جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (110)

سلام

۱. پیرزنه با فشار خون بالا اومده بود. یه قرص برداشتم تا بگذارم زیر زبونش که همراهش گفت: شرمنده. فردا باید بره کولونوسکوپی دکتر گفته چیزی نباید بخوره! گفتم: بسیار خب پس یه آمپول براش می نویسم. گفت: نه! دکترش گفته هیچ داروئی هم مصرف نکنه!

۲. مرده گفت: چند روزه چنان سرفه های شدیدی می کنم که سرم میخواد از روی بدنم بیفته!

۳. خانمه گفت: چه موقع این دارو رو بهش بدم؟ گفتم: بعد از غذا. گفت: این که اصلا غذا نمی خوره پس کی بهش بدم حالا؟!

۴. مرده یه خانمو آورده بود و می گفت: اینو که یه ساعت پیش آوردیم پیشت که خوب نشد! به نسخه اش نگاه کردم و دیدم خانم دکتر شیفت پیش نوشته که دست کم سه ساعت پیش رفته بود!

۵. به مرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: چند روزه از خواب که بیدار می شم در یه حال خفه کننده ام!

۶. خانمه گفت: این قطره روغنو (!) که نوشتین توی اون چشمم که ضعیفه هم میتونم بریزم؟!

۷. به خانمه گفتم: دفترچه تون همین یه برگو داشت که براتون آزمایش نوشتم. بعدش باید دفترچه تونو هم عوض کنین. گفت: نمیشه حالا برم دفترچه مو عوض کنم بعد با دفترچه جدید برم آزمایش؟!

۸. به خانمه گفتم: کپسول بنویسم یا آمپول میزنین؟ گفت: هرطور که خودتون میدونین. گفتم: براتون آمپول مینویسم. گفت: نه من به آمپول حساسیت دارم!

۹. به مرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: مدتیه که همه چیزو به خودم نزدیک می بینم!

۱۰. به خانمه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: مدتیه که خیلی برای خودم بی اهمیتم!

۱۱. معاینه بچه که تموم شد مادرش پرسید: حالا گلوش چرک کرده یا انگل هم داره؟!

۱۲. میخواستم برای بچه نسخه بنویسم که مادرش گفت: این شربت نمی خوره. گفتم: میتونه قرص بخوره؟ گفت: نه نمی تونه. گفتم: آمپول می زنه؟ گفت: تا حالا آمپول نزده!

پ.ن۱: باز نوبت بی مزه هاشونه میدونم!

پ.ن۲: اخیرا چند نفر از دوستان برام کامنت گذاشتن که: پس عجب شغل مفرحی دارین! تصمیم داشتم توی این پست چند مورد ناراحت کننده رو بنویسم که دلم نیومد این روز عیدی!

پ.ن۳: اضطرابی که توی روز اول برای رفتن به مرکز ترک اعتیاد داشتم دیگه تقریبا تموم شده. حالا گاهی فکر می کنم کاش همون سه سال پیش که امکانش بود رفته بودم!

پ.ن۴: در چند روز اخیر دو مورد حسابی ذوق زده ام کرد: اول تماس تلفنی دکتر پرسیسکی وراچ و لطف ایشون در دعوتم به شهرشون که متاسفانه به دلایل شغلی نتونستم قبول کنم) و دوم یافتن یکی از محترم ترین دوستان مجازی در کتاب صورت (!) که لطف کردند و فورا درخواست دوستیمو پذیرفتند و اونقدر هم خجالتم دادند که نگو! (چون ممکنه راضی نباشند اسمشونو نمینویسم)

پ.ن۵: یه نفر دیگه هم دیشب توی کتاب صورت بود که ازم پرسید: من الان دارم توی قسمت هلی کوپتر سازی وزارت دفاع کار میکنم و هفت سال بعد تعهد خدمتم تموم می شه. توی این هفت سال چی بخونم که بتونم توی کنکور رشته پزشکی قبول بشم؟!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (109)

سلام

۱. به خانمه گفتم: دیگه هیچ ناراحتی نداشتین؟ گفت: شرمنده دیگه هیچ ناراحتی ندارم!

