جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (105)

سلام

این هم از پست جدید. پستی که طبق معمول متعلق به چند هفته قبل هستند به جز دوتای اولی که احساس کردم اگه الان ننویسمشون مزه شون میره.

برخلاف دو پست خاطرات قبلی این پست از نظر خودم بد نشده چون خاطرات نسبتا جالب تر نوبتشون شده!

۱. پیرزنه رو با یه فشار خون خیلی بالا آوردند. بهش گفتم: حرص خوردین؟ گفت: راستش نشستم پای سریال خرم سلطان (!) اونقدر برای ابراهیم گریه کردم ....!

۲. انگشت دست پیرمرده رو عقرب نیش زده بود. گفتم: عقرب کجا بود؟ گفت: دم در حیاط ایستاده بودم که دیدم داره از توی کوچه رد می شه. یه مقوا برداشتم و گذاشتم روش و فشار دادم. همه جاش زیر مقوا بود به جز دمش نمی دونم چطور منو نیش زد؟! (برای خواندن چند خاطره عقربی دیگه به اینجا مراجعه کنید!!)

۳. (۱۴+) داشتیم از یه درمونگاه روستائی بر میگشتیم خونه که وسط راه راننده شروع کرد به خندیدن. گفتم: چی شده؟ گفت: دیروز که توی این جاده می رفتم، یه پسر جوون که یه زن سی چهل ساله رو ترک موتورش سوار کرده بود اینجا جلومو گرفت و گفت: از کدوم طرف می شه رفت امامزاده؟ گفتم: چند کیلومتر دیگه که برین جلو یه جاده آسفالته هست که میره اونجا. پسره گفت: پس به ما گفته بودند یه جاده خاکی و پرت هست که از پشت کوه رد می شه و کسی هم ازش رفت و آمد نمی کنه؟!

۴. به خانمه گفتم: آمپول می زنین براتون بنویسم؟ گفت: اگه از اون آمپول هاست که توی خونه دارم نمیخواد بنویسین. گفتم: چه آمپولی دارین؟ گفت: من چمیدونم؟ مگه من سواد دارم؟!

۵. (۱۳+) پسره گفت: مدتیه که یه جوش بزرگ به پشتم زده. گفتم: یعنی توی کمرتون؟ یه کم من و من کرد و گفت: نه درست کنار شیارم!

۶. خانمه پسرشو آورده بود و گفت: چند روزه که زود زود میره دستشوئی. گفتم: سوزش ادرار هم داره؟ گفت: نمی دونم. هنوز ختنه نشده که ببینم سوزش ادرار داره یا نه!

۷. (۱۴+) خانمه گفت: از اون پمادهای مال عفونت هم برام بنویس. گفتم: از کدومشونو میگین؟ گفت: از اونها که چندتا لوله دارن نمیخواد لوله شونو بشوری!

۸. خانمه گفت: برای این آزمایش باید ناشتا باشم؟ گفتم: نه غذا هم بخورید مشکلی نداره. گفت: حالا من ناشتا هستم طوری نیست؟!

۹. خانمه بچه عقب افتاده شو با سرماخوردگی آورده بود. تا گوشیو گذاشتم روی سینه اش عینکمو برداشت و پرتاب کرد بالا! شانس آوردم بین زمین و آسمون گرفتمش!

۱۰. پیرزنه گفت: ناشتا اومدم تا اگه نوار قلب برام لازمه سونوگرافی بنویسی!

۱۱. نسخه مرده رو نوشتم و دادم دستش گفت: دست گلت درد نکنه!

۱۲. (۱۵+) آمبولانس  یه مریضو که ارست (ایست قلبی تنفسی) کرده بود آورد درمونگاه. عملیات احیا رو شروع کردیم و وسط کار یه شوک به مریض دادم که دیدم یکی از همکاران اخم کرد. چند دقیقه بعد از بردن جسد اون بنده خدا ازش پرسیدم چی شد؟ گفت: وقتی شوک دادین دست اون خدابیامرز یکدفعه پرتاب شد بالا و خورد به اونجا که نباید میخورد!

پ.ن۱: من خاطراتو به همون ترتیبی که اتفاق افتادند نوشتم. اگه این قدر مثبت فلان پشت سر هم اومد تقصیر من نیست!

پ.ن2: فرودگاه ولایت ما که باعنوان بین المللی افتتاح شد و زمانی به چند شهر داخلی و دو کشور خارجی پرواز داشت مدتیه فقط هفته ای دو پرواز به مشهد داره. اخیرا هفته ای یه پرواز تهران هم اضافه شده که به گفته رئیس فرودگاه هفته پیش با یه مسافر اومده و با سه مسافر برگشته! بنده خدا می گفت: انتظار دارین شرکت های هواپیمائی باز هم به اینجا پرواز بگذارند؟!

پ.ن3: برای برداشتن چیزی از توی سالن خونه بلند شدم و رفتم توی اتاق خواب. غافل از اینکه عسل هم داره چهار دست و پا دنبالم میاد. کمی بعد صدای گریه عسل اومد و دیدم افتاده روی زمین. برای این که ساکتش کنم دستمو کوبیدم روی زمین و گفتم: ای زمین بد چرا دخترمو انداختی؟ یه نگاهی بهم کرد و شروع کرد به زدن روی چهارچوب فلزی در! 

پ.ن4: بالاخره موفق شدیم همه پولی که از افراد حقیقی برای خرید خونه قرض کرده بودیم پس بدیم. حالا فقط مونده پرداخت اقساط دو وامی که داریم که هنوز نفهمیدم چرا باوجود اینکه این همه مدته داریم قسط میدیم همچنان مقدار بدهی که به هرکدوم از دو بانک داریم از کل وامی که گرفتیم بیشتره؟!

نظرات 60 + ارسال نظر
دانشجوی پزشکی (جواد) یکشنبه 15 دی‌ماه سال 1392 ساعت 12:40 ب.ظ http://rozhayejavad.mihanblog.com

دکی با این پ.ن 4 ات خیلی حال کردم
یه مدت بود اینقدر نخندیده بودم !

خنده تون مستدام

تکتم (دکتر آشپز) پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:08 ق.ظ http://drashpaz.persianblog.ir

شماره آخر و پی نوشت 3 عالی بود.
قربونش برم خوب در بد بوده نه زمین

ممنونم خانم دکتر

مدنوشت پنج‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:30 ب.ظ http://mednevesht.blogsky.com/

بسیار لذت بردیم

ممنون

آنا پنج‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:57 ب.ظ http://www.anna1359.persianblog.ir

نمیدونم چرا چشمم اشتباهی دید..فکر کردم همکارتون گفته وقتی شوک دادین دست اون مرحوم خورده پایین....الان دیگه متوجه شدم...

آهان از اون لحاظ

آنا پنج‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:53 ب.ظ http://www.anna1359.persianblog.ir

اوا خاک به سر پسره...

چرا آیا؟

آنا پنج‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:33 ب.ظ http://www.anna1359.persianblog.ir

۱۲: همکارتون خانم بود یا اقا؟ میت خانم بود یا آقا؟

همکارو که دیگه میشه حدس زد
مریض هم مرد بود!

آنا پنج‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:31 ب.ظ http://www.anna1359.persianblog.ir

۳ رو من نگرفتم...

واقعا؟
فکر کنم پسره صدای هایده گوش داده بود!

باران پنج‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:41 ب.ظ

روزتان مبارک و دستانتان همیشه شفابخش باد[گل]

ممنونم

mahtab سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:58 ب.ظ http://neveshtehayemahtab.mihanblog.com

سلام دکتر..وبلاگتونو خیلی دوس دارم.
ببخشید حالا13و14 فرقش چیه؟!
بعد دست گلت درد نکنه چه چیز عجیب یا جالبی داره؟

سلام
ممنونم
14 یکی از 13 بیشتره
شرمنده اگه جالب نبود

مــیــنوحــه یکشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:09 ق.ظ http://http://flyrisklady.persianblog.ir


بامزه بودن خاطره های الانتون
تازگیا که ارتباطم با بیمارا بیشترشده ،بیشترمیتونم درک کنم خاطره های این مدلیتونو:-D

ممنون از لطفتون

[ بدون نام ] شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:55 ب.ظ

سلام دکتر...
مورد 12: آخه آدم از مرده ناراحت میشه؟؟؟

این پرتاب عینک هم معضلیه ها واسه ما عینکیا...

مورد 3 رو متوجه نشدم

با آرزوی موفقیت

سلام
ممنون از لطفتون

شیرین پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:30 ب.ظ http://hardlove-2smg.blogfa.com

سلام من چند روزه با وبلاگتون آشنا شدم سنم زیاد نیست. مامانم پزشکه ولی به خاطر کار پدرم مجبور شده که از کشور خارج بشن منم قرار بود بد از تمام شدن امتحاناتم برم که یهو کارم گیرکرد و الانم همش تنهام و ترجیه میدم به جای گشتن با پسرا تو اینترنت بگردم وبلاگ شما منو یاد خاطراتی میندازه که مامانم برامون بد شیفتش میگفت واقعا ممنونم ( ببخشید زیاد شد دردو دل کردم )راستی دستمم سوخته ولی والدین گرامی نیستن که دلداریم

سلام
خوش اومدین
کار خوبی می کنین
باز هم تشریف بیارین

سیدعلی پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:39 ب.ظ

سلام دکتر
میگم خفن شدی
پس فک کنم پروازاتون نرخ نصف بها هم راحت بدن

سلام
میتونیم
مگه نرخشون مصوب نیست؟

بانو چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:13 ق.ظ

به نام صاحب شانس « با عشق هم چیزممکن است.» موقعی که این نامه را دریافت می کنید کسی راکه دوست دارید ببوسیدومنتظریک معجزه باشید. این نامه برای خوش شانسی شمافرستاده شده است نسخه اصلی درکشورانگلستان می باشد.این نامه9باردردنیاچرخیده است شانس برای شمافرستاده شده است ظرف مدت 4روزپس از دریافت این نامه اخبارخوشی را دریافت خواهیدنمود به شرط آنکه شماهم به نوبه خود آن رابرای دیگران ارسال نمایید.این شوخی نیست باارسال آن شما خوش شانسی خواهید آورد پول نفرستیدکپی ها رابرای اشخاص بفرستید که فکرمیکنیدبه شانس احتیاج دارند.این نامه را نگه ندارید.این نامه راظرف مدت 96ساعت ازدست شما خارج شود. یک افسر آر.آ.پی.هفتاد هزاردلاردریافت نمود.جرلبرن ده هزار دلار دریافت نمود ولی چون این زنجیرراشکست آن را ازدست داد. درهمین حال درفیلیپین جین ولنز به دلیل اینکه این نامه رابه جریان نینداخت6روزپس ازدریافت آن همسرش راازدست داداگرچه قبل از مرگ همسرش775هزاردلاردریافت نموده بود.حتماُ20 کپی بفرستیدو ببینیدکه ظرف مدت 4روزچه اتفاقی می افتد. این زنجیره از ونزوئلا شروع شدواین نامه ازبانرک آنتولی پیگیری وبه میلیونری در آمریکای جنوبی نوشته است. ازآنجاکه این کپی باید در سراسرجهان بگرددشماباید20کپی تهیه نموده وبرای دوستان وهمکارانتان بفرستیدپس از چند روزشمایک سورپریزدریافت یک حقیقت است حتی اگرشمایک شخص خرافاتی نباشی..

یه لحظه یاد اون نوشته هائی افتادم که روی جلد کتابها مینوشتند و نامه هائی که گه گاه توی خونه پیدا میکردم
راستش باورم نمیشه که هنوز افرادی هستند که به چنین چیزهائی اعتقاد دارند

ادامه ی پرسش فوری!! چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:40 ق.ظ

سلام دکتر
با تشکراز شما
لطفا ایمیل ها تون رو چک کنید

سلام
با خواهش
چشم

cna یـــه سرباز پشتـــ کنکـــوری!!! سه‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:03 ب.ظ http://captain-medic.blogfa.com

:)
زیبا بود

ممنون

رها سه‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:04 ب.ظ

ای بابا خودتون پرسیدید سامی پسره یا دختر !!!
البته زمان سوالتون طولانی شد یادتون رفت فک کنم !

:)

فاطمه دوشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:09 ق.ظ http://www.radepayegol.blogfa.com

آره والا خیلی مثبت ردیف شده بود

یعنی عسل میخواسته بگه زمین نزددش چهارچوب درزده؟

میدونم شرمنده
احتمالا
حالا بزرگ که شد ازش میپرسم!

سنجاقک یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:27 ب.ظ

اومدم کامنت بذارم حالم گرفته شد
ایشالله روزای خوشی در انتظارتون باشه :(

ممنونم
حالا ببینین ما توی این چند روزه چی داریم می کشیم؟

شکلات شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:34 ب.ظ

سلام آقای دکتر خسته نباشید
چند هفته پیش یکی از اقواممون ( یه دختر 19 ساله) به علت سکته ی مغزی از دنیا رفت...
پزشکی قانونی علت مرگشو قند مخفی اعلام کرد (یعنی چی ؟ نمیدونم)
ااز اون موقع من همه ش میترسم نکنه منم قند مخفی داشته باشم؟؟/
ولی خب برم دکتر چی بگم؟؟
احساس میکنم اگه برم بگم : دکتر برام آزمایش قند مخفی بنویس!! دقیقا میشم شبیه مریضای دلمشنگ شما بعد اون دکتر میره تو خونه بهم میخنده
آخه من خودم خیلی به مریضای شما میخندم.... تورو خدا بگید من برم دکتر؟؟ اصلا لازمه؟؟
اینقدر مردمو مسخره کردم خدا داره همون بلا رو سرم میاره
پیشاپیش ممنون از راهنماییتون

قند مخفیو خدائیش تا حالا نشنیدم
شاید منظورش این بوده که اون خدابیامرز متوجه نبوده که قند داره
خدا رحمتش کنه
از لطف شما هم ممنون

دکتر بعد از این شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:23 ب.ظ

دکتر من تازه سال اول پزشکی رو تموم کردم.اگه خدا بخواد ۶سال دیگه همکارتون میشم.
وبلاگتونو تازه پیدا کردم.از سبک نوشتنتون خوشم اومد واقعا.
واقعا لذت میبرم از ی همچین وبلاک هایی

خوش اومدین
باز هم تشریف بیارین

رها جمعه 18 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:48 ب.ظ http://nemidoooonaam.blogfa.com/

به به دکترررررررررر ! پیشرفت کردیدا !
واییییییی عسلللللتون فکر کنم از اون بچه های باهوشه ها !
در ضمن سامی اسم پسره به معنی عالی مقام .بلند مرتبه

مردم ولایت پیشرفت کردن!
ممنون
سامی؟ کی حرف از سامی زد آیا؟

پزشک تازه کار جمعه 18 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:40 ب.ظ

سلام
رسیدن بخیر،تعطیلات فطرخوش بگذره...
3.یعنی پسرجوونه براخانومه خوابی دیده بوده؟
4.راستی شماحقوق ثابتین یا پرکیس هم می گیرین؟ چون اگه حقوق ثابت باشین سروصدای نرس هاتون از نسخه کردن آمپول درمیاد...مثل بیمارستان تامین اجتماعی،مجبورمیشین مریضهاتونو خوراکی درمان کنید.
6.عجب...!
7.من فکر میکردم شما مریض زنان نمیبینین!
8.سوالات رایج... .
9.وووی، دردسری می شد اگه می شکست! تعیین نمره عینک و وسوسه تعویض عینک ووو...
10.
11.این خستگی را از تن آدم بیرون می کنه.
12.شانس
پ.ن3: باتعریف شما،آدم دلش برا یه دختربچه تو این سن، غش میره... .
پ.ن4: پس از بانکهای خصوصی وام گرفتین؟
من مونده بودم تو این گرونی، چطور تونستین خونه بخرین! پس اینجوری بوده... .
اینطوری وام گرفتن، دل گنده ای می خواد که من ندارم!
امیدوارم پرداخت اقساط بانکی تون هم بدون آوردن فشار اقتصادی به زندگیتون بزودی به اتمام برسه.
منتظره خاطرات بعدیتون می مونم

سلام
ممنون
3.کابوس دیده بود!
4.من حقوقم ثابته ولی تزریقات بخش خصوصیه و از خود مردم پول میگیره
7.وقتی جائی باشی که دسترسی به بخش خصوصی ندارن مجبوری ببینی
ممنون از لطفتون

مریم جمعه 18 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:01 ب.ظ http://soir.blogfa.com

دکتر من وقتی شمارو میخونم با گوشی میخونم ولی وقتی میخوام نظر بذارم با سیستم همش یاد میره... ولی اینو یادمه میخواستم بگم که ماهم اینن روشو برای ساکت کردن امیرمحمد استفاده میکردیم واونم تکرار میکرد اون شی رو میزد وشده بود مسبب انبساط خاطر ما. خدا عسلو واستون نگه داره... راستی اینکه به فرودگاهتون حق میدم.اون پیرزنه شماره 10 خیلی باحال بود...11. از این مریض خوش اخلاقا کمه باید بهشون میگفتین سر گلتون درد نکنه.و دراخر اینکه این دفعه واقعا خوب بودن...

ممنون از لطفتون

حنانه جمعه 18 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:07 ب.ظ

10!
پ.ن3 :))))))))))

ممنونم

suri جمعه 18 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:38 ق.ظ

تنها خاطره ای که به دلم نشست مال عسل خانمی بود. عزیزم.
اه اه خاطره مثبت فلان

ممنون از لطفتون

[ بدون نام ] جمعه 18 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:26 ق.ظ

توی فیلم sex & phylosophy مخملباف یه جا به خاطر ترس از حمله های تروریستی هواپیما با یه مسافر که اونم قهرمان قصه بود پرید من گفتم چه تخیلی!حالا میبینم که واقعیت داره!خیلی جالبه!

دیدمش دوست ناشناس من
وقتی مهماندار هواپیما به سه زبون مختلف براش توضیح می داد خنده ام گرفته بود

امی پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:21 ب.ظ http://weineurope.blogsky.com

اول که با اجازه تون من قربون این عسل شیرین شما می رم بس که دلم ضعف می ره برای این شیرین کاری های بچه ها.
بعد هم ممنونم خاطراتتون واقعاً جالبه این بار که کلی به اضافه هم داشت! فقط این رده سنی 13، 14، 15 نمی دونم بر چه اساسی تعیین می شه یادش به خیر زمان ما همه رو می زدن بالای 18 الان دیگه بچه های 13 ساله هم بزرگ محسوب می شن!
شماره 10 خیلی باحال بود توی یک جمله انواع تناقضات رو می شه دید!

ممنون
خودتون هم که یه کوچولو دارین
آره دیگه بچه های عصر دیجیتالند دیگه
واقعا

سارا پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:22 ب.ظ http://avayesokoot.blogfa.com/

هههههه این دفه خیلی باحااال تر بووود.... .
مخصوصن 1 و 5 و 10

مرررسی

ممنون

منصوره پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:34 ب.ظ http://midwifery2012.blogfa.com

یعنی دکتر عاشق این خاطراتتونمهمشونو با عشقو علاقه میخونم
1.من که نمیبینم که حرص بخورم
2.خب مگه مرض داشتههههههههه؟؟؟عرقه راه خودشو میرفته خب
3.دکتر سن پستتونو اوردین پایینا.+18 بود
4.
5.بلهههههههههه
7.کلوتریمازول منظورش بوده؟؟؟
9.اصلا تصویر ذهنیم اززتون عینکی نبود
10.واااااااااااااااااااااااااااااای
12.
کلا دکتر این خاطراتتون همش مورد دار بودا
الهییییییییییییییییی خاله منصورش قربونش برهعسلو میگما

ممنون از لطفتون
7.نمیدونم کدومشون چندتا لوله داره؟!

فائزه پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:33 ب.ظ http://takallahem.blogfa.com/


درود

ممنون از لطفتون

منصوره پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:21 ب.ظ http://midwifery2012.blogfa.com

سلام دکتر خوبین؟
ای بابا عیالوار شدیم اونم چه عیالوار شدنیفعلا که 2هفته دوری و دوستیو داریم تجربه میکنیم.

سلام
امیدوارم به زودی فراغ و غربت جاشونو به فراق و قربت بده

زهرا پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:14 ب.ظ http://past-to-future.persianblog.ir/

قدر بشناسید مستان آخرین پیمانه را،
ساقی امشب می کنم تعطیل این میخانه را،
گو به مهمانان که مهمانی به پایانش رسید،
خورده یا ناخورده باید ترک کرد این خانه را.
عید فطر مبارک.[گل]

ممنون
عید شما هم مبارک

پروانه پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:47 ب.ظ http://bestmoments.blogfa.com

دکتر اون ناشناس منم! عجله کردم نه اسم گذاشتم نه آدرس

تکرار نشه :دی

میشکا پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:55 ق.ظ

10 خیلی قشنگ بود

ممنون

آسیه پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:31 ق.ظ

سلام آقای دکتر

بازم مثل همیشه جالب بود

عیدتون مبارک ایشالا نماز و روزهاتون قبول باشه

سلام
ممنون

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:18 ق.ظ

آق ما ماه رمضونمون رو با خوندن پست های شما سر کردیم. خدا خیرتون بده!

ممنون
اجرکم عندالله

بخاری پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:17 ق.ظ http://www.bokhary.blog.ir

سلام!
بسی فراجناحی خندیدم
لینکی حسن کور! به نام جایی برای گفتن دلتنگی ها.
یاعلی.

سلام
خنده تون مستدام
ممنون
علی یارت

دکتر نیلوفر پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:34 ق.ظ

ریوولی عزیز سلام. خیلی جالب بود. کلی خندیدم.
راستی راجع به وام. منم هر چه قسط میدم میبینم بازم بدهکارم... چرا؟

سلام ممنون
واقعا!

رضا مدهنی چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:59 ب.ظ http://madhani.blogfa.com/

درود و صد درود بر همسایه قدیمی و صمیمی
می بینم که خاطرات شیرین همسایه همچنان ادامه داره
بسلامتی و دل خوش
با عرض تسلیت و تاسف در گذشت وبلاگ اینجانب را به اطلاع می رسانم
به همین مناسبت مراسم ختمی در بلاگفا برگزار می گردد حضور وبلاگ نویسان عزیز در باقی مانده وبلاگ اینجانب و کامنت های اعتراضی آنان به بلاگفا موجب تسلی خاطر اینجانب و مانع تکرار حذف محتوای سایر وبلاگها خواهد بود

سلام
ممنون
شرمنده ها اما یه مقدارش هم تقصیر خودتونه
ازوقتی کتابتون چاپ شد و وضعتون خوب شد دیگه سری بهش نزدین
حتی وقتی وبلاگتون توی مجله سپید هم معرفی شد
یعنی اگه به خودشون بگین فایده نداره؟

خبرنگار چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:00 ب.ظ http://ghasedake90.mihanblog.com

پ ن 3 :

سلامت باشی دکتر

ممنون
شما هم همین طور

ehsan چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:51 ب.ظ

خاطره شماره 5 سینوس پیلونیدال بود نه..؟ بد دردیه..

با اجازه تون
نکنه .... :دی

ند نیک چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:24 ب.ظ http://blue-sky.persianblog.ir

برا ابراهیم فکر کنم همه گریه کرده باشند. مادر من که هنوز داره به شاه سلیمان و خرم نفرین میکنه

ولی برا که پیرزنه تنها نمونه میگم منم اشکم دراومد.

بچه خواهر منم وقتی کوچیک بود من از همین سیاست برا ساکت کردنش استفاده میکردم. بزرگتر که شد دیدم هنوز با اشیا کلنجار میره. مثلا محکم زمین را کتک میزد یا به پادری لگد میزد و تف می انداخت بهش.

معلومه که بدهیت از اصل وام بیشتره چون بهره هم داره. جالبه که بهره وامها خیلی بیشتر از سودی که از سرمایه گذاری میگیریم.

همه که نه اما خیلی ها
واقعا؟
این همون حرفیه که یکی از کاندیداهای انت.خابات اخیر هم می گفت!

فردا چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:39 ب.ظ http://med84.blogfa.com

سلام. یه سوال ایجاد میشه که این مثبتها بر چه اساسه؟!! ینی چه جوری یکیش میشه مثبت ۱۳ یکییش ۱۴ یکیش ۱۵؟!! ینی می خوام بدونم این یه سال یه سال رو چه جوری افتراق می دین؟؟!!!
۲. آخ ! نگویید عقرب! بگویید مار بوآ!! ینی مردم ولاین مارو نفری یه عقرب زده... اونام که عقرب نزده دیگه زنبوره رو شاخشونه!

سلام
فقط بر اساس تجربه و شناختن فرهنگ خوانندگان این وبلاگ!
واقعا؟

ریحان چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:00 ب.ظ http://itwasntme.persianblog.ir

ممنونم خانم دکتر

وانی چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:33 ب.ظ

ببخشید شماره 6 منظورم بود!

یعنی واقعا احتیاج داشت آیا؟

وانی چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:32 ب.ظ

وااای خیلی باحال بوون تنکس ا لات شما طبق چه اصولی این اعداد مثبتی رو می زنین؟! شماره 10 رو چرا مثبت نزدین؟! دست گلتون درد نکنه . زندگی بدون قرض معنی نداره مثل خونه خریدن بدون وام!

ممنون
فقط بر اساس تجربه!

مرضی چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:00 ب.ظ http://yasinak.blogfa.com

فکر کنم چون مثبت فلانش زیاد بود بامزه تر بود هاهاها

هاهاها!

[ بدون نام ] چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:23 ب.ظ

سلام آقای دکتر،
1-وای خیلی خندیدم!
2-حقش بود!
5-
10-
ممنون دکتر،عالــــــــــــــی بودن!!

سلام
ممنونم دوست ناشناس من :دی

دکتر نفیس چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:04 ب.ظ http://drnafis.blogfa.com

2. این دیگه از منم اوضاع عقرب شناسیش وخیم تر بوده !
10 . حالا واقعا پیرزنه چی می خواست ؟؟؟
11. فرودگاه شما از اول پروازاش تق و لق بود. خودم دیدم که می گما !:دی
بعد هم این که مسئله ای بالای سیزده یا چهارده یا پونزده هست رو شما از کجا میدونین ؟

واقعا
درنهایت نوار قلب گرفت چون یه کم سینه اش درد می کرد
واقعا دیدین؟ کی؟
بگذارین تجربه تون اندازه من بشه میفهمین :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد