جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (240)

سلام

1. یک زوج سالمند اومدند توی مطب و گفتند: ما چربی و فشار و ... داریم. برای همین تا حالا واکسن کرونا نزدیم. میتونیم بزنیم؟ گفتم: بله میتونین. تشکر کردند و رفتند. چند دقیقه بعد خانمه اومد و گفت: میشه بگذارم اول پیرمرده (!) بزنه. اگه حالش بد نشد من بزنم. خوبه؟!

2. (12+) خانمه بچه به بغل اومد توی مطب و گفت: بچه ام مدتها مشکل معده داشت. چندین بار بردمش پیش متخصص تا خوب شد. از دو روز پیش خوب شده بود اما دوباره از امروز مشکل پیدا کرده. گفتم: چیزی نخورد که معده اش اذیت بشه؟ گفت: دیروز توی خونه راه میرفت که یکدفعه "پی پی" کرد و یه تکه اش از پاچه اش افتاد بیرون. بعد هم فوری برش داشت و خوردش!

3. (18+) این خاطره از من نیست. یکی از همکاران تعریف میکرد: مرده هر چند وقت یک بار می اومد و قرصهای کاهش دهنده میل ج.ن.س.ی میگرفت. یک بار ازش پرسیدم چرا این همه از این قرصها میخورین؟ گفت: هروقت زنم چیزی میخواد و براش نمیگیرم اجازه رابطه را بهم نمیده. اوایل بعد از مدتی تسلیم میشدم و چیزی که میخواست براش میخریدم اما بعد دیدم دیگه داره زیاده روی میکنه. حالا دیگه هروقت این کار رو میکنه یه مدت قرص میخورم تا وقتی که خودش تسلیم میشه!

4. یه بچه را درحالی دیدم که در تمام طول مدت معاینه درحال گریه کردن و جیغ زدن بود و مادرش هم میگفت: نمیدونم چرا این قدر از دکتر میترسه؟ نسخه شو نوشتم و رفتند و چند دقیقه بعد مادرش برگشت و گفت: پس آمپول براش ننوشتی؟ این تا آمپول نزنه که خوب نمیشه! بعد هم نسخه شو آورد و عملا مجبورم کرد که زیرش آمپول اضافه کنم. گفتم: فهمیدم چرا این قدر از دکتر میترسه!

5. خانمه با شوهرش اومده بود و گفت: رفتم پیش متخصص زنان برام سونوگرافی نوشت. حالا که رفتیم سونوگرافی میگه توی سامانه ثبت نشده. گفتم: اشکالی نداره بدین خودم براتون ثبتش میکنم. توی سامانه زدم و رفتند و بلافاصله از بیرون مطب صدای قهقهه بلند شد. فکر کنم همه اش فقط به خاطر ندادن پول ویزیت بود!

6. مرده گفت: بدن پدرم زخم شده بود. به "شاربن" مشکوک شدند و از زخمش آزمایش گرفتند و مشکل خاصی نبود. حالا چون مشکوک بوده ما هم باید آزمایش بدیم؟!

7. به خانمه گفتم: آمپول میزنین یا کپسول بنویسم؟ گفت: آمپول بنویس. اگه کپسول نوشتی تا دوتاشونو خوردم و بهتر شدم دیگه نمیخورم!

8. خانمه با فرم مخصوص ارجاع به متخصص (که با حذف دفترچه ها دوباره رواج پیدا کردن) اومد پیشم و گفت: برام سونوگرافی بنویس تا بگیرم و جوابشو ببرم پیش دکتر زنان. گفتم: این فرم برای رفتن پیش متخصصه. میتونین با این فرم برین پیش متخصص تا همون جا براتون سونوگرافی بنویسن. گفت: باشه. برگه ای که آورده بود را برای متخصص زنان مهر کردم و رفت. چند دقیقه بعد مامای مرکز اومد و گفت: ببخشید دکتر! من این خانمو چکارش کنم که اومده پیش من؟ به خانمه گفتم: پیش ماما کاری داشتین؟ گفت: خب خودتون گفتین برو پیش متخصص زنان!

9. به خانمه گفتم: دلتون چه مواقعی درد میگیره؟ گفت: وقتی که جای شما خالی میرم توی دستشوئی!

