جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۲) +پی نوشت

سلام 

خوشبختانه تعداد این مینی خاطرات اونقدر شد که یه پستو پر کنه پس این شما و این هم خاطرات (از نظر خودم) جالب این بار: 

۱.یه خانمه حدود ۵۰ ساله ازم میخواد براش آزمایش تیروئید بنویسم٬ وقتی داره میره بیرون برمیگرده و میگه: آقای دکتر! میخواستی بالاش بنویسی مال تیروئیده یه وقت اشتباه نگیرن! 

۲. به خانمه میگم: وزن بچه تون چند کیلوئه؟ میگه: تقریبا نمیدونم! 

۳. به خانمی که با درد سینه اومده و میگه قبلا هم سابقه داشته میگم: تپش قلب هم دارین؟ میگه: این دفعه نه اما دفعات قبل هم نه! 

۴. به آقائی که با درد شکم اومده از وضعیت (گلاب به روتون) اجابت مزاجش میپرسم میگه: نه خوبه نه قبضه! 

۵. مریضهای درمانگاه تمام شدن و از مطب میام بیرون یه هوائی بخورم. مسئول پذیرش که اهل همونجاست داره با یکی از اهالی روستا صحبت میکنه و ازش میپرسه: داروهائی که دکتر دومی براتون نوشت با دکتر اولی فرق داشت؟ روستائی محترم میگه: خوب معلومه٬ مگه کود حیوونهای مختلف با هم فرق نمیکنه؟ خوب داروهای دکترها هم با هم فرق میکنه!! 

۶. برای بچه ای که استفراغ میکنه دارو مینویسم٬ پدرش میگه: غذا چی بهش بدیم آقای دکتر؟ میگم: تا استفراغش زیاده که هیچی٬ بعد که کمتر شد میتونین غذاهای خشک و سفت براش شروع کنین مثل بیسکوئیت. میگه: آهان الان به مادرش میگم براش سوپ بپزه! 

۷. توی درمونگاه شبانه روزی یکی از شهرهای کوچیک اطراف ولایتم. یه آقای سرماخورده رو میارن. همراهش میگه: آقای دکتر! لازم نیست ببریمش بیمارستان؟ میگم: نه. داروهاشو گرفته اومده میگه: واقعا لازم نیست ببریمش؟ میگم: اقلا اول آمپولشو بزنین ببینین بهتر میشه یا نه؟ پنج دقیقه بعد اومده و میگه: بردیمش توی تزریقات داره آمپولشو میزنه میشه بیائین ببینین باید ببریمش یا نه؟ میرم یه نگاه بهش میکنم و میگم: آره همین حالا باید ببرینش. یه نفس راحت میکشه و مریضو سوار ماشین میکنه! 

۸. مریض یه پسر جوونه که وقتی در رو باز میکنه به مریض کناریش میگه: بفرمائین و بعد میاد تو. وقتی نسخه شو مینویسم و میخواد بره بیرون برمیگرده و بهم یه نگاه میکنه و میگه: بفرمائین! 

۹. به دختره میگم: حالت تهوع هم داری؟ میگه: حالتشو نه اما احساسشو دارم! 

۱۰. میگم: بچه تون مشکلش چیه؟ پدرش میگه: اسهال داره مادرش میگه: نه استفراغ میکنه. 

میگم: هم اسهال داره هم استفراغ؟ مادره میگه: نه اصلا اسهال نداره. پدره میگه: چرا دیگه مگه ندیدی چطور داشت بالا می آورد؟! 

۱۱. دیشب ساعت ۴ صبح زنگ زدند که یعنی مریض داری. وقتی اومدم بیرون دیدم یه زن و مرد دارن از درمونگاه میرن بیرون. یه نگاه به مسئول پذیرش کردم که گفت: برو بخواب دکتر٬ حالا که زنگو زدم تازه گفتن که دندونپزشک میخوان! 

پی نوشت: هرچند خیلی دیر شده اما یکی دو مورد دیگه رو میخوام از سفر ترکیه بنویسم: 

۱. روز آخری که توی فرودگاه استانبول گرسنه و تشنه مونده بودیم و عماد دیگه داشت از تشنگی صداش درمیومد و ما هم فقط دلار و ریال داشتیم نه لیر (بیشتر که لازم نیست توضیح بدم؟!) یکی از خانمهای کارمند فرودگاه با پول خودش برای عماد یه آب پرتقال گرفت و حاضر نشد به جای پولش ازمون ریال یا دلار بگیره فقط به عنوان تشکر ازش فیلم گرفتم!!! هرچند که میدونم اون خانم هیچوقت اینجا رو نمیخونه اما میخواستم ازش تشکر کنم. 

۲. توی کاخ-موزه توپکاپی استانبول یه اتاق مجزا بود که گرفتن عکس و فیلم از اونجا مطلقا ممنوع بود بعضی از اشیاء اونجا عبارت بودند از: 

شمشیرهای منسوب به پیامبر اسلام (ع)٬ هر سه خلیفه (رض)٬ حضرت علی(ع) (که شباهتی به اون شمشیر دولبه که ما توی ذهنمونه نداشت) و طلحه و زبیر. 

عمامه حضرت یوسف. 

شمشیر حضرت داوود. 

جای پای پیامبر اسلام. 

عصای حضرت موسی. 

و بخشی از جمجمه و ساعد حضرت یحیی (!)

پست فوق العاده

سلام 

۱.با کمک و راهنمائی دوستان بالاخره عکسها لینک شدند و پی نوشت مربوط به اون از پست قبل حذف شد

۲.از شرکت «پرستیژ» شکایت نمودیم و قراره یکشنبه از اداره میراث فرهنگی و گردشگری بهمون جواب بدن (آیکون فکر نکنین ما دیگه اینقدر بی بخاریم) 

۳.یه سوال دیگه: 

دیشب میخواستم چندتا مینی دی وی دی که با دوربین فیلم گرفته بودم بزنم روی هارد کامپیوتر و بعد همه شونو روی یه دی وی دی رایت کنم اما مینوشت ویندوز قادر به خوندن این دی وی دی نیست! حتی نتونستیم با کامپیوتر و حتی دستگاه پخش دی وی دی خونمون که از قضا مارکش با دوربینمون هم یکیه (سونی) دی وی دی ها رو ببینیم و بالاخره مجبور شدیم خود دوربینو وصل کنیم به تلویزیون کسی میدونه چکار میشه کرد؟ 

۴.یعنی حتما باید بگم من اینجا هم هستم؟! 

پیج رنک اون وبلاگم از ۱ تبدیل شده به صفر  

بعد نوشت: 

با فاینالایز کردن دی وی دی ها که از باران عزیز یاد گرفتم موفق شدم اونها رو روی کامپیوتر و دستگاه دی وی دی خونه مون قابل دیدن کنم اما هنوز نمیتونم اونها رو روی هارد کامپیوتر کپی کنم تا همه شونو روی یه دی وی دی بزرگ رایت کنم.

سفرنامه «قسطنطنیه»

سلام 

اولا ببخشید که دیر شد اما باور کنید که تقصیر من نبود 

خیلی فکر کردم که این سفرنامه رو چطور بنویسم تا اینکه تصمیم گرفتم اینطوری بنویسمش که میخونین: 

آغاز سفر (۳۰/۲/۸۹): 

قرار بود پرواز هواپیمای «تابان ایر» ما به مقصد استانبول ساعت ۱۰ صبح روز پنجشنبه سی ام اردیبهشت از فرودگاه اصفهان پرواز کنه اما روز قبل از اون از شرکت مجری تور (پرستیژ) به ما خبر داده بودند که پرواز ساعت ۱۹ انجام خواهد شد و به این ترتیب یک روز از مرخصی من بی فایده موند. به هر حال رفتیم فرودگاه٬ اولین چیزی که توی ذوقمون زد وضعیت نامناسب ترمینال پروازهای خارجی فرودگاه اصفهان بود که من فکر میکردم حتما خیلی مجهزتر و باکلاس تر از ترمینال پروازهای داخلیه اما نبود. پرواز ساعت ۱۹ هم انجام نشد بلکه ساعت حدود ۲۱ بود که هواپیما از زمین بلند شد. 

خیلی منتظر بودم که خلبان عبور از مرز و ورود به فضای ترکیه رو اعلام کنه اما چنین اتفاقی نیفتاد و حدود ساعت ۱۲:۴۵ به وقت تهران (۱۱:۱۵ به وقت ترکیه) ما در فرودگاه «sabiha gocken» استانبول به زمین نشستیم و بعد از تشریفات معمول گمرکی وارد خاک ترکیه شدیم. و بعد شروع کردیم به گشتن دنبال «تور لیدر» خودمون که کلی گشتیم تا پیداش کردیم و همون موقع فهمیدم که بیشتر ترکها اصلا به زبان انگلیسی آشنا نیستند. 

«محمود» که تور لیدر ما بود رسید و فهمیدیم برخلاف چیزی که توی ایران به ما گفته بودند (اول ۳ روز استانبول هستیم و بعد ۴ روز میریم آنتالیا) اول باید بریم آنتالیا. گفتیم: باشه٬ مشکلی نیست میریم٬ که «محمود» گفت: چرا مشکلی هست و اون هم اینکه به خاطر تاخیر شما٬ پروازی که قرار بود شما رو ببره آنتالیا رفته!! گفتیم: پس حالا باید چکار کنیم؟ گفت: هیچی٬ باید همینجا باشید تا فردا صبح دفتر فروش بلیت شرکت «سان اکسپرس» باز بشه و برای پرواز ۱۰:۳۰ فردا صبح بلیت بگیرین گفتیم: پس پولش؟ گفت: به ما چه؟! 

خلاصه که اولین شب حضور در یک کشور خارجیو به جای هتل روی صندلیهای فرودگاه صبح کردیم!! و آی خوش گذشت آیییییییی. 

بیشتر از همه دلم برای عماد میسوخت و بعد از اون برای آقای «د» و همسرش که برای ماه عسل اومده بودند ترکیه. با توجه به ممنوع بودن عکسبرداری در فرودگاه از این شب هیچ عکسی ندارم شرمنده!! 

۸۹/۲/۳۱: 

دفتر فروش بلیت اول صبح باز شد و مجبور شدیم با پول خودمون که توی صرافی فرودگاه مقداریشو چنج کرده بودیم بلیت بخریم. من یه سیمکارت اعتباری ترکیه ای هم خریدم که میگفتند ارزونتر از رومینگ تلفنهای خودمون تموم میشه! به هرحال ساعت ۱۰:۳۰ صبح با پرواز شرکت «سان اکسپرس» راهی آنتالیا شدیم اما اونجا فهمیدیم که مسئولان محترم شرکت «پرستیژ» به جای هتل چهار ستاره «سندر» که توی تبلیغ تور نوشته بود ما رو به هتل سه ستاره «دلفین» برده اند!! اونجا هم اول یه دستبند پلاستیک نارنجی رنگ به مچ دستهامون بستند تا توی شهر گم نشیم!! 

این یه عکس از هتل دلفینه که انصافا چشم انداز فوق العاده ای از دریای مدیترانه و کوههای «توروس» داشت با امکاناتی مثل این

با بیخوابی دیشب ما حق داشتیم که تا غروب بخوابیم و همین کار رو هم کردیم. بعد سری به ساحل زدیم و بعد رفتیم رستوران هتل که توش غذامون رایگان بود. 

یکی از صحنه هائی که هر روز موقع خوردن هر سه وعده غذا توی اون رستوران میدیدیم گفتگوهای عاشقانه یه دختر ترک و یه مرد روس به زبان انگلیسی بود که عکسشونو اینجا نمیگذارم تا یه وقت والدینشون نبینند و بهشون برنخوره!!  

وقتی رفتیم توی اتاقمون متوجه شدیم که از دمپائی خبری نیست٬ رفتم پیش مسئول پذیرش و هرچقدر فکر کردم یادم نیومد باید به جای «دمپائی» به انگلیسی چی بگم؟ پس گفتم: 

!!sorry but we havent any dampayi in my room

و ایشون هم فرمودند: 

!!dampayi order is yok

۸۹/۳/۱: 

امروز ما رو بردند تله کابین آنتالیا که به گفته تور لیدر ما توی آنتالیا٬ بلند ترین تله کابین اروپاست (حالا کی گفته آنتالیا توی اروپاست؟!). 

وقتی رسیدیم بالای کوه٬ برخلاف هوای مطلوب پائین با بارش برف مواجه شدیم! و چون لباس گرم نداشتیم آی سردمون شد آیییییی٬ و بیشتر توی محوطه کافی شاپ اونجا بودیم تا فضای بیرون. 

عصر هم رفتیم یه چرخی توی شهر زدیم اما خرید چندانی نکردیم چون میگفتند برای خرید استانبول خیلی بهتره.  اما سر از یه شنبه بازار درآوردیم که خیلی باحال بود و کلی عکس و فیلم گرفتم

شب هم نشستیم پای تلویزیون به تماشای فینال جام باشگاههای اروپا. 

۸۹/۳/۲: 

امروز تور شهر آنتالیا داشتیم اما تور لیدر محترم ما رو به چنان فروشگاههای گرون قیمتی برد که هیچکدوممون نتونستیم چیزی بخریم!  یه سر هم رفتیم تماشای آبشار زیبای «دودن» که مستقیما به دریای مدیترانه میریزه.

عصر و شب را هم باز لب ساحل بودیم و توی شهر. این هم یه عکس از خونه های زیبای آنتالیا.

۸۹/۳/۳: 

امروز ساعت ۱۲ ظهر اتاق هتلو ازمون تحویل گرفتند و یه علافی چند ساعته را تا رسیدن تور لیدرمون گذروندیم که بیشترشو لب ساحل بودیم. 

ساعت حدود هشت شب با پرواز هواپیمائی onur air به سمت استانبول پرواز کردیم و در فرودگاه آتاتورک این شهر فرود اومدیم و رفتیم هتل «مولا» (برخلاف حرفهای قبلی مسئولان تور «پرستیژ» که به ما گفته بودند میریم هتل «کایا» و بعد که هر دو هتلو دیدیم متوجه شدیم که قیمت هتل مولا شبی ۱۰۰ لیر ترکیه است و قیمت هتل کایا شبی ۱۳۶ لیر ترکیه!) 

چون بر خلاف آنتالیا توی استانبول ناهار و شام با خودمون بود بعد از مستقر شدن در هتل رفتیم دنبال شام و باید اعتراف کنم که اون شب استانبول به دلم نچسبید چون ما توی قسمت اروپائی شهر بودیم که بعدا فهمیدم اصلا به پای قسمت آسیائی شهر نمیرسه. 

۸۹/۳/۴: 

امروز با پرداخت نفری ۶۰ دلار به مسئول تور رفتیم تور جزیره «بیوک آدا» که یکی از جزایر ترکیه توی دریای مرمره است و توی اون از اتومبیل خبری نیست بلکه همه رفت و آمدها با درشکه انجام میشه. واقعا جای زیبائی بود.  و مثل بقیه جاهائی که توی ترکیه دیدیم پر از گربه های اهلی و عماد هم که عشق گربه! 

این عکسو موقع برگشتن به استانبول گرفتم آخه توی جزیره اینقدر در حال گرفتن فیلم بودم که عکس از یادم رفت!

موقع برگشتن هم تور لیدر محترم خبر داد که پرواز پنجشنبه به اصفهان کنسل شده و ما باید تا یکشنبه یا دوشنبه توی استانبول بمونیم که این حرف به مذاق بیشتر همسفران که کار و زندگی داشتند و پول نداشتند خوش نیومد. خود من هم مجبور شدم زنگ بزنم به خانم «ر» (مسئول امور درمان شبکه و مرخصیمو تمدید کنم البته بعدا گفتند پرواز جایگزین روز شنبه انجام میشه.  

شب هم با «آنی» و عماد رفتیم میدون تقسیم و خیابون استقلال که واقعا دیدنیه و یه مکان کاملا فرهنگی و شلوغ٬ پر از مغازه و رستوران و سینما و حتی گروههای موسیقی مختلف دوره گرد. (اینها سه تا لینک مختلف بودها!)

۸۹/۳/۵: 

امروز برامون تور جاهای تاریخی و فرهنگی استانبولو با قیمت نفری ۹۰ دلار گذاشته بودند که هیچکس اسم ننوشت!! و تور لغو شد اما تقریبا همه همسفرهامون با کمال میل شب در تور ۷۰ دلاری شام در کشتی تفریحی بر روی تنگه بسفر شرکت کردند که واقعا یه شب فراموش نشدنی بود هرچند اکثر این شبو من دوربین به دست در حال گرفتن عکس و فیلم از مناظر اطراف بودم. 

مثل این عکس و این یکی و این یکی. 

۸۹/۳/۶: 

امروز تور رایگان داخل شهر بودیم که درست مثل آنتالیا توی فروشگاههائی رفتیم که هیچکس جرات خرید پیدا نکرد! 

یه سر هم رفتیم توی یه سوپر مارکت که یه «کفیر» اصل ترکی خریدم که اصلا شبیه چیزی که توی ایران به اسم «کفیر» میفروشند نبود. 

۸۹/۳/۷: 

برای امروز هیچ کار خاصی نداشتیم و «آنی» هم حال و حوصله تماشای موزه و مسجد نداشت پس خودم با کمتر از ۱۰ لیر ترکیه (برای بلیت اتوبوس و تراموای) و با ۵۵ لیر ورودی رفتم تماشای مسجد ایاصوفیه و کاخ موزه توپکاپی و مسجد آبی. هر کدوم از این جاها آدمو به دنیای خاص خودش میبره و اگه رفتین استانبول تماشای این قسمت از شهرو از دست ندین. جائی که باقیمانده از استانبول قدیم یا همون «قسطنطنیه» است. 

۸۹/۳/۸: 

امروز ساعت ۷ صبح ما رو از هتل بردند بیرون و گفتند امروز سالروز فتح استانبول به دست مسلمینه و به زودی خیابونها بسته میشه. ضمن اینکه ساعت ده و نیم هم پرواز میکنین. 

رفتیم فرودگاه و گفتند پرواز لغو شده! بعد گفتند تاخیر داره و چمدونهامونو گرفتند و گفتند برین توی سالن ترانزیت. ما هم همه لیرهای ترکیه ای که داشتیم دوباره چنج کردیم و رفتیم توی سالن ترانزیت اما از هواپیما خبری نشد که نشد! 

تنها مغازه ای هم که اونجا بود فقط لیر قبول میکرد و درنتیجه ما گرسنه و تشنه موندیم مثل اکثر مسافرهای دیگه. 

کم کم سر و صدای مسافرها دراومد تا اینکه مسئولین فرودگاه حدود ساعت ۶ عصر به هر نفرمون یه ساندویچ پنیر و یه قوطی کوکاکولا دادند و بالاخره ساعت ۱۰ شب به وقت استانبول پس از ساعتها انتظار سوار یک هواپیما از «زاگرس ایر» شدیم و برگشتیم اصفهان. 

خدا پدر مسئولان گمرک فرودگاه اصفهانو رحمت کنه که بی دردسر بهمون اجازه عبور دادند و بالاخره ساعت ۴ صبح به وقت ایران رسیدیم ولایت و رفتیم خونه و صبح هم رفتم سر کار!! 

پ.ن۱: چند بار هوس کردم که اونجا برم کافی نت و ببینم جمله «دسترسی به این سایت امکان پذیر نمیباشد» رو به ترکی چطور مینویسند! اما دلم نیومد اون روزهائی که شاید تا چند سال دیگه تکرار نمیشدند به این راحتی حرومشون کنم 

پ.ن۲: از آزادی عقیده ای که توی استانبول دیدم واقعا لذت بردم. 

زنهائی حجاب داشتند که واقعا به اون اعتقاد داشتند و برای همین در این کشور بدحجاب وجود نداشت. همونطور که دهها مسجد روزی پنج بار اذان میگفتند چندین کلیسا در جاهای مختلف شهر و از جمله خود خیابان استقلال پذیرای مسیحیان معتقد بودند و خلاصه که از هر دین و مذهب و طایفه ای میشد اونجا پیدا کرد. 

پ.ن۳: موقع برگشتن از آنتالیا به استانبول عماد ازم پرسید: بابا! ما با این هواپیما که رنگ دُمش قرمزه میریم؟ گفتم: آره گفت: آخ جون پس بالاخره به یکی از آرزوهام رسیدم!! 

پ.ن۴: وقتی رسیدیم دیدم دوتا از جزوه های کامران احمدی رسیده خونه پس از دیروز درس خوندنو شروع کردم و شاید دیگه کمتر بتونم کانکت بشم  

پ.ن۵: من نمیدونم چندتا سینما توی استانبول هست اما ما توی اون چند روز سه تا سینما دیدیم که دوتاشون فیلم جنجالی سنگسار ثریا رو پخش می کردند!

آمدیم

سلام 

توی فکر یه پست حسابی برای آپ کردن وبلاگ بودم که نشد چون دیشب ساعت ۴ صبح رسیدیم خونه و بعد هم رفتم سر کار. 

عصر هم اینترنتمون قطع بود و شب هم مهمون داشتیم 

فردا هم شیفتم پس آپ میره برای سه شنبه انشاءالله. 

از همه دوستان که اومدند و نگرانمون بودند ممنون. 

کلی عکس از استانبول و آنتالیا گرفتم که چندتاشونو براتون میگذارم تا حدی که وبلاگمون فیل.تر نگردد!!