جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

محمود

سلام

چند هفته پیش بود که تصادفا با آقای «ص» روبرو شدم. ناظم مدرسه راهنمائی که توش درس میخوندم و البته چند سالی از بازنشستگیش میگذشت. چند ساعتی با هم صحبت میکردیم و دراین بین خاطره ای گفت که نمی دونستم کی توی وبلاگ بنویسم و حالا میبینم که همین پست فرصت خوبیه:

سال هزار و سیصد و پنجاه و دو توی امتحان سراسری ادامه تحصیل در کشور آمریکا شرکت کردم و قبول شدم. به جز من دونفر دیگه هم از شهر ما قبول شده بودند. بهمون گفتند شش هزار دلار برای هزینه تحصیلتون بدین و برین.

پدر من که از همون اول گفت ندارم! دائی یکی دیگه از بچه ها همون موقع توی آمریکا زندگی میکرد اما این بیچاره هرچقدر بهش زنگ زد حاضر نشد این پولو بهش بده و او هم نرفت و نفر سوم که خونواده اش پولدار بود پولو داد و رفت و دیگه هم به ایران برنگشت.

خوب بعد از این ماجرای تقریبا بی ربط میرم سراغ اصل ماجرا. ماجرائی که یه بار دیگه هم نوشتم و به لطف بعضی از دوستان حذف شد و نمیدونم الان بتونم دوباره همه شو بنویسم یا نه؟ اما عوضش میدونم که چون این پست اختصاص به یه نفر داره میتونم خصوصیات بیشتریو ازش بنویسم. خصوصیاتی که امیدوارم باعث خشم خود محمود نشه!

ادامه مطلب ...

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۹۹)

سلام:

۱. میخواستم نسخه پیرزنه رو بنویسم که گفت: خدائیش من دفترچه ندارم. نسخه مو توی دفترچه دخترم می نویسی؟ گفتم: باشه. گفت: ممنون. توی این دوره و زمونه که دیگه د.و.ل.ت به فکر ما نیست خود ما مردم هستیم که باید به داد هم برسیم 

۲. خانمه درحال دست کشیدن روی قفسه سینه اش گفت: درد از شکمم شروع می شه بعد تیر می کشه توی همه قفسه هام!

۳. خانمه بچه سرماخورده شو آورده بود و گفت: بی زحمت حتما براش شربت بنویس. گفتم: از کدوم شربتهارو میگین؟ گفت: از همون شربتها که کپسولو آب می کنن باهاش شربت درست می کنن!

۴. به پیرزنه گفتم: قرصهای فشارتون چه رنگی بودند؟ گفت: نمیدونم من سواد ندارم. گفتم: دیگه رنگشون که ربطی به سواد نداره که. گفت: من بی سوادم نشنیدی که میگن آدم بی سواد کوره؟!

۵. خانمه گفت: من اسهال ندارم فقط مدفوعم خیلی شله و روون!

۶. گوشیو که گذاشتم روی سینه بچه گفت: نفس نکشیا!! 

۷. خانمه نوزاد سه روزه شو آورده بود و گفت: الان چندوقته که دهنش برفک زده!

۸. مرده اومد توی مطب و گفت: خانمم الان بیست روزه که عمل کرده اما هنوز جای عملش درد می کنه. همون موقع خانمه با یه پیرزن اومد توی مطب. پیرزنه گفت: الان سی روزه که عمل کرده اما هنوز دل درد داره. خانمه که نشست روی صندلی گفتم: کی عمل کردین؟ گفت: چهل روز پیش!

۹. پیرزنه اومد توی مطب و دفترچه شو گذاشت روی میز و گفت: برام آزمایش بنویس. گفتم: چه آزمایشی؟ گفت: چه میدونم همون آزمایشی که همه میدن!

۱۰. نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: میشه این کپسولهارو توی خونه با بچه ها با هم بخوریم؟!

۱۱. مرده اومد توی مطب و گفت: سرما خورده ام. گفتم: گلودرد دارین؟ گفت: نه گفتم: سرفه می کنین؟ گفت: نه گفتم: پس چی؟ گفت: از چند روز پیش اسهال دارم و استفراغ!

۱۲. به خانمه گفتم: حالت استفراغ هم دارین؟ گفت: تهوع دارم اما حالت استفراغ نه!

پ.ن۱: چند روز پیش از عید ماشینو بردم برای معاینه فنی که متوجه یه صف دم باجه شدم. من هم مثل بقیه ایستادم توی صف و وقتی نوبتم شد کارت ماشین و پولو تحویل دادم و بلافاصله کارت و برچسب معاینه فنیو گرفتم. بدون اینکه اصلا کسی نگاهی به ماشین بکنه! به همین سادگی به همین خوشمزگی!

