جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

حکایت روز چهار درمانگاهه (۲) حکایت ..... خانم!

سلام

توی قسمت قبلی این پست نوشتم که راننده یه خاطره جالب برام تعریف کرد اما به دلایلی ترجیح دادم بگذارمش برای یه پست دیگه و حالا میخوام بنویسمش:

چند دقیقه ای بود که راه افتاده بودیم. راننده کاملا ساکت بود اما نمیدونم چی شد که یکدفعه شروع کرد به تعریف کردن:

گفت: دکتر ...... رو یادته؟

یه کم فکر کردم تا یادم اومد کیو میگه. آخرین روزهائی بود که ما می رفتیم اونجا و او هم تازه طرحشو شروع کرده بود. پسری که همیشه خدا ریش و سبیل کاملا تراشیده داشت و به نظر می رسید که موقع صحبت با اکراه جواب آدمو میده. گفتم: آره یادمه، چطور؟ گفت: یکی از اقوام دورمون با خواهرش ازدواج کرده بود. یه روز مادرش به خانمم زنگ زد و گفت: میخوام برای پسرم زن بگیرم، دخترتونو یه بار دیدم و پسندیدم، اجازه هست بیائیم خواستگاری؟ اومدن خواستگاری و با دخترم نامزد کرد. گاهی دخترم میرفت خونه شون و گاهی هم او می اومد خونه ما. هربار که میدیدمش احساس میکردم با من راحت نیست و رفتارش یه طوریه، بعد میگفتم خب بالاخره دکتره و حرفی نداره که با یه راننده بزنه.

تا این که یه بار که خانم دکتر ....... شیفت بود ازم پرسید: راسته که دخترتون با دکتر...... نامزد کرده؟ گفتم: بله چطور؟ گفت: شما چطور میخواین دخترتونو بدین بهش؟ آخه اون که ترنسه. گفتم: ترنس یعنی چه؟ یه آدرس اینستاگرام روی کاغذ نوشت و داد به من و گفت: برو ببین یعنی چه!

وقتی که برگشتم خونه رفتم توی اینستاگرام و آدرسی که خانم دکتر بهم داده بودو وارد کردم، یه صفحه باز شد به اسم ....... خانوم که پر بود از عکسهای یه زن جوون با انواع لباسهای زنونه و بدن نما و با هفت قلم آرایش. مونده بودم که چرا خانم دکتر گفته بیام و این عکسها رو ببینم؟ که دیدم قیافه خانمه برام آشناست. دقت  که کردم دیدم عکس داماد خودمه! با لباسهای زنونه و آرایش و کلاه گیس! 

جا خوردم، دهنم خشک شده بود، تازه فهمیدم ترنس که خانم دکتر میگفت یعنی چه. نمیدونستم چکار باید کرد؟ هر طور بود به خانمم گفتم و رفتیم خونه پدر و مادر آقای دکتر. فکر میکردیم اونها این موضوعو از ما مخفی کردن غافل از این که اونها هم اصلا از ماجرا خبر نداشتن، حتی فامیلمون که با خواهرش ازدواج کرده بود هم متعجب مونده بود.....

گفتم: خب بالاخره؟ گفت: نامزدی رو به هم زدیم. دخترم هم فعلا درس و دانشگاهشو گذاشته کنار، فقط توی خونه نشسته و گریه میکنه. گفتم: اگه ازدواج کرده بودن که بدتر بود. اصلا چرا آقای دکتر اومد خواستگاری؟ گفت: ظاهرا هیچکس از وضعیت آقای دکتر خبر نداشته. بالاخره اون قدر مادرش اصرار کرده که اومده خواستگاری. گفتم: حالا چکار میکنه؟ گفت: بهم گفت روم نمیشد به کسی بگم و میخواستم تا آخر عمر در این مورد سکوت کنم اما حالا که همه فهمیدن تا آخرش میرم. حالا هم داره کار میکنه و پول جمع میکنه تا بره خارج از کشور برای عمل.

بعد هم گفت: رسیدیم دکتر ....

بقیه شو هم که توی همون پست نوشتم!

پ.ن۱: چند روز پیش از شبکه بهم زنگ زدن و خواستن برم اداره بیمه برای مشاوره تلفنی (با شماره ۱۶۶۶) درباره کرونا. فکر میکردم تماس ها از مردم استان خودمونه و برای همین وقتی اولین کسی که تماس گرفت گفت از ساری زنگ میزنم کلی تعجب کردم. بعدا فهمیدم این مشاوره کشوریه و هرچند ساعت پزشکهای یه استان به تلفن جواب میدن. اون روز از شهرهای مختلف تماس داشتم. از قم تا تبریز و از یزد تا بوشهر. بعد هم ازم شماره حساب گرفتن تا حق الزحمه مو به حساب بریزن که هنوز خبری نشده!

پ.ن۲: گوشیم ویروسی شده بود و دادم فلشش کردن. و بعد یکدفعه متوجه شدم همه چیزهای توی واتس آپ حذف شده از جمله عکس اون خانم دکتر که توی پست قبل درباره اش نوشتم! کفرم دراومد اما چند دقیقه بعد یکدفعه یادم اومد ذخیره اش کرده بودم 

پ.ن۳: با عسل پیاده راه افتادیم تا بریم مغازه سر کوچه. توی کوچه چند بار عسل ایستاد، کفششو درآورد و تکونش داد و پوشید. گفتم: چکار میکنی؟ گفت: سنگ می ره توی کفشم. گفتم: خب چرا توی کفش من این قدر سنگ نمی ره؟ گفت: من دارم جلوتر از تو راه میرم دیگه، هر سنگی که هست می ره توی کفش من!

بعدنوشت: اینو میخواستم به عنوان یه پ.ن بنویسم اما یادم رفت شرمنده:

روز دندان پزشک را به همه همکاران گرامی دندان پزشک تبریک میگم. گرچه همچنان منتظرم مناسبت بهتری برای روز دندان پزشکی تعیین بشه.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۱۵)

سلام

سال نو مبارک

۱. یکی از خانم دکترها میگفت: وقتی تازه اومده بودم طرح یه خانمی اومد گفت بدبختم و پول ندارم و ..... یه مقدار بهش پول دادم و رفت. چند روز بعد دیدم یکی دیگه اومد و بعد یکی دیگه و .... و کم کم دیدم کلی از حقوقمو دارم میدم بهشون! کلی فکر کردم چکار کنم و بالاخره یه روز شروع کردم و به هرکدومشون که اومدند گفتم باید یه نامه از شورای روستا بیاری که وضعتون خوب نیست تا بهت پول بدم. هیچ کدومشون هم دیگه برنگشتن!

۲. پیرزنه گفت: از خونه که راه افتادم تا اینجا فقط دعا میکردم خودت شیفت باشی. خداروشکر که خودتی. نسخه شو نوشتم و موقع بیرون رفتن از مطب گفت: حالا اگه یه چیز حسابی از خدا میخواستم بهم میداد؟ نه!

۳. (۱۸+) خانمه گفت: میشه توی دفترچه مادرم برام نسخه بنویسین؟ وضعیتم اورژانسیه. گفتم: باشه، حالا مشکلتون چی هست؟ گفت: مدتیه عضلات جدار و.ا.ژ.نم خیلی شل شده!

۴. به خانمه گفتم: از قرصهای فشارتون روزی یکی میخورین؟ گفت: آره روز یکی شب هم یکی! گفتم: پس روزی دوتا میخورین. گفت: آره صبح قرص فشار شب قرص چربی!

۵. به مرده گفتم: الان داروئی توی خونه میخورین؟ گفت: هرطور که شما صلاح میدونین!

۶. خانمه گفت: این جواب آزمایش دارو هم میخواد؟ گفتم: نه. گفت: آخه دلم درد میکنه دارو نمینویسین؟!

۷. به پیرمرده گفتم: آمپول میزنین؟ گفت: شما مثلا درس خونده این از من بیسواد میپرسین؟!

۸. مرده گفت: برام آزمایش کامل نوشتن جوابشو میبینین؟ داشتم جواب آزمایششو نگاه میکردم که پرسید: ببخشید دستگاههای توی آزمایشگاهها پیشرفته تر شدن؟ گفتم: چطور؟ گفت: آخه قبلا برای آزمایش کامل ادرار هم میگرفتن!

۹. به پیرمرده گفتم: کجای سرتون درد میکنه؟ گفت: پس یه آمپول هم بهم نمیدی؟!

۱۰. به مرده گفتم: سرم میزنین؟ گفت:نه. چند دقیقه بعد با داروهاش اومد توی مطب و گفت: ببخشید سرم میزدم بهتر نبود؟!

۱۱. رفتم توی یکی از درمونگاهها که پزشکش رفته بود مرخصی. وقتی رفتم توی مطب یه خانم ایستاده بود پشت میز پذیرش. گفتم: ببخشید منو امروز فرستادن اینجا ...... یه نگاه بهم کرد و گفت: آهان! برای پذیرش! (خداروشکر فهمیدم قیافه ام به چی میخوره! البته همه همکاران احترامشون واجبه)

۱۲. مرده با مسئول پذیرش بحثش شد. وقتی اومد توی مطب گفت: آخه من که مرض ندارم بیام اینجا، مریضم که میام!

پ.ن۱: بعد از حملات شدید بیماران در روزهای اول شیوع کرونا که همه میترسیدن کرونا گرفته باشن و فرصت نمیشد سوتی ها رو بنویسم الان مدتیه درمونگاهها به شدت خلوت شده و عملا سوتی نیست که بنویسم!

پ.ن۲: احتمالا یادتون هست از خانم دکتری نوشتم که درحال مبارزه با سرطان هستند. چند روز پیش چشمهام برق زدند وقتی شماره مو گرفتند و بعد توی واتس آپ برای اولین بار عکسشونو برام فرستادند و اون چهره سرحالشونو درکنار همسر محترمشون دیدم. امیدوارم همین اتفاق برای همه بیماران دیگه هم بیفته.

پ.ن۳: توی یه فیلم خارجی یه خانم با موهای خیلی بلند بازی میکرد. عسل پرسید: توی کشور ما هم مو تا این قدر بلند میشه؟!