جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خرج غیر منتظره

سلام 

یادتونه از خرج غیرمنتظره صحبت کردم؟ 

قرار بود برای آنی یه کلاس توی تهران بگذارند که بالاخره تاریخش معلوم شد. 

فردا شب آنی باید راهی تهران بشه تا از صبح چهارشنبه بره سر کلاس و طبیعتا من هم باید باهاش برم چون ظاهرا از خوابگاه خبری نیست. 

کلاسها تا جمعه شب ادامه داره. 

پس احتمالا چند روزی در خدمتتون نخواهیم بود.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (38)

سلام 

1. مرده پسر 5 ساله شو آورده بود و آروم بهم گفت: ببخشین آقای دکتر! بهش قول دادم که آمپولش نمیزنین! گفتم: باشه. در حال نوشتن نسخه بودم که پسره گفت: راستی من همیار پلیسم، توی خونه مون یه شمشیر هم دارم! باباش گفت: بسه دیگه بابا آمپول نمینویسه! 

2. به پیرزنه گفتم: سرفه هاتون خلط هم داره؟ گفت: نمیدونم، یه چیزهائی با سرفه از گلوم میاد نمیدونم همون خلطه یا چیز دیگه؟! 

3. میخواستم گلوی یه بچه 3-2 ساله رو ببینم که پدرش گفت: بیخود زحمت نکشین دکتر، دهنشو به هیچ عنوان باز نمیکنه تازه الان «چوبتون»و هم میگیره! چند ثانیه بعد بچه در یه حرکت ناگهانی «آبسلانگ»و از دستم کشید، وقتی داشتند میرفتند بیرون مرده گفت: چند لحظه دیگه میاد چوبتونو پس میده و چند لحظه بعد بچه برگشت توی مطب، آبسلانگو داد دستم و دوید بیرون!! 

4. میخواستم شروع کنم به نسخه نوشتن که خانمه گفت: ببخشید آقای دکتر! من به حساسیت پنی سیلین دارم! 

5. پیرزنه اومد توی مطب و گفت: دو ساعته که بیرون نشسته ام تا نوبتم بشه. بعد دفترچه بیمه شو داد دستم و گفت: حالا خدا کنه برگ داشته باشه! 

6. مرده میگفت: من چند وقته که از پشت سینوزیت دارم! گفتم: یعنی چی؟ گفت: آخه پشت سرم درد میکنه! 

7. داشتم برای خانمه نسخه مینوشتم که گفتم: آمپول میزنین یا کپسول بنویسم؟ گفت: آمپول که نمیزنم معده ام هم درد میکنه نمیتونم کپسول بخورم! 

8. نصف شب خانمه با شوهرش اومد و گفت: احساس میکنم یه چیزی رفته توی گوشم. اتوسکوپ رو گذاشتم توی گوشش که بلافاصله یه مورچه دوید و اومد توی سر اتوسکوپ. فورا اتوسکوپو از گوشش آوردم بیرون. شوهرش گفت: چی شد دکتر؟ گفتم: یه مورچه بود درش آوردم. بعد هرچقدر گشتم اثری از مورچه ندیدم به محض اینکه اتوسکوپو خاموش کردم مورچه از سر اتوسکوپ اومد بیرون! 

9. پیرمرده میگفت: دارم برای فشار آتنولول و تریامترن-اچ میخورم اما فشارم پائین نمیاد. حالا این بار فقط تریامترن-اچ بنویسین ببینم پائین میاد؟! 

10. برای پیرزنه نسخه مینوشتم که گفت: لطفا برام قرص قند هم بنویسین گفتم باشه. بلند شد و رفت طرف در که وسط راه برگشت و گفت: قرص قند نوشتین؟ گفتم: بله. رفت بیرون و بعد دوباره درو باز کرد و گفت: کاش قرص قند هم برام نوشته بودین! 

11. سونوگرافی خانمه رو دیدم و گفتم: شما کیست تخمدان دارین براتون دارو مینویسم دفترچه شو باز کردم که دیدم مال یه مرده! گفتم: نمیشه توی این براتون دارو بنویسم مال یه مرده گفت: شما بنویسین من اون برگه اش که توی دفترچه میمونه پاره میکنم! 

12. خانمه بچه نوزادشو آورده بود و میگفت: دیروز نافش افتاد. گفتم: اشکالی نداره حالا مگه خونریزی چیزی داره که اینقدر نگرانین؟ گفت: کجاش؟! 

13. دیشب ساعت 3 نصف شب یه آقائی اومد و گفت: دکتر بهم گفته هروقت بیماریت عود کرد باید این آمپولو بزنی توی سرم و تزریق کنی لطفا برام یه سرم بنویسین. حرفش منطقی نبود اما براش نوشتم. چند دقیقه بعد مسئول پذیرش اومد و گفت: چرا براش سرم نوشتی دکتر؟ این آقا معتاده و هروقت مواد گیرش نمیاد چندتا آمپول از اینور و اونور جور میکنه و چون نمیتونه به خودش تزریق کنه میاد اینجا به یه بهونه ای سرم میگیره و بعد وقتی کسی حواسش بهش نیست آمپولها رو میزنه توی سرم خودش! 

پی نوشت: قبلا هم گفته بودم چقدر خوش شانسم. امروز صبح رفتم بانک مسکن برای گرفتن وام خونه که گفت: باید پایان کار و پروانه ساخت خونه رو هم بیاری زنگ زدم به فروشنده که هرچقدر گشت پیداشون نکرد و فقط کپی هاشون پیدا شد که حالا باید هفته بعد ببرم شهرداری برابر با اصلشون کنم!

روزی که «ماه مربا» آمد

پیش نوشت: یادتونه چند پست پیش گفت چند پست من از نظر زمانی با هم تداخل دارند؟ خوب این اولیشونه: 

سلام 

توی این پست گفتم که برای جشن عروسی یک هفته مرخصی گرفتم که همه اش توی مراسم مختلف قبل و بعد از ازدواج تموم شد. 

بدمون نمیومد که یه ماه عسل هم بریم اما هربار که درخواست مرخصی میکردم جواب مسئولان محترم شبکه لردگان یه جمله بود: شما یک هفته مرخصی گرفتین و الان هم به شدت کمبود پزشک داریم! 

تا اینکه در شهریورماه ۱۳۸۱ پدر بزرگوار با من تماس گرفت و گفت: توی مهرماه برای یک هفته از زائرسرای اداره شون توی مشهد یه اتاق گرفته و وقتی سوال کرده گفتند که میتونین پسر و عروستونو هم همراهتون بیارین. 

بدمون نمیومد که بریم چون تعریف این زائرسرا رو شنیده بودیم که دست کمی از یه هتل خوب نداشت ضمن اینکه در هزینه هامون هم به شدت صرفه جوئی میشد. 

رفتم پیش رئیس شبکه و با هر فلاکتی بود مرخصی گرفتم. 

در حالی که تا اون روز همه مسافرتهای ما یا با اتوبوس بود و یا با ماشین شخصی پدر بزرگوار اون بار برای اولین بار سوار هواپیما شدم و رفتیم مشهد. 

با تاکسی خودمونو رسوندیم به زائرسرای مربوطه و خواستیم اتاقو تحویل بگیریم که مسئول پذیرش یه نگاه به شناسنامه من و آنی کرد و به پدر بزرگوار گفت: این آقا که ازدواج کرده و از تکفل شما خارج شده. ایشون هم که عروستون هستند و اصلا تحت تکفلتون نیستند پس این دو نفر (ما) نمیتونن وارد بشن! 

پدر بزرگوار گفت: من زنگ زدم و پرسیدم و گفتند میتونیم بیاریمشون! و مسئول پذیرش فرمودند: غیرممکنه اینجا فقط برای افراد تحت تکفل کارمندهاست! 

پدر بزرگوار همچنان در حال چانه زنی بود که آنی گفت: میای یا خودم برم دنبال هتل بگردم؟! و دونفری راهی شدیم. 

یادم نیست چه خبر بود اما یه تعطیلی مذهبی بود و مشهد به شدت شلوغ و هتلها هم به شدت گرونش کرده بودند. درنهایت یه هتل پیدا کردیم به قیمت شبی بیست هزار تومن که برای اون موقع و برای ما گرون بود! 

بعد از دو شب که قیمت همون اتاق شده بود شبی هشت هزار تومن یکدفعه پدر بزرگوار ظاهر شد و گفت که بالاخره تونسته به مسئولین زائرسرا بقبولونه که ما هم بریم اونجا و ما هم رفتیم و چند روز بقیه این ماه عسلو توی یه سوئیت بودیم که یه اتاق دوتخته داشت (که ما تصاحب کردیم) و بقیه هم توی یه اتاق دیگه اش که فکر کنم سه تا تخت داشت و هر شب یکی دو نفر روی زمین میخوابیدند. یک هفته اونجا بودیم و روز آخر ساعت هشت صبح اتاقو ازمون تحویل گرفتند درحالی که ساعت حرکت قطارمون به سمت اصفهان (که اون هم برای اولین بار بود که سوار میشدم) ساعت ده و نیم شب بود. اینجا بود که پدر بزرگوار دست به یه فداکاری بزرگ زد به این صورت که در تمامی این ساعتها توی راه آهن و کنار وسائلمون نشست و ما رفتیم توی شهر! 

یادمه با آنی از راه آهن مشهد اومدیم بیرون و سوار تاکسی شدیم. راننده گفت: کجا برم؟ گفتم: یه جائی که سینما باشه! راننده یه نگاهی بهمون کرد و گفت: شما با قطار اومدین مشهد تا برین سینما؟! 

باید بین دو فیلم «ارتفاع پست» و «نان و عشق و موتور ۱۰۰۰» یکیو انتخاب میکردیم که به درخواست من اولیو دیدیم (دومیو چند ماه بعد از کلوپ گرفتیم) برای ناهار دسته جمعی برگشتیم راه آهن و بعد همه خانواده (به جز پدر بزرگوار) رفتیم زیارت و خرید سوغات و ... تاشب. 

اتفاقا قطار هم کلی توی راه متوقف شد و تعمیرش کردند و به خاطر این توقفها نصف پول بلیتمونو هم پس دادند. 

پ.ن۱: توی اون چند روز به شدت به یاد سریال زیر آسمون شهر افتادم که همه همسایه ها با مهران غفوریان و همسرش رفتند ماه عسل! به من هم حق بدین که اون مسافرتو ماه مربا بدونم نه ماه عسل!! 

پ.ن۲: ما توی مشهد بودیم که روزنامه ها خبر قتل همسر ناصر محمدخانی رو چاپ کردند. ماجرائی که تا چندی پیش ادامه داشت و درنهایت به اعدام شهلا انجامید. 

پ.ن۳: سال نو میلادیو به همه خوانندگان عزیز مسیحی تبریک میگم چه اونها که میلاد مسیح پیامبر رو پیش از کریسمس میدونن و چه اونها که بعدش. 

پ.ن۴: عماد داره از شبکه K2 یه کارتون به زبان ایتالیائی میبینه که میگه: بابا انگار یه کم هم فارسی میگن! مثلا الان مرده به خانمه گفت: عسلم!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۳۷)

پیش نوشت: 

سلام 

به لطف اون کارمند مخابرات یه خط جدید تلفن بدون پی سی ام خریدم که پریروز وصل شد٬ دیشب هم من شیفت بودم و حالا در خدمت شما هستم. 

به فروشنده خونه هم گفتم: خط تلفنتونو نمیخوایم که گفت: خودم میبرمش. 

به هرحال از لطف دوستان که در طول این غیبت چند روزه نگرانمون شده بودند ممنون. 

ببخشید که وقتش نیست به همه تون سر بزنم و یکی یکی تشکر کنم. 

۱. خانمه اومد و گفت: دکتر! من چند روز پیش اومدم و بهتون گفتم: دفترچه بیمه مو مهر کنین تا برم پیش دکتر زنان اما شما اشتباه نوشتین! دفترچه شو دیدم و گفتم: خوب من هم که نوشتم دکتر زنان! گفت: نه من فقط منظورم این بود که دکترش زن باشه وگرنه من میخواستم برم دکتر گوش و حلق و بینی! 

۲. یه خانم با جواب سونوگرافی که متخصص ارولوژی براش نوشته بود اومد. گفتم: کلیه هاتون مشکلی نداره اما تخمدونتون کیست داره باید برین پیش دکتر زنان. گفت: برم پیش دکتر زنان؟ پس دیگه نمیخواد برم پیش متخصص؟! 

۳. به خانمه گفتم: فشارتون ۱۴ است. گفت: اشتباه میکنین٬ من هیچوقت فشارم اینقدر نبوده٬ وقتی فشارسنجو باد کردین دقت کردم بیشتر از همه دکترها دستمو باهاش فشار دادین فکر کنم برای همین بیشتر نشون داده! 

۴. به پیرزنه گفتم: دفترچه تون برگ نداره نمیشه براتون دارو نوشت. گفت: خواهش میکنم! گفتم: نمیشه مادر آخه اصلا برگ نداره. دستشو بالا زد و گفت: پس اقلا فشارمو بگیر! 

۵. مرده اومد و گفت: دیروز اومدیم اینجا و همکارتون برای بچه مون نسخه نوشت٬ اما شربت آموکسی سیلینش شکست٬ لطفا یکی دیگه توی دفترچه اش بنویسین. درحال نوشتن بودم که همینطوری پرسیدم: راستی چطور شکست؟ گفت: هیچی! دیدیم روش نوشته توش آب جوشیده بریزین ما هم آب جوش توش ریختیم شیشه اش ترکید! 

۶. پسره گفت: سرما خورده ام. گفتم: چند روزه؟ گفت: چند روزه! 

۷. به خانمه گفتم: بچه تون به جز استفراغ مشکل دیگه ای نداره؟ گفت: چرا! وقتی داره استفراغ میکنه نمیتونه آب دهنشو قورت بده! 

۸. به پیرزنه گفتم: فشارتون بالاست. گفت: میدونم هروقت حرص میخورم میره بالا. گفتم: خوب سعی کن حرص نخوری. گفت: برادرم بدون اینکه به من چیزی بگه دختر مردیو عقد کرده که توی جوونی منو طلاق داد و یه زن دیگه گرفت٬ انتظار داری حرص نخورم؟! 

۹. دختره گفت: من کم خونی دارم برام چند بسته قرص اسید سولفوریک هم بنویس! گفتم حتما اشتباه شنیده براش اسید فولیک نوشتم. چند دقیقه بعد اومده میگه: من اسید سولفوریک میخواستم چرا برام اسید فولیک نوشتین؟! 

۱۰. خانمه میگفت: برای بچه ام یه آزمایش کامل بنویسین اما لطفا توش آزمایش خون نباشه آخه بچه ام اذیت میشه! 

۱۱. گوشیو گذاشتم روی سینه خانمه و گفتم: نفس بکشین .... یکی دوبار یه نفس نصفه و نیمه کشید و گفت: ببخشین من از بچگی بلد نیستم نفس بکشم!!  

۱۲. مرده گفت: دفترچه بیمه بچه مو مهر کن میخوام ببرمش پیش دکتر ... مهرش کردم که گفت: بی زحمت یه برگه دیگه دفترچه شو هم مهر کن آخه من این دکترو میشناسم هروقت میریم پیشش اول کلی آزمایش مینویسه بعد دارو میده! 

۱۳. پسره میگفت: چند روزه بدون سابقه قبلی سر کار چرت میزنم. گفتم: کارتون چیه؟ گفت: از سه روز پیش یه جا به عنوان نگهبان شب استخدام شدم!! 

۱۴. خانمه میگفت: آقای دکتر گاهی تب بچه ام به ۳۵ درجه هم میرسه! 

۱۵. به پیرزنه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: یادتونه چند سال پیش تلویزیون یه سریال داشت که دختره دستشو میلرزوند و میگفت این اعصاب منه؟ گفتم: بله گفت: چقدر بهش میخندیدم حالا خودم هم مثل اون شدم! 

۱۶. برای دختره نسخه نوشتم که مادرش گفت: این لکه هم روی پوست دستش افتاده گفتم: از کی؟ دختره گفت: یک هفته است. مادرش گفت: نه الان یک ماهه که داره کم کم بزرگ میشه. دختره گفت: جدی؟ من تا یک هفته پیش بهش دقت نکرده بودم! 

۱۷. خانمه گفت: از این شربت چقدر به بچه ام بدم؟ گفتم: روزی سه قاشق. گفت: سه قاشق سرصاف؟! 

۱۸. (خواندن این یکی برای افراد زیر ۱۸ سال توصیه نمیگردد!) 

یه پسر جوون دفترچه بیمه یه دختر جوونو آورده بود و میگفت: براش یه سونوگرافی بنویسین با یه آزمایش کامل. گفتم: چه آزمایشی؟ سونوگرافی از کجا؟ یه کم مکث کرد و بعد گفت: راستش من و این خانم پنج ماهه که عقد کردیم. دیشب متوجه شدم که «سینه هاش» صافه! درضمن خیلی هم لاغره البته فکر نکنم ربطی داشته باشه چون خاله ام هم همینقدر لاغره اما سینه هاش بد نیست!! حالا حتما یه سونوگرافی از سینه هاش بنویس و از «بییییییب»!!!