جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

من هم بلدم (۴)

سلام
دوستانی که از قدیم در این وبلاگ درخدمتشون بودیم (و متاسفانه بیشترشون دیگه اینجا نیستند) حتما یادشون هست که گه گاه کلمات موزونی اینجا مینوشتم که خودم هم میدونستم در حدی نیستن که بهشون بگم شعر و خودم بهشون میگفتم معر!
چند سال پیش و در روز به دنیا اومدن عسل بود که ناخودآگاه یه بیت معر به ذهنم اومد و دوباره چشمه اش خشک شد که خشک شد!
چند روز پیش و هنگامی که داشتیم مقدمات تولد عسلو فراهم میکردیم، توی مرتب کردن وسیله ها یکدفعه به کاغذی برخوردم که اون یه بیتو روش نوشته بودم و در کمال تعجب خودم و در کمتر از یک ساعت بقیه این معر هم بیت به بیت توی ذهنم اومد.
میدونم که از نظر ادبی خیلی مشکل داره و اگه بخواین جدی جدی نقدش کنین مایه آبروریزیه (بخصوص توسط دوستانی مثل اون دانشجوی دکترای ادبیات که نمیدونم چرا مدتیه خبری ازشون نیست) اما به هرحال این شما و این هم معر آخر من!
ای که محبوب جهانی و جهانی به تو مایل
ای ببرده دل عالم تو بدین شکل و شمایل 
تا تو هستی همه عالم بشود خوب ولیکن
بی تو گردد همه کس دشمن و دنیا همه هایل 
گر که ابلیس ببیند رخ زیبای تو بی شک
بکند سجده و پرهیز نماید ز رذائل 
ای ز توصیف صفات تو زبانم شده قاصر
ای که مجموع کمالاتی و مجموع فضائل
بی گمان یوسف اگر روی تو بیند شود عاشق
ببرد دست و نشیند سر کوی تو چو سائل
خالق عشق گرفته چو کمان آن خم ابروت 
تیر مژگانت چو ترکش به میان کرده حمایل
تا ابد شاد بمانی عسل ای حاصل عمرم
ای که محبوب جهانی و جهانی به تو مایل
پ.ن:حالا ما میگیم خوبه شما هم بگین خوبه!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۰۶)

سلام

۱. پسر یکی از خانم دکترها با دوچرخه تصادف کرد و دماغش شکست. خانم دکتر مرخصی گرفت و من به جاش رفتم توی درمونگاهشون. پیرمرده اومد و گفت: خانم دکتر نیست؟ گفتم: نه امروزو مرخصی گرفتن. گفت: حتما یه سر رفته آمریکا و بیاد، دکتره دیگه!

۲. (۱۲+) خانمه گفت: دو سه بار اومدم اینجا و خوب نشدم. حالا خواهر شوهرم اسم چندتا دارو برام فرستاده میگه اینها خوبن، برام مینویسین؟ گفتم: چه داروهایی هستن؟ گوشی شو گذاشت جلوم و از روی نوشته های توی گوشی داروها رو براش نوشتم. (خواهشا وقتی با چادر و مقنعه و هدبند و ساق دست میرین بیرون که نامحرم نگاهتون نکنه عکستونو با تاپ و شلوارک روی صفحه نمایش گوشی تون نگذارید!)

۳. پیرزنه گفت: دلم یه طوری میشه! گفتم: درد میکنه؟ گفت: نه یه طوری میشه. گفتم: حالت تهوع دارین؟ گفت: نه یه طوری میشه. گفتم: ضعف میره؟ گفت: نه یه طوری میشه. .... نهایتا چندتا قرص معده و دل پیچه براش نوشتم و رفت. چند دقیقه بعد دخترش اومد و گفت: مادرم که دلش درد نمیکنه چرا این قرصهارو براش نوشتین؟ گفتم: حقیقتش نفهمیدم مشکلشون چیه؟ گفت: مادرم آلزایمر داره، گاهی الکی میاد درمونگاه!

۴. خانمه گفت: سرما خوردم. گفتم: گلودرد دارین؟ گفت: نه. گفتم: سرفه میکنین؟ گفت: نه. گفتم: پس چطور سرما خوردین؟ گفت: سرگیجه دارم!

۵. خانمه گفت: کمرم درد میکنه ازش MRI هم گرفتم. گفتم: جوابشو نیاوردین؟ گفت: جوابش خونه است، گفتم این که انگلیسی نوشته کسی حالیش نمیشه برای چی بیارمش؟!

۶. به خانمه گفتم: چربی تون بالاست. گفت: چربی برای چی بالا میره؟ گفتم: معمولا مال مواد غذائیه. گفت: پس من دیگه مواد غذائی نمیخورم!

۷. (۱۳+) خانمه گفت: هروقت هوا سرد باشه و برم بیرون فورا لرز می‌کنم. فکر کنم یه جای بدنم یه سوراخ داره سرما میاد تو!

۸. به پیرزنه گفتم: سرفه تون خلط داره؟ گفت: آخه ما که این چیزا حالیمون نمیشه!

۹. پیرزنه گفت: قرصهای قندمو هم نوشتی؟ گفتم: بله نوشتم. گفت: کاش بیشتر می نوشتی. گفتم: اتفاقا بیشتر نوشتم. گفت: دستت درد نکنه و رفت!

۱۰. پیرزنه گفت: دو هفته بود قرص قند نداشتم به جای اونها هم قرص فشار خوردم!

۱۱. به پیرزنه گفتم: به اندازه دو ماه براتون قرص نوشتم که زود تموم نشه. گفت: اون وقت قرصهاشون تازه اند؟!

۱۲. به مرده گفتم: اشتهاتون خوبه؟ گفت: آرههههه، صبح چهارتا نون خوردم!

پ.ن۱: مامان مشغول شیمی درمانیه و حالش بهتره. اما دکترش به پدر بزرگوار گفته: باتوجه به سن و بیماریهای دیگه و محدودیت هایی که برای تجویز داروهای شیمی درمانی هست عملا نباید انتظار ریشه کنی بیماریو داشته باشید. نهایتا میشه تا مدتی خاموشش کرد. تا ببینیم دفعه بعد کی و از کجا دوباره شروع میشه 

پ.ن۲: آخرین سقف خونه جدید هم زده شد. انشاالله به زودی چیدن دیوارها شروع میشه.

پ.ن۳: عسل و دوستانش توی کلاس زبان کل کل عجیبی با هم دارن سر این که آخرین کسی که میان دنبالش کیه؟! هربار میرم دنبالش میپرسم: آخر که نشدی؟ میگه: نه (مثلا) سوم شدم. (یعنی الان دو نفر دیگه توی مرکز موندن) اگه هم آخر بشه تا یکی دو ساعت اوقاتش تلخه. یه روز توی خیابون بودم که یه کار غیرمنتظره پیش اومد. وقتی کارم انجام شد دیدم داره دیر میشه، پس تا دم ماشین دویدم و بعد هم با آخرین سرعت رفتم دم کلاسشون. عسل منو دید و اومد بیرون و پشت سرش یه پسر با مادرش از مرکز بیرون اومدن. گفتم: خب آخر که نشدی. گفت: داشتم آخر میشدم، الان که مامان آدرین اومد دنبالش دیدم داره آب میخوره. گفتم چکار کنم که آخر نشم؟ یکدفعه گفتم ای وای آدرین آب خوردی الان توی راه دستشوییت میگیره بیا همین جا برو دستشویی. خوب شد تا از دستشویی نیومده بود بیرون تو رسیدی وگرنه دیگه نمیدونستم چکار کنم!

لنگه کفش دوم

سلام

آزمایش آخر مامان یه مقدار مشکل داشت. رفته بود پیش دکترش که براش سونوگرافی نوشته بود.

دیشب داشتم پست جدید خاطراتو مینوشتم که خبر رسید به خاطر مشکلاتی که توی سونوگرافی بوده دکتر دوباره شیمی درمانیو شروع کرده و کلا حالم گرفته شد.

انشاالله پست جدید تا چند روز دیگه و وقتی خیالمون یه کم راحت تر شد.