیروئید (TSH) در بدن اون زیاد ترشح شده خوب حالا میخواد چکار کنه؟ مگه آخرش مجبور نیست بره پیش پزشک و دارو بگیره؟ خوب پزشکش که اینقدر انگلیسی میفهمه. 

آیا درک نصفه و نیمه پاسخ آزمایشات باعث افزایش موارد خوددرمانی از سوی بیماران نخواهد شد؟ 

4. به فرض که همه ما فارسی گفتیم و نوشتیم، اونوقت تکلیف مریضی که میخواد نسخه یا پاسخ آزمایششو به یه پزشک خارجی یا حتی یه پزشک ایرانی که خارج از کشور زندگی میکنه نشون بده چی میشه؟ 

5. بهتر نیست هر کسی به کار خودش برسه؟ 

گرچه در زمونه ای که نماینده های مجلس به جای حل مشکلات مردم سر بردن تیمهای فوتبال به شهرشون دعوا دارند باید به بقیه هم اجازه داد که در چنین مواردی که درواقع ربطی بهشون نداره نظر بدن 

لابد اگه اعتراض هم بکنیم میگن: مگه اون چندسال که یکی از همکاران شما وزیر امور خارجه بود ما حرفی زدیم؟! 

پی نوشت: آپارتمان مجاور ما مدتی خالی بود و حالا اخیرا یه خونواده در اون ساکن شدن. 

از همون روزهای اول صدای ضبط همسایه های جدید با آخرین قدرت ممکن بلند شد تا جائی که آنی گاهی با مشت به دیوار میکوبید تا صدا رو کم کنن. 

چند روز پیش باز هم صدای موزیک میومد و عماد هم به تقلید از مادرش شروع کرد به مشت کوبیدن به دیوار که آهنگ مورد علاقه عماد (سوسن خانوم) شروع شد و صدا قطع شد. 

عماد دوباره با مشت شروع کرد به زدن روی دیوار و میگفت: بلندش کن زودبااااااااااااش!!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۴۸)

سلام: 

۱. (ویژه گروه پزشکی!): یه خانم با دو آزمایش توی دستش میاد پیشم و میگه: چند روز پیش یه آزمایش دادم که خیلی مشکل داشت و دوباره آزمایشمو تکرار کردن که گفتند این بار سالمه. 

آزمایشها رو از دستش میگیرم و نگاه میکنم. هردو آزمایش متعلق به میزان پروتئین در ادرار ۲۴ ساعته است. در اولی میزان پروتئین ۷۰۰ و میزان مجاز آن ۲۲-۱۴ و در دومی میزان پروتئین ۸۵۰ و میزان مجاز ۱۵۰۰-۶۰۰ نوشته شده! بیشتر دقت میکنم و بالاخره موضوعو میفهمم. کم مونده «اورکا اورکا» هم راه بندازم. توی آزمایش اولی میزان مجاز mg/kg/day 22-14و توی دومی ۱۵۰۰-۶۰۰ mg/kgبوده اما نمیدونم چرا میزان پروتئین توی هردو آزمایش با واحد mg/kg نوشته شده! 

۲. نسخه پیرزنه رو مینویسم و میدم دستش. بلند میشه و درحالی که داره از در میره بیرون میگه: الهی خیر از درسهات ببینی! 

۳. یکی از راننده های شبکه میگه: یه استعلاجی برای دخترم مینویسی که امروز نره دانشگاه؟ میگم: مشکلشون چیه؟ میگه: قراره امشب براش خواستگار بیاد! 

۴. یه پیرزنو معاینه میکنم و میگم: مشکل خاصی ندارین٬ سرماخوردگیه. پسرش میگه: ویروسی که نیست آقای دکتر؟ سرماخوردگی عادیه؟! 

۵. به پیرزنه میگم: میتونین بمونین براتون سرم بنویسم؟ میگه: آره اما سرم پنی سیلین نمیتونم بزنم! 

۶. برای اولین بار یه مریض داشتم که پیش از استفراغ حالت تنفس داشت!! 

۷. میخواستم برای یه بچه نسخه بنویسم که مادرش میگه: آقای دکتر! این بچه شربت نمیخوره الکی براش ننویس. میگم: یعنی هیچ شربتی نمیخوره؟ میگه: نه٬ اگه به زور هم بهش بدم زود میره آب میخوره و اثر شربت از بین میره! 

۸. بطور تصادفی با یکی از پرستارهای اتاق عمل چشم پزشکی دوران دانشجوئیم برخورد کردم که این خاطره از ایشونه: 

دکتر «ص» متخصص چشم میخواست کاتاراکت (آب مروارید) یه پیرزنو عمل کنه که پیرزنه گفت: خودتون گفتین شش ماه بعد بیا پیشم و وقتی هم که اومدم گفتین باید عمل بشم. وسط عمل دکتر فقط میگفت: این مریض کاتاراکتش دیگه خیلی مچور (رسیده) شده چرا من همون شش ماه پیش عملش نکرده ام؟ بعد از عمل رفتیم و پرونده مریضو خوندیم و متوجه شدیم نامه ای که پیرزنه آورده و توش نوشته شش ماه دیگه بیاد تاریخش مال ۱۲ سال پیشه!! 

۹.  به پیرزنه گفتم: اسهالتون خونیه؟ یکدفعه دست کرد توی جیبش و یه قوطی کمپوت آناناس آورد بیرون و گذاشت روی میز و درشو باز کرد و گفت: ایناهاش دکتر! اینجوریه یه مقدارشو با خودم آوردم!!   

۱۰. برای خانمه آمپول دگزامتازون نوشتم. گفت: در طول یک سال گذشته من سه تا دگزا زده ام. استخونهام پوک نمیشه؟! 

۱۱. به خانمه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: یه  وقتهائی هست که گلوت درد میکنه و از سینه ات خلط میاد. الان من همونطور شدم! 

۱۲. پیرزنه پرونده خانوارشو آورد و گفت: قرصهام تموم شده بنویس. پرونده رو باز کردم و گفتم: همین قرصهای اعصابو؟ گفت: من اصلا اعصاب ندارم. شوهرمه که اعصاب داره. من فقط قند و فشار دارم! 

۱۳. به خانمه گفتم: در حال حاضر هیچ داروئی میخورین؟ اسم چند نوع قرصو گفت و بعد گفت: غیر از غصه هائی که هر روز میخورم! 

۱۴. به خانمه گفتم: حامله نیستین؟ گفت: نمیدونم. گفتم: پریودتون چقدر عقب افتاده؟ گفت: هیچی! دو روز دیگه قراره پریود بشم اما هنوز که نشدم تا مطمئن باشم حامله نیستم! 

۱۵. به خانمه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: یه زخم توی بدنم نصف شده. نصفش توی گلومه که درد میکنه و نصفش هم پشت شونه هام که اونجا هم درد گرفته! 

۱۶. ساعت هشت شب شیفت یه مرکز شبانه روزیو تحویل میگیرم. چند دقیقه بعد مسئول داروخونه میاد و میگه: آقای دکتر! اینجا از صبح خیلی شلوغ بوده یه مقدار نسخه هاتونو خلاصه بنویسین! چند دقیقه بعد مسئول تزریقات میاد و میگه: خانم دکتر قبلی زیاد آمپول نمینوشت شما هوای ما رو داشته باشین! چند دقیقه بعد راننده آمبولانس میاد توی مطب و میگه: دکتر! آمبولانس مشکل داره اگه یه مریض بدحال اومد که خودشون ماشین داشتن بگین با ماشین خودشون ببرنش بیمارستان. چند دقیقه بعد یه آقای خوش تیپ میاد توی مطب٬ یه نگاه میکنه و سلام میکنه و بعد میره بیرون. دوباره مسئول داروخونه میاد و میگه: این دکتر ..... بود که تازگیها اینجا داروخونه شبانه روزی باز کرده. میگفت: من روم نشد به دکتر بگم. شما بهش بگین یه داروهائی بنویسه که توی داروخونه مرکز نباشه و مریضها بیان پیش ما! 

پی نوشت: در چند هفته اخیر چند پیام خصوصی دریافت کرده ام که این پستها رو با عنوان تمسخر بیماران میشناسن و کلی منو مورد التفات قرار داده ان! خدمت این دوستان عرض میکنم: 

1. من اینجا نه اسمی از مریضها میارم و نه حتی از شهر و روستائی که اونجا دیدمشون. 

2. حتی اگه یکی از این مریضها اینجا رو بخونه و یه بار دیگه چنین سوتی نده من خوشحال میشم. بعضی از همکاران من شاید نتونن خودشونو کنترل کنن و به جای نوشتن توی وبلاگ همونجا بزنن توی ذوق مریض. 

3. اگه قانع نشدین میتونین دیگه تشریف نیارین. کسی مجبورتون نکرده که این وبلاگو بخونین. مطمئنا وبلاگهای زیادی هستن که با سلیقه شما جوردرمیاد.