10. خانمه همسایه شونو آورده بود و گفت: بهم زنگ زد و گفت حالم خوب نیست بیا منو ببر دکتر. درحال سوال و جواب بودیم که خانمه غش کرد و با مخ افتاد روی زمین! فشارشو گرفتم که پائین بود. گفتم بیان و ببرنش توی اتاق تزریقات و بهش سرم بزنن تا بعد. همسایه اش هم فقط میپرسید: مشکلش چیه؟ گفتم: فعلا که فشارش پائینه. تا به هوش بیاد ببینیم چشه! همون موقع یه موج مریض اومد و رفت و وقتی رفتم توی تزریقات دیدم نیستش. به خانم مسئول تزریقات گفتم: خانمه چی شد؟ گفت: هیچی! به هوش اومد و گفت: با شوهرم قهر کردم دو روزه که غذا نمیخورم! بعد هم زنگ زد به خونواده اش که اومدن و یه مشت بهش حرف زدن و بردنش! خواهرش هم میگفت: با شوهرت قهر کردی با یخچالتون که قهر نکردی!

11. خانمه گفت: ببخشید! من الان رفتم توی اون اتاق پیش خانم دکتر برام نسخه نوشت. حالا میشه بچه مو بیارم پیش شما یا حتما باید برم پیش خودش؟!

12. مرده خانمشو آورده بود و گفت: فکر کنم فشارش پائینه. فشارشو گرفتم و گفتم: اتفاقا فشارشون بالاست! گفت: بله الان کمی سردردش کمتر شده فکر میکنم حق با شماست!

پ.ن1. مرخصی استعلاجی آقای دکتر تموم شد. اما مطمئن نیستم برگشته سر کار یا نه؟ اما چند روز پیش یکی از همکاران ازشون چند عکس گذاشت توی گروه پزشکان که داشت با چند شاخه گل از پزشکانی که درمانش کرده بودند تشکر میکرد. نکته مهمش جنس شاخه های گل بود: طلا!

پ.ن2. اپلیکیشن یکی از فروشگاه های زنجیره ای را نصب کردیم و تا مدتی تخفیف های خوبی گرفتیم. اما مدتیه که تخفیف های عجیبی میده! مثلا بیست هزار تومن تخفیف برای هشتاد هزار تومن خرید. و فرصتش فقط تا چند ساعت دیگه! طبیعتا وقتی آدم میره توی اپلیکیشن فقط با خرید هشتاد هزار تومن بیرون نمیاد! خلاصه که دیگه یک روز از تخفیفش استفاده میکنیم و چند روز استفاده نمی کنیم.

پ.ن3. روی یک برگه کاغذ قدیمی کلی خاطره از چند سال پیش عسل پیدا کردم. اما مسئله اینه که هم چند سال ازشون گذشته و دیگه برای دختری به سن الان عسل جذابیتی نداره و هم بیشترشون اون قدر کم رنگ شدن که قابل خوندن نیستن. مثلا یکی شون که به زحمت خوندمش:

عسل گفت: میگم اگه یک نفر منو بکشه چقدر خوبه! گفتم: چرا؟ گفت: آخه چون منو کشتن راحت میرم بهشت! تازه میرم پیش روح اونهائی که دوستشون دارم. مثلا روح جوجه ام که مرد!

گوشی!

سلام

دوستان قدیمی تر حتما با مصیبت هایی که من با گوشی های موبایل هوشمند خودم داشتم آشنا هستن.

فقط خدا میدونه که چندبار به آنی گفتم من به همین گوشی بی هوش (!) سونی اریکسون w810 خودم راضیم. اما به اصرار آنی گوشی هوشمند خریدم و دردسرها شروع شد. از اولین گوشیم (Sony Xperia) که یادم نیست C بود یا M و بعد از خرید فهمیدم فقط یک گیگابایت حافظه داخلی داره! تا گوشی بعدی (Sony Xperia Z3) که بعد از مدتی شروع کرد به شارژ خالی کردن وحشتناک و هر کاری کردم درست نشد. تا گوشی بعدی(Samsung A8) که حدود یک ماه بعد از خرید و درست در روز بازی ایران و مراکش در جام جهانی فوتبال ۲۰۱۸ از دستم افتاد و از اون به بعد دیگه برای من گوشی نشد که نشد. بخصوص اون ماجرای خاموش و روشن شدن های مکررش که کفرمو درآورده بود اما دیگه روم نمی شد دوباره برم و گوشی بخرم! بخصوص با وضعیت اقتصادی فعلی. برای همین خاموش و روشن کردن هاشو تحمل میکردم گرچه واقعا عصبی میشدم.

تا روز جمعه گذشته و درست راس ساعت پنج و نیم عصر که گوشی باز هم خاموش و روشن شد. فکر کردم حتما مثل همیشه چند بار خاموش و روشن میشه و تموم میشه اما این بار ماجرا ادامه پیدا کرد و گوشی هر دو سه دقیقه یک بار خاموش و روشن شد. این ماجرا همچنان ادامه داشت تا جایی که شب موقع خواب شارژ گوشی تموم شده بود و برای همین صبح گوشی زنگ نزده بود و من خواب موندم و فقط وقتی راننده زنگ خونه را زد از خواب پریدم! و نهایتا اون روز به خاطر من همه پرسنل درمونگاه با تاخیر سر کار رسیدند و حسابی شرمنده شدم. 

وقتی خاموش و روشن شدن گوشی تا غروب روز شنبه ادامه پیدا کرد بردمش برای تعمیر که آدرس یک مغازه را دادند و گفتند برم اونجا اما وقتی رفتم اونجا دیدم مغازه اش تعطیله و روی یک کاغذ نوشته تا یک هفته کار نمیکنه. گوشی را بردم مغازه کناری اونجا که گفت درستش میکنه. باز هم همون گوشی غیر هوشمند قدیمی را برداشتم و چون اندازه سیمکارت هام به اون نمی‌خورد شماره ای که عسل باهاش میرفت سر کلاس مجازی را ازش گرفتم. این ماجرا تا چند روز ادامه داشت و هر بار که به جناب تعمیرکار موبایل زنگ میزدم میگفت هنوز برای گوشیم بورد پیدا نکرده! نهایتا دیشب وقتی با آنی از اون طرف رد می‌شدیم رفتیم دم مغازه و جناب تعمیرکار رسما گفت معلوم نیست بورد چه زمانی پیدا بشه. گفتم: به نظر شما چکار کنم؟ برم توی فکر یه گوشی دیگه؟ که گفت: آره! بعد هم به یک نفر زنگ زد و گفت: دو نفر میان اونجا گوشی بخرن. براشون مناسب حساب کن آشنان! بعد هم آدرس یک مغازه را داد که رفتیم اونجا. توی راه به آنی گفتم: حالا خوبه این کلمه "آشنان" یه نوع رمز باشه که بهمون گرون بفروشن! رفتیم اون مغازه که یک گوشی بهمون نشون داد و قیمتشو گفت و وقتی داشت از گوشی تعریف می کرد آنی آروم  بهم اشاره کرد و دیدم با گوشی خودش قیمت این گوشی را سرچ کرده و قیمت واقعی اون بیشتر از یک میلیون ارزون تر از چیزیه که جناب مغازه دار داره میگه! گفتم: ما بریم یه دور بزنیم و برگردیم! رفتیم یک مغازه دیگه و یک گوشی بهتر از اونو با قیمت ارزون تر گرفتیم. و خلاصه که از دیشب با گوشی جدید درخدمت فضای مجازی هستم. گوشی سامسونگ M32.

پ.ن۱. از یکی از دوستان که کامنت خصوصی گذاشته بودن و نشد براشون ایمیل بزنم عذرخواهی میکنم. 

پ.ن۲. چند روز دیگه باید بیمه مسئولیتمو هم تمدید کنم. فکر کنم این ماه رسما میریم زیر خط فقر!

پ.ن۳. چند روز دور بودن از گوشی هوشمند باعث شد به بعضی از کارهای دیگه هم برسم و ازجمله بعد از مدتها یک کتاب بخونم! باید سعی کنم از این به بعد هم برای حضور در فضای مجازی محدودیت بگذارم.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (239)

سلام

1. خانمه داشت برام صحبت میکرد و مریضی شو توضیح میداد و من هم گوش میکردم. در همین حین بچه اش هم فقط میگفت: مامان ... ماماان ... ماماااان ... آخرش خانمه گفت: چیه؟ بچه به صورت مادرش اشاره کرد و گفت: اینجات خال درآورده!

2. نسخه مرده را که نوشتم گفت: اگه میشه فردا را برام استعلاجی بنویسین. فقط بی زحمت طوری بنویسین که بتونن بخونن. دفعه پیش هرکاری کردن نفهمیدن چی نوشتین!

3. خانمه گفت: برام پنی سیلین بنویس. گفتم: تا حالا پنی سیلین زدین؟ گفت: نه. گفتم: خب پس ممکنه حساسیت داشته باشین. گفت: نه حساسیت ندارم سرما خوردم. شوهرم سرما خورده بود از اون گرفتم!

۴. راس ساعت دو صبح روز جمعه خانمه با شوهر و بچه اش اومده بود و میگفت: دو روزه که سوزش ادرار دارم! (عمدا جمعه شو نوشتم چون حتی نمی شد آزمایش براش بنویسم).

5. جلو میزم توی مطب سه تا صندلی بود که دوتاشون به هم چسبیده بودند و اون یکی به اندازه یک صندلی با اون دوتا فاصله داشت. خانمه اومد توی مطب و دفترچه شو گذاشت روی میز. گفتم: بفرمائین بشینین. خانمه یک قدم رفت عقب و درست در فاصله بین دو صندلی نشست! (ببخشید میدونم نباید خنده ام بگیره اما گرفت!)

6. یکی از پزشکهای یک مرکز دوپزشکه رفته بود مرخصی و منو فرستادند به جاش. ساعت حدود هشت و نیم صبح اون یکی خانم دکتره اومد و گفت: ببخشید، بهورزمون بچه دار شده. با اجازه تون من چند دقیقه میرم دم خونه شون و میام. گفتم: بفرمائین.ساعت حدود یازده و نیم بود که خانم دکتر سلانه سلانه تشریف آوردند و گفتند: شرمنده اون قدر گرم صحبت شدیم که زمان از یادم رفت!

7. خانمه یک پلاستیک قرص گذاشت روی میز و گفت: خیلی وقت بود که کمرم درد میکرد و با هیچ داروئی بهتر نمی شد. دفعه پیش خانم دکتر این داروها را برام نوشت و خوب شدم. حالا همین داروها را برام بنویس. نوشتم و رفت. چند دقیقه بعد برگشت و گفت: پس چرا آمپولشو ننوشتی؟ گفتم: توی پلاستیکتون که آمپول نبود. گفت: خب چون همون روز که خانم دکتر نوشت زدمش!

8. خانمه توی یکی از روستاهای دورافتاده دخترشو آورده بود و گفت: چند روزه سرفه میکنه ببین کرونا نیست؟ البته یه دوز واکسن از اون واکسنها که همون اول اومد هم زد چی بود؟ دخترش گفت: فایزر!

9. همراه با تیم واکسیناسیون کرونا رفتیم به یکی از روستاها. بهورز اونجا یکی از ریش سفیدان روستا را که ظاهرا معتقد به واکسن نبود دعوت کرده بود و کلی براش حرف زد و تشویقش کرد تا واکسن بزنه و به خاطر اعتبارش بقیه مردم هم بزنن. نهایتا ایشون فقط فرمودند: وجودم برنمیداره! و رفتند. نتیجه؟ تزریق فقط بیست دوز واکسن تا ظهر اون روز توی یک روستای حدودا دوهزار نفری!

10. خانمه گفت: من دارم آمپول HMG میزنم طوری نیست این قرصی که شما نوشتین بخورم؟ گفتم: چند روزه که اون آمپول ها را میزنین؟ گفت: از روز دوم قاعدگی!

11. پیرمرده گفت: دیشب دوتا انار با هسته خوردم و بعدش یبوست گرفتم. میشه برام یه نوع اسید بنویسی که هسته انارها را حل کنه؟!

12. نسخه خانمه را که نوشتم گفت: یه پماد آدم هم برام بنویس. گفتم: پماد چی؟ گفت: آدمه، آ-د است چیه؟ که دستو باهاش چرب میکنن؟!

پ.ن1. وقتی برای خونه جدید کنتور آب نصب کردند برای هر خونه یک کنتور گذاشتند و بعد پیش از همه اونها یک کنتور دیگه و گفتند ما فقط یک قبض میدیم برای این کنتور و سهم هر خونه را خودتون حساب کنید! خیلی فکر کردم که چرا یک خرج اضافی روی دست خودشون گذاشتند؟ اما با دیدن هزینه قبض های آب که پولشون با افزایش مصرف به صورت تصاعدی بالا میره متوجه شدم!

پ.ن2. طبق برنامه ای که بین خودمون ریختیم به نوبت نظافت راه پله ها و محلهای مشاع خونه انجام میشه. مدتی درباره پرداخت هزینه قبوض برق و ... عمومی ساختمان درحال تفکر بودیم که درنهایت یک راه حل عالی برای پرداختشون پیدا کردیم و الان این قبضها با جمع آوری و تحویل زباله های قابل بازیافت پرداخت میشه.

پ.ن3. از سر کار که برگشتم آنی گفت: امروز برای عسل درباره پریود توضیح دادم که هروقت شروع شد در جریان باشه. گفتم: کار خیلی خوبی کردی. حالا چی گفت؟ گفت: هیچی! اولین جمله ای که گفت این بود: خدایا! ما زنها چرا این قدر بدبختیم؟!