جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خواب یا فوتبال؟

سلام

همین الان به اندازه یک پست خاطرات دیگه مطلب دارم. اما نمیخوام این نوع خاطرات تنها چیزی باشند که توی این وبلاگ میگذارم. خیلی فکر کردم که مطلب متفرقه چی بنویسم اما چیز به درد بخوری به ذهنم نرسید. ببخشید که این پست این قدر بیمزه است!

تابستون بود و مسابقات جام جهانی فوتبال 1994 آمریکا درحال شروع شدن بود. چیزی از پخش فوتبالهای جام جهانی پیش از انقلاب نمیدونم اما بعد از جام جهانی 1986 مکزیک که هر روز فقط یک بازی در بعدازظهرها پخش میشد (و یادمه که یکی از همکاران عمو هر روز به مدت یک ماه از سر کار با او می اومد خونه شون تا بازیها را رنگی ببینه و بعد میرفت خونه!) و جام جهانی 1990 ایتالیا با اون موسیقی خاطره انگیزش که هر شب فقط یک بازی پخش میشد این بار اولین باری بود که کل مسابقات پخش مستقیم داشت. من هم که اون موقع (اگه اشتباه نکنم) آخرین تعطیلات تابستونیمو داشتم و از سال بعد توی تابستونها هم کلاس داشتیم. پس تصمیم گرفتم همه بازیها را تماشا کنم. و برای این کار فقط یک مشکل وجود داشت: ساعت پخش مسابقات که هر شب از حدود دوازده شب شروع میشد و تا حدود شش صبح ادامه داشت.

من توی خونه اتاق مجزایی نداشتم تا زمانی که  شروع کردم به درس خوندن برای کنکور و اتاق یک متر در چهار متری که بالای پله ها و نزدیک به پشت بام بود و قبل از اون به عنوان انباری خونه استفاده میشد خالی کردند و اسمش شد اتاق من! بعد از مدتی یک تلویزیون چهارده اینچ و سیاه و سفید با مارک beijing هم وارد اتاق شد که البته بابا اول همه پس اندازی که اون زمان از پول توجیبیهام داشتم ازم گرفت و بعد بقیه پول تلویزیون را خودش داد! من این تلویزیون را داشتم. اما راستش الان هرچقدر فکر میکنم یادم نمیاد که چرا بازیهای جام جهانی را توی همون اتاق خودم نمیدیدم و می اومدم پایین و توی تلویزیون رنگی خونه میدیدم و چون اتاقی که تلویزیون اونجا بود کنار اتاق خواب بود بعد از یکی دو شب غرغرهای بابا که میخواست فردا صبح بره سر کار شروع شد.نهایتا صدای تلویزیون را تا جایی که ممکن بود کم میکردم. یکی دو شب بعد بابا میگفت نور تلویزیون نمیگذاره بخوابه. پس اول رنگ تلویزیون را تا حد امکان کم کردم و وقتی نارضایتی بابا کمتر نشد نور تلویزیون را هم تا اونجا کم میکردم که تصویرش از تلویزیون سیاه و سفید هم ضعیف تر میشد (برای همین متعجبم که چرااز تلویزیون سیاه و سفید خودم نمیدیدم؟!) یکی دو شب بعد بود که یاد گرفتم علاوه بر کارهایی که گفتم شبها لحافمو روی در اتاق بندازم تا جلوی خروج آخرین فوتونهای نور و آخرین ته مانده های صدای تلویزیون را هم بگیره.

چند شب را هم همین طور گذروندم تا این که یک شب حوالی ساعت چهار صبح و وقتی تلویزیون داشت در فاصله بین دو فوتبال چند مسابقه کشتی پخش میکرد، یکدفعه بابا وارد اتاق شد و یک جمله گفت و رفت بیرون: مردم باید شبها برن سر شیفت اون وقت پول میدن به یه نفر تا به جاشون بره سر کار و بتونن بخوابن. اون وقت تو که الان راحت میتونی بخوابی میشینی و اینارو میبینی؟ حالا آخرش یکیشون برنده میشه، به حال تو چه فرقی میکنه؟ بعد هم سری تکون داد و رفت بیرون.

حقیقتش الان که گاهی چند هفته میگذره و حتی یک شب خواب راحت ندارم (چون خیلی از هفته ها یا پنجشنبه شیفتم یا جمعه و بقیه روزها را هم از صبح تا ظهر سر کارم) میفهمم که بابا حق داشت. اما جوون بودم و جاهل! و تصمیم گرفته بودم که اون مسابقاتو تا آخر ببینم. تا این که بالاخره اون بازیها هم با قهرمانی برزیل به پایان رسید.

پ.ن1. سختگیری های بابا یکی از عواملی بود که باعث شد وقتی بچه دار شدم سختگیری خیلی کمتری براشون داشته باشم. اما الان گاهی فکر میکنم که من هم از این طرف بوم افتادم و اشتباه کردم.

پ.ن2. علاقه ام به فوتبال هنوز تموم نشده و هنوز گهگاه بعضی از بازیها را میبینم. اما از اون شور و عشقی که اون موقع داشتم عملا چیزی نمونده. اما وقتی عماد شبهایی که خونه است تا نصف شب پای فوتباله یاد اون زمان خودم میفتم و درک میکنم که این هم یه دوره از زندگیه.

پ.ن3. چند روز پیش در یک ساعت دونفر از نزدیکان توی اتاق عمل بودند. یکی توی ولایت و یکی توی تهران. و خوشبختانه هردو عمل با موفقیت تموم شد. توضیح بیشتری نمیتونم بدم. یادتون که نرفته؟!

پ.ن4.سیامک عزیز! چیزی که توی کامنت خصوصی تون نوشتین من تا به حال نه دیدم و نه شنیدم! ممکنه فقط توی همون شهری بوده که نام بردین. یا این که پیش من نیومدن یا دوستتون خالی بسته!

پ.ن5. پست خاطرات هم برای دفعه بعد مگه این که اتفاق خاصی بیفته.

نظرات 47 + ارسال نظر
Marjan Emami جمعه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 09:02 ق.ظ

سلام، نه خودشون هم نگاه نمی کردن و ما چقدر خجالت می کشیدیم وقتی می رفتیم مدرسه و‌ همه از سریال های شب پیش حرف می زدن و بعضی ها هم ویدیو داشتن که دیگه خیلی خوشبخت بودن و به همه پز میدادن ولی ما هیچی نداشتیم بگیم
البته الان که خودم دیگه سنی ازم‌ گذشته، فکر می کنم اصلا دیدن اون برنامه های دهه شصت لطفی نداشت و همون بهتر که ندیدیم ولی اون موقع خیلی دلم می خواست نگاه کنم
ضمنا با شما خیلی موافقم که ما از اون ور بوم افتادیم. مگه میشه به بچه های این دوره گفت که یک‌ کاری رو انجام ندن؟

سلام
یادم به روزی افتاد که بابا پیله کرده بود که همه همکارانش میگن ما شبها زود میخوابیم و خانواده ما تنها کسانی هستند که شبها دیر میخوابن و باید زود بگیریم و بخوابیم.
شاید باورتون نشه. اما هنوز آفتاب را میدیدیم که بابا مجبورمون کرد بخوابیم! بعد هم همه مون نصف شب بیدار شدیم و دیگه تا صبح خوابمون نبرد و این ماجرا هم دیگه تکرار نشد.

Marjan Emami پنج‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 12:15 ب.ظ

خاطره بسیار قشنگی بود. ما هم وضعمون از شما بد تر بود. تلویزیون داشتیم ولی اول مهر جمع می شد و می رفت تو انباری تا اول سه ماه تعطیلی.
اینقدر پدرم می گفت بشینید سر درستون که برادرم کتاب هاش رو‌ میزاشت زیرش و می گفت بابا به خدا سر درس هام نشستم
ولی عاقبت، اونهمه سختگیری، نتیجه جالبی هم نداد. چیز دندون گیری ازش در نیومد. همین یه مدرک شکسته پکسته

ممنونم
وا یعنی خودشون هم نمیدیدن؟
اختیار دارین محل زندگی شما کاملا نشون میده که موثر بوده. البته از برادرتون چیزی نمیدونم.
راستی برای این آی پی پرچمو درست نشون داده!

صفا جمعه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 01:09 ب.ظ http://Mano_tanhae_va_omid

بسیار جالب و تاثیرگذار بود. سخت گیری اون زمان پدر و مادرها حد و اندازه نداشت . پدر من که حتی حاضر به خرید تلویزیون نبود تا انقلاب شد و ما برادر کوچکترم رو جلو انداختیم و از پدر درخواست خرید تلویزیون کردیم و بالاخره تلویزیون دار شدیم ...

ممنونم
پس اوضاع شما از من هم سخت تر بوده!

امیرحسام پنج‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 03:25 ب.ظ https://bimoghadame.blogsky.com/

سلام. آقای دکتر فکر کنم دغدغه خیلی از پدر و مادرها همین موضوع میزان آزادی بچه هاست.

سلام
دقیقا
میگم شما نمیخواین آپ کنین؟

حج نقطه سه‌شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 03:10 ب.ظ

دکتر پست جدید بزن دیگه هی میاییم چک میکنیم این خاطره فوتباله!

چشم

پریمهر سه‌شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 10:51 ق.ظ https://parimehr.blogsky.com

سلام دکتر
جدیدا کسرا خیلی فوتبالی شده، شبا تا دیر موقع بیداره و فوتبال میبینه البته همسر باعث و بانیشه

سلام
اتفاقا در مقایسه با خیلی از تفریحات این روزهای جوون‌ها تفریح خیلی خوبیه.

ستی دوشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 11:14 ب.ظ

با آقای آشنا موافقم
عشق به فوتبال مال دهه پنجاهی و شصتی بود که هیچ انتخاب دیگه ای نداشتن... یعنی تنها انتخاب غیر ایدیولوژیک شون؛ می شد فوتبال باشه. ولی خدا رو شکر الان در اثر دنیای مجازی و اینترنت و ... خیلی سرگرمی و توقع و مطالبه ی نسل جوان؛ بیشتره
ضمنا من قطعا نمی خوام بگم که تربیت ما ها به عنوان پدر و مادر؛ روی بچه ها مون؛ بی نقصه. هرگز...ولی محکم پای حرفم ایستادم که تربیت ما ها ؛ از روش تربیت پدر مادر هامون؛ ده بار ... بهتره و عقده گشایی و سخت گیری و مطلق نگری کمتری داره.
کلا کشور ما این مدلی هست که ایرانی ها ؛ نسل به نسل؛ آدمای متعادل تر و کم عقده تری میشن! شما مقایسه کن والدین ما چه قدر از والدین شون بهتر بودن؛ و ما چه قدر از والدین مون بهتریم...

بله حق با شماست
امیدوارم نسل به نسل بهتر بشیم. گرچه دیگه نیستیم که ببینیم.

سید آشنا دوشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 09:36 ب.ظ

سلام.
فوتبال، برای نسل ما که هیچ سرگرمی دیگه ای نداشت، جذاب ترین سرگرمی بود
یادش بخیر
یه شب نشستیم با داداش کوچیکم نصف شب فوتبال میدیدیم، خوابش برده بود و من ندیدیم! یهو پنالتی شد و من داد زدم پنالتی! از خواب پرید و دادمیزد به درک،! چرا داد میزنی؟!
در خصوص نسل فعلی و تربیت ما
ما سعی کردیم که نداشته های ما و محدودیت های ما رو نداشته باشند
اما می بینم به اسم عدم ترویج یک سری ایدئولوژی و عقیده، پدر و مادر ها، دارند عقاید مخالف و ضد اون ایدئولوژی رو تشویق و بزور تو مخ بچه ها میکنند.
این هم همونه، شاید فردا بچه های ما هم یقه مون رو بگیرن و بخاطر این نوع ترویج آزمون شاکی بشن!

سلام
کاملا موافقم
واقعا ما عملا سرگرمی دیگه ای نداشتیم.
و دادن حق انتخاب به بچه ها هم واقعا سخته.

یک عدد مامان دوشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 02:37 ب.ظ http://Kidcanser.Blogsky.com

من که به این نتیجه رسیدم آدم باید دوبار زندگی کنه با اولی تجربه می کنی و با دومی زندگی
حیف که نشدنی هست
احتمالن همه مون همین راه رو رفتیم و سعی کردیم از خطاهای والدین مون درس بگیریم و راه دیگه ای بریم ولی خب باز هم خطا و اشتباه داشتیم
کاش امکان بازگشت و تصحیح خطا وجود داشت

ای کاش میشد
بله
امیدوارم دست کم بچه هامون بچه هاشونو درست تربیت کنند.

کیانا دوشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 08:19 ق.ظ

من هم هر چقدر مادرم سخت گیر بودن خودم به همون اندازه برای بچه هام سهل گیر هستم و فکر می کنم حداقل آسیب های روانیش به بچه ها کمتر از سخت گیری هست. رعایت اعتدال خیلی کار توانایی می خواد واقعا

بله حق با شماست
من هم نتونستم اعتدال داشته باشم. اما به فرموده شیخ اجل درشتی و نرمی به هم در به است.

نگار دوشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 06:22 ق.ظ

خیلی جالب بود. چون تقریبا هم سن و سالیم خیلی ملموس بود.
یادمه من و بابام با هم بیدار می موندیم و فوتبال می دیدیم. بقیه می خوابیدند

ممنون
پس خوش به حال شما!

آرزو یکشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 10:31 ب.ظ

سلام مجدد
نتیجه این شده که من از آدمی که جدول تمام بازی ها و لیگ های اروپایی رو با تفاضل گلها حفظ بودم تبدیل شدم به آدمی که اسم سر مربی تیم ملی ایران رو نمیدونم
و تنها یادگارم از اون دوران اینه که میتونم اسم تمام بازیکن منچستر رو در زمان مربیگری الکس فرگوسن بگم

سلام مجدد
عجب
سرآلکس که اعجوبه ای بود برای خودش
اون فینال جام باشگاههای اروپا برابر بایرن مونیخ در 1999 را هیچوقت یادم نمیره.

آرزو شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 11:41 ب.ظ

سلام آقای دکتر
من تو یک خانواده فوتبال دوست بزرگ شدم طوری که همه برنامه ریزی های زندگی ما بر اساس ساعت پخش فوتبال و برنامه های ورزشی تنظیم میشد.
برعکس همسرم با اینکه اطرافیانشون به فوتبال علاقمند بودن خودشون خیلی اهلش نیستند.
وقتی ازدواج کردم همش متعجب بودم که مگه میشه مردی کارش رو تعطیل نکنه تا به تماشای دربی برسه یا شب های شنبه و یکشنبه که قرار برای گردش میگذاشت میگفتم مثلا امشب شنبه هست ها لیگ فلان هست ها مطمئنی که میخوای بری بیرون؟

سلام
من به این شدت فوتبالی نبودم اما کاملا میفهمم چی میگین.
حالا شما همسرتونو عوض کردین یا بالعکس؟!

لیلی شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 11:26 ب.ظ http://leiligermany.blogsky.com

من در این حد یادمه که برادرم تابستون بیدار بود و فوتبال میدید ولی یادم نمیاد کسی بهش ایراد گرفته باشه. البته فکر کنم آلمان قهرمان شد ولی چه سالی بود یادم نیست

آلمان سال ۱۹۹۰ و ۲۰۱۴ قهرمان شد. دیگه نمیدونم شما کدومو میگین.

مادر خونه شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 07:50 ب.ظ

امان از افراط و تفریط...
که هرکدوم به نحوی باعث افتادن آدمیزاد از اونور بوم میشه
..
دررابطه با خواسته ی بچه ها یک قانونی هست

تا ۲ سالگی سریعا به خواسته ش جواب داده بشه یا حتی اگه از غذا رو گرفت دیگه اصرار به غذا دادن نکنیم
بعد از ۲ سالگی کم کم تمرین صبر بدیم
مثلا صبر کن این لیوان آب بخورم بعد..
و به طور کلی از هر ۱۰ تا خواسته ی بچه ۷ تا اجابت ۲ تا با تاخیر و ۱ کلا منتفی!

...

دقیقا
هردوشون اشتباهند.
ممنون

مونا شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 01:32 ب.ظ

آقای دکتر
برادر من همسن شماست و تنها کسیه در خانواده که اهل فوتباله، زمانی که مجرد بود و من بچه بودم، همراهش می نشستم جام جهانی رو نگاه می کردم. عاشق روبرتو باجو و مالدینی و رود گولیت و ... بودم در واقع فوتبال و کلا ورزش در سطح حرفه ای رو دوست دارم ولی توی خانواده ما اصلا زن ها به این مسائل علاقه نداشتند و بعدتر که برادرم ازدواج کرد، دیگه من نگاه نکردم. از سخت گیریها که نگم دیگه، برادرم یک سنتور یواشکی خریده بود و با چه ترفندهایی آورد خونه که پدرم نبینه. اون موقع دو تا برادرام یه اتاق داشتند. سنتورو گذاشته بود توی اتاقش و با کلی لباس و پارچه روشو پوشونده بود. کلی به اون یکی برادرم باج میداد که به بابام چیزی نگه یه وقتایی که بابا خونه نبود سنتور میزد و یکی از ما رو میذاشت نگهبانی بدیم که یه وقت بابا سرزده پیداش نشه. انقدر میترسید. آخر بابام فهمید و سنتورش رو شکست و خودش رو هم کتک زد! واقعا درک نمی کنم اینهمه سخت گیری برای چی بود؟ نگران چی بودند؟ انقدر که برادرم به موسیقی علاقه داشت، اگه شرایط براش فراهم بود یا حداقل مانعش نمیشدند، حتما الان کلی پیشرفت کرده بود. واقعا دونستن حد وسط در هر کاری خیلی مهمه. نه به اون سخت گیری و بی رحمی، نه به نازپروری والدین امروزی!

ممنون از لطف شما و کامنت طولانیتون
ظاهرا دردسرهای برادر شما بیشتر از من بوده
بله دونستن حد وسط مهمه که متاسفانه خیلی از ما ازجمله خودم نتونستیم درست پیداش کنیم.

مریم و سعید. شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 02:45 ق.ظ

اما دیدن فوتبال توی اون شرایط اونقدر با صفا بوده و با عشق حضور پدر و مادر شیرین که در آزادی و راحتی اینروزها نیست...

بله
حیف که در اون زمان قدرشونو نمیدونیم

مریم و سعید. شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 02:36 ق.ظ http://Saghf.blogsky.com

خیلی هم عالی و بامزه بود
اصلا دکتر شما از هر چی بنویسید خوندنیه ...
برقرار باشید

شما لطف دارید
ممنون

ستی پنج‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 01:53 ب.ظ

آهان گرفتم... ممنونم ازتون..
درسته بچه نباید سریع به خواسته هاش برسه...

واقعا دیگه در برابر سمّ و عقده و ایدئولوژی که نسل دهه ی بیست و سی رو سر ما ها ریختن ( اونم با افتخار!) تنها کاری که میشه کرد اینه که ما ها قطع کننده ی زنجیره ی ستم و تکبر و تفرعن اونا باشیم و با بچه ها مون با رواداری و بزرگواری و عطوفت برخورد کنیم.

خواهش
بله فقط نسل ما این وسط له میشه!

رسول پنج‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 10:41 ق.ظ

دکتر جان یک پست نوستالژی بود
بردید ما را به دهه 70 که با یک توپ پلاستیکی که با بدبختی پوست میکردیم که سنگین بشه از صبح که میرفتیم تو کوچه با تاریکی هوا برمیگشتیم
چقدر همه چی خالص بود چقدر پاک و بی آلایش بود همه چیز ها
دارم فکر میکنم چه جوری از صبح تا شب میگذشت و متوجه گذر زمان و گرسنگی و خستگی و حتی زخم های زمین خوردن نمیشدیم
نسل فعلی هر چقدر هم که الان راحت باشه هرگز نمیتونه لذت اون خوشی های خالص و پاک و بی هزینه نسل مارا درک کنه
یاد باد آن روزگاران یاد باد
الان جرات نداریم بچه هامون را تنها تا سرکوچه بفرستیم ما اون موقع دسته جمعی میرفتیم با یک محله دیگه مسابقه میدادیم و هفته بعد اونها میومدن محله ما چه دورانی بود حیف که تموم شد
شور و حال کودکی برنگردد دریغا

بله اون دوران را خوب یادمه.
گرچه من به ندرت وارد اون بازیهای دسته جمعی میشدم و اکثرا توی خونه بودم اما بله اوضاع خیلی عوض شده و ما هم با ترس بچه ها را بیرون میفرستیم.

ستی پنج‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 10:13 ق.ظ

آقای دکتر؛ این که والدین ما به نظر خودشون!!! داشتن کار درست را انجام می دادن!!! اصلا توجیه خوبی نبود ها ... داعش هم به نظر خودش داره کار درست را انجام میده! هه!
دوم این که من واقعا نمی فهمم که امثال خانم شیرین که از تربیت ما ها ایراد نی گیرن؛ راه حل شون برا لوس نشدن!! بچه ها چیه؟؟؟
یا خود شما میگین که بر خلاف پدرتون؛ شما از اون طرف بوم افتادید...
یعنی چی کارا کردین که بهتر بود نمی کردین؟؟؟
من به راهنمایی یکی مثل شما نیاز دارم لطفا.

خب به هرحال پدر و مادرند و احترامشون واجب.
الان من قبول دارم که بعضی از رفتارهاشون درست نبوده اما چکار میشه کرد؟
درمورد کامنت خانم شیرین هم من صلاحیت توضیح دادن ندارم.
اما خودم احساس میکنم اشتباه کردم که خیلی از چیزهایی که بچه هام خواستند فورا براشون آماده کردم. تنها نتیجه این کار بالاتر رفتن انتظاراتشون بود.
به قول استاد روان پزشکیمون توی دانشگاه که متاسفانه من خودم شخصا به حرفشون عمل نکردم بچه از هر ده چیزی که ازمون میخواد باید به هفت تاشون برسه به دوتاشون با تاخیر باید برسه و به یکی شون اصلا نرسه!

مینا پنج‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 07:16 ق.ظ

۱. مگه لحاف رو میشه روی در اتاق انداخت. منظورتون اینه زیر در رو میپوشوندید
۲. تو ی وبلاگ دیگه تو بخش نظرات ازفامیل آنی نوشته بودید. جای شکرش باقیه خانمتون وبلاگهایدیگه رو ممنوع نکردن
۳. ما ملیون ملیون پول میدادیم میرفتیم رستوران مسابقات مهم رو میدیدیم. اگه همه اون پولهارو سکه خریده بودیم الان ی تیم فوتبال رو میخریدیم. امان ازجوونی و جهل

1. بخشی از لحاف را از اون طرف در آویزون میکردم به طوری که از این طرف سنگینی نکنه و بیفته.
2. هنوز نه اما اگه شما منو لو بدین ممکنه این اتفاق هم بیفته
3. واقعا؟ توی ایران؟

ستی پنج‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 12:00 ق.ظ

از سختگیری های اون نسل از والدین هر چی بگم کمه... همه ی ایدئولوژی و افکار صلب خودشونو استفراغ می کردن رو ما

به نظرم ما پدر مادر های خیلی بهتری هستیم و بچه های بی عقده تری بار میاریم

خانوم شیرین که میگین بچه باید از بچگی بره سر کار و ساپورت خانواده خوب نیس ؛ لطفا بفرمائید کجا بچه را بفرستیم ( بچه ی ۱۲ ساله را ) که بهش دست درازی نکنن ، جلوش حرف زشت نزنن؛ تو گوشی بهش هزار چیز نشون ندن ؛ سرش دادنزنن؛ و کلا جد سالمی داشته باشه،؟
من کاملا جدی دنبال این داستان هستم!
ضمنا نسل ما ها که قرار بود غیر لوس! و مستقل و قوی با بیایم! تا چه حد به اهداف مورد نظر رسیدیم؟!

البته اونها هم داشتند از نظر خودشون بهترین کار را میکردند.
فکر نکنم توی اروپا هم بچه های 12 ساله به صورت روتین برن سر کار چه برسه به اینجا!

مینا چهارشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 10:15 ب.ظ

سلام
منو یاد این خاطره افتادم
چندسال قبل سریال نرگس نشون میداد، اخرین قسمت و جای حساس سریال بود.
اصولا از ساعت ۱۰ به بعد حکومت نظامی خونه شروع گیشد و بابا اجازه روشن کردن تلویزیون نمیدادند و فرداش باید تکرار میدیدیم.
من و داداشم صدا را کامل قطع
نور تا جایی که میشد کم کردیم
تابستون بود و در و پنجره ها باز و صدای تلویزیون همسایه کناری بقدری زیاد بود که با صدای اون دیالوگها را تشخیص میدادیم.
اون شب بابا با داد از اتاق اومدند بیرون که صداشو کم کنید و ما هم مثل دوتا جوجه مظلوم همو نگاه میکردیم.
فوتبال دیدن، رمان خوندن و سریال دنبال کردن
همه اینا تو خونه جرم بود.

سلام
کاملا درکتون میکنم.
نرگس هم سریال محبوبی بود یادش به خیر. گرچه به نظر من خیلی مسخره تموم شد! بعد هم که اون ماجراهایی که برای هنرپیشه هاش پیش اومد.

مارس چهارشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 09:28 ب.ظ

پست قشنگیه . منو برد به خاطرات خودم . تک تک چیزایی که گفتید و درک میکنم فوتبال غر غرای بابا
سال ۹۶ جام ملتهای اروپا تابستون انگار دریچه ای به به دنیای خارق العاده کشف کردم و با فوتبال اشنا شدم و عاشقش شدم . البته یه کم دیر چون ۱۵ سالگی برای اشنایی با فوتبال یه کم دیره ولی هیچکسی اطراف من فوتبالی نبود
اون تابستون با همه ماجراهای فوتبالیش الزایمرم بگیرم یادم نمیره. روزنامه همشهری یه ویژه نامه هر روز به مناسبت جام ملتها چاپ میکرد و من هر روز کیلومتر ها میرفتم برای خرید روزنامه . گاهیم مامانو میفرستادم که الان با یاداوریش عذاب وجدان میگیرم

فوتبال از اون مواردیه که عاشقش باشی حس ها و هیجاناتی تجربه میکنی که یه غیر فوتبالی هرگز درک نمیکنه
حیف که دغدغه های زندگی و حتی کرونا یه کم بین منو فوتبال فاصله انداخت ولی هنوزم مسکن شیرینیه برای روزگار ماشینی ما

خوشحالم که خوشتون اومده
بله دوران خاصی بود. یادش به خیر

Zarah چهارشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 06:14 ب.ظ

فکر کنم دفعه اول هست کامنت میذارم با اینکه خیلی وقته شمارو میخونم، از وبلاگ خانومی به اسم زهره پیدا کردم که خیلی وقته نمینویسه، پست این دفعه برام جالب بود ازین جهت که من یاد عموهای مجردم در بچگیم افتادم، اونا هم دهه پنجاهی هستن و الآن دیگه زن و بچه دارن ولی تو اون سالها همینطوری اتاق روی پشت بوم برای درس خوندنشون بود و یه تلویزیون سیاه و سفید داشتن، من اولین جام جهانی که خودم یادمه 98 فرانسه است و ازین جام جهانی که تعریف کردین درین حد یادمه که عموهام شبها بیدار میموندن و فوتبال میدیدن، به هرحال منو بردین به اون سالها و خیلی جذاب بود برام

خوش اومدین
همه ما که الان توی این سن و سال هستیم خاطرات مشابهی داریم.
امیدوارم باز هم به اینجا سربزنین.

افسون چهارشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 02:31 ب.ظ

اصلا فوتبالی نیستم ولی به زیر و بم و همه چی لوژی والدین سخت گیر واقفم!

چیزی که برای من جالبه اینه که نسل 50 و60 انگار اولین نسلی هستند که آگاهانه تصمیم گرفتند چرخه رفتار غلط رو بشکنند و غالبا هم تجربیات خودشون راهنماشون بود (فارغ از اینکه چقدر درست و نادرست و نتیجه بخش بوده); سوال من اینه که چرا پدر و مادرهای ما عموما این کار رو نکردند؟
ماها مدام درگیر یک جنگ فرسایشی روانی بیجا و بیهوده باهاشون بودیم که بردی هم اگر داشت باز در چشم انداز بزرگتر باز باخت-باخت بود.

کاملا با شما موافقم
ظاهرا هر مسئله ای نیاز به دوره تاریخی خودش داره.

نسیم چهارشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 09:04 ق.ظ

خخخخ
نه بابا احتمالا با فیلتر شکن هم میام یه سر اینجاها
خود خود ایرانم از بدو تولد

شاید هم اون یه نسیم دیگه است.

نازی چهارشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 08:48 ق.ظ

بین این دلنوشته ها هیچ کدوم قشنگتر از جاروبرقی نبود خیلی بانمک بود اینم قشنگ بود دکتر بیشتر از خاطرات بچگی تون و رفتار مادر پدرتون بنویسید که برای خودتونم ماندگار بشه مثلن درباره کودکی های اخوی همون که شیرپسته سفارش داده بود ولی در کل مرسی که هستین قلمتون روون هستش و خودتونم خیلی مهربونید

ممنون از لطف شما
چشم

نازی چهارشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 08:46 ق.ظ

بین این دلنوشته ها هیچ کدوم قشنگتر از جاروبرقی نبود خیلی بانمک بود اینم قشنگ بود دکتر بیشتر از خاطرات بچگی تون و رفتار مادر پدرتون بنویسید که برای خودتونم ماندگار بشه مثلن درباره کودکی های اخوی همون که شیرپسته سفارش داده بود ولی در کل مرسی که هستین قلمتون روون هستش و خودتونم خیلی مهربونید

ممنون از لطف شما
چشم

دزیره چهارشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 08:10 ق.ظ https://desire7777.blogsky.com/

سلام دکتر جان
منم از جام 1990 عاشق فوتبال شدم اما 1994 رو ندیدم وسط امتحانای پایان ترمم بود چقدرم اون اهنگ نوستالژیک بود و هست هنوز برای من و البته مالدینی دلیل اصلی عشق من بعه فوتبال بود

سلام
بله واقعا آهنگ قشنگیه
مالدینی به نظر من اگه مدل یا هنرپیشه هم می‌شد میتونست موفق باشه. اما ژن فوتبال هم توی خونش بود و کاریش نمیشد کرد.

صبا چهارشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 02:25 ق.ظ https://gharetanhaei.blog.ir/

یه زمانی شب بیدار موندن و فوتبال دیدن هم تابو بوده!

دقیقا

مارال چهارشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 12:54 ق.ظ

من ۲۰۰۶ به بعد و به زور ۲۰۰۲ یادمه
مهم ترین چیزی که این پست برام داشت اینه که دکتر مگه چن سالشه


من چندبار توی وبلاگ نوشتم که متولد ۱۳۵۴ هستم.

الف.پلف سه‌شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 08:53 ب.ظ

سلام، اتفاقا خنده دار بود اونجایی که هر مانعی که پدرتون میذاشتن رو شما سعی میکردید برطرف کنید،اول فکر کردم پتو رو کشیدید روی تلویزیون و خودتون:)) من متاسفانه سختگیریهای عجیب و گیر دادنهای ریز پدر و مادرهای اون موقع رو درک نمیکنم ، البته خونه ما به من سر فوتبال گیر نمیدادن ، من
فاصله مقدماتی ۱۹۹۸ فرانسه به شدت فوتبالی بودم تا سال ۸۱ . ولی به برادرم طفلک گیر زیاد میدادن ،شاید مد بود به پسرها گیر بدن

سلام
ممنون از لطف شما
نمیشد تلویزیون بزرگ بود
اون بازی با استرالیا هنوز برای من جالب ترین بازی عمرمه و تنها بازی که از گزارش جواد خیابانی لذت بردم!

رها سه‌شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 08:18 ب.ظ

کلا بچه ها هم عوض شدن نمیشه خیلی بهشون سخت گرفت امیدوارم که راه درستو برن. اینقدر خودکشی زیاد شده که نمیشه خیلی فشار آورد بهشون مخصوصا در دوران الان

بله
باوجود اینترنت و ماهواره و ... معلومات بچه‌ها در خیلی از موارد بیشتر از منه!

سارا سه‌شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 07:08 ب.ظ https://15azar59.blogsky.com

سلام
منو عمیقا به یاد خاطراتی از پدرم انداختید یادم نیست کدوم جام جهانی بود من حدود ۱۲ ۱۳ ساله بودم و بازی فینال نیمه شب پخش میشد و صبح که من از خواب بیدار شدم بابا با یه چهره خندان و شاد نگام کرد و گفت دخترررر برزیل عالی بود قهرمان شد نمیدونی چقدر بازی قشنگ بود ....ایشالا که شما زنده باشید و سلامت

سلام
برزیل سال ۱۹۹۴ و ۲۰۰۲ قهرمان شد

من سه‌شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 06:17 ب.ظ

سلام
هیچوقت فوتبال دوست نداشتم و نمی فهمم بعضی برای چی می بینند. خدا را شکر در خانواده هم فقط جام جهانی را فکر کنم به خاطر جو فوتبالی جامعه می دیدند.
سه تا خاطره از ندانستن اصطلاحات فوتبالی دارم که فعلا حوصله ی گفتنش را ندارم. یکی در مورد قرمز و آبی دوم جام جهانی سوم یک اصطلاح فوتبالیه

سلام
خب سلیقه ها متفاوته
مثلا من درک نمیکنم چرا تماشای مسابقات فرمول یک برای بعضی ها جذابه اما خیلی ها دوست دارند.

رها سه‌شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 05:27 ب.ظ http://rahashavam. blogsky.com

سلام
چه حالب دکتر جان منم فوتبالی شدن رو از همون ۹۴ شروع کردم راستی اون پنالتی باجیو که به فنا رفت مال همین ۹۴ بود دیگه
یه خاطره هم دارم که بعد اون جام جهانی تابستون المپیک شروع شد و به جد طرفای صبح بیدار میشدم فوتبالتی اونم ببینم و همش از خودم میپرسیدم چرا بقیه مثل جام جهانی پیگیر نیستن فکر کنید چهار صبح بیدار میشدم. بعد که فهمیدم فوتبال تو المپیک مال زیر بیست ساله و نهایت سه تا بازیکن بالای بیست داره و کلا قابل اعتبار و پیگیری نیست دیگه اون ادم سابق نشدم
حیف از اون خوابی که به فنارفت

سلام
بله
المپیک هم تا قبل از این قانون فوتبال جذابی داشت. اما حالا هم میشه رشته های دیگه ای را دنبال کرد مثل والیبال ساحلی

من. سه‌شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 02:32 ب.ظ

من سال ۹۴ رو چون شب زنده داری معنی نداشت و برام عجیب بود یادمه برادرم‌ تا صبح میدید.خودم از ۹۸ همه فوتبالا رو با برادرهام دیدم و پیگیر بودم.تا بعدها با همسرم حتی باشگاههای اروپا و تا بازی های ایرسوتر و فجرسپاسی و.. رو هم میدیدیم نود رو تا دو صبح میدیدم حتی اوایل تکرار داشت تکرارشم‌میدیدم کلی نقد و بررسی میکردیم. الان علاقه مون کم شده چون تحت تاثیر رسانه ایم. ما علاقمند بودیم چون تلویزیون ب فوتبال بها‌میداد. الان از وقتی فردوسی پور رفته و سیاست این‌شده ک‌فوتبال کمرنگ بشه خیلی از جوونا هم علاقه ای ب فوتبال ندارن.همبن الان فردوسی پور برگرده موج عجیب فوتبالی دوستی باز برمیگرده

کاملا حق با شماست
من الان کارهای آقای فردوسی پور را از اپلیکیشنشون دنبال میکنم.

زهره سه‌شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 01:24 ب.ظ https://shahrivar03.blogsky.com/

سلام
الآن فوتبال و... همه به کنار، برام سوال شده چرا برای اتاق مطالعه اختصاصی یک تلویزیون اختصاصی گرفته بودید؟ یاد این هایی افتادم که گوشی رو با کتاب درسی استتار می‌کنند

سلام

در اون زمان زندگی بدون تلویزیون برای من بی معنی بود.
برای کنکور واقعا مقدار دیدنشو کم کرده بودم اما حذف نه.

پگاه سه‌شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 12:22 ب.ظ

آقای دکتر حال خواهرتون چطوره ، مدتهاست که می‌خوام بپرسم. مشکلی که پیش اومده بود رفع سد ان شا الله ؟

ممنونم
فعلا که هیچ علائمی نداره

امید سه‌شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 11:41 ق.ظ

یادش به خیر این اتفاق برای من جام جهانی 90 افتاد و کل مسابقات را دیدم بعد از اون دیگه جذابیتی نداشت به خصوص که سال 94 همه مسابقات نیمه شب بود و من میخوابیدم دیگه
سال 94 برزیل قهرمان شد
همون جام 90 پدرم اکثرا می فهمید که من فوتبال نگاه می کنم یه داد و بیدادی می کرد و میخوابید اما بعضی از شبها با کتک نمیزاشت ببینم کلا از اتاق مینداختم بیرون دقیقا مسابقه المان و هلند بود
اون موقع نمیفهمیدم دلیلش رو اما الان کاملا متوجه

بله جام نود را هم میدیدم اما تا جایی که یادمه همه مسابقات پخش نشد. یا شاید من فراموش کردم.

تیلوتیلو سه‌شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 11:27 ق.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

اینجا پست بی مزه نداریم
هرکی به نظرش بی مزه ست بهتره نیاد و نخونه
من که قلم و نوشته های شما بهم حس و حال خوب میده و خوندنتون را دوست دارم
انشاله که همیشه شاد و موفق باشید
خداوند همه عزیزاتون را براتون حفظ کنه

شما لطف دارید
من هم برای شما آرزوی سلامتی و شادی دارم.

مینا سه‌شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 11:18 ق.ظ

سلام
خیلی دیر به دیر می نویسید و نوشته هاتون خوانا نیست و خیلی بی مزه و بی محتوا شده
نمیدونم الان مثلا این پست من هیچی ازش نفهمیدم !
از فوتبال هم خوشم نمیاد

سلام
حق دارین
مسئله اینه که فرهنگ مردم توی این سالها بالاتر رفته و دیگه کمتر چیزی میگن که قابل نوشتن باشه. درضمن تکراری ها را هم نمینویسم.
شاید هم بهتر باشه توی اوج خداحافظی کنم

شیرین سه‌شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 10:53 ق.ظ

بله یادمون هست آفرین پسرحرف گوش کن

دیگه بعضی از بچه ها شورشودرمیارن بازخوبه شما مراعات میکردین
پسرمن ازوقتی میادخونه یسره فوتبال میبینیم! خارجی وایرانی
فوتبال نباشه فوتسال نبود کشتی نبود بدمینتون نبود فوتبال ساحلی نبود والیبال بسکتبال هیچکدوم نبود 120یا فوتبال برتر یا اخبارورزشی (شمام حالتون بدشد نه حق دارین !)
تو اتاق خودشم نمیره ببینه
منو باباشم یواشکی هی غرمیزنیم بعد جالبه برادرش که حرفه ای فوتبال بازی میکنه انقدر واسش مهم نیست فقط نتیجه رومیپرسه

خلاصه اینکه شما آقایون تامجردین یجور درنقش شوهر یجوردیگه وبابامیشین یه مدل دیگه ماباهاتون داستان داریم

درمورد سختگیری بچه ها من الان به این نتیجه رسیدم بچه هایی که بهشون سخت گرفتند وعلیرغم تمکن مالی پدر کارکردند وپدرمادر ساپورتشون نکردند بچه هایی مستقل و خودساخته وقوی بارمیان
وبچه هایی که همه جوره ساپورتشون کنی و هواشونو داشته باشی و بهشون سرویس بدی وفقط انتظار درس خوندن داشته باشی ازشون همیشه متوقع وطلبکارو ناراضی وحق بجانب هستند
ازما که گذشت اونایی که بچه های کوچیک دارند حواسشونو جمع کنند که اشتباه ماروتکرارنکنند
نمیدونم چرا ماهرچی کم وکسری تو بچگی داشتیم میخوایم واسه بچه هامون جبران کنیم اونام قربونشون برم یه زندگی هتلی رو کنارما تجربه میکنند متاسفانه ظلم بزرگی بهشون میکنیم ووقتی متوجه میشیم که دیگه نمیشه کاری کرد

ممنون
بله ما واقعا از والدینمون حساب می‌بردیم.
پسر فوتبالیست؟ ایول پس وضعتون توپه
فکر کنم برای همینه که میگن از خاکستر آتیش به وجود میاد و از آتیش خاکستر.

تیلوتیلو سه‌شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 09:39 ق.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

سلام و روز بخیر
بالاخره بلاگ اسکای زحمت کشید و به من خبر داد که شما پست جدید دارید
هر دوره ای از زندگی جذابیت ها و اقتضاهای خاصی داره ...
اون زمانها با امکانات کمتر و مدل زندگی ها به سبک و سیاق دیگه، خاطرات جالبی برامون رقم زده
من همیشه فکر میکنم سختگیریهای پدرجان توی شکل گیری شخصیتمون نقش خوبی داشته
انشاله بلا از عزیزانتون دور باشه و همیشه سلامت باشن

سلام
پس فقط پستهای بیمزه را بهتون اطلاع میده تا کم کم از خیر اینجا بگذرین!
بله حق با شماست
خدا مادرتونو براتون حفظ کنه.

نسیم سه‌شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 09:38 ق.ظ

ایشالا که اقوام آنی جون زود زود روبراه بشن
هیییی دریغ از شور حال نوجوانی و جوانی
کجا رفا اون همه شور و شعف
تف به ذات هر چی هورمون پیر و خسته ست

سپاسگزارم
واقعا
اومدین ایران؟ آخه همیشه پرچم ترکیه را براتون میزد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد