جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

دل

سلام

دل امید خیلی برای زندائیش تنگ شده بود ..........

خاطرات (از نظر خودم) جالب (105)

سلام

این هم از پست جدید. پستی که طبق معمول متعلق به چند هفته قبل هستند به جز دوتای اولی که احساس کردم اگه الان ننویسمشون مزه شون میره.

برخلاف دو پست خاطرات قبلی این پست از نظر خودم بد نشده چون خاطرات نسبتا جالب تر نوبتشون شده!

۱. پیرزنه رو با یه فشار خون خیلی بالا آوردند. بهش گفتم: حرص خوردین؟ گفت: راستش نشستم پای سریال خرم سلطان (!) اونقدر برای ابراهیم گریه کردم ....!

۲. انگشت دست پیرمرده رو عقرب نیش زده بود. گفتم: عقرب کجا بود؟ گفت: دم در حیاط ایستاده بودم که دیدم داره از توی کوچه رد می شه. یه مقوا برداشتم و گذاشتم روش و فشار دادم. همه جاش زیر مقوا بود به جز دمش نمی دونم چطور منو نیش زد؟! (برای خواندن چند خاطره عقربی دیگه به اینجا مراجعه کنید!!)

۳. (۱۴+) داشتیم از یه درمونگاه روستائی بر میگشتیم خونه که وسط راه راننده شروع کرد به خندیدن. گفتم: چی شده؟ گفت: دیروز که توی این جاده می رفتم، یه پسر جوون که یه زن سی چهل ساله رو ترک موتورش سوار کرده بود اینجا جلومو گرفت و گفت: از کدوم طرف می شه رفت امامزاده؟ گفتم: چند کیلومتر دیگه که برین جلو یه جاده آسفالته هست که میره اونجا. پسره گفت: پس به ما گفته بودند یه جاده خاکی و پرت هست که از پشت کوه رد می شه و کسی هم ازش رفت و آمد نمی کنه؟!

۴. به خانمه گفتم: آمپول می زنین براتون بنویسم؟ گفت: اگه از اون آمپول هاست که توی خونه دارم نمیخواد بنویسین. گفتم: چه آمپولی دارین؟ گفت: من چمیدونم؟ مگه من سواد دارم؟!

۵. (۱۳+) پسره گفت: مدتیه که یه جوش بزرگ به پشتم زده. گفتم: یعنی توی کمرتون؟ یه کم من و من کرد و گفت: نه درست کنار شیارم!

۶. خانمه پسرشو آورده بود و گفت: چند روزه که زود زود میره دستشوئی. گفتم: سوزش ادرار هم داره؟ گفت: نمی دونم. هنوز ختنه نشده که ببینم سوزش ادرار داره یا نه!

۷. (۱۴+) خانمه گفت: از اون پمادهای مال عفونت هم برام بنویس. گفتم: از کدومشونو میگین؟ گفت: از اونها که چندتا لوله دارن نمیخواد لوله شونو بشوری!

۸. خانمه گفت: برای این آزمایش باید ناشتا باشم؟ گفتم: نه غذا هم بخورید مشکلی نداره. گفت: حالا من ناشتا هستم طوری نیست؟!

۹. خانمه بچه عقب افتاده شو با سرماخوردگی آورده بود. تا گوشیو گذاشتم روی سینه اش عینکمو برداشت و پرتاب کرد بالا! شانس آوردم بین زمین و آسمون گرفتمش!

۱۰. پیرزنه گفت: ناشتا اومدم تا اگه نوار قلب برام لازمه سونوگرافی بنویسی!

۱۱. نسخه مرده رو نوشتم و دادم دستش گفت: دست گلت درد نکنه!

۱۲. (۱۵+) آمبولانس  یه مریضو که ارست (ایست قلبی تنفسی) کرده بود آورد درمونگاه. عملیات احیا رو شروع کردیم و وسط کار یه شوک به مریض دادم که دیدم یکی از همکاران اخم کرد. چند دقیقه بعد از بردن جسد اون بنده خدا ازش پرسیدم چی شد؟ گفت: وقتی شوک دادین دست اون خدابیامرز یکدفعه پرتاب شد بالا و خورد به اونجا که نباید میخورد!

پ.ن۱: من خاطراتو به همون ترتیبی که اتفاق افتادند نوشتم. اگه این قدر مثبت فلان پشت سر هم اومد تقصیر من نیست!

پ.ن2: فرودگاه ولایت ما که باعنوان بین المللی افتتاح شد و زمانی به چند شهر داخلی و دو کشور خارجی پرواز داشت مدتیه فقط هفته ای دو پرواز به مشهد داره. اخیرا هفته ای یه پرواز تهران هم اضافه شده که به گفته رئیس فرودگاه هفته پیش با یه مسافر اومده و با سه مسافر برگشته! بنده خدا می گفت: انتظار دارین شرکت های هواپیمائی باز هم به اینجا پرواز بگذارند؟!

پ.ن3: برای برداشتن چیزی از توی سالن خونه بلند شدم و رفتم توی اتاق خواب. غافل از اینکه عسل هم داره چهار دست و پا دنبالم میاد. کمی بعد صدای گریه عسل اومد و دیدم افتاده روی زمین. برای این که ساکتش کنم دستمو کوبیدم روی زمین و گفتم: ای زمین بد چرا دخترمو انداختی؟ یه نگاهی بهم کرد و شروع کرد به زدن روی چهارچوب فلزی در! 

پ.ن4: بالاخره موفق شدیم همه پولی که از افراد حقیقی برای خرید خونه قرض کرده بودیم پس بدیم. حالا فقط مونده پرداخت اقساط دو وامی که داریم که هنوز نفهمیدم چرا باوجود اینکه این همه مدته داریم قسط میدیم همچنان مقدار بدهی که به هرکدوم از دو بانک داریم از کل وامی که گرفتیم بیشتره؟!

تسلیت

سلام

قصد داشتم امروز یه پست جدید از خاطرات (از نظر خودم) جالب براتون بگذارم. اما وقتی با اس ام اس دوست خوب مجازی مون دکتر جوراب متوجه درگذشت مادر گرامی شون شدم ترجیح دادم اون پستو بگذارم برای یه روز دیگه.

همه با هم فاتحه مع الصلوات ....

خاطرات (از نظر خودم) جالب (104)

سلام

۱. به خانمه گفتم: بچه تون وزنش کمه. اشتهاش خوبه؟ گفت: آره توی ۲۴ ساعت ۴۸ساعتشو دهنش می جنبه!

۲. خانمه گفت: برام آزمایش بنویس. وقتی نوشتم گفت: حالا حتما همین حالا باید آزمایش بدم؟!

۳. خانمه گفت: برام آزمایش بنویس. وقتی نوشتم گفت: حالا حتما باید جوابشو به خودتون نشون بدم؟! (اول فکر کردین یه خاطره رو دو بار نوشتما!)

۴. خانمه با فشار ۲۱ اومد. بهش دارو دادم که فشارش رسید به ۱۷ چند دقیقه دیگه نشست و فشارش شد ۱۸! گفت: عجب بهم داروی فشار دادی فشارم که رفت بالاتر!

۵. معتاد محترم بهم گفت: این قرص که داری برام می نویسی چند میلیه؟ گفتم: ۱۰ گفت: ۱۰۰ میلیشو بنویس!

۶. پیرزنه گفت: چند روزه که حتما باید دستمو بگیرم به دیوار تا بتونم سرفه کنم!

۷. دختره گفت: چند روزه وقتی روی پام میشینم پام بی حس می شه درست مثل وقتی که جیغ می زنم!

۸. خانمه گفت: از پام عکس گرفتم و نشون دکتر دادم گفت مینیسکش تموم شده دیسکش بلند شده!

۹. به خانمه گفتم: چند دقیقه بیرون بشینین تا دوباره فشارتونو بگیرم. گفت: نمی شه همین حالا بگیرین؟ آخه سماورو خاموش نکردم و اومدم!

۱۰. خانمه گفت: موقع مسواک زدن حالت تهوع دارم اما فقط همون چیزی که توی دلم هست میاد بیرون!

۱۱. خانمه گفت: من خیلی سرفه دارم اما سرفه هام بالا نمیاد!

۱۲. خانمه گفت: برام آمپول بنویس. وقتی نوشتم گفت: حالا حتما باید آمپولشو تزریق کنم؟!

پ.ن۱: قبول دارم یکی دو پست آخر زیاد جالب نبودند. به زودی نوبت جالب تر هاش هم می شه.

پ.ن۲: یکی از اقوامو که راننده ماشین سنگینه وسط بیابون جلوشو گرفتند و دست و پاشو بستند و ماشینشو بردند. چند ساعت بعد پلیس ماشینو درحالی پیدا کرده که نصف بار سرقت شده. جالب این که حالا بیمه گفته: اگه همه بار سرقت شده بود ما پولشو می دادیم اما حالا که نصف بار سرقت شده نمی تونیم پولشو بدیم!

پ.ن۳: خواهرزاده آنی پیام فرستاده که: دیگه نمی خواد به خاطر ما پست رمزدار بنویسی. ما دیگه پامونو اونجا نمی گذاریم!

پ.ن۴: اگه خدا قبول کنه برم سراغ بازی خانم مهندس سابق! باور کنین تا حالا سوالاتشو نخوندم. 

ادامه مطلب ...