۲. مرده گفت: از دیروز دو سه روزه که مریضم!

۳. مرده رو برای تعویض پانسمان آوردند. گفتم: از بلندی افتادین؟ همراهش گفت: بله از بلندی افتاده روی یه نفر دیگه!

۴. خانمه یه توده روی دستش بهم نشون داد و گفت: این چیه؟ گفتم: داره بزرگتر میشه؟ گفت: نه ولی قبلا کوچیک تر بود!

۵. خانمه رو سگ گاز گرفته بود. براش دارو نوشتم و گفتم: دیگه که ناراحتی نداشتین؟ گفت: چرا مانتوم هم پاره شد. هشتاد و پنج هزار تومن پولشو داده بودم!

۶. مرده گفت: سرما خورده ام. نمی دونم آمپول میزنم یا کپسول باید بخورم!

۷. نسخه پیرمرده رو که نوشتم به پشتی صندلی لم داد و گفت: منو نشناختین نه؟ گفتم: نه! شما؟ گفت: خب اشکالی نداره اما من توی سریال .... که اطراف اصفهان پر شده بود نقش .... رو داشتم!

۸. یکی از خانم های مسئول تزریقات دفترچه بچه شو آورد و گفت: بچه ام مریض شده. به دکتر .... (متخصص کودکان) زنگ زدم که گفت باید این داروهارو بهش بدم. حالا شما این داروهارو توی دفترچه اش می نویسین؟ گفتم: باشه مشکلی نیست. گفت: البته ببخشین که نیاوردمش پیش خودتون. اگه میدونستم که استادی مثل شما (!) شیفته اصلا به دکتر .... زنگ نمی زدم!

۹. خانمه گفت: دکتر برای بچه ام آزمایش مدفوع نوشته اما از دیروز مدفوع نکرده. نمی شه به جاش آزمایش ادرار بده؟!

۱۰. مرده گفت: می شه آدرس مطب اون خانم دکتری که اون روز برام این نسخه رو نوشت بهم بدین؟ به نسخه اش نگاه کردم و گفتم: اینو که خودم نوشتم! گفت: نه من مطمئنم که یه خانم دکتر بود!

۱۱. به خانمه گفتم: نوار قلبتون یه کم مشکل داره. برین یه متخصص قلب هم ببیندتون. گفت: اون وقت نوارمو هم ببرم؟!

۱۲. پیرزنه گفت: با این همه درد و مرض هنوز زنده مونده ام. البته دور از جون شما!

پ.ن۱: میدونین این خاطرات مال چند وقت پیشه؟ یکی شونو هرچقدر فکر کردم یادم نیومد جریانش چی بود که خلاصه شو نوشتم؟!

پ.ن۲: صبح رفتم توی یه مرکز روستائی که دیدم دارند توی قفسه های داروخونه دارو می چینند. گفتم: دارو آوردند؟ گفتند: آره بیا ببین. نگاه کردم و دیدم دوتا پماد تتراسیکلین چشمی اومده و پنج تا شیشه آموکسی سیلین  ۱۲۵ و .... گفتم: چرا این قدر کم؟ گفتند: اعتراض که کردیم گفتند شاید دفعه بعد دیگه همینو هم نتونیم بیاریم!

پ.ن۳: قراره از شنبه کارم توی مرکز ترک اعتیاد شروع بشه بالاخره! 

پ.ن4: چقدر وحشتناکه وقتی آدم بفهمه یکی از پرسنلش توی یکی از درمونگاه های شهر اسمشو نبر (البته اهل اون شهر نبود) بعد از گرفتن انتقالی و برگشتن به شهر خودش به دلیل تجاوز به خانم دکتر محل کارش اعدام شده.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (108)

سلام

۱. (۱۳+) به خانمه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: پ.س...م ورم کرده و از سینه ام خلط میاد. بعد هم فورا آستینشو زد بالا و منتظر موند!

۲. خانمه گفت: مدتیه که کمرم درد می کنه. رفتم پیش متخصص برام سی تی اسکن نوشت ولی دستگاهش خراب بود. اومدم اینجا تا وقتی دستگاهش خرابه اقلا برام یه نوار قلب بنویسی!

۳. پیرمرده گفت: چند روز پیش هم اومدم اینجا اما داروئی که برام نوشتند هیچ توفیقی نداشت!

۴. خانمه گفت: حالا با این داروها خوب می شم؟ یعنی احتیاجی نیست که برم پیش دکتر خصوصی؟!

۵. به خانمه گفتم: ممکنه استخونتون شکسته باشه. باید عکس بگیرین. گفت: برای گرفتن عکس باید ناشتا باشم؟!

۶. به پسره گفتم: آمپول می زنین؟ پدرش گفت: این هم قرص می خوره هم آمپول می زنه. همه کاره است!

۷. نسخه خانمه رو که روی سرنسخه نوشتم گفت: ببخشید میشه توی دفترچه بنویسینش؟ گفتم: چرا از اول نگفتین که دفترچه دارین؟ گفت: خب آخه ما اولین باره که میائیم اینجا!

۸. (۳۱+) توی یه مرکز روستائی داشتم با مسئول داروخونه صحبت می کردم که یکدفعه شروع کرد به خندیدن. گفتم: چیه؟ گفت: یادم افتاد به پیرزنه که دو روز پیش اومد و ک.ا.ن.د.و.م گرفت و دیروز اومده بود و می گفت: نمی شه اینهارو عوض کنین؟ برای شوهرم کوچیکه!!

۹. داشتم برای خانمه نسخه می نوشتم که گفت: راستی من شربت نمی خورما غیر از آدمیزادم!

۱۰. خانمه گفت: من هرماه می رفتم اصفهان برام داروهامو تجدید میکردن امروز رفتیم دیدیم دکترمون فوت کرده حالا شما نسخه مو تجدید می کنین؟ دفترچه رو ازش گرفتم و دیدم مهر یکی از پزشکان مشهور اصفهان پای نسخه است. گفتم: واقعا دکتر .... فوت کردن؟ گفت: بله مثل اینکه صبح از خونه شون اومدن بیرون و یکدفعه سکته کردن و افتادن زمین و دور از جونشون مردن!

۱۱. به خانمه گفتم: حامله نیستین؟ شوهرش گفت: مطمئنم که حامله نیست اما ممکنه حامله باشه؟!

۱۲. یه دختر بچه با مادرش اومدند توی مطب. مریض قبلی که داشت بیرون می رفت به بچه گفت: وااای موهاتو میدی به من؟ و رفت بیرون. بچه به مادرش گفت: وای چقدر بعضی از مردم حسودند!

پ.ن۱: به سلامتی و دل خوش دانشکده دندون پزشکی ولایت هم افتتاح شد.

پ.ن۲: طبق کامنت خصوصی پزشک طرحی خوشبختانه همه سرنشینان ماشینی که درمورد تصادفشون این پستو گذاشته بودند زنده مونده اند و درحال بهبودند.

پ.ن۳: بالاخره تونستم توی سایت وبلاگستان ثبت نام کنم. از این به بعد باز هم لینک هام به ترتیب آپ شدن خواهند بود.

پ.ن۴: دیشب بالاخره از شر اون یکی دندون عقل که نیاز به کشیدن داشت راحت شدم!

پ.ن۵: آنی از بیرون میاد و میگه: یه اعلامیه روی دیوار بود به نام (خیلی فکر کردم اسمشو چی بنویسم تا بالاخره دیدم اسم خودمو بنویسم بهتره اما این توضیحو میدم که فامیلش مشابه مدیر مدرسه عماد بود) ربولی حسن کور.

میگم: یعنی مدیر مدرسه عماد بود؟ عماد میگه: نه بابا مدیر ما که اسمش آقای حسن کوره نه ربولی حسن کور!