جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۹۱)

سلام 

۱. به خانمه گفتم: دفترچه تون تاریخ نداره. گفت: اشتباه میکنین من ماه پیش رفتم پیش متخصص یه آزمایش توی دفترچه ام نوشت گفت ماه بعد برو آزمایش!

۲. پسره با اسهال و دل پیچه اومده بود گفتم: چیزی نخوردین که مسموم بشین؟ گفت: نه فقط دیشب داشتم از بیرون برمیگشتم خونه دیدم چندتا قارچ دم خونه مون سبز شده کندم و خوردمشون!

۳. خانمه با درد کمر اومده بود گفتم: یه کار سنگین نکردین که به کمرتون فشار بیاد؟ گفت: دیشب عروسی بودم خیلی رقصیدم!

۴. پزشک یکی از روستاها جابجا شد و من به طور موقت رفتم اونجا، خانمه اومد و گفت: دکتر ...... از اینجا رفت؟ آخه چند روز پیش اومدم باهاش دعوام شد گفت: اصلا من از اینجا میرم گفتم: خب برو یکی دیگه رو میگذارن به جات!

۵. یه زن و شوهر مسن اومدن پیشم. وسط گرفتن شرح حال مرده گفت: اصلا همه اش تقصیر زن هاست. زنش گفت: نه تقصیر مردهاست. مرده گفت: حالا هیچ کدوم هم که به درد نمیخوریم!

۶. خانمه با دختر نوجوونش اومده بود و گفت: دفترچه خودمو پیدا نکردم اینو آوردم. دفترچه رو که باز کردم دیدم مال یه بچه دو ساله است. گفتم: کاش دفترچه یه آدم بزرگسال ترو آورده بودین. خانمه گفت: چی؟ دخترش گفت: هیچی چون دفترچه مامان بزرگو آوردیم شوخی میکنه. گفتم: این مال بچه است کدوم مامان بزرگ؟ خانمه گفت: وای اشتباه شد ببخشید و دفترچه مادرشو از کیفش درآورد و داد بهم!

۷. خانمه گفت: چند وقته که شروع کردم به مسواک زدن حالا لثه هام عفونت کرده!

۸. خانمه گفت: دفعه قبل که اومدم پیشت خوب نشدم. گفتم: دفعه قبل دارو چی خوردین؟ گفت: دفعه قبل دارو نوشتین، داروخانه درمونگاه نداشتشون من هم نگرفتم!

۹. مرده گفت: مدتیه که همیشه احساس خستگی دارم، میدونی که خستگی چیه؟!

۱۰. نسخه مرده رو که نوشتم رفت روی وزنه و گفت: من چقدر اضافه وزن دارم؟ گفتم: قدتون چقدره؟ گفت: فکر کنم سه متر!

۱۱. مرده با اسهال اومده بود و گفت: دیروز یه مقدار میوه خوردم، بعد بهم گفت حالا ببین میتونی؟ دیدم نه نمیتونم!

۱۲. (۱۶+) پزشک یکی از روستاها به دلایلی جابجا شد و من به طور موقت رفتم اونجا. بعد از چند روز خانم مسئول پذیرش گفت: دکتر! نمیشه کلا خودت ثابت بیایی همین جا؟ گفتم: نه من پزشک سیارم. گفت: بیا همین جا دکتر! اینجا چندتا خانم هستیم نمیگذاریم بهت بد بگذره!!

پ.ن۱: صاحب قبلی زمینی که خریده بودیم پیغام داده بود که زمینمو پس بدین کلی میگذارم روی پولتون و بهتون میدم که طبیعتا قبول نکردیم، حالا بعد از کلی وقت تلف کردن قبول کرده که بیاد و سند بزنه.

پ.ن۲: مدتی بود که اینترنتمون قطع و وصل میشد، توی این مدت که سرعت اینترنت هم کم شده اینترنت ما عملا همیشه قطعه! رفتم نمایندگی شرکت اینترنتمون که بررسی کردند و گفتند سیم تلفن خونه تون مشکل داره. فعلا که داریم از اینترنت سیمکارتمون استفاده میکنیم تا ببینیم چی میشه. 

پ.ن۳: دیروزو مرخصی گرفتم تا مثل فیلمهای خارجی توی جشن فارغ التحصیلی عسل از پیش دبستانی شرکت کنیم. جشن بدی نبود و کلی سرود و نمایش اجرا شد. موقع برگشتن به خونه عسل میگه: حالا سال دیگه چکارکنم که باید هم برم کلاس زبان هم کلاس اول هم پیش دبستانی؟!

پ.ن۴: برای بار سوم عمو شدم!

خونه!

سلام 

ممنون از همه دوستان عزیز برای همدردی

چند سال پیش خونه مونو فروختیم تا باتوجه به به دنیا اومدن عسل یه خونه سه خوابه بخریم اما به محض این که اون خونه رو فروختیم یکدفعه خونه گرون شد و از ترس با آخرین سرعت یه خونه دوخوابه دیگه خریدیم که البته به لطف قرض و وام بهتر از خونه قبل بود. اما در طول این چند سال هرازچندگاه تصمیم میگرفتیم بریم سراغ یه خونه سه خوابه که می دیدیم پولمون نمیرسه.

یکی دو ماه پیش بود که ما و یکی از خواهران آنی خونه خواهر دیگه اش مهمون بودیم. بعد از شام بود که متوجه شدم که باجناق گرامی داره آروم در گوش آنی و خواهرش حرف میزنه، کنجکاو شدم که ببینم موضوع چیه؟ چند دقیقه بعد هم باجناق گرامی اومد سراغ من و اون یکی باجناق و گفت: ما تصمیم داشتیم خونه رو عوض کنیم، ظاهرا شما هم همین قصدو دارین، من اول موافقت خانمها رو گرفتم و حالا اومدم سراغ شما، نظرتون چیه که یه زمین بخریم و توش سه طبقه بسازیم؟ ارزون تر هم در میاد.

گفتم: خوبه اما من وقت این که برم دنبال کارهای اداری و بعد هم سر ساختمان و .... ندارم.  گفت: همه کارهاش با خودم!

با چند نفر مشورت کردم و به این نتیجه رسیدم که واقعا ارزون تر میشه ضمن اینکه خیالم از بابت خوب بودن همسایه ها هم راحته. 

کلی گشتیم تا این که یه خونه کلنگی مناسب پیدا کردیم و هرکدوممون یک سوم پولشو دادیم. چند روز بعد هم یه شب نشستیم و رسما طبقه ها رو قرعه کشی کردیم. چند روز پیش هم رفتیم شهرداری و رسما تعهد دادیم که خونه رو تا دو ماه دیگه خراب میکنیم تا بهمون پروانه ساخت بدن. خلاصه که به زودی می افتیم توی بنایی و هزینه ها میره بالا. خدا به خیر کنه. 

پ.ن۱: تقریبا همه پس اندازمو برای پول زمین دادم و بقیه رو هم خوابوندم توی بانک تا بعدا وام بگیرم. اگه قرار باشه ساخت و سازو شروع کنیم باید دعا کنم تا شاید کلی از حق و حقوقمون که از سال پیش از شبکه بهداشت طلبکاریم بهمون بدن وگرنه مجبوریم خونه فعلیمونو بفروشیم و موقتا مستاجر بشیم که اصلا چنین چیزیو دوست ندارم. بعید میدونم امسال از سفرنامه هم خبری باشه!

پ.ن۲: نمیدونم چرا اما بدجور یاد بعضی از سریالهای تلویزیونی مهران مدیری افتادم!

پ.ن۳: انشاالله از پست بعد با خاطرات درخدمتم.

پ.ن۴: عسل میگه: کاش من الان نمیرم! میدونی چرا؟ میگم خدا نکنه تو بمیری، حالا چرا؟ میگه: بعد اگه خدا ازم پرسید: توی دنیا چی یاد گرفتی چی بگم؟ من که هنوز مدرسه هم نمیرم. تازه خود خدا باید بشینه بهم خوندن و نوشتن یاد بده!