جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۳۰) + پی نوشت

سلام:  

۱. دفترچه بیمه روستائی خانمه رو مهر کردم و گفتم: ببرینش پذیرش تا براتون مهر کنن. خانمه که رفت بیرون شوهرش پرسید: دکتر گفت: کجا ببریمش؟ گفت: قسمت پذیرائی! 

۲. به خانمه گفتم: دفترچه دارین؟ گفت: نیاوردمش روی برگه بنویس. وقتی نوشتم گفت: حالا اینو آزاد حساب میکنن؟ گفتم: بله گفت: چرا؟! 

۳. خانمه دخترشو با چشم قرمزرنگ آورده بود و میگفت: یه سنگ خورده به چشمش قرمز شده٬ فکر کنم سنگش خاک داشته! 

۴. خانمه با پرونده فشار خونش اومد تو و گفت: قرصهام تموم شده بنویس. گفتم: از کدوم قرصها میخوردین؟ گفت: چه میدونم همون که توی پرونده ام فرمایش کرده! 

۵. به خانمه که با معده درد متناوب اومده بود گفتم: تجربه کردین که با خوردن یه غذای خاص معده تون درد بگیره؟ گفت: آره هروقت انگور میخورم. گفتم: خوب نخورین. گفت: واا دکتر! آخه میشه انگور نخورد؟! 

۶. خانمه با شکایت معده درد اومده بود اما توی شرح حال به درد عضلانی شک کردم. گفتم: وقتی کیفتونو بلند میکنین دردش بیشتر میشه؟ گفت: مگه من با معده ام کیفو بلند میکنم؟! 

۷. یه پیرزن با درد سینه اومد که ازش نوار گرفتیم و دیدم مشکل قلبی داره. به راننده آمبولانس گفتم: ببرش بیمارستان که گفت: نمیبرم این همراه نداره اگه توی راه مرد چطور ثابت کنم که من نکشتمش؟! گفتم: اگه اینجا بمونه و بمیره که برات بدتر میشه! راننده گفت: باشه بیاد تا ببرمش٬ حالا هرچقدر دنبال مریض میگردیم نیستش! آخرش مسئول پذیرش صدام کرد و گفت: دنبال مریضه میگردی؟ پولش کم بود فرستادمش از خونه پول بیاره!! 

۸. برای خانمه نسخه نوشتم که دفترچه شوهرشو داد و گفت: شوهرم هم سرما خورده میشه براش نسخه بنویسین؟ گفتم: خودشون کجان؟ گفت: تا دم در با من اومد اما فرار کرد گفت میترسم برام آمپول بنویسه (توضیح: سال تولد ایشون ۱۳۵۲ بود!) 

۹. برای خانمه آزمایش نوشتم که گفت: ببخشین جوابشو پزشک عمومی هم میتونه بخونه یا باید حتما بیاریم پیش شما؟ 

۱۰. خانمه جواب آزمایش HCGش رو آورده بود که ۴۷۳۰ بود و پرسید: مثبته؟ گفتم: بله. حدود ده بار پرسید: تو رو به خدا مثبته؟!  گفتم: بله! گفت: اگه راست گفته باشین یه شیرینی بزرگ پیش من دارین!! (توضیح: این آزمایش در مقدارهای بالاتر از ۲۵-۲۰ مثبت محسوب میشه) البته شاید حق داشت چون بعد از ۱۵ سال حامله شده بود. 

۱۱. خانمه میگفت: هر شب با درد مچ پاهام از خواب بیدار میشم. چندبار پاهامو میکوبم روی زمین که دردش میاد تا زانوهام و کمتر میشه! 

۱۲. خانمه دفترچه بچه شو آورده بود و میگفت: توی مهدکودک گفتند براش آزمایش انگل بنویسین٬ نوشتم. گفت: میشه یه آزمایش ادرار هم بنویسین؟ فکر کنم عفونت ادرار داشته باشه. گفتم: باشه مینویسم. گفت: اونوقت اونجا ایراد نمیگیرن که نگفتن و شما نوشتین؟! 

۱۳. مرده با گلودرد اومده بود و میگفت: من اونقدر سرماخوردگی هام شدید میشه که (درحال اشاره کردن به لوزه هاش) این «آلرژی هام» به هم میچسبن! 

۱۴. برای مرده نسخه نوشتم که گفت: من یه دختر دارم که همیشه مریضه فردا میارمش شکافش بده (ترجمه: چک آپ)! 

۱۵. خانمه میگفت: من الان یک ساله که آمپول ضد بارداری میزنم و حالا سینه هام ترشح داره ممکنه از عوارض اون آمپولها باشه؟ گفتم: دقیقا از کی سینه هاتون ترشح داره؟ گفت: از شش ماه قبل از زدن اولین آمپول! 

۱۶. پیرزنه با سردرد اومده بود که دیدم فشارش بالاست. براش آمپول لازیکس نوشتم. فرداش بهیارمون اومد و گفت: این خانم فشارش خوبه اما اومده آمپول لازیکس بزنه. گفتم: دیگه لازم نیست بزنین آمپوله مال فشارتون بود. گفت: چرا همون دیشب نگفتی حتما باید الان بزنیش؟ خدا زیادت کنه! 

۱۷. مرده میگفت: خیلی وقته که کمرم درد میکنه رفتم دکتر متخصص که گفت یکی از مهره های L5ت چسبندگی داره! 

۱۸. امروز صبح یه پیرمرد ۸۱ ساله رو با احتباس ادراری آوردند. رفتم از بهیار مرکز پرسیدم: اینجا سوند هم میگذارین؟ گفت: بله و خودش اومد و به همراهان مریضه گفت: بیارینش توی اون اتاق تا براش سوند بگذارم. یکدفعه همراهان٬ مریضو برداشتند و از درمانگاه رفتند بیرون. دم در هم یکیشون برگشت و گفت: دکتر که از بهیار سوال بپرسه آخه چه دکتریه؟! 

پی نوشتها در ادامه مطلب (ببخشین این پست طولانی شد به دلیل نداشتن چندروزه مودم. الان هم چند ساعت کار میکنه و قطع میشه فعلا یه مودم از یه نفر امانت گرفتم!)

پ.ن۱: اینجا از اول سال ماموریتهامونو ندادن و شایعه است که دیگه نمیخوان بدن همه جا همینطوره؟ 

پ.ن۲: کسی میدونه سریال قهوه تلخ مهران مدیری چند قسمته؟ اگه مثلا ۹۰ قسمتی باشه که کلی پولش میشه! 

پ.ن۳: دیروز عماد نرفت پیش دبستانی چون سرماخوردگی داشت. 

امروز ظهر میگه: برام غائب زده بودند حالا نمره دیروزمو بهم نمیدن چون ۷روز رفتم مدرسه فعلا نمره ام شده ۷! 

پ.ن۴: شب سی ام شهریور شیفت بودم و اولین بیدار شدن عماد برای رفتن به پیش دبستانیو به چشم ندیدم اما همون شب سر شیفت یکدفعه خودکارو برداشتم و نوشتم: 

خوش بخواب امشب که شام آخریست         چون به پا گشتی تو روز دیگریست 

خوش بخواب امشب که از فردا دگر                میشود دنیای تو زیر و زبر 

تاکنون بودی تو آسوده خیال                        لیک از فردا غمت باشد وبال 

باشد از فردا کتاب و دفترت                          سالهای سال بر تاج سرت 

هیچ دانی تو که خواب صبحگاه                    بر تو گردیده حرام؟ افسوس و آه 

اضطراب امتحان٬ درس و کتاب                      دارد از بهر تو زجر بی حساب 

دست بر سینه نشینی در کلاس                  تا که کی خواهد خورد زنگ خلاص؟ 

گوش بر درس معلم چون دهی؟                   حیف تو با این قد سرو سهی 

مغز نو گردد پر از درس و کتاب                       پر ز افکار و سوال بی جواب 

از دروسی که نه می آرد برت                        سود در دنیا و نه در آخرت 

حرف من را گوش ده از هم کنون                  سعی کن پولت شود هردم فزون 

ببخشید که خیلی بیمزه بود

نظرات 57 + ارسال نظر
معلم زیست یکشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 09:19 ق.ظ

سلام دکتر . برسم یکی یکی پست ها رو میخونم. ماشاالله عماد الان دانشجویه. این برای پیش دبستانیشه. عین دفتر خاطراته. خدا همتونو برای هم نگه داره.

سلام
پس شمایین که این روزها آمار بازدید از وبلاگم را بالا بردین.
ممنون

لیمو یکشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1401 ساعت 11:29 ق.ظ

منم مثل خانم گیسو
از آخر شروع کردم و دارم میخونم اما چون فکر کردم شاید وقت جواب دادن به کامنت نداشته باشید، کامنت نمیذارم. خاطراتتون خیلی عالی هستن.
امیدوارم در کنار خانواده همیشه سلامت و خوشبخت باشین

از لطفتون سپاسگزارم

گیسو یکشنبه 18 آبان‌ماه سال 1399 ساعت 09:13 ب.ظ

سلام
آرشیو خاطرات رو تا اینجا خوندم(از آخر به اول) جدا جدا برای هرکدوم کامنت نذاشتم چون علاوه براینکه خودم فرصت نداشتم حدس زدم برای شما هم حوصله سر بر باشه.
اما این شعری که برای پسرتون گفتید برام خیلی جالب و دلنشین بود. خدا پسرتون رو حفظ کنه و همیشه کنار هم خوش و موفق باشید.

جسارتا، بنظرم مصراع یکی به آخر اگه اینطور بشه، وزن درست‌تری داره:
«حرف من را گوش ده، هین از کنون»

سلام
از لطف شما ممنونم
بله اتفاقا وزنش هم بهش میاد
ممنون

آنا سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:10 ق.ظ http://www.gandom1359.persianblog.ir

دکتر..خوب مگه چیه...منم از آمپول میترسموفرار میکنم..

اما شما که متولد ۵۲ نیستین هستین؟!

من(رها)! پنج‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:31 ب.ظ

عماد جدا به شما رفته! وقتی بابای آدم انقدر طنز پردازه خو بچه هم می شه یکی مثل عماد دیگه!!!

من و طنزپردازی؟
من فقط وقایع نگارم!

من(رها)! چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:26 ب.ظ

باور کن چشام بسته بود کامنت می ذاشتم!

میخواستی ببینی میتونی یا نه؟!

من(رها)! چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:21 ب.ظ

دقیقا می دونی شبیه اون صحنه که پسرخاله صورتش رو می اره جلو می گه نون می خوای؟ نفت ؟ هندونه!!!
ولی یه تیکه هاش شبیه کلاه قرمزی هم بود!!!

اما خدائیش فیلم باحالی بود
بخصوص برای ما که برنامه های تلویزیونیشونو هم یادمون بود!

من(رها)! دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:33 ق.ظ

کل این پست رو داشتم می خوندم یاد خودم افتادم که یه سری رفته بودم دکتر!برای اینکه برام چیز بنویسه!غیبتم موجه بشه!بعد تا دکتره رو دیدم یاد پسرخاله و کلاه قرمزی افتادم!قیافش یه چیز تو همین مایه ها بود حالا فکر کن اون وسط ولو شدم از خنده اون بنده خدا هم داره از تعجب شاخ در می ارهالان فکر میکنم حس می کنم احتمالا فکر کرده دیونه ای چیزی بودم
ولی از بس تابلو بازی در آورده بودم که سال بعدش رفتم پیشش گفت قبلا هم اومده بودی نه!!!

حالا شکل کدومشون بود؟
پس بگو بعضی از دخترها که میان پیش من و میزنن زیر خنده برای چیه؟!

من(رها)! دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:27 ق.ظ

خیلی جالب بود!!!نصفه شبی کلی خندیدیم
البته خودم می دونم انقدر از این موارد دیدین که دیگه اینا براتون خیلی بی نمکه
این شعره چقدر جالب بود...
ولی من حاظرم تمتم عمرم با یه روز مدرسه عوض کنم...
خوایی خیلی حال می داد مصوصا تا اول دبرستان که استرس کنکور لعنتی رو نداشتی ...
بعدشم که اگه بخوای وسواس بخرج بدی باد ببینی چی می شی . اصلا می شه که بشه ...

ممنون
اما خودمونیم این همه غلط املائی از کجا آوردی؟!

من(رها)! یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:08 ب.ظ

حالا شما پزشک چی چی هستین!؟

عمومی

پسر شیطون سه‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:45 ب.ظ http://narcist.blogfa.com

قشنگ بودن. ولی حالا نه ایجور که اینا می گن!!!
یکی از خنده غش می کنه، یکی به خودش می پیچه!!

به قول یکی از استادای ترک، اینا واسه شما جوکه، واسه ما خاطره اس!!

ممنون که نظر واقعیتو گفتی

خانم ورزش سه‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:52 ب.ظ http://sahar444.blogfa.com/

سلام شعرتون قشنگ بود موارد ۶و۷و۸و۱۳ هم باحال بودند. راستی وب شما جزو معدود وبهایی است که وقتی می ریم می خونیم طولانیه خسته نمی شیم

سلام
ممنون
شما لطف دارین شاید برای اینکه قسمت قسمته

محمــــــــدجــــــــواد سه‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:10 ب.ظ http://www.arsha73.blogfa.com

دکتر شما عزیزین
آیا می تونم لینکتون کنم..

ممنون
اجازه ما هم دست شماست اما اگه فقط به قصد تبادل لینکه نه

محمــــــــدجــــــــواد سه‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:26 ب.ظ http://www.arsha73.blogfa.com

سلام آقای دکتر!!!!
وبتون خیلی خیلی قشنگه.
بی تعارف
من عاشق دکترا هستم.
راستی اجازه میدین لینکتون کنم.
سر بزنید...
منتظرم.

سلام
ممنون
لطف دارین
نیکی و پرسش؟
چشم

میثم م سه‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:09 ب.ظ http://luckyman.persianblog.ir

سلام خدمت دکتر عزیز.
شماره ۳ محشر بود. از خنده دارم به خودم میپیچم.

سلام از ماست
ممنون

[ بدون نام ] سه‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:08 ب.ظ

سلام خدمت دکتر عزیز.
شماره ۳ محشر بود. از خنده دارم به خودم میپیچم.

خاله آذر سه‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:04 ق.ظ http://www.khaleazar.blogfa.com

شماره ۱۵ هم از اون مریضهای خلاق شما بود!!

حسابی!!

وروجک یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:53 ب.ظ http://jighestan.blogfa.com

دکتر کجایی منو دوباره فیلتر کردن
اینم ادرس جدیدمه

خوب مجبوری این حرفهارو بنویسی؟
میرسیم خدمتتون

سید حمزه یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:58 ب.ظ http://www.bbcqom.blogfa.com

زیبا بود
راستی می دونید من کیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟[لبخند]
بیایید پیشم معلوم میشه........................... .[چشمک]

ممنون
میرسیم خدمتتون

لژیونلا شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:20 ب.ظ

سلام.
ببخشید دیر اومدم.
شما اولین پزشکی هستین که فکر میکنه میشه انگور نخورد!
اونقدر از اونایی که میان و بعد مریضشونو میبرن خوشم میاد که نپرس.
اتفاقا شعر قشنگی بود.

سلام
خواهش میشود اما دیگه تکرار نشه
یعنی واقعا نمیشه؟!
به شرطی که توهین نکنن
ممنون

مژگان امینی شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:53 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

یک سری به اینجا بزنید:
http://nogall.persianblog.ir و رای بدید.
من اصلاً تبلیغ و اینا نمی کنما

چشم

[ بدون نام ] شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:59 ب.ظ

looooool یادم رفت آدرس بدم
http://2khtarane-atash.blogfa.com/

حتما

[ بدون نام ] شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:56 ب.ظ

سلام...

من تازه برخورد کردم به وبلاگ شما، خیلی مطالبتون خنده‌داره... ۵ بهترین بود .

اگه دوست داشتین سریم به ما بزنین البته ما تازه واردیم اما خوشحال میشیم ببینیمتون..

موفق باشین

نگین & افسون

سلام
میرسیم خدمتتون

دکتر قهوه ای شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:03 ب.ظ http://www.drqahvehi.blogfa.com

خیلی شعرت بامزه بود.میگم با این ذهنیتی که تو داری از درس بهش میدی تا سیکل بکشه خیلیه!!
اوردن کیف با معده و فرار مرد متولد ۵۲ از امپول خاطرات برگزیده قهوه ای بودن!!
قهوه تلخ!!نه قهوه ای تلخها!!میگن تا حالا ۷ میلیارد فروختهراست و دروغش رو خدا عالمه.رفرانس:یک فروشگاه سی دی فروشی

ممنون
بده؟ اقلا مثل ما بدبخت نمیشه!

یک دانشجوی اقتصادی شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:43 ق.ظ

سلام...
عجب...
حالا این L5ت چی بید؟
شعرتونم عالی بود..هرچند تو وزن یکم نا هماهنگ بود...

سلام
چیش چی بید؟
ممنون

[ بدون نام ] شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:26 ق.ظ

ajab ok!!

مش رجب اوکی!

پسر شیطون شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:03 ق.ظ http://narcist.blogfa.com

سلام داداشی. . . مرسی، قشنگ بود. شعرتم باحال بود

سلام
ممنون

سارا از ژوژمان جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:30 ب.ظ http://judgment89.wordpress.com/

سکوت می نماییم

چرا؟

بابک جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:12 ب.ظ http://babaktaherraftar.blogfa.com

سلام دکتر جان
مصل همیشه عالی بود
دکتر نگفته بودی استعداد شعرسرایی هم دارید

سلام از ماست
ممنون
اختیار دارین ما یه زمانی پست شعری هم داشتیم

مژگان امینی جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:12 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

فکر کنم اینجا رسم شده بیشتر از یک بار نظر بذاری.
بله واقعا"می ترسد آمپول بزند.
عماد به اعمالتان عمل می کند نه حرفهایتان

شما صدبار نظر بگذارین خوشحال میشیم!
عجب!
من هم میخوام اشتباه منو تکرار نکنه!

سارا از ژوژمان جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:17 ب.ظ http://judgment89.wordpress.com/

سلام دوباره
میشه یه پست درخواستی داشته باشم ؟ البته اگه امکانش بود...
راستش خیلی دوست داشتم اون روز به دنیا اومدن عماد رو توصیف کنید از نگاه پدرانه ی خودتون
منظورم روز فارغ شدن همسر

علیک سلام دوباره!
اگه خواننده این وبلاگ باشین میبینین که من به ترتیب زمانی دارم تعریف میکنم و میام جلو
به اونجا هم میرسیم
صبر داشته باشین خواهر من!!

changiz جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:20 ب.ظ

vaghan iq oft kardeha,yekam azash kar bekesh rah biofte baz.che pishnahadate badi behet midan in bimarat, shekaf?!!! be khatere hamin loghat weblog filter mishe age nashod.mehran modiri ham aghlesh reside ke dare har hafte 3 ghesmat mide biroon,man ke dl mikonam.va doa be jone mehran.

هدیه جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:44 ب.ظ

شماره ی ۱۰ حتما خانومه خیلی خیلی خوشحال بودش.آخی واقعا خدا رو شکر
کلا مطلباتون جالب بود.ممنون.
شعرتون هم با حال بود

حتما
ما که منتظر شیرینی هستیم!
ممنون

شاپرک دل جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:04 ب.ظ http://jayepayelahzeha.blogfa.com/

سلام
خیلی با مزه بود...
عجب ادمای با حالی میتن سراغتون
عوضش واسه هر کدوم چند دقیقه بخندین خستگیتون در میره!
قهوه تلخ هم 90 قسمته. یعنی شما باید 30 تا 2500 تومنی بخرید که میشه=75000
ولی شعرتون هم قشنگ بود... تو کار شاعری هم فکر کنم موفق میشید

سلام
من فقط بامزه هاشو مینویسم
پس کلی پولش میشه شاید بی خیال بشویم!
ممنون

خودنویس جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:21 ق.ظ http://www.jamedadiyeman.blogfa.com

شعرتون خیلی قشنگ بود تا سال دیگه که بره کلاس اول این شعر رو بخونه باید بی خیاله مدرسه رفتنش بشید شما و همسر سریال ۹۰ قسمته فکرکنم هر ۳ سی دی هو ۲۵۰۰ تومن دکترا که پول پارو میکنن بابا

ممنون
کی پول پارو میکنه بابا؟

شهاب حسینی جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:17 ق.ظ http://www.roozneveshtam.blogfa.com

سلام دکتر جون !

اولا که این پستتون همه اش تقریبا بامزه بود و لذت بردم
دوما اینکه :
سریال قهوه تلخ فکر کنم ۳۰ قسمت باشه
سوما اینکه :
شعرتون هم خیلی خوب بود و معنا دار...

سلام
ممنون
۳۰ قسمت یا ۳۰ سی دی؟
ممنون

مرجان جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:46 ق.ظ

۱-گرسنشون بود حتما
۳-
۷-کلا این مسئولان پذیرش کارای خارق العاده زیاد میکنن.باید اینا رو رییس مرکز کرد(خیر باشد)
۸-شوهره میخواست در ره.ببینین کجا میخواست بره آم۱ول رو بهونه کرد!
۹-لازم شد حتما تخصص بگیرین
۱۸-واقعا؛ باحال بود

مگه ماموریتم میدن؟



برای پرفسور عماد

باز هم یه کامنت جالب و جامع دیگه
ممنون

وروجک جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:07 ق.ظ http://jighestan.blogsky.com

مژگان امینی پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:09 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

من یک همکار دوسال از خودم بزرگتر داشتم که به خاطر آمپول دکتر نمی رفت.
شما هر چی ازاین شعرها بگید باز هم عماد درس می خواند و دانشگاه می رود و...

واقعا؟
یعنی حرف منو زمین میندازه؟!

بهداشتی پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:44 ب.ظ

بازم سلام. من می خوندمتون ولی نمی تونستم کامنت بزارم.بله!!!آخه اینترنت اکسپلوررم خرابه.موزلا نصب کردم.راه حل دیگه سراغ دارین؟
7:ای بیچاره مریض،ای بدبخت مریض
8:ترس از آمپول که سن وسال نداره.خودمم می ترسم
10:خدا رو صد هزار مرتبه شکر
18:دکتر که از بهیار بپرسه چه دکتریه آخهههههههههههه؟؟؟؟؟؟خدا صبرتون بده
شعرتون خوب بود.ولی خیلی بدبینانه بود.

سلام
ممنون از خوندنتون
به امید افتتاح وبلاگتان میمانیم

neda پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:38 ب.ظ

خیلی شعر باحالی بودددددددددد واقعن همشوووو درک کردم با تک تک سلول هام!!!!!

سلام خانم دکتر
چه عجب از این طرفا
ممنون

دکتر نوید پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:48 ب.ظ http://yaghesh.persianblog.ir

خوب بید... دوست دارم...

ببخشید چیو؟

باران پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:35 ب.ظ http://www.drzss1368.blogfa.com

سلامم دکتر!!!!
طولانی بود ولییی عالییی بود خیلی لذت بردم از خوندنش!
همشم باحال و خنده دار بود فقط خدا زیادت کنه یعنی چی؟؟؟؟
راست می گینااا این قهوه تلخ چند قسمته یعنی!!!
الهییی بمیرم که فکر می کنه هرروز یه نمرست!
اخییییی اشکال نداره ایشالله واسه کلاس اولش هستین می بینین روز اولشو!
شعر باحالیه هااا افرین به شما پدر خوش ذوق!
راستی اون چیپسه رو من نخوردمااا چون عملم فردا صبحش بود گفتن از ۱۲ شب به بعد ناشتا باشی تا صبح کافیه بعد مهدیه خورد من چیپس دوست ندارم بعدش کافیه ماجراش جداست حالا می گم ازش اتاق بغلی بود!!!!
اون خانوم ۵۰ ساله هه هم عجیب نبود قشنگ و جالب بود برام بعد اخه نمی دونین همش تعریف شوهرشو می کرد تا زنگ می زد همش می گفت وااای شوهرمه!!! واسم جالب بود دیگه! و الا چرا عجیب باشه!

سلام
ممنون
خدا زیادت کنه اینجا یه اصطلاحه که به آدمهائی که کاری رو درست انجام نمیدن گفته میشه!
بقیه اش هم که درواقع جواب کامنت خودم بود

سارا از ژوژمان پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:28 ب.ظ http://judgment89.wordpress.com/

شکافش بده خیلـــــــــــــــی جالب بوووووووووووود آیکون از خنده روده بر شدن...

ولی اون که گفت پولش کم بود فرستادمش از خونه پول بیاره!! دلم سوووووخت
دکتر عزیز شما الآن بایستی به فرزند خود بگویید علم بهتر است از ثروت !

ممنون
و همچنین
یعنی بهش دروغ بگم؟

سارا از ژوژمان پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:23 ب.ظ http://judgment89.wordpress.com/

شماره 5 رو درک کردم آخه منم خیلی انگور دوست میدارم !
آخه نمیدونین نخوردن چیزی که دوست میداری و دلش برایش قیلی ویلی می رود چه مقدار سخت است .

خوشبختانه من هنوز مجبور به این کار نشدم

فینگیلی پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:22 ب.ظ

خیلی بامزه میشه اینها که بلد نیستند و اصرار برای تخصصی حرف زدن دارن!!!!
واااای عجب شعریه!!!چقدر پر محتوا!دقیقا؛ همینه که شما میفرمایین!!ولی شانس آوردین هنوز عماد خوندن بلد نیس وگرنه جای مدرسه رفتن میرفت سیگار فروش میشد!!

خودمونیم یکی دوبار من هم اومدم درمورد یه مسئله ای که ازش سررشته نداشتم حرف بزنم گند زدم!
واقعا؟
واقعا!

سارا از ژوژمان پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:22 ب.ظ

احتباس احتمالا ً مخـالف نشتی

تقریبا!

سارا از ژوژمان پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:19 ب.ظ

بخدا من اومدم اول بودمتعداد نظرات صفر بود . ولی گفتم اول بخونم بعد !
تا این آهنگ صدای تو را دوست دارم که شجریان با دخملش خونده رو دانلود کردم همه سرازیر شدند
خیلی این آهنگه قشنگه
پست شما هم تا الانش که نسبتا ً جالب بیده

دیر جنبیدی دیگه!
ممنون

سارا از ژوژمان پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:17 ب.ظ http://judgment89.wordpress.com/

احتباس دیگه چیه ؟ تو فرهنگ معینم گشتم نبود! احتمالا یعنی قطعی!!!

ما به عدم توانائی دفع ادرار میگفتیم احتباس ادرار
مگه شما چی میگفتین؟

متین بانو پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:10 ب.ظ

سلام.
آخی شماهر 10!!
شماره 3: عجب...!!
8: هه هه!! با عرض معذرت: خرس گنده خجالت نمیکشه!!!!!


شماره 14: هووم؟ شکاف؟!! یعنی بر وزن چک آپ؟!!

منم نمیدونم چند قسمته ولی فکر کنم همون حدودای 90 باشه...
یعنی عجب شعری بودها!! بدآموزی هم داشت یکم برای بچه!! خب یه ذره امیدواری...چیزی...از همین اول فرت حقیقت تلخ رو میذارین کف دستش زیاد هم خوب نیست ها!!

سلام
ممنون که وقت گذاشتید و همه شو خوندید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد