جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۰۵)

سلام

۱. بچه رو معاینه کردم، به حرفهای مادرش گوش دادم، بعد براش نسخه نوشتم و طرز مصرفشونو برای مادرش گفتم. و در همه این مدت بچه تقریبا هر هفده ثانیه یک بار فریاد می زد: تو هیچی نگو توله سگگگ!

۲. پیرزنه دفترچه بیمه روستایی شو داد و گفت: مهرش کن برم پیش چشم پزشک بعد به همراهش گفت: برای چشمم میخوام برم همون چشم پزشک میشه دیگه؟!

۳. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: هرچقدر دارو بهش دادم خوب نشده. بعد در حال اشاره با انگشت به باسنش گفت: بی زحمت از اون شربتها که میزنن براش بنویسین!

۴. به خانمه گفتم: شما باید برین سونوگرافی. گفت: نمیتونم برم دارو بنویس. ده دقیقه بعد برگشت و گفت: سونوگرافی بنویس به دخترم گفتم گفت برو!

۵. خانمه با سرماخوردگی اومده بود. بعد از معاینه و نوشتن نسخه گفت: حالا فشارم چند بود؟ (مسئله اینه که من اصلا فشارشو نگرفته بودم!)

۶. خانمه دوتا بچه هاشو آورده بود. موقع نوشتن نسخه گفتم: بچه تون چند کیلو بود؟ گفت: این یا اون؟ گفتم: این. گفت: اینو یادم نیست. گفتم: خب اون چند کیلو بود؟ گفت: اونو هم یادم نیست!

۷. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: سرفه میکنه. گفتم: گلودرد هم داره؟ گفت: بله سرفه میکنه! گفتم: آبریزش بینی هم داره؟ گفت: بله سرفه میکنه!

۸. به خانمه گفتم: چربی تون اون قدر بالا نیست که قرص بخواد. گفت: من دیگه ویزیت گرفتم قرصشو بنویس!

۹. به مرده گفتم: آمپول میزنین؟ گفت: آمپول مال مرده!

۱۰. بچه رو معاینه کردم. موقع رفتن گفت: یکی از چوبهاتون میدی؟ گفتم: بفرمائید. گفت: چراغ قوه تو هم میدی؟!

۱۱. خانمه رفت روی وزنه. گفت ۹۲ کیلو شدم، البته دو کیلو هم برای لباسهام. شوهرش گفت: نه بابا حداقل پنج کیلو لباس پوشیدی!

۱۲. نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: چندتا گاز هم بنویس. گفتم: گاز آزاده. گفت: پس چرا براش پول میگیرن؟!

پ.ن۱: هفته پیش در یه اتفاق نادر چند ساعت پشت سر هم بیکار بودم و دوتا فیلم دیدم. اول یه فیلم آمریکایی به نام miracles from heaven که به نظر من یکی از زیباترین فیلمهای مذهبی بود که تا به حال دیدم. با یه داستان خیلی ساده و بدون اینکه مسائل مذهبی رو خیلی واضح توی چشم بیننده فرو کنه! بعد هم مغزهای کوچک زنگ زده را دیدم که به نظر من ارزش یک بار دیدنو داره. فقط امیدوارم جناب محمدزاده توی این نوع نقش ها تبدیل به کلیشه نشه. چند روز پیش هم به دلایلی ناچار شدیم بریم سینما! و قسمت دوم فیلم تگزاس رو دیدیم بدون اینکه قسمت اولو دیده باشیم. به نظر من تنها نکته مثبت این فیلم این بود که هیچ ادعایی نداشت و فقط میخواست بیننده شو بخندونه.

پ.ن۲. بالاخره سقف پارکینگ خونه جدید  زده شد!

پ.ن۳. عسل توی کلاس اول خوندن و نوشتن یک تا ۹۹ را یاد گرفته. اون روز از یک تا ۹۹ میشمره و بعد به من میگه: بعد از ۹۹ چند میشه؟ میگم: صد. چند ثانیه بعد صداش میاد که میگه: صد و هشت، صد و نه، بابا ... بعد از صد و نه چنده؟ میگم: صد و ده. میگه: صد و ده، صد و ده و یک، صد و ده و دو، .....!

پ.ن۴: عید فطر بر همه معتقدان مبارک.

خونه (۲)

سلام

بیشتر از یک سال پیش بود که این پستو گذاشتم.از همون روز مشغول رویاپردازی بودیم و فکر کردن به انواع نقشه و انواع نما و ..... اما تا اومدیم به خودمون بجنبیم و یه کار عملی انجام بدیم کلی طول کشید. بعد  شروع کردیم به گشتن به دنبال یه زمین یا خونه کلنگی مناسب. اول یه خونه توی کوچه خودمون پیدا کردیم که قیمتشو خیلی بالا میگفت. بعد یه خونه خیلی خوب پیدا کردیم که متاسفانه پولمون نرسید وگرنه با این که گرون بود ارزششو داشت. و بالاخره بعد از چند هفته یه خونه کلنگی توی یه محله کمی پایین تر از محله فعلی پیدا کردیم و خریدیم و از چند روز بعد شاهد یه افزایش وحشتناک توی قیمت خونه و زمین بودیم. از طرف دیگه کلی معطل شدیم چون سند خونه هنوز آماده نبود، و تا سند آماده شد و صاحب اولیه اش اونو گرفت و بعد زد به اسم ما هم چند هفته طول کشید. روز محضر فروشنده حاضر شد دویست میلیون تومن بیشتر بده و دوباره خونه رو ازمون بخره! اما ما زیر بار نرفتیم. جالب این که باجناق گرامی که شغل آزاد داره و وضع مالیش از ما دوتای دیگه که حقوق دولتی میگیریم بهتره همون جا با فروشنده تصمیم گرفتن با اون پول یه مغازه بزرگو شریکی با هم بخرن! (خدا بیشتر بهشون بده).

شبی که برای اولین بار تصمیم گرفتیم شریکی خونه بسازیم باجناق گرامی گفت با حدود صد و پنجاه میلیون برای هرکدوممون خونه ساخته میشه و ما هم با خیال راحت رفتیم پای معامله. اما در همون زمانی که صرف انجام کارهای شهرداری و ادارات مختلف شد همه چیز یکدفعه توی همون ماجرای گرونی دلار و طلا چند برابر شد! به طوری که بعد از خریدن میلگرد و سیمان و آجر و..... یکدفعه دیدیم صد و پنجاه میلیون پس اندازمون تموم شده! و دیگه برای ساخت خونه فلوس لاموجود! بگذریم از این که همین کارهای اداری هم خیلی خیلی بیشتر از چیزی که فکر میکردیم طول کشید یعنی تا همین چند هفته پیش!

یه راه خیلی ساده این بود که خونه فعلی رو بفروشیم و چند ماه مهلت بگیریم اما میدونستم بعدا وقتی میدیدیم خونه گرون تر شده افسوس میخوردیم. پس نهایتا با هر فلاکتی که بود یه وام کت و کلفت گرفتم که باید هر ماه بیشتر از چهار میلیون قسطشو بدم در حالی که وامی که با اون خونه فعلی رو خریدیم هم هنوز تموم نشده. بنابراین ما در ماههای آینده با یه صرفه جویی سفت و سخت و اجباری روبرو خواهیم بود با این حال من از این وضعیت راضی ترم. فقط باید یه فکری برای وقتی وام هم تموم شد بکنم! امیدوارم مبالغ قابل توجهی که از سال نود و شش تا به حال از اداره طلبکاریم بهمون بدن. وگرنه به عنوان آخرین تیر ترکش باید بریم سراغ طلاهای آنی و بعد از اون گرفتن قرض. طبیعتا تا اتمام بنایی از خرجهایی مثل مسافرت هم خبری نیست مگه این که اتفاق خاصی بیفته. عوضش بعد از اتمام خونه با پول خونه فعلی تلافیشو درمیاریم!

خلاصه که از چند روز پیش با قربانی کردن یه گوسفند ساخت خونه جدیدو رسما شروع کردیم. فعلا ارتفاع میلگردهای نصب شده تقریبا به اندازه قد منه! تا ببینیم چی پیش میاد.

پ.ن۱: باجناق گرامی فرمودند: اگه ماهی ده میلیون تومن برای خونه کنار بگذاری خیلی خوبه! خبر نداره کل دریافتی خالص ماهیانه من این قدر نیست!

پ.ن۲: یه پیام خصوصی داشتم از یه متخصص محترم ارولوژی که نوشته بودند: من هم کلی از این خاطرات توی مطبم دارم اما امکان نوشتنشون توی یه وبلاگو ندارم چون همه شون به مسائل ارولوژی مربوط میشه!!

پ.ن۳: آنی دیروز رفت به جشن فارغ التحصیلی عسل از کلاس اول. برای همه مون جالب بود که نوشتن اسم هر چهار عضو خانواده را در همین چند هفته آخر یاد گرفته!