جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (127)

سلام

۱. (۱۵+) مرده اومد توی مطب و گفت: الان چندباره که میام اینجا و کا.ندوم نیست. حالا چکار کنم؟ از بیرون تهیه کنم؟!

۲. یه بچه سرماخورده رو میدیدم که مادرش گفت: چند روز هم هست که میگه قلبم درد می کنه. گفتم: توی این سن بعیده مشکل قلبی داشته باشه. بچه گفت: نخیر من میدونم چون بدنم درد می کنه قلبم هم داره گریه می کنه!

۳. خانمه با سرگیجه اومده بود. گفتم: سابقه چربی نداشتین؟ گفت: صبحانه نخوردم حالا دارم می افتم. قند و چربی کجا بود؟!

۴. پیرزنه گفت: هردو پام از زانو به پائین خوابشون سنگینه!

۵. خانمه گفت: بچه ام شب ها توی خواب خرخر می کنه. گفتم: حالا که سرماخورده این طوره یا همیشه شب ها خرخر می کرد؟ گفت: دست شما درد نکنه وبچه رو برد بیرون!

۶. خانمه گفت: برای بچه ام آمپول بنویسین. گفتم: تا حالا پنی سیلین زده؟ گفت: نه ولی کم کم باید عادت کنه!

۷. خانمه با یه بچه به بغل با عجله در مطبو باز کرد و اومد تو. گفتم: بفرمائین. با اضطراب گفت: دیروز مادر این بچه اونو برده دکتر. دکتر هم براش یه شربت نوشته و گفته باید شش سی سی بخوره. گفتم: خب؟ گفت: آخه اشتباها خیلی بهش داده. یه سرنگ پنج سی سی رو برداشته و از عدد پنج هم یه مقدار بیشتر بهش داده!

۸. پیرمرده گفت: من به دکتر قبلی گفتم برام آزمایش کامل بنویسه اما توی آزمایشگاه گفتن کامل نیست. آخه شما دکترین باید آزمایش کامل بنویسین ما که سر در نمیاریم. گفتم: حالا مگه چی ننوشته؟ گفت: آزمایش ادرار ننوشته بود!

۹. پسره گفت: یه کار توی کشور پرتغال پیدا کردم. برای ایدز و هپاتیت و .... منو فرستادند آزمایش و گفتند جوابشو ببر پیش یه دکتر تا تائید کنه این بیماری هارو نداری. آزمایشهاشو نگاه کردم و گفتم: آزمایشهاتون مشکلی ندارن. حالا نامه رو باید به فارسی بنویسم یا به انگلیسی؟ گفت: من باید نامه شمارو بدم به یه دارالترجمه مورد تائید سفارت پرتغال ترجمه کنه. حالا شما به هرزبونی که دوست دارین بنویسین!

۱۰. خانمه گفت: این بچه اسهال و استفراغ شدید داره. غذائی رو هم که شش روز پیش خورده داره همون طور پس میده!

۱۱. به پیرزنه گفتم: فشارتون خیلی بالاست. غذاتونو کم نمک بخورین. گفت: مگه میشه؟ من صبح ها به شیر هم نمک می زنم و میخورم!

۱۲. نسخه مرده رو نوشتم و زیرشو مهر کردم که متوجه شدم مهرم وارونه است. مرده دفترچه شو برداشت و نگاهش کرد و گفت: ببخشید داروخونه ایراد نمیگیره که مهرتون وارونه است؟!

پ.ن۱: مدتهاست که از مرورگر گوگل کروم استفاده میکنم. اما هربار باید بعد از نوشتن پست اونو توی اینترنت اکسپلورر کپی کنم چون اعدادش به زبون انگلیسیه و باید توی اینترنت اکسپلورر اعدادو به فارسی بنویسم. دیشب مرورگر اپرا رو دانلود کردم و این اولین پستم با این مرور گره. برم ببینم اعدادش به چه زبونیه یعنی ممکنه از شر کپی پیست پستهام راحت بشم؟! (بعدنوشت: نه راحت نشدم!)

پ.ن۲: از روز بعد از گذاشتن این پست هی وجدانم میاد بهم میگه چرا ننوشتی که آقای وکیل شماره 10 نابینا بود؟ خب حالا نوشتم وجدانم راحت شد! (خدائیش فرقی هم میکرد؟)

پ.ن۳: چند روزه که نمیتونم برای وبلاگهای پرشین بلاگ نظر بگذارم. دوستان پرشینی به بزرگی خودشون ببخشند. 

پ.ن۴: به دلایلی که مهمترینش همون مشکل سه حرفی معروفه (!) ناچار شدیم سفر خارجی امسالو به سال آینده موکول کنیم و امسال هم سفر داخلی بریم (آخرین سفرمون اینجا بود و اولین و آخرین سفر خارجی مون اینجا!) و چون دیگه عجله ای نداریم که تا پیش از دوساله شدن عسل بریم سفر احتمالا سفرو میگذاریم برای بعد از ماه رمضان. دوستانی که میخوان تشریف بیاریم به شهرشون دعوت کنند لطفا 

پ.ن۵: عسل شیطونی می کنه. بهش به شوخی میگم: بیام بزنمت؟ درحال مالیدن دستش روی سر و صورتش با فریاد میگه: نههههه! ناااااز ناااااز! (حالا یکی ندونه میگه آیا روزی چندبار این بچه رو کتک می زنیم؟!)

خاطرات (از نظر خودم) جالب (126)

پیش نوشت:

سلام

مدت ها از زمان شروع نوشتن این خاطرات میگذره. بیشتر دوستانی که از این وبلاگ بازدید کردن بهشون و به من لطف داشتن و بعضی هم خوششون نیومده.

تا به حال چند نفر اومدن و گفتن که این خاطرات تمسخر بیمارانه و من هربار قبول نمی کردم. تا این که برای اولین بار کامنت منطقی و بدون ناسزا و ... یکی از دوستان خوب مجازی توی این پست بهم نشون داد که ممکنه من تا به حال اشتباه کرده باشم و بعضی از این خاطرات واقعا باعث تمسخر بعضی از بیماران شده باشه.

پس از این به بعد ممکنه بعضی از خاطراتو که اونهارو تمسخر به بیماران تشخیص میدم ننویسم.

باز هم از خانم الهه برای نوشتن اون کامنت ممنونم.

واما خاطرات این بار:

۱. فشار پیرزنه رو گرفتم و گفتم: فشارتون یازدهه. گفت: خوبه؟ پیرزن دیگه ای که همراهش بود گفت: یازده فشار دخترهای بیست ساله است پس بده؟!

۲. یه بچه رو آوردند و گفتند: چندروزه که از بینیش خون میاد. گفتم: خونریزیش زیاده؟ پدرش گفت: نه در حد معمولی!

۳. خانمه گفت: برام آزمایش بنویس. گفتم: چه آزمایشی؟ گفت: هر آزمایشی اینجا هست برام بنویس به جز آزمایش ادرار!

۴. خانمه گفت: من تازه فهمیدم که حامله ام. مدتی هم بود که این قرصهارو میخوردم طوری نیست؟ مادرش که همراهش بود گفت: نه مشکلی نداره نمیدونستی که حامله ای!!

۵. مرده گفت: دیروز سر کار نرفتم یه استعلاجی برام مینویسین؟ گفتم: آخه بنویسم به چه علت؟ گفت: یه چیزی بنویس که ازش سردرنیارن مثلا بنویس به علت CRG!

۶. به پیرزنه گفتم: آمپول می زنین براتون بنویسم؟ گفت: اگه فقط یه آمپول مینویسی بنویس. چون اگه رفتم بیرون دیگه جرات نمی کنم برای آمپول بیام!

۷. گلو مرده رو نگاه کردم و گفتم: عفونت ندارین فقط حساسیته. گفت: خودم هم از رنگ زبونم میفهمم که عفونته یا حساسیته!

۸. (۱۴+) خانمه گفت: مدتیه خونریزی زیاد دارم برام یه سونوگرافی از رحم بنویس. نوشتم. گفت: میشه از کلیه هم بنویسین؟ میترسم از اونجا باشه. گفتم: بعیده اما باشه می نویسم. گفت: از کبد نمیخواد؟!

۹. مرده گفت: من به پنی سیلین و همه آمپول های دیگه ای که با پ شروع میشن حساسیت دارم!

۱۰. به مرده گفتم: بفرمائین. خانمش که همراهش بود گفت: ایشون وکیلند و الان سرما خورده اند!

۱۱. برای خانمه آزمایش نوشتم. گفت: شما همیشه اینجائین یا شغلتون عوض میشه؟!

۱۲. خانم مسئول تزریقات اومد و گفت: برنامه شیفت این ماه پزشکان اومده؟ گفتم: نه چطور؟ گفت: آخه مدتیه ما هم برنامه مونو براساس شیفت های شما مینویسیم. برای هرنفر چند شیفت با پزشک هائی که آمپول مینویسن و چند شیفت با اونهائی که نمینویسن!

پ.ن۱: از اول امسال هربار که یه پست مینویسم چند ساعت بعد با خودم میگم: ای وای باز یادم رفت!! پس با تاخیر روز بهورز (۱۹ فروردین) روز دندان پزشک (۲۳ فروردین) روز علوم آزمایشگاهی (۳۰ فروردین)  روز زن (۳۱ فروردین) روز بهداشت حرفه ای (۹ اردیبهشت) روز کارگر (۱۱ اردیبهشت) روز معلم (۱۲ اردیبهشت) و روز ماما (۱۵ اردیبهشت) رو تبریک میگم. روزی رو که یادم نرفت؟!

پ.ن۲: (۱۴+) کسی میدونه چرا چند هفته است شصتاد نفر دارن با سرچ عبارت (با عرض پوزش) «خوا.بیدن رو.ی زن» به وبلاگ من میان؟!

پ.ن۳: چند شب پیش جائی مهمان بودیم. عماد کتاب تعبیر خوابو از روی طاقچه برداشت و چند دقیقه ای ورق زد و بهم گفت: چرا خوابی که من دیدم توی این کتاب نیست؟ گفتم: مگه چه خوابی دیدی؟ گفت: خواب دیدم اسپایدرمن و بتمن اومدند خونه مون!

بار دیگر ...

سلام 

یه بار دیگه به مراسم جمع دوستان قدیمی رفتم. 

همون چیزی که بعضی ها بهش میگن امتحان دستیاری. 

هر سال از تعداد افراد آشنا کاسته میشه اما هنوز تعدادشون اون قدر هست که بخوام برم. هرچند دیگه قیمت آب معدنی و کیک و آب میوه شونو خیلی گرون کردن! 

خب دیگه شاید باید باور کنم که هنوز عمومی باید به همیشه عمومی تبدیل بشه!! 

پ.ن1: این کامنت خصوصی رو یه بنده خدا برام گذاشته. ازش اجازه گرفتم که ایمیلشو هم بگذارم. اگه دوست داشتین جوابشو اینجا یا توی ایمیلش بدین: 

سلام دکتر.مطالبتون خیلی با مزه و جالب بود.
یه مشورت هم میخواستم ازتون بگیرم که اگه راهنمایی کنید ممنون میشم.ببخشیدا که اینجا اینو میگم.
من کارشناسی رادیولوژی خوندم و الان دارم طرحمو میگذرونم که تازه هم شروع شده.میخواستم برا کنکور سراسری 94 شرکت کنم که پزشکی بخونم.که در صورت قبولی همزمان هم میتونم یک سال باقیمانده از طرحمو برم.
و چون طرح رادیولوژی رو گذروندم بعد از فارغ التحصیلی از پزشگی دیگه لازم نیست که برم طرح پزشکی رو هم بگذرونم.یعنی یه جورایی سه سال صرفه جویی میشه.23 سال هم سن دارم.خواستم نظر شما رو بدونم که ایا به نظرتون این راه رو برم یا نه؟؟(راه دیگر=ارشد و دکترا یا اصلا شغل دوم)خیلی خیلی فکر کردم ولی به نتیجه قطعی نرسیدم.کاش این متنو میگذاشتید تا بقیه همکاراتون هم نظر بدن که نظر اونارم بدونم.خیلی خیلی کمک بزرگی میکنید.چون خیلی خیلی برام مهمه.شاید بپرسید هدفت چی هست که تو دو کلمه میگم پول و پرستیژ
ممنوووووون    maxpayne200682@yahoo.com  
پ.ن2: یکی از اقوام که شکر خدا دستش به دهنش می رسه و ایام نوروز امسالو توی یکی از هتل های گرون قیمت سواحل دریای مدیترانه گذروند (!) تعریف میکرد یکی از هموطنان عزیزمون که قبلش برای ایشون تعریف کرده برای سفر هرعضو خانواده اش شش میلیون خرج کرده رو موقع تسویه حساب نگه داشتند چون دیده بودند موقع خوردن غذا توی رستوران هتل قاشق و چنگال نقره هتلو بلند کرده! این قوم و خویش گرامی برام تعریف کرد که چطور اول قاشق و چنگال هتلو از چمدون اون مسافر درآوردند و بعد همه ایرانی ها رو نگه داشتن و یکی یکی چمدون همه شونو گشتند. درحالی که مسافرین اهل سایر کشورهارو که درحال ترک هتل بودند با کمال احترام راهی می کردند .... :(

خاطرات (از نظر خودم) جالب (125)

سلام

۱. نسخه مرده رو دادم دستش و بلند شد که بره داروخونه. دم در برگشت و گفت: نسخه تون همینه که تازه نوشته شده؟!

۲. مرده گفت: فکر کنم به حاجی حساسیت دارم هروقت میرم دیدن یه حاجی بعدش آبریزش بینی پیدا می کنم و سرفه!

۳. برای خانمه سونوگرافی نوشتم. وقتی میخواست بره گفت: حالا نوشتی از کجا باید سونوگرافی بگیره؟!

۴. میخواستم گوشیو بگذارم روی سینه یه پسر سه چهار ساله. مادرش لباسشو بالا کشید و بچه هم یکدفعه شروع کرد به گریه کردن و خودشو تکون دادن. مادرش گفت: نترس مامان دکتر میخواد می می تو بخوره!!

۵. به مرده گفتم: آمپول می زنین براتون بنویسم؟ گفت: من که تازه آمپول زدم که! گفتم: پس کپسول براتون مینویسم. گفت: این کپسول ها که فایده ندارن که!

۶. یه پسر بچه رو آوردند درمونگاه که توی مدرسه با یه بچه دیگه دعواش شده بود و یه ضربه به .... خورده بود. درحال معاینه اش بودم که مادرش هم رسید و گفت: چی شده؟ گفتم: ظاهرا که مشکلی نداره اما چون ورم کرده برای اطمینان یه سونوگرافی هم براش مینویسم. یکدفعه سروکله پسری که ضربه رو زده بود هم با مادرش پیدا شد. مادر بچه ضربه خورده به مادر بچه ضربه زننده (!) گفت: میبرمش سونوگرافی، اگه چیزیش شده باشه یه ضربه همین طوری به پسرت میزنم!

۷. وسط دیدن مریضهای یه درمونگاه به شدت شلوغ روستائی بودم که مرده با بچه اش اومد توی مطب و گفت: بچه ام رومیزی میکنه! گفتم: چی؟ گفت: از صبح بیرون ایستادم میبینم همه میگن بچه مون سفره می کنه گفتم یه چیز جدید بگم! (ترجمه: سرفه)

۸. به خانمه که بچه شو آورده بود گفتم: توی خونه دارو دارین؟ گفت: توی خونه یه دختر دیگه دارم!

۹. خانمه گفت: داروی تیروئید هم میخورم. گفتم: پرکاره یا کم کار؟ گفت: فکر کنم کم کاره آخه کم درد میکنه!

۱۰. نسخه پیرزنه رو که نوشتم رفت روی وزنه و گفت: میشه ببینین قدم چقدره؟!

۱۱. خانمه گفت: برام آزمایش بنویس. گفتم: چه آزمایشی؟ گفت: میشه بنویسین آزمایش به درخواست بیمار تا هر آزمایشی بخوام ازم بگیرن؟!

۱۲. مرده گفت: امروز درمونگاه چقدر شلوغ شده. همه اش هم تقصیر مسئول پذیرشه. هرکی از در میاد تو یه نوبت بهش میده!

پ.ن۱: فکر کنم فقط توی مملکت ما چنین اتفاقی بیفته که کاری که تا اسفند تشویق هم داشت توی فروردین ممنوع و جرم محسوب بشه!

پ.ن۲: چند مهره رنگی میگذارم جلو عسل و میگم: این چه رنگیه؟ میگه: آبی. میگم: آفرین. این چه رنگیه؟ میگه: آبی. میگم: نه این زرده. این چه رنیگه؟ میگه: آبی. میگم: نه این قرمزه ...... حدود پونزده دقیقه رنگ های اون مهره هارو بهش یاد میدادم. بعد میگم: خب حالا سبز کدومه؟ زرد کدومه؟ .... و همه شونو درست میگفت: بعد میگم: خب حالا این چه رنگه؟ میگه: آبی!!!