جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (134)

سلام

1. مرده گفت: برام آزمایش بنویس! گفتم: چه آزمایشی؟ گفت: یه چیز معتبر بنویس!

2. پیرمرده گفت: سرم گیج می ره. گفتم: آستینتونو بزنین بالا تا فشارتونو بگیرم. آستینشو که زد بالا یه چسب روی چین آرنجش بود. وقتی چشمش بهش افتاد گفت: اه .... این مال سرمه است که هفته پیش اومدم اینجا زدم!

3. یه بچه رو با درد شکم معاینه کردم و به مادرش گفتم: ممکنه آپاندیس باشه. باید یه آزمایش ببرینش. بچه گفت: حالا داروشو بنویسین بزرگ که شدم آزمایششو میرم!

4. پیرمرده گفت: دکتر! موهات داره سفید میشه ها! البته من که پیرمردم موهام سفید شده شما که دیگه هیچی!

5. پیرزنه گفت: میخوای دارو برام بنویسی دفترچه هم میخواد؟!

6. به خانمه گفتم: مشکل دیگه ای نداشتین؟ گفت: دستم هم درد می کنه اما دست که فایده نداره!

7. خانمه گفت: برام آزمایش حاملگی بنویس. گفتم: این دفترچه که مال یه پیرزنه. گفت: مال مادرمه اگه نمیشه بیا توی دفترچه پسرم بنویس!

8. به مرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: چند روزه احساس می کنم گلوم جامد شده!

9. نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: میشه چندتا قرص آبریزش بینی هم برام بنویسی؟ برای شوهرم میخوام. بچه اش گفت: چرا دروغ میگی؟ بابا کی آبریزش بینی داشت؟!

10. به خانمه گفتم: آزمایشتون سالمه. به شوهرش گفت: دیدی گفتم بریم اصفهان دکتر؟ اونجا بهتر میفهمن!

11. به خانمه گفتم: بچه تون تاحالا آمپول زده براش بنویسم؟ گفت: هرطور صلاح می دونین اما بچه ام به شما میگه دکترخوبه چون تنها دکتری هستین که تا حالا براش آمپول ننوشته!

12. به پیرزنه گفتم: از کدوم قرصها میخورین؟ گفت: از همون قرصها که توی بسته اند!

پ.ن1: دیشب با چند هفته تاخیر تولد عسلو گرفتیم. جای همه تون خالی. پنجشنبه آینده هم عقد و عروسی آخرین اخوی مجرد بزرگواره.

پ.ن2: بهم گفتن یک قطعه عکس ببرم چون قراره توی مراسم روز پزشک امسال به عنوان یکی از پزشکان نمونه انتخاب بشم. یعنی قراره عکس خودمو بهم جایزه بدن آیا؟! راستی روز پزشک به همه همکاران گرامی مبارک.

پ.ن3: تا حالا از قبولی دوتا از دوستان بسیار محترم مجازی توی امتحان تخصص باخبر شدم. با تبریک به دکتر نفیس و دکتر لژیونلا. اگه دوست دیگه ای هم قبول شده و من هنوز نفهمیدم بهش تبریک میگم.

پ.ن4: دوست خوب مجازی سابینا. برای اتفاقی که برای وبلاگتون افتاد متاسفم. طبق دستور خودتون اونجا کامنت نگذاشتم و لینکتونو هم از توی وبلاگم حذف کردم. امیدوارم وقتی وبلاگ جدیدتون راه افتاد منو فراموش نکنین.

پ.ن5: برای من که وسایلمو تقریبا با وسواس سالم نگه میدارم جای تعجب داشت که چطور گوشیمو گذاشتم روی زمین. یه بنده خدائی پاشو گذاشت روی گوشی و یه خط با عرض حدود یک سانت از بالا تا پائین گوشی سیاه شده. بردمش تعمیر گفتند LCD گوشی باید عوض بشه! این هم از گوشی نو!

پ.ن6: به عسل میگم بیا بریم پارک. میگه: بریم پارک عماد! به عماد میگم: پارک تو دیگه کجاست؟ میگه: اون روز توی خیابون چمن های وسط بلوارو نشونش دادم و گفتم: اینجا پارک عماده!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (133)

سلام

1. خانمه فشارش بالا بود. براش آمپول فوروسماید (ادرار آور) نوشتم و گفتم بیرون بشینین. حدود نیم ساعت بعد که حمله مریضها تموم شد گفتم: تشریف بیارین تا باز فشارتونو بگیرم. گفت: اول باید برم دستشوئی یا نه؟!

2. مرده گفت: بی زحمت یه آزمایش برام بنویسین. میخوام ببینم گروه خونم چندتاست؟!

3. به خانمه گفتم: توی خونه چه داروئی خوردین؟ گفت: آبریزش بینی خوردم!

4. خانمه گفت: نمیدونم چرا هروقت جائی از بدنم میخاره باید حتما آب دهن بهش بزنم تا خوب بشه!

5. خانمه که با شوهرش اومده بود گفت: ببخشید حالت تهوعش مال بیماریشه یا از غذای من؟!

6. مرده گفت: خوابم به اندازه کافی نیست بیشتره!

7. پیرزنه گفت: چندروزه که زانوی دستم درد میکنه!

8. خانمه گفت: دستم ضربه خورده. گفتم: میتونین برین عکسشو بگیرین یا دارو بنویسم؟ گفت: کدومش دردشو میندازه؟!

9. به خانمه گفتم: فشارتون چهاردهه. گفت: امروز میتونم تخم مرغ بخورم؟!

10. خانم دکتر دندونپزشک مرکز به مرده گفت: دیر اومدین دیگه وسیله استریل ندارم. فردا بیائین تا دندونتونو بکشم. مرده گفت: حالا شاید من تا فردا مردم!

11. (در اواخر سال تحصیلی) حال بچه بد بود. براش یه روز مرخصی نوشتم و بهش گفتم: حالا ناراحتی که نمیری مدرسه؟ گفت: من خیلی هم خوشحالم حالا میرم والیبال!

12. پیرزنه گفت: اگه با دارو بدتر هم می شدم میگفتم لابد خودم بدتر شدم!

پ.ن1: نمیخواد بگین خودم میدونم پست قبلی بهتر بود!

پ.ن2: یکی از راننده های شبکه موبایل جدیدمو دیده و میگه: تو هم موبایل کلاغ پری خریدی؟ میگم: کلاغ پری؟ میگه: آره دیگه. از اونها که هی انگشتو میگذارن روش و برمیدارن مثل کلاغ پر!

پ.ن3: ماجراهای پارک رفتن عسل اونقدر زیاد شده بود که میخواستم توی یه پست بنویسمش! اما بعد گفتم حتی اگه این کارو بکنم دوباره دو پست بعد میگین چرا از عسل نمی نویسی؟!

پس این از بخش اولش:

از خونه اومدیم بیرون تا بریم پارک. جلو در خونه همسایه مون چندتا علف سبز شده بود. عسل میگه: بابا خونه اینها هم پارک هست!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (132)

سلام

1. به پیرمرده گفتم: آزمایشتون سالمه. گفت: خیلی ممنون خدا خیرت بده!

2. خانمه گفت: ویزیتمو رایگان می کنی؟ باور کن ندارم. حالا اینو نمیگم که بهم کمک کنیا کسی چه میدونه شاید تو از من مستحق تری!

3. خانمه گفت: من رفتم سونوگرافی بهم گفتن مادرزادی یه کلیه دارم. حالا با یه کلیه هم میشه زندگی کرد؟!

4. خانمه گفت: بهم گفتن اگه توی بچگی آبله مرغون میگرفتم بهتر بود. حالا من که توی بچگی آپاندیس گرفتم بهتر بوده؟!

5. به خانمه گفتم: توی خونه چه داروئی خوردین؟ گفت: قرص گلداستار خوردم! (اگه فهمیدین چی بوده به ما هم بگین!)

6. به مرده گفتم: از کی سرما خوردین؟ گفت: هنوز شروع نشده!

7. خانمه گفت: شربت که اون دفعه برام نوشتین اون قدر تلخ بود که هنوز درشو هم باز نکردم!

8. به پیرزنه گفتم: خلط هم دارین؟ گفت: آره حتی از گوشهام هم خلط میاد!

9. خانمه گفت: من دوماه پیش اومدم اینجا دکتر برام آزمایش نوشت حالا تاریخش گذشته؟ گفتم: بله. گفت: آخه توی دفترچه تاریخ ننوشتا!

10. آزمایشات پیش از بارداری خانمه رو نگاه کردم و گفتم: تیروئیدتون مشکل داره. گفت: اون وقت اگه تیروئید شوهرم هم مشکل داشته باشه برای بچه خوب نیست درسته؟!

11. به پیرزنه گفتم: توی آزمایشتون عفونت ادرار دارین. گفت: سوزش ادرار هم دارم؟!

12. خانمه گفت: بدنم خارش داره. گفتم: از کی؟ گفت: از اول!

پ.ن1: توی ماه رمضون درمونگاه ها خلوت شده بود و این خاطرات هم کمتر. به امید تعداد خاطرات بیشتر در هفته های آینده!

پ.ن2. طبق بخشنامه جدید کاردان های بهداشت خانواده دیگه حق ندارند انواع روش های پیشگیری رو به خانمها آموزش بدن و قرار شد این مبحث از فیلمی که برای عروس و دامادها میگذارن هم حذف بشه! من فقط منتظر سالهای بعدم و زمانی که متولدین این سالها نیاز به مدرسه و بعد شغل پیدا می کنن!

پ.ن3. چند روز پیش تولد عسل بود. اما به دلیل ماه رمضون و چند علت دیگه جشنو چند هفته ای به تعویق انداختیم. اما من همون شب تولدش یه کیک کوچیک گرفتم و رفتم خونه. عماد هم اصرار داشت که یکدفعه زنگ بزنیم و اقوامو دعوت کنیم. وقتی گفتیم نه گفت: پس من خودم بعدا یه تولد براش میگیرم و شمارو دعوت نمی کنم. البته کارهای تولدو شما باید انجام بدینا اما خودتون دعوت نیستین!

پ.ن4: چند جمله قصار از عسل دارم اما میگذارم برای پستهای بعد!