جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (117)

سلام

۱. خانمه گفت: برام آزمایش بنویس. گفتم: قبلا هم آزمایش دادین؟ گفت: خدا نکنه!

۲. خانمه گفت: بچه مو وقتی قطره میریزم توی بینیش میره توی حلقش طوری نیست؟!

۳. پسره گفت: الان یک هفته است یه خلط میاد توی گلوم من هم قورتش میدم باز میاد بالا!

۴. به خانمه گفتم: هیچ داروئی مصرف کردین؟ گفت: آره پماد عادی مصرف کردم! (ترجمه: آ + د).

۵. پیرمرده گفت: دندونم چیزی نیست که بخوام برم پیش دامپزشک دیگه خودت دندونمو بکش!

۶. به خانمه که همراه پیرزنه اومده بود گفتم: چند سالشونه؟ گفت: فکر کنم چهل سالشه. وقتی دفترچه شو از پذیرش آوردند دیدم متولد سال بیست و چهاره!

۷. خانمه جواب آزمایش حاملگیشو آورده بود و گفت: ببین این سالمه؟!

۸. معاینه بچه که تموم شد هی به مادرش گفت: من توپ میخوام. گفتم: چی میخواد؟ گفت: یکی از این چوب هاتون!

۹. خانمه گفت: میخوام برم سونوگرافی اما دفترچه ام تموم شده. گفتم: آزاد براتون بنویسم؟ گفت: اون وقت جائی هست که سونوگرافی آزاد هم بگیرن؟!

۱۰. بچه گریه می کرد و نمیومد توی مطب. مادرش گفت: بیا دکتر میخواد بهت شکلات بده. بچه گفت: مگه دکتر شکلات داره؟ مادرش گفت: دکتر همه چی داره. بچه اومد تو و بهم گفت: قورباغه هم دارین؟!

۱۱. پیرمرده فشارش خیلی بالا بود. یه قرص کاپتوپریل گذاشتم زیر زبونش و گفتم: چند دقیقه بیرون بشینین تا بعد فشارتونو یه بار دیگه بگیرم. چند دقیقه بعد اومد تو و گفت: این قرصه چقدر تلخ بود شما مثلا دکترین باید کام مردمو شیرین کنین!

۱۲. (۱۶+) خانمه گفت: چند روز بود که میدیدم لباس زیرم خونیه فکر میکردم خونریزی دارم. اما امروز فهمیدم از پُ.ش.ت.ه!

پ.ن۱: متاسفانه باز هم باید به یکی از دوستان تسلیت بگم. دوست خوب مجازی فردا، صمیمانه بهتون تسلیت میگم و امیدوارم خداوند بهتون صبر عطا فرماید.

پ.ن۲: بعد از مدتها یه احیای موفق داشتیم و مریضی که قلبش ایستاده بود دوباره زنده کردیم. اما بعد فهمیدیم که چند ساعت بعد توی بیمارستان فوت کرده. خستگیش به تنمون موند.

پ.ن۳: آنی اومد دم ترک اعتیاد دنبالم و بعد رفتیم خونه پدرش تا عسلو از اونجا برداریم و بریم خونه. به عسل میگم: بیا بغل بابا. پستونکشو از دهنش درمیاره و میگه: دائی! و دوباره پستونکو میگذاره توی دهنش!

معتاد نامه (2)

سلام

۱. به مرده گفتم: چند وقته که مواد مصرف می کنین؟ گفت: از وقتی برگشتم ایران. گفتم: مگه کجا بودین؟ گفت: من توی کشور .... زندگی می کنم. وقتی از ایران رفتم اونجا تریاکو ترک کردم و حالا که برگشتم مجبورم متادون بخورم. گفتم: پس اونجا چکار میکردین؟ گفت: فقط مشروب میخورم!

۲. پسره با یه نامه از یه روان پزشک اومد که میزان مصرف متادونشو هم تعیین کرده بود و خواسته بود براش پرونده درست کنیم. گفتم: چقدر مواد مصرف می کنین؟ گفت: من که معتاد نیستم. من کلا یه مشکل دیگه ای دارم که دکتر گفتند برای حلش مواد مصرف کنم!

۳. پسره درو باز کرد و اومد تو. گفتم: بفرمائین. گفت: شنیدیم اینجا متادون میدن!

۴. به سلامتی و دل خوش برای اولین بیمار زن هم پرونده تشکیل دادیم. به امید مساوات در همه شوون زندگی بین زنان و مردان!

۵. به مریضه گفتم: روزی چند گرم مواد مصرف می کردین؟ گفت: من گرم مرم نمی فهمم روزی ده هزار تومن میدم تریاک!

۶. توی مرکز نشسته بودیم که دونفر از همکاران  با وسائل کمک های اولیه دویدند توی مطب. گفتم: بفرمائین. گفتند: بهمون زنگ زدند که یه نفر اینجا حالش به هم خورده سریع اومدیم!

۷. برای پسره پرونده درست میکردم که پرسید: ببخشید اگه از طرف یه خونواده اومدند اینجا تحقیق بهشون میگین که من اینجا پرونده دارم؟!

۸. پسره اومد و سهمیه متادونشو گرفت و گفت: اگه خدا بخواد فقط یه بار دیگه میام و دیگه تموم. گفتم: چطور؟ گفت: بعد از دو ماه پنج سی سی هر هشت ساعتو کردم چهار سی سی هر هشت ساعت!

۹. پرستار مرکز به مریض گفت: باید حداقل ماهی سه مرتبه بیائین اینجا وگرنه پرونده تون بسته میشه. مریضه گفت: من با همین یه شیشه دو سه هفته رو رد میکنم. ماهی سه بار بیام اینجا بگم چی؟ به زور بیشتر بخورم؟!

۱۰. خانمه که همراه شوهرش اومده بود گفت: چطور بفهمیم متادونشو دقیق بهش میدیم؟ گفتم: میتونین یه سرنگ از داروخونه بگیرین. گفت: آخه خانم دکتر (پرستار مرکز) گفت باید حتما سرنگش استریل باشه از کجا باید بگیریم؟!

۱۱. مرده کلی بهمون بدهکار شد و رفت. چند روز بعد وقتی اومدیم سر کار از مرکز کناری مون اومدند و گفتند: .... مریض شماست؟ گفتم: بله چطور؟ گفتند: وقتی هنوز نیومده بودین اومد پیش ما و گفت: من کلی از مرکز کناری تون (یعنی ما) طلبکار شدم به جاش شربت بدین! (من موندم که چطور باور کرده بودند؟!)

۱۲. به مریضه گفته بودم هر بار چهار سی سی شربت بخوره. دفعه بعد اومد و گفت: اگه در شربتو پر کنم چند سی سی میشه؟ گفتم: حدودا پنج سی سی. گفت: پس من یه کم بیشتر خوردم. بعد شیشه شو از جیبش درآورد که متوجه شدم توی یکی از شیشه های بزرگ تر دارو گرفته که اندازه خودش و درش تقریبا دو برابر شیشه های معمولیه!

پ.ن۱: همین الان برگشتیم خونه. دیروز رفتیم به یه شهر دیگه و دیدن اقوام و حالا برگشتیم. خدائیش خسته ام اما چون به یکی از دوستان مجازی قول داده بودم که بعد از سوگواری ها دومین پستو از محل کار جدید بنویسم واجب بود که این کارو بکنم.

پ.ن۲: هروقت پستی مثل آخرین پست این وبلاگو میخونم، به این فکر میفتم که من هم قدر پدر و مادرمو نمیدونم. به دوست خوب مجازی مون یسنا تسلیت میگم.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (116)

سلام

۱. خانمه گفت: من تا حالا اسپری نزده بودم حالا رفتم پیش متخصص برام نوشت گفت اگه اسپری بزنی یاد میگیری راست گفته؟!

۲. نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: برام دوتا شیشه کپسول امپراتور هم بنویس! (ترجمه: امپرازول)

۳. خانمه گفت: بچه ام خیلی سرفه می کنه سرفه هاش هم دلخراشه!

۴. به خانمه گفتم: کپسول براتون بنویسم یا آمپول؟ گفت: کمپول بنویسین!

۵. به مرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: حرکت روده هام خیلی سریع شده. ناهار که میخورم صبحانه میگه خداحافظ. وقتی شام می خورم ناهار میگه خداحافظ!

۶. به پیرزنه گفتم: دفترچه تونو آوردین؟ گفت: نه گفتم اول یه سر برم درمونگاه ببینم دکتر هست؟!

۷. خانمه دخترشو آورده بود و گفت: مدتیه خیلی شدید آب میخوره!

۸. پیرزنه جواب آزمایششو داد دستم و گفت: بیا ببین جواب آزمایشم درسته؟!

۹. دختره گفت: برام کپسول بنویس. پدرش گفت: نه آمپول بنویس. بعد از مدتی بحث و جدل خانوادگی (!) براش آمپول نوشتم. پدرش گفت: دیگه آمپول نوشت تموم شد!

۱۰. شیفتو از یکی از همکاران تحویل گرفتم. وقتی داشت میرفت گفت: آمپول رانیتیدین ندارن حالا امروز چکار میکنین؟!

۱۱. دختره گفت: مشغول ذمه این اگه برام آمپول بنویسین!

۱۲. به خانمه گفتم: از کی سرما خوردین؟ گفت: از فردا .... نه .... دیروز!

پ.ن۱: به دلیلی یکی از پست های سال هشتاد و هشتو نگاه میکردم و بعد از روی کنجکاوی زدم روی نظرات. برام جالب بود که تقریبا از هیچکدوم از دوستانی که نظر گذاشته بودند دیگه خبری نیست. یا وبلاگشون حذف شده و یا مدتهاست دیگه نمی نویسن. جالب تر از همه هم دوستی بود که بعد از چند ماه وبلاگ داری توی پست آخرش نوشته بود: فکر میکردم وبلاگ نویسی کار جالبی باشه اما اصلا این طور نبود!

پ.ن۲: با راننده شبکه میرفتم سر شیفت که یه جعبه بیسکویتو باز کرد و بهم تعارف کرد. گفتم: ممنون گفت: بخور دکتر شیرینی تولد پسرمه! خانم دکتری که عقب ماشین نشسته بود گفت: اسمشو چی گذاشتین؟ آقای راننده سرشو تکون داد و گفت: اگه بدونین چه فیلمی داریم؟ دیروز که بچه به دنیا اومد به مادرش میگم: میخوای اسمشو چی بگذاری؟ میگه: محمد عرفان. میرم ثبت احوال براش شناسنامه میگیرم و برمیگردم بیمارستان خانمم شناسنامه رو میبینه و میگه: این چه اسمیه گذاشتی؟ من گفتم محمد طه! برگشتم ثبت احوال گفتم عوضش کنین گفتن نمیشه دیگه فرستادیمش تهران. گفتم من هنوز ده دقیقه نیست که اومدم اینجا اسمش رسید تهران؟! رفتم ثبت اسناد گفتم شما یه کاری بکنین!!!!! گفتند ما نمیتونیم کاری بکنیم. حالا از دیروز همه اش جنگ و دعوا داریم! (خدائیش من موندم توی نه ماه حاملگی این زن و شوهر یه بار درباره اسم بچه با هم حرف نزده بودند آیا؟)

خاطرات (از نظر خودم) جالب (115)

سلام

۱. از پیرمرده شرح حال گرفتم و میخواستم نوشتن نسخه شو شروع کنم که گفت: من یه چیز مهمو هم نگفتم. گفتم: بفرمائین. گفت: من معلم بازنشسته ام!

۲. خانمه گفت: برام یه آزمایش کامل بنویسین. داشتم مینوشتم که گفت: من میخواستم آزمایش تیروئید هم بدم وقتی آزمایش کامل بدم آزمایش تیروئید هم توش هست؟!

۳. پیرزنه فشار خونش بالا بود. یه قرص کاپتوپریل گذاشتم زیر زبونش و گفتم: چند دقیقه بیرون بشینین تا یه بار دیگه فشارتونو بگیرم. چند دقیقه بعد سرشو کرد توی مطب و گفت: ببخشید طوری نیست که آب قرصه بره پائین؟!

۴. به خانمه گفتم: کپسول بنویسم یا آمپول می زنین؟ گفت: روزه ام آمپول بنویسین شب میزنم. گفتم: اون وقت شب کسی هست که بهتون آمپول بزنه؟ گفت: دیگه چیزیه که خودت انتخاب کردی!

۵. خانمه گفت: بچه ام کارداشت نیومد چندتا قرص سرماخوردگی براش مینویسی؟ گفتم: بچه تون چند سالشه؟ گفت: نمیدونم روز آزادی خرمشهر به دنیا اومد!

۶. پیرزنه گفت: برام آزمایش قند بنویس. گفتم: صبحونه که نخوردین؟ گفت: چرا! نمیدونستم امروز آزمایشگاه هست!

۷. داشتم یه بچه حدودا یک ساله رو معاینه میکردم و اون هم فقط می گفت: بابا .... بابا! مادرش گفت: خوبه تو هم! آخه این کجاش شبیه باباته؟!

۸. خانمه گفت: بچه من سرماخورده درست مثل اره برقی صداش اصلا درنمیاد!

۹. (۱۲+) خانمه گفت: نمیدونم چرا سرما که میخورم یه آب سبزی از بینیم میاد!

۱۰. به خانمه گفتم: بچه تون چند کیلوئه؟ گفت: فکر کنم از ده کیلو بیشتر بود!

۱۱. مرده گفت: من سرماخوردگی هام خیلی شدیده. وقتی من سرما میخورم انگار ده نفر سرما خوردن!

۱۲. مرده گفت دندونم درد میکنه. وقتی براش نسخه نوشتم گفت: یه گواهی هم برام بنویس امروز سر کار نرفتم. گفتم: برای دندون درد گواهیو قبول میکنن؟ گفت: دندون دردو به انگلیسی بنویس تا حالیشون نشه مریضیم چی بوده؟!

پ.ن۱: اول از یه گلودرد کوچیک شروع شد و سعی کردم مثل همیشه بدون مصرف دارو تحملش کنم. اما کم کم نه تنها مجبور به مصرف دارو شدم که وقتی دیگه تحمل اون همه تب و لرز و بدن درد و سرفه و ... رو نداشتم مجبور شدم برای اولین بار از یه داروی قوی مثل آزیترومایسین استفاده کنم. خدائیش چند روزی هم خودم خیلی اذیت شدم هم آنی و بچه ها رو خیلی اذیت کردم.

پ.ن۲: دیشب ماشینو توی یه کوچه نزدیک مرکز ترک اعتیاد پارک کردم. چون دیشب هم شیفت بودم. ظرف غذامو هم برداشتم که شام دیشب و صبحانه امروز صبحم توش بود. بعد از تموم شدن کار مرکز ترک اعتیاد رفتم سوار ماشین بشم و برم دنبال آنی و ببرمش خونه پدرش تا ماشین بیاد و از همون جا منو ببره سر شیفت که دیدم هرچیزی توی داشبورد ماشین بوده کف ماشین پخشه و در ماشین هم بازه! یه نگاه به ماشین انداختم و دیدم دزد محترم نه کارت سوختو برده و نه کارت و بیمه نامه ماشینو اما ظرف غذای منو برده!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (114)

سلام:

۱. پیرمرده گفت: یه بار دیگه هم اومدم اینجا اما خوب نشدم البته اون بار اینجا دکتر نبود فقط یه زن بود!

۲. پیرزنه گفت: دیروز اومدم اینجا یه دکتر بداخلاقی اینجا بود که نگو. باز هم قربون اخلاق خودت!

۳. به مرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: من عشایرم، بچه شهر هم نیستم اما سرما خوردم!

۴. (۱۳+) خانمه شرح حالشو گفت و بعد گفت: مدتی هم هست که پر.یودم عقب افتاده. گفتم: داروهائی که باید براتون بنویسم برای خانم های حامله خوب نیست یکدفعه اول یه آزمایش حاملگی بدین. گفت: نه بابا فکر نکنم حامله باشم. یک ساعت بعد جواب آزمایششو آورد و گفت: حامله ام دکتر! نکنه شما سید بودین تا دستتون بهم خورد حامله شدم؟!!

۵. پیرمرده گفت: داروخونه میگه این دارو که دکتر نوشته اینجا نداریم بیا برو توی داروخونه ببین راست میگه که نداره؟!

۶. پیرزنه نسخه شو آورد و گفت: داروخونه میگه داروی اولیو اینجا نداریم عوضش کن. عوضش کردم. گفت: اولیو نداره چرا داری آخر مینویسی؟!

۷. به یه بچه گفتم: از چشمت اشک میاد؟ گفت: هروقت گریه می کنم!

۸. (۱۶+) خانمه گفت: من خونریزیم خیلی شدیده انگار یه گاو رو سر بریدی و گذاشتیش اونجا!

۹. نسخه پیرمرده رو که نوشتم: گفت خدا ارزتو بهت بده!

۱۰. پیرزنه گفت: بیا فشارمو بگیر ببین چه رنگیه؟!

۱۱. مرده گفت: یه ضربه به پام خورد عکس گرفتم. دکتر گفت یه ترک هست بین درشت نی و نازک نیت!

۱۲. پیرزنه گفت: میدونی من از کجا اومدم درمونگاه؟ از اونجا اومدم تا اینجا!

پ.ن۱: بالاخره مقدار باقیمونده از یکی از وامهام از کل مبلغی که وام گرفته بودم کمتر شد هورررراااااا! تا چند ماه دیگه برای اون یکی هم همین اتفاق میفته انشاءالله.

پ.ن۲: یه سوال حکیمانه از عماد: چرا وقتی که میخوابیم اول چشممون بسته میشه بعد گوشمون اما وقتی بیدار میشیم اول گوشمون باز میشه بعد چشممون؟!

معتادنامه (1)

سلام

۱. بعد از گرفتن شرح حال و مشاوره روان شناس و ... شیشه متادونو گذاشتم جلو مریض و میزان مصرفشو بهش گفتم که یه نگاه کرد و گفت: اینو باید بخرم هجده هزار تومن؟ همون تریاکو بکشم که ارزونتره که! بعد هم بلند شد و رفت!

۲. به پسره گفتم: تزریق هم میکردی؟ گفت: برای خودم نه اما هرکدوم از بچه ها که نمیتونست رگشو پیدا کنه میومد پیش من تا براش تزریق کنم!

۳. خانم پرستار درحال بررسی مدارک مریض جدید بود که یکهو صداش رفت بالا و گفت: شماره شناسنامه ات صفره؟! پسره گفت: نه خانم ما دیگه شماره شناسنامه نداریم فقط کد ملی داریم! خیلی دلم برای یه پسر معتاد متولد شصت و نه سوخت.

۴. خانمه اومد برای شوهرش دارو بگیره. گفت: میدونین چرا شوهرم معتاد شد؟ گفتم: نه. گفت: ما توی تهران زندگی می کردیم. شوهرم توی قسمت هوا فضای ارتش کار می کرد. به محض این که گفتند هرکی بره شهرستان بهش وام و زمین میدن درخواست انتقال داد. اما اینجا گذاشتنش .... (یه جای خیلی پائین تر) تا مدتی داشت عذاب می کشید. بعد هم کم کم معتاد شد.

۵. قیافه پسره از دوفرسخی داد می زد که معتاده. یه دستش مشکل حرکتی داشت و توی هرجمله چندبار از «به قول معروف» استفاده می کرد. خانم پرستار ازش پرسید: متاهلین؟ گفت: به قول معروف نامزد کردم. مریض که رفت خانم پرستار گفت: واقعا این نامزد کرده؟ آخه این دختره دلشو به چی این خوش کرده؟!

۶. نیازی به اطلاعات پزشکی نبود که بفهمی طرف معتاده و خمار. فتوکپی از کارت ملی داداششو آورده بود و گفت: من مشکلی ندارما. اما داداشم پاش شکسته و توی خونه است. ما هم میخوایم تا اونجاست ترکش بدیم!

۷. به مرده گفتم: روزی چقدر تریاک مصرف میکردید؟ گفت: من جنوب کار میکنم. اونجا هم مواد خیلی از اینجا ارزونتره. هربار میرفتم یه کیلو میخریدم و میومدم اینجا مصرف میکردم تا تموم می شد. دقیقا نمیدونم روزی چقدر می شد!

۸. برای پسره یه پرونده درست کردیم. رفت و چند روز بعد با دوستش اومد تا براش پرونده درست کنیم. بعد گفت: حالا یه شیشه متادون بهم اشانتیون نمیدین که دوستمو آوردم؟!

۹. به مرده گفتم: روزی چند بار مواد مصرف میکردین؟ گفت: یه بار صبح مینشستم پای بساط تا شب!

۱۰. چقدر دردناک بود وقتی یکی از همکلاس های قدیمی اومد برای تشکیل پرونده. بعد که میخواست بره گفت: دکتر راز نگهدار باشیا! (من هم که به کسی نگفتم!)

۱۱. مریض جدید بیرون اتاق ایستاده بود که یه مریض دیگه اومد توی مرکز. بعد همو شناختند و یکیشون به اون یکی گفت: عجب جائی هم همدیگه رو دیدیم. حالا به کسی نگین که من هم اینجا میام. اون یکی گفت: آخه به کی بگم؟!

۱۲. مریضه گفت: این شربت متادون هیچ عوارضی نداره؟ گفتم: به هرحال هر داروئی ممکنه عوارض داشته باشه. اما معمولا مشکل خاصی نداره. یه نگاه به صورتم کرد و گفت: خودتون هم انگار مصرف می کنین آره؟! 

۱۳. پسره گفت: حالا که تحریمهارو برداشتند متادون ارزون نشده؟!

پ.ن1: تا جائی که یادم میومد هیچوقت بیشتر از سه تا پست خاطرات پشت سر هم نگذاشته بودم. اما هرچقدر فکر کردم نفهمیدم این بار به جای اون پستها چی بگذارم که خوشبختانه تعداد خاطرات معتادین گرامی به میزان لازم برای یک پست رسید!

پ.ن2: یه نامه اومده که: باتوجه به سیاستهای جدید جمعیتی دیگه کسی حق نداره همین طوری بره وازکتومی یا توبکتومی (لوله بندی!) هرکی مایله باید درخواست بده تا براساس سن و تعداد فرزندانش درباره اش تصمیم گیری بشه!

پ.ن3: به عسل میگم: بگو بابا. میگه: دائی! میگم: بابا! میگه: دائیییی!! میگم: من هر نسبتی که باهات داشته باشم مطمئنا دائیت نیستم چرا هی میگی دائی؟!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (113)

سلام

۱. پیرزنه گفت: اونقدر سرم گیج میره که وقتی دارم از این طرف میرم انگار دارم از اون طرف میرم!

۲. معاینه بچه تموم شد. پدرش بهش گفت: بلندشو تا بریم. بچه گفت: چوب بستنی که بهم نداد!

۳. به مرده گفتم: نوار قلبتون مشکل داره حتما باید برین پیش متخصص. گفت: آخه برم پیش متخصص بگم چی؟!

۴. پیرزنه گفت: نمیدونم چرا وقتی خون دماغ میشم هیچ کنترلی روش ندارم!

۵. خانمه گفت: میشه سونوگرافی حاملگیمو توی دفترچه خواهرم بنویسی؟ گفتم: نه گفت: چرا؟ گفتم: چون مجرده!

۶. به خانمه گفتم: میتونین بمونین براتون سرم بنویسم؟ شوهرش گفت: این چربی داره طوری نیست سرم بزنه؟!

۷. (۱۶+) خانمه گفت: شوهرم گاهی میره خارج از کشور. نمیدونم چرا هروقت از خارج میاد من عفونت میگیرم؟!

۸. به خانمه گفتم: سرفه هم میکنین؟ گفت: میخوام سرفه کنم. سینه ام نمیگذاره!

۹. درحال معاینه بودم که مرده گفت: راستی سرم هم درد میکنه ها حواست جمع باشه!

۱۰. به پیرزنه گفتم: آمپول میزنین؟ گفت: نه میترسم به آمپول عادت کنم!

۱۱. مرده ساعت دو صبح اومد و گفت: هرکار کردم خوابم نبرد گفتم بیام یه فشار بگیرم!!

۱۲. مرده گفت: شدت سرماخوردگیم درحد متوسطه!

۱۳. (۱۶+) خانمه گفت: درست مثل گوسفند بعد از زایمان ترشح دارم!

پ.ن۱: نمیدونم چرا این بار همه خاطرات کوتاه بودند!

پ.ن۲: عماد میگه: میدونی عیب این خونه چیه؟ میگم: چیه؟ میگه: مثل اون خونه نمیتونم وقتی توی حمام هستی چراغ حمامو خاموش کنم بهت بخندم!

پ.ن۳: تصادفا با یکی از پرستاران بیمارستانی برخورد کردم که دانشجوئیمو اونجا گذرونده بودم. مدتی با هم صحبت کردیم و درباره بقیه همکارانش تبادل نظر (!)‌کردیم. از خوشحالی شون خوشحال شدم و از مرگ یکیشون ناراحت. اما جالب تر از همه وقتی بود که گفت: از کِیست خبر داری؟ گفتم: کِیس؟ کیس من دیگه کیه؟ گفت: .... دیگه. گفتم: اون برای من هیچ فرقی با بقیه پرستارها نداشت. گفت: شوخی میکنی. اون که خودشو آماده کرده بود به زودی بری براش خواستگاری! هروقت وارد بیمارستان میشدی ما فورا بهش زنگ میزدیم و میگفتیم کی اومدی و کجا رفتی و چی پوشیدی و ....!

خدائیش هنوز توش موندم که من چه رفتاری از خودم نشون دادم که اون بنده خدا چنین فکری کرده؟

جالب تر اینکه خود همون پرستار گفت: اما خودمونیم دکتر! شانس آوردی نگرفتیش (!) وگرنه هنوز هم بچه دار نشده بودی!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (112)

سلام

۱. خانمه گفت: برام آزمایش بنویس. گفتم: چه آزمایشی میخواین بدین؟ گفت: هر هورمونی که توی بدنم هست آزمایششو بنویس!

۲. خانمه گفت: تازه از بیمارستان مرخص شدم و حالا میبینم دهنم زخمه. فکر کنم وقتی بیهوشم کردن و میخواستن لوله بگذارن توی گلوم هی خورده این طرف و اون طرف و دهنمو زخم کرده!

۳. داشتم نسخه خانمه رو مینوشتم که دو سه بار موبایلش شروع کرد به زنگ زدن و یه لحظه بعد قطع میشد. گفتم: اگه دوست دارین موبایلتونو جواب بدین مشکلی نیست. گفت: نه اینو بهش میگن تک زنگ!

۴. پیرزنه گفت: دیروز رفتم پیش متخصص درست یادم نیست بهم گفت کیست دارم یا دیسک؟!

۵. به پیرزنه گفتم: دفترچه بیمه تون تموم شده. گفت: پس چرا دفعه پیش که اومدم اینجا گفتند یه برگ دیگه داره؟!

