جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۶۹)

سلام

1. خانمه چندتا قبض آورد تا برای همه شون کد ارجاع بزنم و برن پیش متخصص. براشون کد زدم و قبضها را بهش پس دادم. گفت: ببخشید میشه توی یکیشون یه بسته قرص استامینوفن هم بنویسین؟ یکی از قبض ها را به صورت تصادفی برداشتم و قرص را توش اضافه کردم. خانمه رفت و برگشت و گفت: داروخونه میگه این کد اشتباهه. چک کردم و دیدم درست میگه و من کد را اشتباه نوشتم! شانس آورد که این همه راه را نرفت تا شهر. بقیه را هم چک کردم که همه درست بودند!

2. نسخه پیرمرده را که نوشتم گفت: قرصهای فشارمو هم مینویسی؟ گفتم: از کدوم قرصها میخورین؟ گفت: یه قرصهای کوچیکی هستن که قرص کوچیک تر از اونها توی دنیا نیست!

3. (16+) یه پسر پنج شش ساله را برای باز کردن پانسمان ختنه اش آورده بودند ولی جیغ و داد میکرد و اجازه نمیداد. آقای مسئول تزریقات به مادرش گفت: شما برین بیرون میخوام یه چیزی بهش بگم. بعد هم در گوشش گفت: اگه بخوای همین طور گریه کنی این بار از تَه میبریمش! بعد هم پانسمانو در سکوت کامل بچه باز کرد!

4. پیرزنه یکی یکی مشکلاتشو گفت و من هم براش دارو نوشتم. بعد گفت: ما هم تا بیاد جونمون دربیاد، جونمون درمیاد!

5. با یکی از خانم دکترها صحبت میکردیم که گفتم:  این طور که شما میگین که ما با هم فامیلیم. مادرهامون با هم دخترخاله بودن! گفت: فکر نکنم. آخه فامیل من یه چیز دیگه است فامیل شما یه چیز دیگه است!

6. پیرمرده گفت: یه کد ارجاع برام بزن تا برم پیش متخصص. گفتم: پیش کدوم دکتر میخواین برین؟ گفت: نمیدونم برای چه دکتری برام نوبت گرفتن. حالا یه چیزی بنویس اونجا درستش میکنیم!

7. به خانمه گفتم: بچه تون میتونه قرص بخوره که براش بنویسم یا شربتشو بنویسم؟ گفت: دیگه شما دکترین. اگه صلاح میدونین که باید بخوره مجبوره که بخوره!

8. خانمه گفت: از چند روز پیش لگدم درد میکنه بعد هم دردش تیر میکشه تا توی پام! (ترجمه:لگن)

9. به مرده گفتم: دندونتون از کی درد گرفته؟ گفت: از دیروز که سیاهی هاشو با ناخن کَندم!

10. با یکی از آقایون همکار صحبت میکردیم. گفتم: وقتی من بچه بودم به ناشنواها هم گواهینامه میدادن اما خیلی وقته که دیگه نمیدن. گفت: خب آره حق دارن. اگه یه ماشین دیگه براشون بوق بزنه اصلا متوجه نمیشن. حالا باز اگه به نابیناها گواهینامه میدادن یه چیزی حداقل صدای بوق را میشنیدن!

11. خانمه اومد دم مطب و گفت: ببخشید شما اینجائین؟!

12. توی اتاق استراحت بودم که گفتند مریض اومده. از اتاق استراحت اومدم بیرون و رفتم توی مطب. مرده گفت: شیفت این دکتره است؟ من چندبار اومدم پیشش و خوب نشدم. یعنی حیف از یک ریال که آدم برای ویزیت این بده و رفت! از مطب اومدم بیرون و به آقای مسئول پذیرش گفتم: پس گفتید مریض اومده پس کوش؟ گفت: ظاهرا کد ملیشو نیاورده بود . رفت بیاره!

پ.ن. دیدم تا بخوام سفرنامه بنویسم خیلی طول میکشه. فعلا این پست خدمت شما تا اون پست آماده بشه. البته باتوجه به اینکه این چند روز سر کار نرفتم دیگه خاطرات چندانی هم برام نموند!

سفر (۲)

سلام 

منتظر بودم محل سفر تعیین بشه و بعد پست جدید بگذارم. 

اما مسئله اینه که تعطیلات شروع شد و محل سفر مشخص نشد!

فعلا قراره فردا با خانواده باجناق دوم بریم ویلای همکار ایشون کنار رودخونه 

سفر

سلام

همون طور که توی پستهای قبل گفته بودم قرار شد که امسال سفر را بگذاریم برای اواخر شهریور و اوایل مهر تا هرجا عماد قبول شد بریم همون جا و هم سفرمون را رفته باشیم و هم عمادو ثبت نام کنیم. برای همین هم من و هم آنی با هزار بدبختی و فلاکت توی اون روزها از محل کارمون مرخصی گرفتیم و فقط منتظر بودیم که ببینیم چه شهری باید بریم. بخصوص من که امسال به دلیل این که چندین نفر از همکاران توی امتحان تخصص قبول شدن و خیلی از مراکز خالی شده واقعا به زور مرخصی گرفتم.

و از اونجا که اولا من نباید برای چیزی برنامه ریزی کنم وگرنه خراب میشه (!) و از طرف دیگه همه چیز توی کشور ما روی نظم و برنامه ریزی مثال زدنی پیش میره چند روز پیش اعلام شد امسال نتایج کنکور روز پانزدهم مهر اعلام میشه و تا اول آبان که کلاسها شروع میشه وقت ثبت نام داریم!

من میتونستم مرخصیمو به مهرماه منتقل کنم اما آنی به خاطر شرایط کاری که داشت نمیتونست و اصولا توی مهرماه نمیتونه مرخصی بگیره. پس ما ناچاریم توی همون روزهائی که مرخصی گرفتیم بریم سفر و حالا مسئله اینه که کجا بریم؟! و هنوز به نتیجه نرسیدیم.

شمال که دیگه بعد از چند سفر پشت سر هم که رفتیم نمیخوایم بریم. خیلی از جاهای کشور هم که اون موقع هنوز خیلی گرمه و اون مناطقو گذاشتیم برای چند سال دیگه که هم من بازنشسته شدم و هم بچه ها رفتن سر خونه و زندگیشون و میشه توی پاییز و زمستون رفت!

و بعد که نتایج کنکور اومدهم  اگه راه دور باشه ناچارم باز چند روز مرخصی بگیرم و این بار احتمالا یه سفر پدر و پسری بریم! البته اگه راه نزدیک قبول بشه که شاید با یکی دو روز مرخصی بشه کار ثبت نامش را جمع کرد. فقط امیدوارم ناچار به اجاره خونه براش نشیم و اگه یه شهر دیگه باشه بتونیم براش خوابگاه بگیریم.

خب فعلا همین دیگه.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (268)

سلام

1. ظهر توی راه برگشت از روستا به ولایت، راننده گفت: دیروز عصر دیدم لاستیک ماشین کم باد شده. رفتم آپاراتی گفت سوزن توی لاستیک کردن. من به آقای ... (مسئول پذیرش) مشکوکم. پریروز گفت منو هم ببرین گفتم جا نداریم. گفتم: حالا الکی هم نمیشه به یکی تهمت زد. شاید مثلا یه بچه از اونجا رد میشده یه سوزن کرده توی لاستیک. گفت: نه مسئول آپاراتی گفت هرکی بوده طوری سوزنو زده که مشخصه حرفه ای بوده!

2. شب توی یکی از مراکز شبانه روزی شیفت بودم و فردا صبحش رفتم به یکی از مراکز دوپزشکه روستائی که با مرکز شبانه روزی فاصله نسبتا زیادی داشت. تا رسیدم اونجا یه مقدار دیر شد و خانم دکتر مسئول اونجا داشت مریضها را میدید. گفت: موافقین که امروزو تقسیم کنیم؟ من که تا الان مریض دیدم، شما برین و تا اواسط وقت اداری استراحت کنین. بعد بیائین و مریضها را ببینین و من میرم استراحت. گفتم باشه. رفتم و دو سه ساعت استراحت کردم و بعد اومدم توی مطب و دیدن مریضو شروع کردم. حدود نیم ساعت بعد یه ماشین از شبکه اومد و گفت: امروز تعداد پرسنل این مسیر برای آخر وقت خیلی زیاده. گفتن امروز شما را که دیشب هم شیفت بودین زودتر ببریم تا بقیه پرسنل هم آخر وقت جاشون توی ماشین بشه. گفتم: خب پس خانم دکتر را ببرین. خانم دکتر اومد و گفت: من که باید همین جا انگشت بزنم. مجبورم تا آخر وقت اداری بمونم. شما بفرمائید!

3. مرده اومد توی مطب و گفت: سلام آقای دکتر! و همون طور که داشت به من میرسید دستشو دراز کرد. پیش خودم فکر کردم که حتما میخواد با من دست بده و من هم دستمو آوردم جلو که یکدفعه گفت: بی زحمت ببینین میشه این بخیه ها را بکشم یا نه؟!

4. به خانمه گفتم: کد ملی تون چنده؟ کد ملیشو گفت و پرسید: درسته؟ کدی که گفته بود زدم توی سامانه و گفتم: بله. رو کرد به همراهش و با ذوق زدگی گفت: بالاخره تونستم حفظش کنم!

5. نسخه خانمه را نوشتم و از مطب رفت بیرون. چند دقیقه بعد برگشت و گفت: داروخونه میگه کد پیگیری بده. گفتم: بیمه تون تامین اجتماعی بود.  نسخه های تامین اجتماعی کد پیگیری ندارن. گفت: تامین اجتماعی؟ من توی تمام عمرم تامین اجتماعی نداشتم!

6. به پیرزنه گفتم: دیگه هیچ ناراحتی نداشتین؟ گفت: قرص قند میخورم. گفتم: الان دارین یا براتون بنویسم؟ گفت: چیو؟ گفتم: قرص قندو. گفت: من که قند ندارم چرا باید قرص قند بخورم؟!

7. خانمه با درد شکم اومده بود. گفتم: توی خونه هیچ داروئی نخوردین؟ گفت: دیشب خونه مادرم بودم. چندتا قرص ... بهم داد. گفتم: اون وقت با اون قرصها دل دردتون بهتر شد؟ گفت: نه اما خیلی وقت بود که گردنم درد میکرد یکدفعه دردش قطع شد!

8. نسخه پیرزنه را که نوشتم گفت: یه شربت ام جی هم برام بنویس. من هم نوشتم. چند دقیقه بعد اومد و گفت: من که شربت معده نمیخواستم. این شربتها هست که روش نوشته ام جی مال ریه است. میدونی کدومو میگم؟ گفتم: بله میدونم. گفت: خب من نمیدونم برام بنویس! (ترجمه: تئوفیلین جی)

9. داشتم برای یه بچه سرماخورده نسخه مینوشتم که مادرش گفت: این بچه الان سرماخورده و هی میره و آب یخ میخوره. شما بگین براش خوبه یا نه؟ گفتم: نه براش خوب نیست. خانمه به بچه اش گفت: حالا دیدی دکتره هم میگه برات خوب نیست؟! حالا باز هم بگو آب یخ میخوام. بچه گفت: نه گوه خوردم دیگه نمیگم!

10. مرده گفت:چند روزه سُر... نه ببخشید عَط ... ببخشید اون سرفه است یا عطسه که آدم دو سه تا پشت سر هم میکنه؟!

11. شیفت را به پزشک شیفت بعد تحویل دادم و از درمونگاه اومدم بیرون و رفتم توی حیاط تا برم و سوار ماشین بشم. یکی از خانمهای پرسنل درمونگاه هم از در اومد بیرون و شروع کردیم راجع به موضوعی صحبت کردن. درحالی که من یک طرف در ورودی ایستاده بودم و اون خانم هم اون طرف در. یه خانم اومد و میخواست وارد درمونگاه بشه که دم در ایستاد و به  خانم همکار گفت: بفرمائید. خانم همکار هم گفت: خیلی ممنون شما بفرمائید. خانمه گفت: نه اول شما بفرمائید. خانم همکار گفت: من نمیخوام برم توی درمونگاه شما بفرمائید. خانمه گفت: آخه میگن خوب نیست که آدم از وسط دو نفر رد بشه شما بفرمائید! نهایتا خانم همکار چند قدم اومد جلو تا اون خانم از پشت سرش رد بشه و بره توی درمونگاه!

12. خانمه دفترچه بیمه کل اعضای خانواده را آورد و گفت: برای همه مون یک سری آزمایش کامل و یک سونوگرافی کامل بنویس! بعد که رفت رفتم و از مسئول پذیرش پرسیدم: به نظر شما چرا همه اعضای یک خانواده باید نیاز به آزمایش و سونوگرافی کامل پیدا کنن؟ گفت: حتما تاریخ بیمه تکمیلی شون داره تموم میشه!

پ.ن1. امسال تعداد نسبتا زیادی از پزشکهای شبکه توی امتحان تخصص قبول شدن و پزشک چندانی هم به جای اونها نیومده. ظاهرا چند هفته سخت را پیش رو داریم.

پ.ن2. اما نکته جالب این که چند روز پیش شنیدم یکی از خانم های همکلاسی دوران دانشگاه که اهل اینجا نبود سال پیش تخصص قبول شده و الان توی ولایته. دیروز فهمیدم دوست صمیمی ایشون هم امسال توی ولایت و البته در یک رشته دیگه قبول شدند. سعی میکنم به زودی یه سری بهشون بزنم.

پ.ن3. عماد انتخاب رشته کرد. باتوجه به رتبه اش ناچار شد تعداد زیادی رشته غیرانتفاعی را هم انتخاب کنه. منو بگو که خوشحال بودم وامهامون دارن یکی یکی تموم میشن!