جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

سال نو مبارک

سلام

الان رفتم یه نگاه به وبلاگ کردم و خودم تعجب کردم که دیدم از آخرین پستم این همه روز گذشته.

شرمنده اما توی این ساعت های آخر سال ۹۷ هم امکان این که  یه پست مفصل بگذارم نیست.

امسال هم مثل  هر سال کلی اتفاقات خوب و بد افتاد و امیدوارم در سال جدید اتفاقات خوب بیشتر باشه.

سال نو بر همه شما مبارک باشه و امیدوارم  که خیلی زود بتونم با خاطرات ۲۰۲ در خدمت باشم.

روز پدر هم مبارک

مامان هم بهتره و دیشب خونه ما بودند.

تا ببینیم دوباره دارو براش شروع کنن یا نه؟ 

فعلا 

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۰۱)

سلام

شرمنده برای تاخیر در نوشتن پست جدید. یه چند روزی بود که میخواستم آپ کنم اما وقت نشد.

۱. به خانمه گفتم: بچه تون الان تب نداره توی خونه هم تب نداشت؟ گفت: نمیدونم من هیچ وقت از تب سردرنیاوردم!

۲. خانمه دفترچه بیمه بچه شو آورده بود و گفت: براش آزمایش انگل و عفونت ادرار بنویس. وقتی که نوشتم گفت: تموم شد؟ گفتم: بله. گفت: آخه من دوتا آزمایش چند کلمه ای گفتم شما فقط چندتا حرف نوشتین!

۳. نسخه مرده رو که نوشتم گفت: حالا برم داروهامو بگیرم؟ گفتم: بله گفت: همه شو؟!

۴. خانمه گفت: متخصص بهم گفته هر دارویی رو نباید بخوری حالا به نظر شما این داروها را که خودش برام نوشته طوری نیست بخورم؟!

۵. پیرمرده گفت: من هیچ وقت نمیرم دکتر، اگه دفترچه مو نگاه کنین همون اولین دفترچه ای هست که بهم دادن. دفترچه بیمه شو که باز کردم دیدم سال پیش گرفته و آخرین برگه هاشه!

۶. به مرده گفتم: برای قند چه دارویی میخورین؟ گفت: من فقط تریاک میکشم!

۷. خانمه گفت: میخواستم برام آزمایش بنویسین اون وقت آزاد حساب میشه؟ گفتم: مگه دفترچه ندارین؟ گفت: نه!

۸. خانمه جواب مثبت آزمایش بارداری شو آورده بود. گفتم: حالا چند ماهتونه؟ گفت: نمیدونم باید برم سونوگرافی تا مشخص بشه. گفتم: خب حالا براتون سونوگرافی بنویسم؟ گفت: نه ماما گفت باید حتما هفته یازدهم برم سونوگرافی!

۹. خانمه گفت: دفترچه بیمه مو مهر کن برم پیش چشم پزشک. وقتی که مهر کردم گفت: میشه یه برگه دیگه شو هم مهر کنی داداشمو هم ببرم؟!

۱۰. یکی از خانمهای پرسنل با شیرینی اومد سر کار، گفتم: شیرینی به چه مناسبتی آوردین؟ گفت: مادرشوهرم یتیم شده! گفتم: اون وقت شیرینی آوردین؟ گفت: هروقت اون ناراحت باشه من خوشحال میشم!

۱۱. به خانمه گفتم: آمپول میزنین براتون بنویسم؟ گفت: من اون قدر آمپول زدم که وقتی آب میخورم از همه جای بدنم آب میزنه بیرون!

۱۲. به دختره گفتم: آمپول میزنین؟ مادرش گفت: آره. خود دختره گفت: نه! مادرش گفت: اصلا هرطور خود دکتر میدونه. دختره گفت: خودتون بدونینا!

پ.ن۱: از چند روز پیش میخواستم این پستو بنویسم که به دلایلی فرصت نشد. یکی دو مورد به شدت جالب پیش اومده بود که  توی کاغذ ننوشتم و گفتم یکدفعه توی همین پست مینویسم اما حالا هرچقدر فکر میکنم یادم نمیاد چی بودن! شما نمیدونین؟!

پ.ن۲: دکتر به مامان یک ماه از شیمی درمانی مرخصی داده. دیدن نوک موهایی که تک تک دارن از پوست سرشون بیرون میزنن واقعا لذتبخشه.

پ.ن۳: خواننده محترمی که با نام شیرین کامنت خصوصی گذاشته بودین. همون روز براتون ایمیل فرستادم اما ظاهرا آدرس ایمیلی که گذاشته بودین مشکل داره.

پ.ن۴: گفته بودم داستانچه پست پیش با داستانچه های قبلی دو تفاوت عمده داره که یکی از دوستان به تفاوتی اشاره کرد که خودم بهش توجه نکرده بودم! اما تفاوتی که کسی یهش اشاره نکرد این بود که این دومین داستانچه ای بود که اسامی افراد توش مشخص بود. (میخواستم بگم اولین اما همین حالا یادم اومد قبلا هم یک بار این کارو کردم!)

پ.ن۵: یه کتاب کمک درسی ریاضی با نام کانگورو بردن سر کلاس عسل اینها و بهشون گفتن: کی این کتابو میخواد و میاد کلاس کانگورو؟ عسل هم روی کنجکاوی دستشو بالا برده. پول کتابو دادیم؛ اما تا مدتها پیغام میفرستادن که پول کلاسو هم بیارین. آخرین بار وقتی عسل گفت خانممون گفته پولو بیار آنی گفت: خودم به خانمتون زنگ میزنم و باهاش صحبت میکنم. بعد به من گفت: بشینه تا پول کلاسو بهش بدم. روز بعد عسل از مدرسه که اومد اوقاتش تلخ بود، گفتیم: چیه؟ گفت: به خانممون گفتم مامانم گفت بشین تا پول کلاسو برات بیارم گفت میدونی این حرف خیلی زشتیه؟ چرا حرف زشت جلو من میزنین؟!