پ.ن۲:طبق یه نامه محرمانه که برای رئیس شبکه اومده امسال اضافه کاری ما باید حداکثر هفتاد درصد سال پیش باشه و ماموریت هامون شصت درصد سال پیش! (کی گفته تحریم ها اثری داره؟) ضمن اینکه دوتا از درمونگاه هائی که توشون شیفت میدادیم دارن به بخش خصوصی واگذار میشن و دوتا دیگه شون هم که تبدیل به دو شبکه جدا میشن و عملا جای چندانی برای خریدن شیفت هم برام باقی نمی مونه. مثل اینکه برای بازپرداخت قسط های وامها باید فکر دیگه ای بکنم.  

پ.ن۳: دیروز دربرگشت از دیدار اقوام ساکن یه شهر دیگه سری به سیتی سنتر اصفهان زدیم تا عمادو ببریم شهربازیش اما گفتند هنوز افتتاح نشده. یه سر رفتیم توی هیپرمارکتش و با آنی تصمیم گرفتیم چون این ماه وضع مالی مون خیلی جالب نیست توی خرید صرفه جوئی کنیم. اما وقتی خریدهارو بردم پای صندوق خانم صندوق دار فرمودند: دویست و هجده هزار و ... بعدا کلی داشتیم با آنی به فاکتور نگاه میکردیم و می گفتیم حالا خوبه داشتیم صرفه جوئی می کردیم!! 

پ.ن۴: کسی میدونه جریان این پیامی که اخیرا توی گودر میاد که قراره از اول جولای یه بلائی سرش بیاد چیه؟ تکلیف اون لینکهای کنار وبلاگمون چیه اون وقت؟ 

پ.ن۵: یکی از دوستان خوب دنیای مجازی پیشنهاد کرده اند جواب کامنتهارو برای دوستان ایمیل کنم که متاسفانه امکان پذیر نیست چون اولا ایمیل همه رو ندارم و ثانیا وقتی که پای کامپیوتر میگذرونم دوبرابر میشه و این برای من که فقط وقتی سر کامپیوترم که آنی و عماد کاری باهاش ندارند عملا غیرممکنه!

سال نو مبارک

سلام

الان چند ساله که من وبلاگ دارم و می نویسم.

توی این چند سال دوستانی پیدا کرده ام از هر دو جنس در سنین مختلف و در شهرها و کشورهای مختلف.

دوستانی که به جز تعدادی محدود چهره هیچکدامو ندیده ام و به جز تعدادی معدود هیچکدام را از نزدیک. (به به چه جمله ادبی باحالی شد! )

از دوستی که سالهاست در خارج از کشور زندگی می کنه و چه از نظر علمی و چه از نظر هنری و چه از بسیاری از سایر جهات بر من برتری داره تا دوستی که میتونه خیلی خیلی بیشتر از من بار سفر ببنده و راهی سفر به نقاط مختلف کشور و جهان بشه.

از دوستان نوجوان و پشت کنکوری و پر شروشور تا دوستانی بازنشسته و آرام و قابل احترام.

خلاصه که همه نوع.

دوستانی که خیلی از اونها خیلی بیشتر از دوستان دنیای واقعی از روحیات و اسرار من باخبرند و هروقت نیازی به کمک و راهنمائی داشته ام خیلی بیشتر از اونها به دادم رسیده اند.

از همه تون ممنونم.

امیدوارم سال نو برای همه شما خوانندگان محترم این وبلاگ و همه هم وطنان گرامی سالی پر از موفقیت و سربلندی و شادکامی باشه.

پ.ن۱: خودمونیم فکر کنم بهتر بود اول این متنو یه جای دیگه می نوشتم و بعد اینجا پاکنویس میکردم اونجوری بهتر می شد!

پ.ن۲: الان داریم میریم حنابندون پسرعموی گرامی و فرداشب هم عروسیه. اولین باره که توی ایام عید دارم میرم عروسی. بخاطر این که فردا شب شیفت نباشم مجبور شدم شیفت دیشبو بردارم.

پ.ن۳: یادتونه مدتی پیش از یکی از اقوام گفتم که درس سینما خونده؟ قرار بود عروسیش 28 اسفند باشه که به دلیل مرگ یکی از اقوام دور ما و نزدیک ایشون عروسی به هم خورد. جالبه که ایشون بازیگر نقش اول یکی از سریال های نوروزی هم هستند.

پ.ن۴: بعد از چند سال چند هفته پیش رفتم معاینه دانشجویان جدیدالورود. چند سال پیش که رفتم بعد از چند سال از توی همون دانشجویان دوستان خوبی پیدا کردیم که البته مدتیه به دلیل فشار دروسشون روابطمون یه مقدار کمتر شده.

پ.ن۵: تا چندسال پیش سینمای ایرانو دنبال میکردم اما توی سال های اخیر واقعا امکانش برام نیست. دوشب پیش از تلویزیون یه فیلم نسبتا جدید ایرانی دیدیم که واقعا نتونستم تا آخرشو ببینم. تازه فهمیدم چرا سالن های سینما روز به روز خلوت تر میشه. (من که نمیگم اول اسمش شا.ر.لا.تان بود!) 

پ.ن۶: یک شنبه شب میزبان محمود بودیم. انشاءالله بعد از تعطیلات و وقتی از ایران رفت (!) درباره اش می نویسم!!