جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۶۹)

سلام

1. خانمه چندتا قبض آورد تا برای همه شون کد ارجاع بزنم و برن پیش متخصص. براشون کد زدم و قبضها را بهش پس دادم. گفت: ببخشید میشه توی یکیشون یه بسته قرص استامینوفن هم بنویسین؟ یکی از قبض ها را به صورت تصادفی برداشتم و قرص را توش اضافه کردم. خانمه رفت و برگشت و گفت: داروخونه میگه این کد اشتباهه. چک کردم و دیدم درست میگه و من کد را اشتباه نوشتم! شانس آورد که این همه راه را نرفت تا شهر. بقیه را هم چک کردم که همه درست بودند!

2. نسخه پیرمرده را که نوشتم گفت: قرصهای فشارمو هم مینویسی؟ گفتم: از کدوم قرصها میخورین؟ گفت: یه قرصهای کوچیکی هستن که قرص کوچیک تر از اونها توی دنیا نیست!

3. (16+) یه پسر پنج شش ساله را برای باز کردن پانسمان ختنه اش آورده بودند ولی جیغ و داد میکرد و اجازه نمیداد. آقای مسئول تزریقات به مادرش گفت: شما برین بیرون میخوام یه چیزی بهش بگم. بعد هم در گوشش گفت: اگه بخوای همین طور گریه کنی این بار از تَه میبریمش! بعد هم پانسمانو در سکوت کامل بچه باز کرد!

4. پیرزنه یکی یکی مشکلاتشو گفت و من هم براش دارو نوشتم. بعد گفت: ما هم تا بیاد جونمون دربیاد، جونمون درمیاد!

5. با یکی از خانم دکترها صحبت میکردیم که گفتم:  این طور که شما میگین که ما با هم فامیلیم. مادرهامون با هم دخترخاله بودن! گفت: فکر نکنم. آخه فامیل من یه چیز دیگه است فامیل شما یه چیز دیگه است!

6. پیرمرده گفت: یه کد ارجاع برام بزن تا برم پیش متخصص. گفتم: پیش کدوم دکتر میخواین برین؟ گفت: نمیدونم برای چه دکتری برام نوبت گرفتن. حالا یه چیزی بنویس اونجا درستش میکنیم!

7. به خانمه گفتم: بچه تون میتونه قرص بخوره که براش بنویسم یا شربتشو بنویسم؟ گفت: دیگه شما دکترین. اگه صلاح میدونین که باید بخوره مجبوره که بخوره!

8. خانمه گفت: از چند روز پیش لگدم درد میکنه بعد هم دردش تیر میکشه تا توی پام! (ترجمه:لگن)

9. به مرده گفتم: دندونتون از کی درد گرفته؟ گفت: از دیروز که سیاهی هاشو با ناخن کَندم!

10. با یکی از آقایون همکار صحبت میکردیم. گفتم: وقتی من بچه بودم به ناشنواها هم گواهینامه میدادن اما خیلی وقته که دیگه نمیدن. گفت: خب آره حق دارن. اگه یه ماشین دیگه براشون بوق بزنه اصلا متوجه نمیشن. حالا باز اگه به نابیناها گواهینامه میدادن یه چیزی حداقل صدای بوق را میشنیدن!

11. خانمه اومد دم مطب و گفت: ببخشید شما اینجائین؟!

12. توی اتاق استراحت بودم که گفتند مریض اومده. از اتاق استراحت اومدم بیرون و رفتم توی مطب. مرده گفت: شیفت این دکتره است؟ من چندبار اومدم پیشش و خوب نشدم. یعنی حیف از یک ریال که آدم برای ویزیت این بده و رفت! از مطب اومدم بیرون و به آقای مسئول پذیرش گفتم: پس گفتید مریض اومده پس کوش؟ گفت: ظاهرا کد ملیشو نیاورده بود . رفت بیاره!

پ.ن. دیدم تا بخوام سفرنامه بنویسم خیلی طول میکشه. فعلا این پست خدمت شما تا اون پست آماده بشه. البته باتوجه به اینکه این چند روز سر کار نرفتم دیگه خاطرات چندانی هم برام نموند!

نظرات 40 + ارسال نظر
لیمو شنبه 8 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 11:06 ق.ظ https://lemonn.blogsky.com/

سلام دکتر باز هم بلاگ اسکای این پست رو اطلاع نداد
۱. متوجه نشدم چی به چی شد.
۲. ای خدا برای خودش اینطوری علامتگذاری کرده
۴. جمله شون سنگین و حقیقت بوده.
۵. خداروشکر با رضایت خودشون از یه فامیل خنگ خلاص شدین.
۶. درستش میکنم رو خیلی خوووب گفته میتونم تصوش کنم
۷. مشخصه مامانه میخواسته قرض بنویسین که هرروز با اشک و دعوا بده به بچه و بگه دکتر گفته بااااید بخوری.
۹. قدرت ناخناش فقط!!!
۱۰. وااااای
۱۱. وای تر
۱۲. چقدر مسئول پذیرشتون با درکه :))

سلام بقیه دوستان هم همینو گفتن. ظاهرا فقط همون یه پست را خبر داده!
1. تصادفا فقط همون یک قبضی که توش دارو نوشته بودم کدش را اشتباه نوشته بودم و بقیه درست بودند. اگه دارو نمینوشتم و متوجه نمیشدم که اشتباهه این همه راه میرفت تا شهر و نمیتونست بره پیش متخصص.
2. بله
4. دقیقا
5.
6. ممنون که درکم میکنین
7. تا اون بچه باشه دیگه نره توی کوچه تا مریض بشه
9. واقعا
10. تا چند دقیقه داشتم یه نابینا را پشت فرمون تصور میکردم که با ماشین داره میره و هی با عصاش جلو ماشین میزنه روی زمین (باور کنید هدفم مسخره کردن نابیناها نیست)
11.
12. بله دستش درد نکنه.

آسمان شنبه 8 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 09:39 ق.ظ

مرسی که 8 لگد رو ترجمه کردین
دفعه قبلی که خوندم نفهمیدم
یعنی مثلا من خیلی خواننده پیگیری هستم و پستها رو چند بار چند بار میخونم و متوجه ویرایشهای ریز هم میشم کاش درسامم همینجوری میخوندم (علامت تاسف برای خودم)

معلومه که چقدر با دقت میخونین
آخه من از همون اول ترجمه شو هم گذاشته بودم

فنجون شنبه 8 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 08:49 ق.ظ http://Embrasser.blogsky.com

بنظرم شماره ی 10 تو این مملکت به یه مقامی میرسه، خیلی اکتشافی و با تفکر تحلیل کرده :)))

دقیقا

.. شنبه 8 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 08:43 ق.ظ

خطاب به خانم مادر خونه، من هدفم این نبود که به اسم خودم به کسی جواب بدم هیچ وقت هم یادم نمیاد همچین کاری کرده باشم ولی نگرانی طرف رو درک کردم و خواستم نظر یه پزشک رو به اطلاعش برسونم البته نه پزشک مرکزی که خودش توش کار میکنه تا خطاش لو بره.

ممنون برای توضیحتون
فقط بهشون بگین یکی به آمار پرتی واکسنها اضافه کنن!

عبد جمعه 7 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 01:32 ب.ظ

سلام آقای دکتر خوب کردید جواب شماره ۱۲ را نداید حالا این بنده خدا که نظرش را راجب به طبابت شما گفته ولی به نظرم اگه کسی حتی توهین بکنه آدم نباید جوابش را بده چون سطح خودمون را به سطح اون آدم تنزل دادیم

سلام
بنده خدا چیزی به من نگفت که بخوام جواب بدم یا ندم.
اما درمجموع حق با شماست

تیلوتیلو جمعه 7 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 10:13 ق.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

سلام
روز جمعه تون بخیر
امیدوارم امروز همه حالشون خوب باشه و هیچکس مریض نشه و شما وقت بفرمایید سفرنامه را بنویسید که منتظریم

سلام
امروز خونه بودم
یعنی این پست خاطرات به این قشنگی که هنوز منتظرم بخونین و نظرتونو بدین لیاقت نداره چند روز بالای وبلاگ باشه؟!

مادر خونه جمعه 7 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 08:53 ق.ظ Http://n1393.blogsky.com

داشتم کامنت ۳ نقطه رو میخوندم
که حس کردم مثل بچه های دبیرستان که می رفتن پیش مشاور مدرسه و می گفتن مثلا:
ما یه دوستی داریم ، دوست پسرش فلان بهش گفته نظرتون چیه؟!
بعد از جوابی که می گرفتن
با افتخار توی جمع دوستاش تعریف میکردن چطور کلاه گذاشتن سر مشاور و جواب برا خودشون بوده

ممنون از لطف شما
اما سه نقطه هیچ کامنتی توی این پست نداره

مریم پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 10:44 ب.ظ http://mabod.blogsky.com

سلام جناب دکتر
خداقوت و پرتوان باشید
شماره ی چهار تداعی خاطرات شد، چون یکدفعه ،شاگرد چهار ساله ی مهدکودکم بهم گفت می خوام دراینده دکتر بشم ، گفتم پس من پیر شدم و مریض شدم منو خوب می کنی؟ گفت تا اون موقع تو‌مردی حالا مترادف همون جونت در میاد میشه چون منظورش میشه تا اون موقع جون من دراومده

سلام
سپاسگزارم
امان از بچه های نسل جدید

.. پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 06:45 ب.ظ

ممنون و سپاسگزار

خواهش

.. پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 04:50 ب.ظ

سلام آقای دکتر یه سوال، یکی از همکارای مرکز بهداشتی به جای نیم سی سی دوگانه یک سی سی واسه بزرگسال زده به نظرتون چه اتفاقی ممکنه بیفته؟

سلام
بعید میدونم مشکل خاصی ایجاد بشه. گرچه احتمالا عوارضی مثل تب و درد و ... شدیدتر خواهد بود.

امیر حسام چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 07:43 ب.ظ https://bimoghadame.blogsky.com/

سلام؛
دست شما درد نکنه.
12 نمیدونم چی بگم. به هر روی ، پزشک در موقع بیماری مایه امید مریضه.
تنتون سالم.

سلام
خواهش
بله نمیدونم چه بلایی سرش آورده بودم که اون طور فرار کرد!

تیلوتیلو چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 01:25 ب.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

سلام جناب دکتر
اینهمه غیبت طبیعیه؟

سلام
این شمایین که هر روز پست میگذارین نه من
من که فعلا اون قدر به قول شما شلوغم که حتی فرصت نمیشه سفرنامه را کامل کنم

ماهی چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 07:56 ق.ظ https://redfishi.blogsky.com/

:

مورد ۱۲ فکر کنم از خواننده هاتون بوده ، ترسیده سوژه بشه.


بعید نیست

عسل بانو چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 02:20 ق.ظ

آقای دکتر یه سوال علمی داشتم. ممنون میشم در صورت امکان جواب سوالم رو بدید.
آیا با افزایش و یا کاهش فشار خون، دمای خون تغییر می کنه؟
در صورت مثبت بودن جواب محدوده تغییرات دمای خون چقدر هست؟

راستش تا به حال چنین چیزی را نشنیده بودم.
الان رفتم و سرچ کردم و فقط برعکشو پیدا کردم. یعنی سرد شدن هوا میتونه کمی فشار خون را بالا ببره!
شرمنده

من. سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 03:06 ب.ظ

من هر موقع درمانگاه برم اول ی نگاه تو اتاق دکتر خانم و اقا میندازم. اگ دکتری ک دوست دارم باشه ویزیت میگیرم. جدای از سواد دکتر بعضیا ادب ندارن بعضیا اخلاق ندارن. بعضیام چون تو درمانگاه نشستن انگار دارن خدمات مفت میدن طلبکارن. البته ک کلا من خودم تا مجبور نشم درمانگاه نمیرم ک داروهای مونده و امپول ندن

بهتون حق میدم
حرف حساب جواب نداره

من سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 02:06 ب.ظ

خداییش این منجوق خیلی باحاله، فقط نمی دانم چرا اسم خودش را گذاشته منجوق؟!

بله قبول دارم
نمیدونم ازشون نپرسیدم

Marjan Emami سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 04:52 ق.ظ

سلام، مورد ۱۲ برای من خیلی جالبه. چون بازخورد بعضی ها نسبت به کار من هم‌ همین طوریه در حالیکه گروه دیگه ای هستن‌ که خیلی کارم رو قبول دارن و ازم راضی هستن. این موضوع نشون دهنده اینه که کار هیچ‌کسی صد در صد خوب یا بد نمی تونه باشه و به خیلی عوامل بستگی داره. و در نهایت هم برآیند نظرات و‌نتایج کار مهمه و نه نظرات پراکنده

سلام
بله حق با شماست. نهایتا نمیشه همه را راضی نگه داشت.

عسل بانو سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 01:30 ق.ظ

جالب بود که بعضی دوستان شما رو تحسین کردن که در جواب مورد 12 چیزی نگفتید و بعضی ها هم معتقد بودن باید جواب می‌دادید.
به نظر من جواب ندادن شما کاملا منطقی بود و اصلا جای تعجب و حتی نیاز به تحسین نداشت.
اون آقا نظرش رو راجع به طبابت شما و نه شخصیت شما گفتن.
به نظرم حق همه ارباب رجوع هاست که کار کسی که بهش مراجعه می کنند(چه پزشک و چه هر شغل دیگه ای) رو نقد کنن.
البته که این اتفاق هر روز واسه همه مون رخ میده.

کاملا موافقم.
ممنون برای توضیحات شما

لیلی دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 04:00 ب.ظ http://Leiligermany.blogsky.com

من جای شما بودم به مسئول پذیرش در مورد ۱۲ می گفتم چقدر بد سلیقه اند مردم


چون کد ملی شو نیاورده بود؟

منجوق دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 02:36 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com

1- این نوشتن داشت؟ الان به کجای این بخندیم؟
2- راست گفته به خدا کوچکتر از قرص فشار خون که نداریم.
3- کلا این تزریقاتی ها خیلی ترسناکن حالا بخوان جلاد بازی هم دربیارن که دیگه نگو.
4- ای جانم .عزراییل پدرسوخته.
5- با این نبوغی که از خودش نشون داد کلا منکر فامیلیت باهاش بشو. فکر می کنن هوش شما هم همونقدره.
6- پیرمرد آینده نگری بوده گفته یه کد بگیرم فردا پس فردا به دردم میخوره.
7- آی منم کفرم میگیره دکترها این سوالو ازم میپرسن. انگار شیرینه که باید انتخاب بکنم. البته آمپول فرق داره ها. آمپولو حتما باید پرسید.
8- موندم چه ابهتی داری این بنده خداها به لکنت میافتن.
9- مگه با ناخن پاک میشه؟ ناخن خودش بوده یا خرس؟
10- یه معاینه بکن این همکارتو.
11- میگفتی نه این روحمه بعد هم صدای یوهاها درمیاوردی تا جونش دربیاد.
12- سرتو میاوردی بیرون و می گفتی: آخه تو امراضت لاعلاجه. چند وقت دیگه هم قراره بمیری.

۱. وا مگه من مینویسم خاطرات خنده دار؟ برام جالب بود خو!
۲. چه عرض کنم؟
۳. واقعا
۴.
۵. چشم
۶. بله اما توی کامپیوتر باید حتما تخصص را مشخص کنیم.
۷. وا خب نمیدونستم میتونه قرص را قورت بده یا نه؟
۸. اختیار دارید ما اینیم دیگه
۹. چی بگم؟ امتحان نکردم
۱۰. چشم
۱۱.
۱۲. عرضه خوب کردنشو که نداشتم حالا زهره ترکش هم بکنم؟

کیانا دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 01:16 ب.ظ

چقدر شما صبورید اقای دکتر چطور در پاسخ شماره 12 تونستید انقدر ریلکس برخورد کنید؟ دوره اموزش سعه صدر بذارید برای بقیه لطفا

سپاسگزارم اما واقعا جنگ و دعوا درست میکردم هم سودی نداشت.

مریم و سعید. دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 08:26 ق.ظ http://Saghf.blogsky.com

۲، بنده خدا دلم سوخت واسه اینهمه سادگی...
۱۲-آفرین دکتر جان ،خوب تحمل کردید

۲. واقعا
۱۲. سپاسگزارم

فاطمه دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 02:59 ق.ظ

سلام دوست خوبم من به عنوان یه دختر بدون هیچ کمک و سرمایه به کمکت احتیاج دارم :)

یه پیج تو اینستاگرام دارم به اسم :

regaloonaa تو این پیج پک های خوشگل، فانتزی و کیوت آرایشی و بهداشتی می فروشم شاید دلت نخواد ازم خرید کنی یا اصلا این چیزا رو دوست نداشته باشی، ولی بدون حتی با یک لایک کوچیک یا کامنت از منِ دست تنها حمایت کردی دعای منم تا آخر عمر بدرقه راهت می مونه

سلام
فکر کنم دیگه همه خوانندگان محترم این وبلاگ میدونن که من اینستاگرام ندارم. اما امیدوارم بقیه دوستان بیان و ازتون خرید کنن

R دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 02:17 ق.ظ

سلام آقای دکتر،اگه امکانش هست به این سوالم پاسخ بدید،من در زمان دانشجویی وقتی که ۲۰ سالم بود به یکی از دخترای کلاسمون علاقه مند شدم و کاملا محترمانه ازش خواستگاری کردم ولی متاسفانه جواب رد بهم داد،با اینکه ۴سال از اون موقع گذشته و دیگه اون دخترو اصلا نمی بینم ولی هر روزو هر روز به فکرشم در واقع هیچ جوره نمیتونم فراموشش کنم.این خیلی اذیتم میکنه به طوری که خیلی شدید دلتنگشم،حالا میخواستم بپرسم آیا روشی هست حالا چه با قرص یا با جراحی مغز که من حافظه م پاک بشه و به کل این دخترو فراموش کنم

سلام
در این مورد نه دارو کمکی بهتون میکنه و نه جراحی بلکه فقط خودتون باید به خودتون کمک کنین.
شما از دختری خواستگاری کردید و ایشون به هر دلیلی قبول نکردن. ممکنه در آینده هم خواستگاری های ناموفق دیگه ای داشته باشید یا اصلا ناکامی های دیگه ای داشته باشید. اگه قرار باشه با هر مشکلی ذهنتون را این همه وقت درگیر کنین زندگی را هم برای خودتون و هم برای نزدیکانتون جهنم میکنین.
اون دختر هم احتمالا دیگه تا الان ازدواج کرده و شاید حتی اسم شما را هم فراموش کرده باشه.
راستی! شما از کجا میدونین اگه باهاش ازدواج کرده بودین الان خوشبخت بودین؟ شاید هر روز میگفتین عجب اشتباهی کردم!

پگاه دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 01:35 ق.ظ

اون پیرزنه که گفته ما هم تا بیاد جونمون دربیاد، جونمون در میاد خیلی بامزه بود. از خدا می‌خوام بهش سلامتی بیشتر بده

ممنون
امیدوارم

پگاه دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 01:33 ق.ظ

آقای دکتر بنظرم نوشتن مورد ۱۲ نشونه تواضع شماست. همینطور دیدم در پاسخ بعضی کامنت ها گفته بودید شاید هم درست گفته.
چرا اکثر پزشک ها اینقدر مغرور هستن یا حس دانای کل بودن رو دارن؟ من بعد از خواندن برخی وبلاگ ها متوجه شدم علم پزشکی هم علم با قطعیت یقینی نیست و در نهایت پزشک با یک حدس بیماری رو تشخیص میده، حالا به نسبت تجربه یا مدارک پزشکی که داره، این حدی می‌تونه به واقعیت نزدیک تر بشه.

شما لطف دارید
بله همینطوره کلا علوم تجربی پر از استثنائات و ... هستند.

سارا یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 06:12 ب.ظ http://15azar59.blogsky.com

سلام مجدد
فامیلی ما بومی هستش مثل فامیل شیرازی مثلا ساکن یا زاده شیراز باشی فامیلی شیرازی باشه بعد چون منطقه کوچک بوده دیگه غیر از خاله و عمه و دایی و عمو هم ولایتی ها هم فامیلیشون مثلا همون شیرازی هست دیگه فامیل هم که گسترده شده همه فامیلی ها به سبب ازدواج فامیلی و هم ولایتی ای مثل هم هست فقط الان نسل جدید هستش که بچه هاشون دیگه فامیلی هاشون یکی نیست البته فقط بعضی ها که با غریبه وصلت کردن وگرنه که ۹۰ درصد ساکنان ولایت ما همچنان فامیلیشون مثل همه

سلام
بله متوجه شدم ممنون از توضیحات کامل شما

طیبه یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 05:49 ب.ظ http://parandehdararamesh.blogfa.com/

سلام آقای دکتر و خدا قوت
شماره ۳ سن پسر بچه رو خوندم ۱۶ ساله و تعجب می کردم چرا تو در مونگاه با ۱۶ سال سن؟ اینم سوتی بنده

شماره ۷ خیلی آشنا بود برای من.انگار بین من و دکتر مکالمه شده بود ( یه سوتی دیگه)

سلام

عجب

قره بالا یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 03:54 ب.ظ http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

3.از بچه های زر زرو خوشم نمیاد، خوبش کرده

12.چجوری تونستین جلوی خودتون رو بگیرید چیزی نگید؟ من اصلا نمیتونم تحمل کنم


چکار میکردم؟ میرفتم یقه شو میگرفتم؟ این قدر بگه تا خسته بشه تازه شاید هم درست گفته باشه

آسمان یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 02:31 ق.ظ http://avare.blog.ir

شماره 12 فقط دکتر سر نخواستنتون دعواستا

بالاخره مردم دارن می‌فهمن

لیدا یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 12:24 ق.ظ

تا دلشونم بخواد شیفت شما باشه

ممنون

مادر خونه یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 12:04 ق.ظ Http://n1393.blogsky.com

۳.
بلانسبتِ آدمِ احمق!!!
فکر نمیکردم هنوز اینطور آدمایی پیدا بشن که بچه رو بترسونن

بله
اما واقعا توی اون شلوغی هم نمیشد زیاد ناز بچه را کشید

سارا شنبه 1 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 09:35 ب.ظ http://15azar59.blogsky.com

سلام
۵: شاید خانم دکتر مثل ما هستن که فامیلیمون با دختر خاله و دختر عمو و دختر دایی و دختر عمه امون یکی هست اگه گفتید چطوری
.
۸:لگدم یکی از اشناهای ما بنده خدا به دکتر میگفتش برام استامینوفن کد دار (کدئین) بنویس
.
۱۰: دیدن یا ندیدن مساله اینست
.
پ.ن: لطفا توی سفرنامه اتون هم بنویسید چندتا ماهی گرفتید

سلام
خیلی سخته میشه بیشتر توضیح بدین؟

واقعا
نگرفتیم

الهه شنبه 1 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 06:36 ب.ظ

سلام .عجب شماره دوازده را صدا میکردید پول ویزیتهای قبلو بهش میدادین .حالا انگار چقدر پول ویزیت داده .احتمالا توقع داشتن تمام امراضشونو با یه نسخه شفا بدین .خدا بهتونو صبر جمیل عنایت بفرماید .

سلام
شاید هم حق داشت نمیدونم

زهره شنبه 1 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 03:13 ب.ظ https://shahrivar03.blogsky.com/

سلام آقای دکتر
بابت شمارۀ 12 کلی از حضور ذهن و ادب اون مسئول پذیرش جا خوردم و بهشون حسودیم شد؛ البته اینکه به صبوری به اضافه حضور ذهن و ادب شما حسودیم نشد برای این بود که می شناسمیتون دیگه. انتظار نداشتیم برید با مریض یقه به یقه بشید :)
مورد 5 و 10 برای من از یک خانواده بودند! اینقدر نمونه دارم تو این حال و هوا! استادِ جمع کردن اینجور سوتی ها شدم!

+ ما هم تا جونمون دربیاد جونمون درمیاد عالی بود :))) از اون کلماتِ قصارِ بی بدیل بود :)))


پ. ن.: خیلی ممنون که وبلاگ رو به روز میکنید. اینقدر حرص میخورم وقتی عادت به یک وبلاگ کردم میرم می بینم به روز نشده. مثل روباهِ شازده کوچولو واقعاً اهلی وبلاگ هاتون می شیم بعد که به روز نمیکنید آدم دلش هزار راه میره...
رونوشت به همۀ عزیزانی که وبلاگشون رو می خونم، جهت استحضار

سلام
بله کاملا درست میگین و البته به من هم لطف دارین
دقیقا
واقعا
خواهش و البته دور از جون شما

تیلوتیلو شنبه 1 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 01:43 ب.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

سلام جناب دکتر
رسیدن به خیر
خوش آمدید
البته بازم بلاگ اسکای خبر نداد که پست نوشتید
و بازم همون روند سابق
پست تون را یه بار خوندم ... ولی چون میخوام یه بار دیگه هم بخونم بعدا میام کامنت میزارم

سلام
ممنون
منتظر کامنتهای پرمهر شما هستم

شادی شنبه 1 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 12:57 ب.ظ

مورد 3عالی بود . 4 هم که جمله خیلی فلسفی گفته اون خانومه خوشم اومد . و 5 واقعا نمی دونم بعضی ها با این هوششون چجوری درس می خونن و چه پشتکاری دارن که نتیجه خوب هم می گیرن. شماره 9 شماره 12 هم که خسته نباشید آقای دکتر

۳. ممنون
۴. واقعا
۵. چه عرض کنم؟
۹. واقعا
۱۲. سلامت باشید

عمه اقدس الملوک شنبه 1 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 08:41 ق.ظ https://amehkhanoom.blogsky.com

زهره جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 11:29 ب.ظ

ممنون که هنوز می نویسید

خواهش
وظیفه است!

من جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 04:25 ب.ظ

شماره ی پنج و ده! خدا به ما و همه ی بیمارها از طرف خودش شفا بده اینها که تعطیلند! شماره ی ۱۲ که دیگه نابودم کرد

آمین
اما من خودمو زدم به کری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد