جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۷)

سلام 

۱. خانمی اومده بود و میگفت: کلیه چپم چند روزه که درد میکنه٬ یه آزمایش برام بنویس. نوشتم٬ 

خانمه که داشت از در میرفت بیرون برگشت و گفت: حالا اگه کلیه راستم هم مشکل داشته باشه توی این آزمایش نشون میده؟! 

۲. پدری پرونده بهداشتی دخترشو آورد تا قسمت معاینه کلاس اول راهنمائی رو براش مهر کنم٬ پرونده رو گذاشت روی میز و گفت: بی زحمت اینو مهرش کن مال استخدام دخترم توی مدرسه است! 

۳. خانمه پسر یک ساله شو آورده بود و میگفت: از دیروز تا حالا دستش توی یک از گوشهاشه میشه ببینین؟ گفتم: کدوم گوشش؟ فکری کرد و گفت: یادم نیست! 

معاینه اش کردم و وقتی میخواست بره گفت: راستی چند روزه که مدفوعش هم خیلی بو میده یعنی از گوششه؟! 

۴. فشار مریضو که گرفتم همراهش گفت: آقای دکتر! دماسنجش خوب بود؟! 

۵. برای مریضی که نصف شب با درد شدید دندون اومده بود یه بسته قرص «نورتریپتیلین ۲۵» نوشتم تا موقع درد بگذاره روی دندونش. مسئول داروخونه صدام کرد و گفت: یه بسته قرص «نورتریپتیلین ۲۵» نداریم٬ ۲۵تا قرص «نورتریپتیلین ۱۰» بهش بدم؟! 

۶. خانمی که ضربه خورده بود و سرش ورم کرده بود اومده بود و با اصرار میخواست که با سرنگ خون سرشو بکشیم (!) بهیار مرکز گفت نمیتونم و او هم اومد پیش من و با اصرار میخواست من این کارو بکنم! دیدم ول نمیکنه آخرش گفتم: یه سرنگ مخصوص احتیاج داره که ما نداریم! گفت: اسمشو بنویس میرم میگیرم میام!! گفتم: نمیشه سرنگش فقط توی بیمارستان هست او هم پاشد رفت بیمارستان و ما یه نفس راحتی کشیدیم! 

۷. آقائی که با سرماخوردگی اومده بود میگفت: من اگه آمپول پنادر بزنم تب میکنم اما اگه اول یه پنی سیلین ۸۰۰۰۰۰ بزنم بعد پنادر تب نمیکنم لطفا بنویسین اول یه ۸۰۰۰۰۰ بهم بزنند! 

۸. خانمی با درد مفصل شانه چپ اومده بود٬ گفتم: این چند روزه با دستتون کار سنگین انجام ندادین؟ گفت: چرا چند روزه که دارم میرم تعلیم رانندگی! 

۹. برای یه بچه که اسهال گرفته بود نسخه نوشتم٬ پدرش گفت: چی بهش بدیم بخوره؟ گفتم: تا میتونین بهش مایعات بدین. گفت: ببخشین منظور از مایعات همون سوپه دیگه؟! 

۱۰. صبح با ماشین اداره میرفتم سر شیفت که راننده ازم پرسید: ببخشید آقای دکتر! شما از خوندن آزمایش هم سردرمیارین؟! 

۱۱. برای خانمه نسخه نوشتم و بعد گفتم: دیگه هیچ ناراحتی نداشتین؟ گفت: چرا بعضی وقتها زیر زبونم میره روی ویبره! 

۱۲. به خانمه گفتم: تپش قلب هم دارین؟ گفت: آره اونقدر زیاد که گاهی وقتها صدای قلبمو نمیشنوم! 

۱۳. مسئول داروخونه یه نسخه رو آورد و گفت: آقای دکتر! اینی که نوشتین کپسول ایندومتاسنه؟ گفتم: بله گفت: شک کردم آخه «الف» اولشو خیلی بلند نوشتین! 

۱۴. یه نوزادو یه کم تحریک کردم تا چشمشو باز کنه و بتونم چشمشو معاینه کنم اما باز نکرد٬ مادربزرگش که همراهش اومده بود گفت: این انگار از همین حالا از دنیا سیره! 

۱۵. یه خانمی دفترچه بیمه پسرشو آورد و گفت: پسر من از اول لوس شده حالا هم هر چه که ازمون میخواد باید براش بخریم وگرنه همه چیزو میشکنه. حالا هم به بهونه کلاس قرآن اجازه داده که از خونه بیام بیرون و خواهرشو نگهداشته توی خونه و گفته: اگه اومدنت به خونه از کلاس قرآن بیشتر طول بکشه تا وقتی که برگردی کتکش میزنم! حالا اومدم یه قرصی بنویسین که تلخ نباشه بتونم با آبمیوه قاطی کنم بهش بدم آروم بشه دفترچه بیمه شو گرفتم و نگاه کردم٬ پسره فقط ۱۵ سالش بود!! 

۱۶. امروز صبح یه مریض داشتم به نام «رطب بانو»‌(!) که گفت: برام قرص سفید ننویسیا!! 

یه فامیل داشتیم قرص سفید زیاد خورد «چِل» (دیوانه) شد! فشار خونش وحشتناک بالا بود چون کاپتوپریلشو نخورده بود! فشارشو آوردم پائین و چون دیدم واقعا حاضر نیست قرص سفیدرنگ بخوره براش آتنولول نوشتم. وقتی میخواست بره بیرون گفت: خیلی ممنون امیدوارم خدا خیرتو ببینه!! 

پی نوشت: شما که توی پست پیش اینجا و اینجا رو دیدین٬ حالا یه نگاهی هم به اینجا بکنین! 

اگه از اینجور جاها سراغ دارین خوشحال میشم بهم بگین.

نظرات 53 + ارسال نظر
مژگان امینی پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:43 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

ببخشیدکامنت بی نام قبلی مربوط به من بود .

خواهش میشود

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:20 ب.ظ

شما هم مثل هنرپیشه ها شدید کلی زحمت می کشند معروف شوند .بعد برای اینکه شناخته نشوند عینک دودی می زنند.حالا معروف شدید و پست هایتان توی اینترنت دست به دست می چرخد .دنبال عینک دودی می گردید؟!

من کی اینو گفتم؟
گفتم من اونجوری معروف نشدم که نیاز به عینک دودی داشته باشم
کی میدونه شاید تا حالا همدیگه رو دیده باشیم بدون اینکه بشناسیم

خانم کوچولو پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:12 ق.ظ http://liiliihozak.persianblog.ir/

واااای!!.....اگه از این عبارتها جلوی من اختراع کنن همون لحظه میزنم زیر خنده!!
البته شما که از بس از این چیزا شنیدین باتجربه شدین دیگه

پیشکسوتیم دیگه!!

ریحان چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:51 ب.ظ http://dr-reihan.persianblog.ir

این قضیه ی ؛سوپ؛ و مایعات انگار جهان شموله!

جدی؟
یعنی اونجا هم؟

حکیم بانو چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:45 ق.ظ http://www.2hakim.com

سلام آقای دکتر... از دیار ما چه خبر؟
تو چله ی تابستون از هوای خنک لذت ببرید... ما که به سرماش می رسیم.
چه حافظه ی خوبی دارید... قبلا نوشته بودید خاطراتتونو؟
چند تا شو برا بقیه خوندم ..هم تعجب کردن هم خندیدن.

سلام
همه جا امن و امانه ممنون
سرماش هم برای خودش لذت بخشه
ممنون
قبلا هم گفتم مطالبی رو که مینویسم از حافظه ام هم پاک میشه نمیدونم چرا!!

خانم ورزش سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:24 ب.ظ

آقای همسر خودم نه شما یکی از همین وبلاگ نویسهاست ولی لو نمی دیم چرا آپ نمی کنید؟!!

جدی؟
خصوصی هم لو نمیدین؟!
انشاءالله آپ هم می کنیم!

آتی(البته من دوستشم) سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:52 ب.ظ http://www.ati-70.blogfa.com

من آپم
لطفا این پست رو حتما بخونید
منتظرم

چشم
میرسیم خدمتتون

سیما سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:02 ق.ظ

الهی به حق پنج تن خیر ببینی.به قران سر نماز از ته دلم دعات کردم .مرسی اقای دکتر واقعا انسانی دلم اروم شد

ای بابا
یکی ندونه حالا فکر میکنه چی شده؟!

×بانو! سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:55 ق.ظ http://delneveshteha-007.blogfa.com/

زنگ = رنگ!

آهان!

×بانو! سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:54 ق.ظ http://delneveshteha-007.blogfa.com/

سلام!
روزتون با تاخیر زیاااااااااااد مبارک!
16 تون خیلی باحال بود ولی بیچاره خودش چقدر سختی میکشه که قرص سفید نمیخوره ها! مثلاً استامینوفن رو هم باید براش زنگ کنن تا بخوره؟! یا بریزنش تو پوشش کپسول شاید

سلام
چه عجب چند روزه که منتظرم !
ممنون اگه خود رطب بانو رو میدیدین!!

ردپای یک ذهن دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:14 ب.ظ http://web-nevis.blogfa.com/

سلام

سلام

سیما دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:21 ب.ظ


satisfactory for evaluation:peresence

negative for intraepithelial lesion or malignancy
negative for intraepithelial lesion or maligancy

inflammatory cells:mild
دکتر ربولی دستم به دامنت این نتیجه تست پاپ اسمیرم هست میشه برام معنا کنی؟

ای بابا
یه جوری نوشتی دستم به دامنت که انگار چی شده؟!
اما توی آزمایش شما به ترتیب نوشته:
نمونه برای آزمایش کافی بوده
هیچگونه بدخیمی یا آسیب سلولهای ناحیه دیده نشده
هیچگونه بدخیمی یا آسیب سلولهای ناحیه دیده نشده
سلولهای التهابی: به میزان کم دیده شده
به نظر میرسه کمی عفونت زنانه داشته باشین بخصوص اگه از نظر بالینی هم مشکل داشته باشید
توضیح بیشترو میتونین از دکتر بابک (وبلاگ اینجا سرد است) بپرسین که رزیدنت زنان هستند

باران دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:13 ب.ظ http://baranbanoo.persianblog.ir

شماره ۱۱ باید کیس ریپورت بشه!

خدا رو چه دیدی شاید برای همین مریض نوبل پزشکی رو هم بگیریم!

یک جراح دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:12 ب.ظ http://1jarah.blogfa.com

۲۵تا قرص نورتریپتیلین ۱۰ خیییییییلی باحال بود!

ممنون

یک جراح دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:10 ب.ظ http://1jarah.blogfa.com

سلام دکتر عزیز.
دکتر جان من به یه نتیجه ای رسیدم.
اینکه عنوان پستاتون خیلی به پستاتون میاد.
مثلا" همین خاطرات "از نظر خودم" جالب.
بله من دقیقا" داشتم فکر میکردم این خاطرات بعضیاشون از نظر یه پزشک میتونه جالب باشه. شاید یه آدم عادی همین سوتی هایی رو که مریضای شما میدن ،بدن و براشون عادی باشه!
ولی چون شما از یه سری چیزا مطلع هستین که اونا نمیدونن از ندونستن اونا تعجب میکنید انگار! چون اون چیزا دیگه واسه تون عادی شده و هر روز باهاش سرو کار دارین!
چقدر حرف زدم!!!
ببخشید!
البته منظورم بعضی از خاطراتتونه ها!
بعضی ها رو "عموم" درک میکنن!
مثل من که "فعلا" جزو عموم هستم!

سلام
ما اینیم دیگه!!
نمیدونم چرا این کامنتتونو خوندم یاد وبلاگ یکی از طرفدارهای علی دائی افتادم که نوشته بود این که دائی اول جملاتش میگه ببینید مال اینه که چیزهائی رو میبینه که دیگران نمیبینند!! (حالا ربطی هم داشت؟!)

میثم م دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:47 ب.ظ http://luckyman.persianblog.ir

سلام دکی جون.
اون ویبره خیلی باحال بود.
البته خوب آدما همه تو یه مواقعی دستپاچه میشن.
نمیشه زیاد سخت گرفت.
همیشه شاد باشی.
وقت کردی به ماهم سر بزن.

سلام
ممنون
موافقم
ممنون
چشم

خانم کوچولو یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:10 ب.ظ http://liiliihozak.persianblog.ir/

یعنی واقعا نمیدونست دکترا بلدن آزمایش بخونن؟؟!!
چه اتفاقات جالبی میفته ها!!......خدا خیرتونو ببینه

چی بگم؟
جنابعالی کمکت کنه (حرف یکی دیگه از مریض ها توی پستهای قبلی)

مجتبی از دورک اناری یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:08 ب.ظ

پس قاف هستید.

