جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (278)

سلام

1. خانمه با درد دندون اومده بود بهش گفتم: پیش دندون پزشک نرفتین؟ گفت: نه پدرش فوت کرده امروز نیومده. اواخر وقت که مریض نداشتیم از مطب اومدم بیرون که دیدم دندونپزشک طرحی مرکز هم توی سالنه. از آقای مسئول پذیرش پرسیدم: خانمه گفت پدر دندون پزشک فوت کرده امروز نیومده! آقای مسئول پذیرش هم گفت:پدر دستیارش فوت کرده نیومده. خیلی از مردم اینجا دستیار دندون پزشکو که بومیه و باسابقه دندون پزشک میدونن نه دندون پزشکهای طرحی که میان و یکی دو سال بعد هم میرن!

2. توی یک سوپرمارکت برای خونه خرید کردم و رفتم پای صندوق. خانمه داشت خریدها را حساب میکرد که همکارش اومد جلو و گفت: ببخشید! شما پزشکید؟ گفتم: بله. به خانمی که پشت صندوق بود گفت: دیدی گفتم دکترها از قیافه شون مشخصه؟! بعد یه نگاه دیگه توی صورتم کرد و گفت: متخصص اطفال هم هستین! گفتم: نخیر عمومی هستم. (احتمالا منو با یک متخصص اطفال که دیده بود اشتباه گرفته بود!)

3. خانمه بچه شو با استفراغ آورده بود. گفتم: اسهال هم داره؟ گفت: از دیروز شکمش کار نکرده که ببینم اسهال داره یا نه!

4. برای یه بچه که توی بغل مادرش بود نسخه نوشتم. مادره گفت: ببخشید خودم هم از دو شب پیش دارم سرفه میکنم. چی باید بخورم؟ گوشیو گذاشتم روی سینه مادره و گفتم: نفس بکشید. مادره، بچه توی بغلش و پسر پنج شش ساله همراهش همزمان شروع کردند به کشیدن نفس عمیق!

5. برای خانمه نسخه نوشتم. کد رهگیری را هم نوشتم و میخواستم بدم بهش که یکدفعه دیدم اسم و فامیل روی قبض با اسم و فامیل توی کامپیوتر با هم فرق دارند. وقتی بررسی کردم متوجه شدم یک رقم از کدملی مریضو اشتباه زدم و نسخه به اسم کس دیگه ای ثبت شده. اون نسخه را حذف کردم و از اول نوشتم. فقط نمیدونم اگه برای صاحب اون کدملی اولی پیامک رفته باشه چه فکری کرده؟! (معمولا وقتی یک رقمو اشتباه میزنیم سامانه خطا میده و مگه چنین کدملی وجود ندارد. از این نظر هم برام جالب بود)

6. به مرده گفتم: بفرمایید. گفت: من دیروز در یک بازه زمانی سه ساعته اسهال داشتم!

7.(14+)  پیرمرده گفت: چند روز پیش جراحی کردم. حالا جای عمل خیلی درد داره. گفتم: چه عملی کردین؟ گفت: سنگ مثانه داشتم. خانمش سرشو آورد جلو و گفت: یکی از بیضه هاشو درآوردن. روش نمیشه بگه. مرده یکدفعه داد زد: دهه! دهه! بعد هم سرشو انداخت پایین!

8. خانمه گفت: این بچه اصلا شربت نمیخوره. وقتی میخوام بهش شربت بدم اون قدر خودشو تکون میده که میترسم شربته بریزه روی ریه اش!

9. به پسره که با اسهال اومده بود گفتم: توی مدفوعتون خون هم بود؟ گفت: شک دارم! گفتم: چرا؟ گفت: امروز صبح لبو خورده بودم. حالا نمیدونم این خون بود توی مدفوعم یا اثرات لبو!

10. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: مدتیه یاد گرفته تا گلوش درد میگیره تب میکنه!

11. تصادفا به یکی از خانم دکترها برخوردم که چند سال پیش توی ولایت طرح بود و حالا تخصص گرفته. با هم صحبت کردیم و بحث روزی شد که عماد را بردم پیش متخصص پوست. خانم دکتر گفت: پیش چه دکتری هم بردیش! گفتم: چطور؟ گفت: توی یک بیمارستان بودیم. او تخصص پوست میخوند و من هم تخصص .... یکی از همکاران بهش رسید و یه سوال درباره مشکل پوستیش ازش پرسید. خانم دکتر هم یه دستگاه پوز (کارتخوان) از جیبش درآورد و گفت: یه ویزیت بکش تا جوابتو بدم!

12. خانمه بچه شو با تب آورده بود. چوب برداشتم تا گلوشو ببینم اما دهنشو باز نمیکرد. مادرش گفت: چوبو بدین به من تا بهش بدم. بعد چوبو گذاشت دم دهن بچه و گفت: اینو بخور! اما باز هم بچه دهنشو باز نکرد. مادره به من گفت: حالا حتما باید برای تبش اینو بخوره؟!

پ.ن1.میخواستم این پست را چند روز زودتر بگذارم اما گفتم صبر کنم دوستانی که احیانا توی ایام نوروز سفر بودند هم پست قبلیو بخونن!

پ.ن2.  با لطف خانم دکتر خ بعد از مدتها بعضی از مطالب این وبلاگ در یک نشریه جدید چاپ شد. طبیعتا چون اسم واقعیمو اونجا ثبت کردن از بردن اسم نشریه معذورم!

پ.ن3. توی خیابون مرده بهم گفت: من هرچندماه یکبار میام به شهر شما. و هربار توی مغازه کبابی که اینجا بود غذا میخوردم اما انگار مغازه را جابجا کردن. شما آدرس جدیدشونو دارین؟ گفتم: جابجا نشدن مغازه را کلا جمع کردن. گفت: چه حیف. خیلی ممنون. و رفت. به نظر شما باید بهش میگفتم علت جمع شدن مغازه شون فروش کباب گوشت الاغ بوده؟!