جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

چالش "نه لبخند نود و نه" + "هفت سین کتابی"

سلام

شرمنده

الان میخواستم یک عدد پست خاطرات جدید بنویسم اما بعد دیدم همون طور که به گفته همسر اصفهانی یکی از اقوام "دید و بازدید بعد از سیزده برای گِلی منار خُبِس" نوشتن این پست توی سال جدید و بخصوص بعد از فروردین هم عملا همین حالتو داره. پس خاطراتو میگذارم برای پست بعدی (بخصوص که مدتیه دارم بکوب مریض کرونائی میبینم و تعداد سوتی ها هم کمتر شده)

الف. و اما نه مورد از چیزهایی که در سال ۹۹ خوشحالم کردن یا همون چالش نه لبخند نود و نه. (فکر کنم آخر امسال هم باید صفر موردی که در سال 1400 خوشحالمون کردن را بنویسیم )

1. طبیعتا بر ما واضح و مبرهن است که مهم ترین چیزی که در سال نود و نه ما را خوشحال نمود این بود که همه دوستان و اقوامی که در این سال به کرونا مبتلا شدند بهبود یافتند. (به امید بهبود همه مبتلایان و همچنین رهائی از شرّ این ویروس در سال پیش رو)

بعدنوشت: شرمنده الان یادم افتاد که یک مورد مرگ هم داشتیم  اما دیگه پستو عوض نمیکنم.

2. اتمام ساخت خانه جدید و اسباب کشی به آن.

3. ابتلای یکی دیگر از پسران اقوام به ازدواج!! (خدائی وقتی میگه تازه میفهمم توی این سالها چی میکشیدی واقعا لذتبخشه )

4. تبدیل شدنم به یک موجر به لطف همین بنده خدا!

5. قبولی عماد و عسل در آزمونهای مدرسه در سال گذشته تحصیلی و بخصوص این که معدل عسل این بار هم به حدی رسید که شایسته دریافت جایزه از شبکه بهداشت شد.

6. سفری که رفتیم. (میدونم که این یکی باعث ناراحتی بعضی از دوستان شد اما خوش گذشت شرمنده)

7. چند ماه پیش توی یک سایت ناامن ترین محلات استانبول را میخوندم. ناامن ترین محله که توصیه شده بود توریستها هرگز اون طرفها آفتابی نشن و بخصوص شبها اونجا نرن دقیقا همون جائی بود که توی آخرین سفرمون به ترکیه اونجا هتل گرفته بودیم! بعد از مدتها خوشحال شدم که اون سال برامون اتفاقی نیفتاد.

8. اسباب کشی بابا و همسایه شدنش با اخوی گرامی که باعث شد تا حدود زیادی خیالم از بابتش راحت بشه.

9. آمادگی دوستان و همکاران برای همکاری در دریافت وام (حتی خانم "ر" مسئول امور درمان شبکه) و قبول ضمانت. و کمک نقدی بابا درحالی که میدونم خودش هم مشکل داره. و متاسفانه به این زودی هم نمیتونم پولشو پس بدم.

ب. و این هم هفت سین کتابی ما (ببخشید بعد از این که کتابها را گذاشتم سر جاش دیدم حجم عکس زیاد شده. حال و حوصله ور رفتن به عکس و کم کردن حجم عکسو هم نداشتم!)

اسامی کتابها هم به قرار زیر است:

۱. سینوهه کاهن اعظم مصر (نیای بزرگ سینوهه پزشک فرعون) اثر میکا والتاری

۲. سینوهه پزشک فرعون اثر میکا والتاری

۳.  سخنان پیر هرات اثر خواجه عبدالله انصاری

۴. سکوت بره ها اثر توماس هریس 

۵. سرگذشت دون ژوان اثر دومینیک راون 

۶. سفر به سیارات ناشناخته اثر رابرت سیلوربرگ

۷. سفرنامه دروویل اثر سرهنگ گاسپار دروویل

البته باید اعتراف کنم که فقط چهارتاشونو خوندم!

پ.ن1. مطمئنا موارد زیادی برای ناراحت شدن در سال نود و نه داشتم اما هرطور که بود این نه موردو پیدا کردم. بهتره غم و غصه ها را بگذاریم توی همون سال گذشته بمونن. البته به جز مواردی که قراره ازشون درس بگیریم.

پ.ن2. باجناق اول تماس گرفته و میگه هرچه زودتر باید نفری حدود سیزده میلیون برای بقیه پول آسانسور ساختمون بدیم درحالی که روز سی ام فروردین دوتا قسط وام دارم و یه دونه چک. دوم اردیبهشت یه چک دیگه، چهارم اردیبهشت یه قسط وام، دهم اردیبهشت یه چک دیگه، دوازدهم اردیبهشت یه قسط وام و بیستم اردیبهشت هم یه چک دیگه! و هنوز حقوق فروردینو هم نریختن! بگذریم از خرج و برج معمول زندگی. فکر کنم پست بعدیو باید از توی زندان بگذارم! البته نه این که اصلا چیزی به حسابمون نریختن. مثلا این مبلغو ریختن!

پ.ن3. وقتی عماد کلاس اول دبستان بود یه شب دیر خوابید. فردا ظهر که از سر کار اومدم آنی برام تعریف کرد که به چه فلاکتی صبح بیدارش کرده و توی خواب بهش صبحانه داده و عملا درحال خواب سوار سرویسش کرده! بعد با آنی یه مقدار از خاطرات پیاده رفتن به مدرسه ابتدائی مون زیر بارش برف و توی هوای تاریک برای هم تعریف کردیم و بعد گفتم: نمیدونم وقتی این بچه ها بزرگ شدن چی میخوان از سختی های مدرسه رفتنشون برای بچه هاشون بگن؟ مگه دیگه ساده تر از این هم میشه درس خوند؟ که بعد از چند سال و با آموزش مجازی دیدم بله میشه!

پ.ن۴. قرار بود فردا دوز دوم واکسنو بزنیم که رسما موکول شد به پس فردا. تا ببینیم چی میشه.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (229)

سلام

1. خانمه سردرد داشت. به شوهرش گفتم: حرص نخوردن؟ گفت: خرس هم نخورده چه برسه به حرص!

2. یه روز موقع رفتن به یکی از درمونگاههای روستائی نمونه گیر کرونا هم همراهمون فرستادن. خانمه پسرشو با سرماخوردگی شدید آورده بود. گفتم: امروز اینجا تست کرونا هم میگیرن. براش مینویسم. گفت: چرا پسر من باید نفر اول باشه؟ خب با یکی دیگه شروع کنین!

3. نسخه خانمه رو نوشتم و هرکاری کردم نمیشد نسخه شو توی سامانه بزنم. بعد که کلی بررسی کردم دیدم بهورزها تاریخ تولدشو یک سال اشتباه زدن. وقتی به خانمه گفتم گفت: دستشون درد نکنه، یک سال جوون ترم کردن!

4. پیرزنه گفت: از وقتی چشممو عمل کردم خیلی سرما میخورم. فکر کنم از همین سوراخی که توی چشمم درست کردن سرماها میرن توی بدنم!

5. جواب آزمایش پیرزنه را دیدم و بهش گفتم: چقدر قندتون بالاست! گفت: آخه قندم بالاست!

6. خانمه گفت: دندون درد دارم. گفتم: ببینم کدوم دندونتون درد میکنه؟ گفت: پنج بالا و شش پائین!

7. به پیرمرده گفتم: از کدوم قرصهای قند میخورین؟ گفت: از کوچیک ها انگار. گفتم: روزی چندتا؟ گفت: دوتا مثل این که!

8. مرده اومد تست کرونا بده. گفتم: دفترچه تونو بدین. گفت: نیاوردمش. گفتم: اشکالی نداره. کد ملی تون؟ روی گوشیش نگاه کرد و گفت. گفتم: تاریخ تولدتون؟ گفت: یادم نیست! یه کم صبر کنید. بعد هم هرچقدر به یکی زنگ زد جواب نداد. گفت: حالا بدون تاریخ تولد نمیشه؟ گفتم: نه باید ثبت بشه. گفت: هزینه اش چقدره؟ گفتم: رایگانه. گفت: پس اگه رایگانه با مشخصات خودم آزمایش میدم!

9. مرده گفت: حال مادرم خوب نیست نمیتونه از ماشین بیاد بیرون. رفتم توی حیاط و دیدمش و گفتم: همین الان باید ببرینشون پیش متخصص. گفت: متخصص هم میاد بیرون ببیندش؟!

10. چند روز پیش پیرمرده گفت: چند روزه که حالم خوب نیست. دکترهای راست راستی هم که توی ایام عید کار نمیکنن پس فعلا اومدم پیش شما!

11. پیرزنه گفت: بیا به این سرِ من بگو چرا این قدر صدا میکنی؟!

12. پیرزنه گفت: بیا فشارمو بگیر. همیشه یا ده بوده یا یازده. گفتم: الان که چهاردهه. گفت: بله الان سه روزه که چهارده شده!

پ.ن1. دیگه کم کم داشتم قبول میکردم که برای خونه جدید باید فیبر نوری بگیرم. داشتم میرفتم سراغ مسئولش که تصادفا برخوردم به یکی از اقوام دور که اصلا یادم نبود توی مخابرات کار میکنه. وقتی جریانو براش گفتم منو برد پیش مسئول اون قسمت و گفت: این پسرخاله منه (!) هرطور شده باید براش سیم مسی بکشی! قرار شد امروز دوباره بررسی کنن ببینن امکانش هست یا نه؟! طبیعتا وقتی یکی از کارمندهای مخابرات این طوری رفتار میکنه یعنی باید بی خیال فیبر نوری بشم! اما مسئله اینه که اگه پارتی پیدا نمیکردم جا برای سیم مسی نبود و حالا که پارتی پیدا کردم داره پیدا میشه؟! فعلا که سر کار دارم آپ میکنم تا ببینیم چی میشه.

پ.ن2. روز اول فروردین حوالی غروب یه لحظه نت گوشیو وصل کردم که دیدم توی گروه پزشکان شبکه کامنت گذاشتن که هرکی میخواد اسم بنویسه برای تزریق واکسن روسی و نوشتم و صبح روز دوم فروردین ششمین پزشک ولایت بودم که واکسن کرونا زدم و خوشبختانه برخلاف اکثر همکاران هیچ عارضه ای هم نداشتم. فعلا که همچنان دارم ماسک میزنم و اقدامات بهداشتیو رعایت میکنم. دست کم تا وقتی دوز دوم واکسنو هم بزنیم.

پ.ن3. دو شب پیش عسل یه کم شیطنت کرد و آنی گفت: تنبیهت اینه که بابا امشب برات قصه نمیگه. شب که رفتیم بخوابیم به آنی گفتم: چند شب بود که قصه نخواسته بود حالا امشب هم که قصه میخواد تو نمیگذاری؟ گناه داره. گفت: خب برو یواش براش قصه بگو که مثلا من نشنوم! رفتم توی اتاق عسل و گفتم: میخوام برات قصه بگم. گفت: ماامااااان تو قصه را برام ممنوع کردی حالا بابا اومده قصه بگه اشکالی نداره؟!