من نه توی اسمم نه توی فامیلیم اصولا حرف ق وجود نداره!

medisa شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:51 ب.ظ

slm dr rabuli!
mesle hamishe nisham taaaaaaa koja baze
vay 8 mahshar bud!vay khoda mordam az khande,raftam vase mamanam tarifidam
dambel mzane ba farmon??
mavarede 10 o 11 ham suzhe budaaaaa

سلام
تا کجا بازه بالاخره؟! :دی
سلام ما را به ایشان ابلاغ بفرمائید
پس هنوز نرفتین یونی آره؟
شما لطف دارین شدید

وروجک شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:45 ب.ظ http://jighestaan.blogfa.com

جییییییییییییییییغغغغغغغغغغغغغغغغ
من اومدم
بسی خندیدیم
این مورده ۱۲تعجب اور بود
اما مورد ۱۵ منظورتون از اینکه گفتین فقط ۱۵ سالش بود و نفهمیدم یعنی انتظار داشتید بیشتر باشه؟من فکر می کردم با این رفتارش کمتر باشه

آی گوشمممممممممممممممممممم
خوش اومدین
خوشحالم
واقعا
واقعا فکر میکردین بیشتر باشه؟

خانم ورزش شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:23 ب.ظ

سلام من تو وب خودم روز پزشک به همه پزشک ها تبریک گفتم به آقای همسر هم گفتم اختصاصی بهتونوتبریک بگه ولی متاسفانه این کارو نکرده با عرض پوزش وبا ۴-۵ روز تاخیر تبریک می گم

سلام
ببخشین آقای همسر من کی هست اونوقت؟!

مجتبی از دورک اناری شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:10 ب.ظ

سلام بر هم استانی عزیز. من موندم واقعا این همه گفتارات شما در عالم خیاله یا حقیقت داره جناب دکتر ق... باید بیام پیدات کنم و مریض ها رو همه دهانشون بانداژ یا چسب کنم که قحطی سوژه بشه . سر افراز باشید.

سلام
معلومه شما خیلی به من لطف دارین
راستی من ق.... نیستم!

یک دانشجوی پزشکی شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:50 ب.ظ http://manopezeshki.persianblog.ir/

بعد خوندن این خاطرات آدم نمی دونه چی بگه!فقط می تونم بگم بعضی از مردم واقعا اطلاعات پزشکی شون پایینه!

واااااقعا!!

خاله آذر شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:29 ق.ظ http://www.khaleazar.blogfa.com

ماشالله اینجایی که شما کار میکنین،مدینه فاضله است!!از مریض و پرسنل گرفته ....همه در حد رطب بانو!!!

اگه دوست دارین شما هم تشریف بیارین!

هدیه شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:20 ق.ظ

سلام.واقعا خیلی خیلی قشنگ و جذاببود
منتظر بقیه خاطرات هستم

سلام
ممنون
اگه همولایتیها همکاری کنند درخدمتیم

کیمیاگر شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:37 ق.ظ http://parsartist.blogfa.com

سلام!الآن یه مدته میام در کف شهرت شما میمونم انگشت به دهان !!نمیتونم هیچ نظر دیگه ای به جز اینکه چقد مشهورین بدم

سلام
ما اینیم دیگه
خدا قسمت شما هم بکنه!

مرجان جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:21 ب.ظ

چی نوشتم؟یکی اورژانس خواسته بود؟؟؟؟منظورم آمبولانس بود.
نخیر داداشم اردبیل درس خوند و همونجا هم موندگار شد !

اشکالی نداره فهمیدم منظورتون چیه
عجب پس اگه رفتیم اونطرفا یه آشنا هم داریم!

باران جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:17 ب.ظ http://www.drzss1368.blogfa.com

سلاممم اقای دکتر!
خوب هستین؟؟؟؟؟
من روز پزشکو غیر مستقیم تبریک گفتم یعنی به انی گفتم شما و انی ندارین که!
باحااال بودن مثل همیشه
بعد رطب بانو رطب به معنی خرما؟؟؟!!
البته تعلیم رانندگی برای بعضیا که فرمونو دودستی و محکم می چسبن این عوارضم ممکنه داشته باشه

سلام
انشاءالله نوبت ما هم میشه که به شما غیرمستقیم تبریک بگیم!
ممنون
مگه شما رطبو به معنی دیگه ای هم به کار میبرین؟!
خوب بله حق با شماست

لژیونلا جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:14 ب.ظ

سلام
مورد3 باید بعنوان مادر نمونه انتخاب بشه.
مورد 10:

سلام
واقعا!
بی خیال من که دیگه عادت کردم!

مرجان جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:47 ب.ظ

سلام
داداشم اومده رشت دیدم اونم مجله سپید رو میخونه.اسمتون رو زیارت کردم.یکی از مطالبش اونی بود که یکی اورژانس خواسته بود.یه خانمی با هوار اومد که دمپایی داخل آمبولانس شبیه دمپایی پسرم بود.برای من که تکراری بود
خلاصه سعادت پشت سعادت دیگه

سلام
سلام ما رو خدمتشون ابلاغ فرمائید
مگه ایشون رشت نیستن؟

من و هسملی جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:48 ب.ظ http://manohasmali.blogfa.com

حالا آقای دکتر شما از عکس چی؟؟؟ سر در میارین؟؟!!!

عکس۶ در ۴ منظورتونه؟!

:) جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:29 ب.ظ http://blunotte.wordpress.com

به عنوان یک پزشک اورژانس همون ورا اقدامتون در شماره 6 را جدا محکوم می کنم!اینجور موقعا حداقل بگین یه بیمارستان تو تهران!!! هست که از اون آمپولها داره...چرا مریض ها رو با ما بیچاره ها در میندازین؟؟؟

شما واقعا همین ورا هستین؟
این اسمی که نوشتین که زیاد برام آشنا نیست!

ملی مانکن جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:26 ق.ظ http://www.bachepooroo.blogfa.com

خداییش خیلی باحال بود چه مریض های اسکلی داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به منم سر بزنید خوش حال می شم

ممنون
با این اسمی که شما روی خودتون گذاشتین جرات نمیکنم!

دکتر اشتباهی جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:06 ق.ظ http://www.dreshtebahi.wordpress.com

سلام دکتر
میگما این تعلیم رانندگی جدا دست درد میاره ها!! اخه منم پارسال که میرفتم تعلیم همینطوری بودم
دارم روزی رو تصور میکنم که آدمای شهرتون دیگه اگه بمیرنن نمیان پیش ما:میگن این دکتر ربولی هرکاری کنی فردا سوژه ی وبلاگش میکنه!!دو روز دیگه میان از انجمن حمایت از حقوق بیماران خرتونو میگیرنا!!

سلام
واقعا؟
مگه قراره همشهری های ما پیش شما هم بیان؟
اول فکر کردم نوشتین خَرتون!!

دکتر سلطان جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:07 ق.ظ http://doctorsoltan.blogfa.com/

دکتر مریضهای بیچاره گناه دارنا...آخه میدونم که اینا از سر بی سوادی یا استرس گاهی این حرفا رو میزنن به نظرم مورد 12 رو case report کنین!! این دیگه واقعا بامزه بود

کیس ریپورت؟
ممنون

changiz جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:06 ق.ظ

migam mishe manam khaireto bebinam rotab bano jane man!!!

اینو به من گفتی یا به رطب بانو؟!

ملیحه جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:52 ق.ظ

ممنون.
لطفا تند تندتر بنویسید

خواهش
شما تند تندتر میخونین اونوقت؟!

مرجان جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:39 ق.ظ

علیک سلام
شماره ۳
===
شماره ۶: اوه اوه اوه اوه
===
۷:
===
۸؛همینا هستن که آبروی رانندگی خانما رو بردن دیگه.کوه میکنه مگه؟!
===
۱۱: یعنی چطوری زیر یبون میره رو ویبره؟
===
۱۴:
===
۱۵:بزرگ بشه چی میشه.بدبخت خانمش در آینده
===
خسته نباشید

علیک علیک سلام
ممنون از نظر جامع و کامل شما
همچنان منتظر وبلاگ جدیدتان میباشیم

یک دانشجوی اقتصادی جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:21 ق.ظ

سلام
لینک که تکراری بید...
احتمالا فکر کرده عکس هردو رو یه جا ازش میگیرن...
۱۱..احتمالا با سواد بودن..
۱۵..کتک؟/

سلام
آخری که نبید!
لابد!
حتما
آره کتک

خیالاتی جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:04 ق.ظ

۳. سوتی دیگه ای نداد؟!
۵. خواسته دوز کل برابر بشه!
۶. بیچاره کسایی که تو بیمارستان قراره باهاش رو به رو بشن!
۱۴

نه!
حتما!
موافقم

سمیرا جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:38 ق.ظ http://rangarang2.blogfa.com

معلومه شما از اون دکتر بد خط ها هستینا

چه جورررر!!

دکتر نفیس جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:16 ق.ظ http://drnafis.blogfa.com

ای ول رطب بانو!
این نورتریپتیلن موضعی جواب می ده ؟
کار 6 تون محشر بود ! رفیق ناباب شدید ! ما هم اغفال می شویم!
13 کلی با نمک بود
فقط آقای دکتر ازمایش خانوم ها رو هم بلدین بخونین یا فقط آقایون!

ای ول!
من خودم امتحان نکردم اما میگن بی حس میکنه
ممنون یه روش سیرکول کردن بود دیگه!
ممنون
اتفاقا آزمایش مال یه خانوم بود!

سارا از ژوژمان جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:14 ق.ظ http://judgment89.wordpress.com

سلاااام آقای دکتر حال شما؟خوبین؟
به به ... همچنان تاخت و تاز می فرمایین
مسولین داروخونه سطح سوادشون چیه لطفن؟
میگم چقدر شکسته نفسی می فرمایین این از نظر خودم کی از اون پرانتز میاد پایین؟ خاطرات جالب که شاخ و دم نداره
ماجراهای ربولی و مراجعینش یا یه چیزی تو همین مایه ها

سلااام ممنون
از وقتی بخش تزریقاتو خصوصی کردن خیلی از بهیارها شده اند مسئول داروخونه
شما لطف دارین

دوردست خودم جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:05 ق.ظ http://www.mesle-ye-roya.blogsky.com/

دیار دوردست در بلاگ اسکای.
گزینه ی ۱۴
احتمالاْ برای من در نوزادی تکرار شده.
چون با احساسم در این زمان برابر است.

خوش اومدین
بی انصافی میکنین دین شما که جشن و شادمانی کم نداره

متین بانو پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:28 ب.ظ

میگم شماره 9 تکراری نبود؟!! نمیدونم چرا به نظرم اومد....
شماره 8 : دکتر باورکنین طفلی حق داشته...منم یادمه دوسال پیش سر دور دوفرمونه اینقدر به خودم فشار میاوردم که زودتر و به موقع فرمون رو بچرخونم تا دوروز بازو شونه م درد میکرد خب!!! سنگینه دیگه یکم!!!
شماره 10 هم که دیگه.........

تکراری نبود
شاید با اون که استفراغ میکرد اشتباه گرفتین
واقعا؟
آره واقعا!

مریم! پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:42 ب.ظ http://1maryam.blogfa.com

سلام دکتر

ببخشید خیلی دیر شد تبریک گفتنم.

مدتی بود نیومده بودم اینجا.

خیلی بامزست خاطراتتون.

سلام
خواهش میشود
حالا کادوتونو بفرستین بیاد
ممنون شما لطف دارین

زندگی جاریست... پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:42 ب.ظ http://parvazz.wordpress.com/

سلام
راستی مراسم روز پزشکتون چقدر عجیب بودا! البته من نخوندم خان داداشم توی سپید خونده! خودمم میرم بخونتم ببینم چه خبر بوده.
به خان داداشم گفتم در مورد مهمونی روز پزشک بنویسه. خدائیش اینجا خیلی باکلاس تر از اونجا برگزار میشه!

سلام
پس اگه بخونین دیگه چی میگین؟
جشن امسال هم امشب بود اما دیگه حالشو نکردیم بریم

زندگی جاریست... پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:39 ب.ظ http://parvazz.wordpress.com/

سلام علیکم
11 . ویبره زیر زبون !!!!چطوری میشه؟
آقای دکتر شهرت زیادم خوب نیستا ! دیدین فردا پس فردا توی خیابان که راه میرین بگن : خودشه ربولی که میگن خودشه!بعد دورتون رو میگیرن و ازتون امضا میخوان

سلام
چی بگم؟
اینطوری نمیشه چون کمتر کسی قیافه منو دیده!

شهاب حسینی پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:24 ب.ظ http://www.roozneveshtam.blogfa.com

سلام دکتر جون !

شماره ۱۰ خیلی باحال بود...کلی خندیدم..
راستی دکتر نمیخوای سراغ اسی بهارمست رو ازم بگیری ؟ یکم داره دیر میشه ها ...معمولا دو سه روز یکبار میپرسی ؟!

سلام مهندس جون
انگار هنوز کامنتهای وبلاگتو نخوندی!

دکتر نوید پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:50 ب.ظ http://yaghesh.persianblog.ir

مثل همیشه عالی...

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد