جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۳۱)

سلام: 

۱. به جای یک از همکاران که مرخصی بود توی یه درمانگاه روستائی بودم٬ توی روستائی که مردمش به مذهبی بودن بیش از حد شهره اند. 

خانمی دختر ۱۲ ساله سرماخورده شو با چادر مشکی آورده بود. 

اواسط گرفتن شرح حال بود که طبق معمول با گفتن یه «ببخشید» با انگشتهام مچ دست دخترو گرفتم ببینم تب داره یا نه؟ دختره چنان دستشو کشید و ازجا پرید که ...  

۲. در چند سالی که پزشک شدم بارها برای معاینه بیماری که با شکایت سرفه اومده گوشیو برداشتم که مریض یکدفعه دستشو میزنه بالا تا فشارشو بگیرم! اما چند روز پیش برای اولین بار به محض اینکه اتوسکوپ (دستگاه دیدن گوش) رو برداشتم مریض آستینشو زد بالا! 

۳. خانمی با درد سینه اومده بود٬ گفتم: دردش چه حالتی داره؟ گفت: به قول خودم انگار یه میله توی قلبمه! 

۴. به پیرمرده گفتم: فشارتون بالاست. گفت: من توی خونه فشارم پائینه اما اینجا بالاست٬ توی جبهه نترسیدم اما از دکتر میترسم! 

۵. مرده بچه شو آورده بود و میگفت: این هربار تا آمپول نزنه سرماخوردگیش خوب نمیشه. گفتم: خوب پس قبلا پنی سیلین زده که باز هم براش بنویسم. رو کرد به پسرش و پرسید: آره؟ زدی؟! 

۶. دختره میگفت: من چند روزه که سرما خورده ام هر داروئی هم که میخورم «افاده» نمیکنه! 

۷. یه دختر ۵ ساله را آورده بودند. به پدرش گفتم: مشکلش چیه؟ گفت: چند شبه وقتی میخوابه یه «لودر» توی گلوش روشن میشه و تا صبح کار میکنه و نمیگذاره بخوابیم! 

۸. برای یه پسر حدودا ۱۴ ساله نسخه مینوشتم که گفت: آقای دکتر! اگه «عرق زیره» بخورم برای دل دردم خوبه؟ گفتم: نمیدونم من داروهای گیاهیو نمیشناسم. پدرش گفت: بابا یه چیزیو میپرسی که من هم نمیدونم چه برسه به آقای دکتر! 

۹. پیرمرده میگفت: یه قطره هم برای چشمم بنویس مدتیه که عملش کردم توی چشمم «لنت» هست! 

۱۰. خانمه گفت: برام آزمایش قند بنویس عصر برم آزمایشگاه. گفتم: برای آزمایش قند باید ناشتا باشین٬ گفت: تو بنویس توی آزمایشگاه آشنا دارم برام میگیره! 

۱۱. به پیرزنه گفتم: فشارتون ۱۵ است. گفت: من صبح قرص فشار خوردم با قرص ۱۵ است؟!

نظرات 33 + ارسال نظر
مریم پنج‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:11 ق.ظ http://jadehayeman.blogfa.com

سلام این خاطراتتون رو داشتم میخوندم از همه بامزه تر بود! ولی ۵ و۶ و۹ از همه خنده دار تر بود! مخصوصا اون لنت وافاده! دکتر راجع به سردشت واونورا من اتفاقا بیشتر مشتاق شدم ببینمشون! واقعا پزشک ولایت شما بودن نعمتیه! راستی دکتر شهرکرد علوم پزشکی هم داره؟ دانشگاه علوم پزشکی که پزشکی هم داشته باشه؟

سلام
ممنون
هروقت دوست داشتین تشریف بیارین با آنی درخدمتیم
بله داره از سه سال پیش رزیدنت زنان و اطفال و داخلی هم میگیره

پریس دوشنبه 17 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:32 ق.ظ http://نه ولي داره راه ميفته

سلام
خیلی باحالی آقای دکتر
نصفه شبی بیکارم هستم (البته فردا کلی درس دارم) مردم از خنده مخصوصا با این چند تای آخری
الهی از زندگیت خیر ببینی
جدا از شوخی نیاز به یه مشاور خوب دارم برا تغییر رشته البته الان دارم مهندس میشم
در به در دنبال مشاورم اگه کمکم کنید چقدر خوب میشه می خوام دوباره کنکور بدم
حالا هر طور که می تونین مرسی بای

سلام
ممنون
بقیه رو که بیدار نکردی؟
داری مهندس میشی دیگه کنکور میخوای چیکار؟ نکنه خدای نکرده میخوای دکتر بشی؟
منتظر وبلاگتون هم میمونیم

زبل خان شنبه 24 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:35 ب.ظ http://zebelestan.wordpress.com

ye bar umadam benevisam fek kardam kheyli loose...va albate kam khode khaharam ham ke neminevise...hala age mishe 2,3 ta nazari ke injoor mozooha ro neveshtam baram mifrestid ke 2bare tayp nakoam va bebinam aslan chi neveshtam...ino khodam bardashtam..

یه چیزی بگم؟
من که نفهمیدم چی شد
نظر خودتونو برای خودتون بفرستم؟ خوب خودتون کپی پیستشون کنین!

×بانو! شنبه 24 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:42 ق.ظ http://delneveshteha-007.blogfa.com/

جلافت واقعاً وجود داره از جلف میاد... تو فرهنگ لغت هم هست...

واقعا؟
پس از این جلافتا توی فرهنگ لغت هم هست؟

زبل خان جمعه 23 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:12 ب.ظ http://zebelestan.wordpress.com

اخ اخ خواهر من میگفت بهیارشون مرده یه پیرزنه 80 ساله که دیگه خیلی پیر بوده اومده دکتر براش امپول نوشتم بعد گفتم برید براتون بزنن..گفته نمیخوام مرده نمی زنم..بعد گفته حالا بذارید از اقامون بپرسم ببینم اشکال نداره ، سه ساعت با اقاشون مشورت کردن ببینن اشکال نداره این برادر براشون امپولو بزنه ومیگفته هر چی اقامون بگه....میگفت یکی دیگه حالا اومده من تو درمانگاه بودم اقای دکتر هم بوده اول که نگاه به من کرده وفرت رفته پیش دکتر...مثلا محل نداده خواهرم میگفت به خودم گفتم وای اینقدر بهم برخورد...بعد اول که کلی حرکات نافرم انجام داده بعدش میگفت ول شده رو تخت که نوار قلب ازش بگیرن گفتم حاج خانوم !!!.....بعدشم میگفته نمیخوام تو بگیری میخوام اقای دکتر بگیرن..خواهرم میگفت به درک خیلی تنت میخاره هاا..وایسادم اینجا ول وباز خودتو پخش کردی رو تخت تازه میخوای اقای دکتر بگیره....
تازه این اقای دکتره هیچی حالیش نیست میگفت مثل نقل ونبات انتی بیوتیک های قوی میده که گفتم تا چند سال دیگه مردم اینجا به همه چی مقوام میشن...

شما چرا اینهارو توی وبلاگت نمینویسی؟
وقتی گفتی دکتره هیچی حالیش نیست یه لحظه گفتم نکنه خواهرتون اینجاست و داره با من شیفت میده!

مژگان امینی پنج‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:29 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

این همکارتون از مرخصی برنگشت؟

خوشبختانه چرا!

خاله آذر پنج‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:57 ق.ظ http://www.khaleazar.blogfa.com

مریضاتون فنی هستن انگار!!لودر و لنت و میله و....!!

چه جورررر!

میثم م چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:26 ب.ظ http://luckyman.persianblog.ir

سلام دکتر. طبق معمول عالی بود. شماره ۸ خیلی جالب بود. حسابی خندیدیم. در مورد شماره ۹ باید بگم این بنده خدا باز خوب بوده. من یه خانم مسنی رو میشناسم که میگه لنج توی چشممه.!!!

سلام
ممنون
مگه جنوبیه؟!

خانم ورزش سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:55 ب.ظ http://sahar444.blogfa.com/

سلام همه جور پارتی بازی وراه انداختن آشنا یان رو دیده بودیم این جوریش رو دیکه نه

سلام
و همچنین

sahel سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:43 ب.ظ

از شما که به اصطلاح دکتر این مملکتین بعیدهمسخره کردن ادم های دهاتی ساده شغلتونه یا طبابت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اولا ممنون از حضور و نظرتون
ثانیا من فقط دقیقا نقل قول میکنم
ضمنا بدون اینکه اسم کسیو ببرم

متین بانو سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:09 ب.ظ

سلام.
مورد 8: آدم میمونه چی بگه دقیقا!

مورد 10 هم که دیگه خداااااااااا بود!

سلام
واقعا
ممنون

ریحان سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:08 ب.ظ http://dr-reihan.persianblog.ir

تو صافکاری کار می کنید دکتر؟ لنت؟ لودر؟!

من که نه اما همولایتی ها شاید!

خیالاتی سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:54 ق.ظ

۱. اول یه یاالله میگفتین
۲. چه علاقه ای دارن به گرفتن فشار!!!!!!
۴. عجب ابهتی دارین دکتر
۸ . باز هم چه ابهتی!!!!

ممنون از نظرتون

admin سه‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:51 ق.ظ http://www.persiansshop.com

سلام دوست عزیز
مطالب خوبی دارید
اگر مایل به تبادل لینک هستید با این دوسایت ما تبادل لینک کنید
و سپس در هر کدام به صورت جداگانه به ما خبر دهید و بگویید با چه نامی شما را لینک کنیم

فروشگاه آنلاین ایرانیان
http://www.persiansshop.com


فروشگاه آنلاین
http://www.gostore.ir

موفق و پیروز باشید

سلام
باز هم اسپم؟

هدیه دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:41 ب.ظ

سلام دکتر
بازم مثل همیشه گل کاشتین
۲-۷-۸خیلی باحال بودن

سلام
من که نه همولایتی های محترم و محترمه!

×بانو! دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:12 ب.ظ http://delneveshteha-007.blogfa.com

چه جلافتا مردم عمل میکنن لنت ترمز میذارن تو چشمشون
خوب حالا که این خانومه تو آزمایشگاه آشنا داشته یه جواب آزمایش الکی هم ازشون میگرفته -میخریده- دیگه

این جلافتا واقعا معنی داره یا فقط توی فیلم کتاب قانون بود؟

دکتر قهوه ای دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:40 ب.ظ http://www.drqahvehi.blogfa.com

اییییییییییوللللللللل!!!
همه نمکهارو نگه داشتی واسه این پست!!
بابا لنت که ترکوند ما رو!!!
واون که اشنا داره واسه ناشتا بودن!!
و عرق زیره!!!!
خییییییییییییللللللللللللییییییییییی برگزیده بود این پستت
بیسته بیست بود!!بعد از مدتها خندیدم از ته دل

شما لطف دارین برادر
خنده جنابعالی مستمر!

مرجان دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:17 ب.ظ

۱- بسم الله الرحمن الرحیم.سلام علیکم برادر
۲- تنوع هم خوب چیزیه خوب !بخصوص این مدلش.
۳-خوب شد گفت به قول خودم !
۴-چقــــــــــدر مظلوم
5-ببخشیدا این یکی اصلا جالب نبود.خوب شاید در حد سواد خودش فکر کرد یه چیز غیر پنی سیلین زده!!!
6-افادههههه چه پر افاده
7-یعنی چی؟؟این چه مثالی بود؟؟!!!
8-اوه اوه
9-پس لنت ترمز تو چشم هم کاربرد داره
10-امان از دست آشنا ها اونم تو آزمایشگاه...بماند حالا
11-نظری ندارم

سلام
طبق معمول یه کامنت جامع و کامل
ممنون خواهر!

مجتبی از دورک اناری دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:58 ب.ظ

سلام. دکتر بابا دست بردار . ملت فکر می کنند همولایتیها همه سوژه هستند. ولی خداییش عبید زاکانی زمانید. ولی خودمونیم با حال و خنده دار می نویسید. سعی خواهم کرد زیارتتان فرماییم.

سلام
نه همولایتی ها به من خیلی لطف دارن
تشریف بیارین شهرکرد کوچه اول دست چپ!

لژیونلا دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:04 ب.ظ

سلام
1.از شما بعیده دکتر!
5.فکر نمیکرده به این سادگی براش بنویسین...
8. عالی بود!
10. اینجااهم باید پارتی داشته باشی.

سلام
خوب پس به من بگین چطور باید میفهمیدم تب داره؟

وروجک دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:01 ب.ظ http://jighestan.blogfa.com

سلام دکتر جان
از مورد 7 به بعد واقعا خنده دار بود مخصوصا همون شماره ی7ش

سلام از ماست
شما لطف دارین

ارباب دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:00 ق.ظ http://tictoc.blogfa.com

سلام. از اینکه برام کامنت گذاشتین ممنونم. حالا پاسخ!
اولا قصه نویسی لزوما حدیث نفس نیست و میتونه مال زمان و مکان و شخص دیگه ای باشه. پرستار شب یه قصه ست که میتونه واقعی باشه یا نباشه.... موقع اتفاق قصه، زن طلاق بودم.
تو ماجرای سورپرایز که مربوط به یکسال پیش تاحالاست خوب... حتما ازدواج کردم دیگه!
ادامه پرستار شب به تناوب میاد تو پستام. یه مدت کم کار بودم برای همین کلی مطلب رو دستم مونده. تازه توی یه آلبوم یکی دوتا کار بهترو میزارن قاطی و درهم میفروشن. شاد بمونین

سلام
لطف کردین که کامنتمو خوندین و بهش جواب دادین
امیدوارم شما هم شاد باشین و شاد بمونین

محمــــــــدجــــــــواد یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:26 ب.ظ

سلام دکتر...
خیلی بامزه بود..
می دونین چیه کار شما برخلاف شغل های دیگه خسته کننده نیست و خیلی شیرینه...
کلی لذت بردیم....
همیشه خوش باشین.

سلام
ممنون
من جاهای بیمزه شو ننوشتم!
ممنون

افسانه یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:08 ب.ظ

جناب دکتر حسابی خاطرمون رو منبسط کردید !
خدا شما رو واسه ما و واسه هم ولایتی هاتون نگه داره!

ممنون
و همولایتیهامونو هم برای ما ایضا!

سمیرا یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:53 ب.ظ http://rangarang2.blogfa.com

۴-
۷-
۹-لنت؟!!

ممنون
ایضا
منظورشان لنز بود!

من(رها)! یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:58 ب.ظ

خب وقتی آپ می کنید باید جواب کامنت قبلی رو بدید دیگه!!!

دادیم دیگه!

شیوا یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:55 ب.ظ http://drsarhal.blogfa.com

4. وااااا مگه شما لولو خورخوره این؟!!!!
5.
7. چه توصیف مهربانانه ای!!!
8. به این می گن اعتماد به نفس در حد المپیک
9. آخی... الهی ... خب پیر بوده بنده خدا

کلی خنده رفت!!!

ممنون از نظر کاملتون
لطف کردین

من(رها)! یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:20 ق.ظ

از نظر ما هم خنده بسی خنده دار!!!
خیلی باحالن اینا!خوب م خندینا ولی!!!
بعدشم شما کامنتی من تو پست قبل جواب ندادید چرا!هاهاهاهاهاها
همیشه با تازه رسیده ها اینطوری رفتار می کنین!هاهاهاها

ممنون
وااا
تو فکر میکنی من از صبح تا شب کانکتم؟
انگار ما عیالواریما!

دکتر سلطان یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:11 ق.ظ http://doctorsoltan.blogfa.com/

لنت...میله..لودر....اونجا چه خبره؟؟؟

اینجا ولایت ماست!

دکتر بارانی شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:46 ب.ظ http://hedie66.blogfa

کلا خدای گرفتن سوتی از مردمیا دکتر..
میگم کاش درمونگاهای اینجا رو بپیچونیم بیایم اونور هم یه چیزی یاد میگیریم هم دور همی میخندیم هم سوتی ها رو کش میریم.. خوبه؟؟
راستی اگه دوس داشتید به بازی دعوتید .. تو وبلگم نوشتم

ما اینیم!
اتفاقا کمبود پزشک داریم حسابی نمیای؟ خوش میگذره!!

مژگان امینی شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:16 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

دست دختر مردومو میگیرید
حتماً بابای پسره متخصص طب گیاهی بوده.
دیدید آزمایش خون هم پارتی می خواد.اصلاً پارتی قند وچربی و اوره را هم تنظیم می کند.

ای بابا انگار دکتر محرمه ها!! (نه پس چطور باید میدیدم تب داره یا نه؟)
شاید
دقیقا!

پسر شیطون شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:32 ب.ظ http://narcist.blogfa.com

سلام داداشی..
می بینم که مودم درست شده. خوبه.
جالب بود

اه، دوم شدم..!

سلام
نه اتفاقا درست نشد
الان با یه مودم دیگه کار میکنیم
ممنون

مریم شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:01 ب.ظ http://www.cassper.blogsky.com

جالب بود. چه خاطرات شیرینی.

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد