جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۳۲)

سلام 

۱. خانمه بچه شو به خاطر اسهال آورده بود٬ گفتم: مثلا توی یه روز شکمش چندبار کار میکنه؟ گفت: هر روز؟ شکمش هر ۵ دقیقه ۷-۶ بار کار میکنه! 

۲. پسره اومده بود و یه مرخصی استعلاجی طولانی مدت میخواست٬ گفتم: این مرخصیهای طولانیو با مهر ما قبول نمیکنن٬ گفت: چرا من حتی با مهر پزشک خانواده هم بردم و قبول کردند با مهر شما که حتما قبول میکنن! 

۳. به مَرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: یه شربت «دیفن هیدرامین» برام بنویس٬ با دوبسته قرص «ادالت کلد» و یه آمپول «پنادر». وقتی دید نشسته ام و دارم چپ چپ نگاهش میکنم گفت: ببخشین که توی کار شما دخالت میکنم٬ من فقط میخوام اطلاعات شما درباره بیماریم بیشتر از خودم بشه! 

۴. نسخه پیرزنه رو که نوشتم گفت: برام یه شربت هم بنویس. گفتم: از کدوم شربتها؟ گفت: از همون شربتها که میکنند توی دهن! 

۵. یه بچه سرماخورده رو معاینه میکردم که متوجه یه سوفل سیستولیک (نوعی صدای غیرطبیعی قلبی) شدم. به پدرش گفتم: بچه تونو ببرین پیش یه متخصص. گفت: به خاطر صدای قلبش میگین؟ گفتم: بله. گفت: این بچه رو هروقت میبریم دکتر همینو میگه فکر کنم از دکتر میترسه که قلبش اینجا اینطور میزنه! 

۶. رفته بودم جای یکی از همکاران که رفته بود مرخصی٬ یه پیرزن اومد و گفت: دکتر قبلی کجاست؟ گفتم: مرخصی. گفت: من همیشه می اومدم پیشش اما چندروز بود که نیومده بودم اینجا آخه مریض شده بودم!  (قبلا هم یه بار چنین مریضی داشتم یادم نیست اون دفعه نوشتمش یا نه؟!) 

۷. خانمی جواب آزمایش مدفوع بچه شو آورده بود و میگفت: ببخشین آقای دکتر! توی آزمایشش کمبود ویتامین نداشته؟! 

۸. پیرمرده میگفت: برای درد پاهام از اون قرصهای کوچیک صورتی رنگ میخورم. گفتم: اون زردرنگ ها رو میگین؟ گفت: آفرین همونها! 

۹. خانمی یه آمپولو آورده بود و میگفت: ببینین این خراب نشده؟ گفتم: آخه چرا باید خراب بشه؟ گفت: آخه توی یخچال بود اما آب رسیده بود بهش جعبه مقوائیش خیس شده بود! 

۱۰. یه پیرزنو آوردند که شکمش از یک هفته پیش کار نکرده بود. گفتم: توی خونه داروئی بهش دادین؟ پسرش گفت: بله «دیفنوکسیلات» (داروی ضد اسهال)!‌ گفتم: این خانم یبوست داره٬ داروی اسهال چرا بهش دادین؟ گفت: آخه دیدیم توی داروهائی که توی خونه داریم فقط این یه طوری به مدفوع مربوطه گفتیم فایده اش بیشتر از سایر داروهامون باید باشه! 

۱۱. دختره با آبریزش بینی اومده بود و میگفت: من هروقت از هوا تنفس میکنم این طور میشم فکر کنم به هوا حساسیت دارم!! 

۱۲. یه پیرزن از یکی از روستاهای اطراف «اردل» (محل طرحم) اومده بود. تا جائی که یادم بود با زبان لری مردم اردل باهاش حرف زدم که گفت: تو هم که انگار مثل من اهل «....»ی (یکی از روستاهای اونجا) پس یه داروی خوب برام بنویس! بعد دفترچه شو با یه ۵۰۰ تومنی روش گذاشت روی میز٬ همونوقت یه مریض بدحال آوردند و دویدم بیرون از اتاق وقتی برگشتم پیرزنه گفت: پس اون ۵۰۰ تومنیو برداشتین؟ گفتم: نه و بعد گفتم: لابد پول کم داره پس یه ۵۰۰ تومنی دادم بهش که گفت: نه دکتر کار خوبی کردین که برش داشتین٬ چون همولایتی بودین بهتون کادو دادمش! 

۱۳. خانمه با یه پلاستیک دارو اومد و گفت: اینهارو متخصص قلب برام نوشته من هم هر کدومو میشناختم خوردم هر کدومو نمیشناختم ترسیدم بخورم! 

۱۴. برای مریض نسخه نوشتم٬ چند لحظه بعد مسئول داروخونه اومد و گفت: آقای دکتر! این قلم آخر «پروپرانولول»ه یا «فلوپرازین»؟ گفتم: هیچکدوم «فنازوپریدین»ه. مسئول داروخونه گفت: خوب پس درست خوندمش!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۳۱)

سلام: 

۱. به جای یک از همکاران که مرخصی بود توی یه درمانگاه روستائی بودم٬ توی روستائی که مردمش به مذهبی بودن بیش از حد شهره اند. 

خانمی دختر ۱۲ ساله سرماخورده شو با چادر مشکی آورده بود. 

اواسط گرفتن شرح حال بود که طبق معمول با گفتن یه «ببخشید» با انگشتهام مچ دست دخترو گرفتم ببینم تب داره یا نه؟ دختره چنان دستشو کشید و ازجا پرید که ...  

۲. در چند سالی که پزشک شدم بارها برای معاینه بیماری که با شکایت سرفه اومده گوشیو برداشتم که مریض یکدفعه دستشو میزنه بالا تا فشارشو بگیرم! اما چند روز پیش برای اولین بار به محض اینکه اتوسکوپ (دستگاه دیدن گوش) رو برداشتم مریض آستینشو زد بالا! 

۳. خانمی با درد سینه اومده بود٬ گفتم: دردش چه حالتی داره؟ گفت: به قول خودم انگار یه میله توی قلبمه! 

۴. به پیرمرده گفتم: فشارتون بالاست. گفت: من توی خونه فشارم پائینه اما اینجا بالاست٬ توی جبهه نترسیدم اما از دکتر میترسم! 

۵. مرده بچه شو آورده بود و میگفت: این هربار تا آمپول نزنه سرماخوردگیش خوب نمیشه. گفتم: خوب پس قبلا پنی سیلین زده که باز هم براش بنویسم. رو کرد به پسرش و پرسید: آره؟ زدی؟! 

۶. دختره میگفت: من چند روزه که سرما خورده ام هر داروئی هم که میخورم «افاده» نمیکنه! 

۷. یه دختر ۵ ساله را آورده بودند. به پدرش گفتم: مشکلش چیه؟ گفت: چند شبه وقتی میخوابه یه «لودر» توی گلوش روشن میشه و تا صبح کار میکنه و نمیگذاره بخوابیم! 

۸. برای یه پسر حدودا ۱۴ ساله نسخه مینوشتم که گفت: آقای دکتر! اگه «عرق زیره» بخورم برای دل دردم خوبه؟ گفتم: نمیدونم من داروهای گیاهیو نمیشناسم. پدرش گفت: بابا یه چیزیو میپرسی که من هم نمیدونم چه برسه به آقای دکتر! 

۹. پیرمرده میگفت: یه قطره هم برای چشمم بنویس مدتیه که عملش کردم توی چشمم «لنت» هست! 

۱۰. خانمه گفت: برام آزمایش قند بنویس عصر برم آزمایشگاه. گفتم: برای آزمایش قند باید ناشتا باشین٬ گفت: تو بنویس توی آزمایشگاه آشنا دارم برام میگیره! 

۱۱. به پیرزنه گفتم: فشارتون ۱۵ است. گفت: من صبح قرص فشار خوردم با قرص ۱۵ است؟!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۳۰) + پی نوشت

سلام:  

۱. دفترچه بیمه روستائی خانمه رو مهر کردم و گفتم: ببرینش پذیرش تا براتون مهر کنن. خانمه که رفت بیرون شوهرش پرسید: دکتر گفت: کجا ببریمش؟ گفت: قسمت پذیرائی! 

۲. به خانمه گفتم: دفترچه دارین؟ گفت: نیاوردمش روی برگه بنویس. وقتی نوشتم گفت: حالا اینو آزاد حساب میکنن؟ گفتم: بله گفت: چرا؟! 

۳. خانمه دخترشو با چشم قرمزرنگ آورده بود و میگفت: یه سنگ خورده به چشمش قرمز شده٬ فکر کنم سنگش خاک داشته! 

۴. خانمه با پرونده فشار خونش اومد تو و گفت: قرصهام تموم شده بنویس. گفتم: از کدوم قرصها میخوردین؟ گفت: چه میدونم همون که توی پرونده ام فرمایش کرده! 

۵. به خانمه که با معده درد متناوب اومده بود گفتم: تجربه کردین که با خوردن یه غذای خاص معده تون درد بگیره؟ گفت: آره هروقت انگور میخورم. گفتم: خوب نخورین. گفت: واا دکتر! آخه میشه انگور نخورد؟! 

۶. خانمه با شکایت معده درد اومده بود اما توی شرح حال به درد عضلانی شک کردم. گفتم: وقتی کیفتونو بلند میکنین دردش بیشتر میشه؟ گفت: مگه من با معده ام کیفو بلند میکنم؟! 

۷. یه پیرزن با درد سینه اومد که ازش نوار گرفتیم و دیدم مشکل قلبی داره. به راننده آمبولانس گفتم: ببرش بیمارستان که گفت: نمیبرم این همراه نداره اگه توی راه مرد چطور ثابت کنم که من نکشتمش؟! گفتم: اگه اینجا بمونه و بمیره که برات بدتر میشه! راننده گفت: باشه بیاد تا ببرمش٬ حالا هرچقدر دنبال مریض میگردیم نیستش! آخرش مسئول پذیرش صدام کرد و گفت: دنبال مریضه میگردی؟ پولش کم بود فرستادمش از خونه پول بیاره!! 

۸. برای خانمه نسخه نوشتم که دفترچه شوهرشو داد و گفت: شوهرم هم سرما خورده میشه براش نسخه بنویسین؟ گفتم: خودشون کجان؟ گفت: تا دم در با من اومد اما فرار کرد گفت میترسم برام آمپول بنویسه (توضیح: سال تولد ایشون ۱۳۵۲ بود!) 

۹. برای خانمه آزمایش نوشتم که گفت: ببخشین جوابشو پزشک عمومی هم میتونه بخونه یا باید حتما بیاریم پیش شما؟ 

۱۰. خانمه جواب آزمایش HCGش رو آورده بود که ۴۷۳۰ بود و پرسید: مثبته؟ گفتم: بله. حدود ده بار پرسید: تو رو به خدا مثبته؟!  گفتم: بله! گفت: اگه راست گفته باشین یه شیرینی بزرگ پیش من دارین!! (توضیح: این آزمایش در مقدارهای بالاتر از ۲۵-۲۰ مثبت محسوب میشه) البته شاید حق داشت چون بعد از ۱۵ سال حامله شده بود. 

۱۱. خانمه میگفت: هر شب با درد مچ پاهام از خواب بیدار میشم. چندبار پاهامو میکوبم روی زمین که دردش میاد تا زانوهام و کمتر میشه! 

۱۲. خانمه دفترچه بچه شو آورده بود و میگفت: توی مهدکودک گفتند براش آزمایش انگل بنویسین٬ نوشتم. گفت: میشه یه آزمایش ادرار هم بنویسین؟ فکر کنم عفونت ادرار داشته باشه. گفتم: باشه مینویسم. گفت: اونوقت اونجا ایراد نمیگیرن که نگفتن و شما نوشتین؟! 

۱۳. مرده با گلودرد اومده بود و میگفت: من اونقدر سرماخوردگی هام شدید میشه که (درحال اشاره کردن به لوزه هاش) این «آلرژی هام» به هم میچسبن! 

۱۴. برای مرده نسخه نوشتم که گفت: من یه دختر دارم که همیشه مریضه فردا میارمش شکافش بده (ترجمه: چک آپ)! 

۱۵. خانمه میگفت: من الان یک ساله که آمپول ضد بارداری میزنم و حالا سینه هام ترشح داره ممکنه از عوارض اون آمپولها باشه؟ گفتم: دقیقا از کی سینه هاتون ترشح داره؟ گفت: از شش ماه قبل از زدن اولین آمپول! 

۱۶. پیرزنه با سردرد اومده بود که دیدم فشارش بالاست. براش آمپول لازیکس نوشتم. فرداش بهیارمون اومد و گفت: این خانم فشارش خوبه اما اومده آمپول لازیکس بزنه. گفتم: دیگه لازم نیست بزنین آمپوله مال فشارتون بود. گفت: چرا همون دیشب نگفتی حتما باید الان بزنیش؟ خدا زیادت کنه! 

۱۷. مرده میگفت: خیلی وقته که کمرم درد میکنه رفتم دکتر متخصص که گفت یکی از مهره های L5ت چسبندگی داره! 

۱۸. امروز صبح یه پیرمرد ۸۱ ساله رو با احتباس ادراری آوردند. رفتم از بهیار مرکز پرسیدم: اینجا سوند هم میگذارین؟ گفت: بله و خودش اومد و به همراهان مریضه گفت: بیارینش توی اون اتاق تا براش سوند بگذارم. یکدفعه همراهان٬ مریضو برداشتند و از درمانگاه رفتند بیرون. دم در هم یکیشون برگشت و گفت: دکتر که از بهیار سوال بپرسه آخه چه دکتریه؟! 

پی نوشتها در ادامه مطلب (ببخشین این پست طولانی شد به دلیل نداشتن چندروزه مودم. الان هم چند ساعت کار میکنه و قطع میشه فعلا یه مودم از یه نفر امانت گرفتم!)

ادامه مطلب ...

یه پست بی ربط

پیش نوشت: 

شرمنده که آپ کردنم اینقدر دیر شد 

اولا که مودمو ۵۰۰۰۰ تومن خریده بودم ثانیا امروز آنی گرفته بودش و باهاش کانکت هم شده بود اما حالا باز هرکار کردیم کانکت نشد٬ من هم چون دلم براتون تنگ شده بود باز اومدم کافی نت 

این داستان خیلی وقته که سر دلم قلمبه شده (!!) اما وقت مناسبی برای نوشتنش پیدا نمیکردم. وقتی مادربزرگ گرامی عمرشو داد به شما گفتم موقعیت خوبیه که اون بلا سر مودم اومد. اما گفتم حالا که تصمیم گرفتم این مطلبو بنویسم پس باید بنویسمش! 

پدر من یه عموی تنی داشت و چهار عموی ناتنی٬ تنها عموی تنیش سالهاست که فوت کرده حتی خیلی زودتر از پدربزرگ من٬ و بزرگترین افتخارش هم شرکت در جنگ جهانی اول به عنوان عضوی از سواره نظام ارتش ایران بود (سواره نظام که میگم منظورم سوار بر اسبه نه ماشین و ...) 

اما ... از چهار عموی ناتنی سه تاشون الان زنده و سرحال هستند و حتی یکیشون از پدرم کوچیکتره! اما یکیشون که همسرش یه زن عرب خوزستانی بود به خاطر مشکل کلیوی فوت کرده اون هم زمانی که من کلاس اول دبیرستان بودم (یعنی سال ۱۳۶۷ یا بهار ۱۳۶۸) 

یادمه هر سال برای عید که میرفتیم خونه شون با همون لهجه عربیش میگفت: زن عامو چای عربی میخورین یا عجمی؟ و نمیدونم چرا هیچوقت نگفتیم عربی که دست کم ببینیم چطوریه؟! 

شبی که عموی پدرم فوت کرد و برای مراسم ایشون رفته بودیم خونه شون تلویزیون قرار بود فیلم ایرانی «پرچمدار» رو پخش کنه که گرچه چندان فیلم خاصی نیست اما برای اون موقع که تلویزیون برنامه خاصی نداشت فیلم محشری بود٬ پس وسط مراسم رفتم خونه و فیلمو دیدم و وقتی برگشتم متوجه حضور یه مرد عرب با هیکل تنومند در اونجا شدم که بقیه با یه حالت خاصی نگاهش میکردند. 

کنجکاو شدم که جریان چیه؟ و بعدا فهمیدم: 

عموی پدر من در دوران جوانی و بعد از اتمام تحصیلات و سربازی اینجا کار پیدا نمیکنه پس میره آبادان و یه اتاق توی خونه یه زن و شوهر عرب که یه دختر هم داشتند اجاره میکنه. مدتی که میگذره ایشون با زن صاحبخونه عاشق همدیگه میشن به طوری که وقتی بعد از چند سال عموی پدرم برمیگرده ولایت زن صاحبخونه هرطور شده از شوهرش طلاق میگیره و حتی دخترشو همونجا میگذاره و باهاش میاد! و حالا بعد از سالها اون مرد عرب با همسر تازه اش اومده بود تا به همسر سابقش تسلیت بگه! 

نمیدونم موضوعو از کجا فهمیده بودند یا اصولا برای عرض تسلیت اومده بودند یا نشون دادن همسر تازه اما من این کارو به عنوان یه کار بزرگ و نشونه ای از یه عشق واقعی توی ذهنم حک کردم. یکی دیگه از نتایج این ماجرا آشتی دختر زن عموی پدرم با مادرش بود به طوری که تا چند سال بعد که مادرش زنده بود چندبار اومد اینجا و خونه مادرش و اقوام او٬ اما مادرش تا جائی که من یادمه هیچوقت نرفت اونجا. حتی پسرعموی پدرم هم توی این رفت و آمدها عاشق یکی از اقوام مادریش شد و الان هم توی آبادان زندگی میکنه

خوب همه تون میدونین که من بلد نیستم برای یه مدت طولانی حرف جدی بزنم پس میرسیم به قسمت طنز ماجرا: 

زن عموی پدرم بارها وسط صحبتهاش به همه گفته بود که پیش همسایه شون یه وصیت خیلی مهم کرده و هربار همه گفته بودند: این چه حرفیه؟ انشاءالله که صد سال زنده باشید و ... 

وقتی ایشون مرد٬ فورا یه جلسه خانوادگی تشکیل شد و رفتند سراغ همسایه شون که ایشون هم بعد از کلی فکر گفته بود که وصیتی یادش نمیاد! 

بعد یه آمبولانس اجاره شد و جسدو بردند آبادان و همونجا دفن کردند و چند هفته بعد خانم همسایه اومده بودند و گفته بودند: یادم اومد همسایه یه بار گفت وقتی من مردم نمیخوام جسدمو ببرین آبادان٬ همین جا پیش شوهرم دفنم کنین!!! 

پ.ن۱: آنی توی وبلاگش جریان مرگ مادر بزرگ گرامیو کامل نوشته  

قبول دارم که اگه اجل رسید کاریش نمیشه کرد اما اگه خاله و پسرخاله من مانور هایملیخ رو بلد بودند شاید میتونستند کاری بکنند 

پ.ن۲: عماد رفت پیش دبستانی٬ روز پنجشنبه که رفتم دنبالش گفت: بابا یه چیز جالب برات بگم توی کلاسمون یه دختر هم نیست!! 

پ.ن۳: دوست خوبمون رها بالاخره به آرزوش رسید و پزشکی قبول شد. 

چون دختر خوبی بود خیلی سعی کردم جلوشو بگیرم اما انگار قسمت بود که پزشک بشه!! 

خوب دیگه کافی نتو میخوان ببندن پس فعلا همینجا تمومش میکنم میخواستم برای هایملیخ هم لینک بگذارم که دیگه خودتون سرچ کنین 

فعلا .... 

بعد نوشت: هنوز دلم میسوزه که توی اون یک ماهی که دوره اینترنی دانشگاه اصفهان مهمان بودم خود پروفسور هایملیخ اومده بود اونجا و من نتونستم برم سخنرانیش