۶. خانمه گفت: بچه ام توی مدرسه بود گفتند بیا ببرش داره از چشمش آب میاد. گفتم: از کدوم چشمش؟ گفت: نمیدونم. خانمش که گفت از چشمش آب میاد من دلم ریش شد نتونستم نگاهش کنم!

۷. خانمه گفت: چند روزه که بچه ام سرما خورده لوزه هاش بزرگ شده. میترسم سرفه که میکنه یهو لوزه هاش برن راه نفسشو بگیرن!

۸. مرده گفت: من اگه توی خونه فشارسنجو تا عدد سی هم باد کنم تا وقتی روی دوازده نرسیده نمیزنه!

۹. خانمه گفت: شکمم درد میکنه درست مثل وقتی که بچه توی شکمته و لگد میزنه!

۱۰. به خانمه گفتم: معمولا فشارتون چند بود؟ گفت: ده الی هشت!

۱۱. مرده نصف شب اومد و گفت: دندونم خیلی درد میکنه میتونی بکشیش؟ گفتم: نه گفت: فردا صبح بیام هم نمیتونی؟!

۱۲. خانمه گفت: گلوم چند روز بود که درد میکرد اما من متوجه نمیشدم!

پ.ن۱: با اتمام تابستون و کم شدن مسافر پروازهای فرودگاه ولایت یکی یکی لغو شدن و الان چند هفته است که فرودگاهمون رسما تعطیله! ضمن اینکه برخلاف قول مسئولین محترم کشور که قول داده بودند تا پایان سال ۹۱ راه آهن به شهرمون میرسه و حتی مکان ایستگاه ها هم تعیین شده بود خط آهن هنوز وارد استانمون هم نشده!

پ.ن۲: از مهمونی برمیگردیم خونه. ماشینو جلو در پارکینگ پارک میکنم و پیاده میشم تا در پارکینگو باز کنم که عماد هم از ماشین میپره بیرون و میدوه سمت در و میگه: هرکی زودتر باباش بهتر! و چه لذتی داشت باختن توی این مسابقه :دی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (111)

سلام

۱. خانمه گفت: این بچه رو پارسال آپاندیسشو درآوردیم اما نمی دونم چرا هنوز دل درد داره؟!

۲. خانمه گفت: رفتم پیش دکتر زنان برام سونوگرافی نوشت اما حالا که رفتم انجامش بدم گفتند تاریخش گذشته. میشه باز بنویسینش توی دفترچه؟ گفتم: باشه. گفت: اون وقت خانم دکتر نمیگه چرا رفتی پیش دکتر مرد برات سونوگرافی بنویسه؟!

۳. چند پلیس یه مردو با دستبند آوردند درمونگاه. گفتم: چی شده؟ گفتند: داشتیم تعقیبش میکردیم از روی پشت بام افتاد پائین. داشتیم به زخمهاش می رسیدیم که یه لشگر آدم که بعدها فهمیدیم خونواده فرد دستگیر شده هستند با داد و فریاد ریختند توی درمونگاه و به پلیس ها گفتند: شما حق داشتین اینو دستگیر کنین اما حق نداشتین زخمیش کنین! ما فردا میریم از دست پلیس شکایت میکنیم!

۴. به خانمه گفتم: چه مواقعی سرتون درد میگیره؟ گفت: فقط وقتی سردرد دارم سرم درد میگیره!

۵. یه بچه زیر دو سالو با دفترچه بیمه بدون عکس آوردند و گفتند: سرما خورده. گفتم: این دفترچه که مال خودش نیست. گفتند: چرا هست! گفتم: اولین باره که میبینم گوش ابوالفضلو هم سوراخ میکنند!

۶. به خانمه گفتم: مشکل بچه تون چیه؟ گفت: چند روزه وقتی میخوابه تا وقتی بیدارش نکنیم از خواب بیدار نمیشه!

۷. به خانمه گفتم: بچه تون آمپول میزنه براش بنویسم؟ بچه گفت: آمپولتون سرش سوزن داره؟!

۸. پیرمرده یه بسته قرص بهم نشون داد و گفت: این مال چیه؟ گفتم: شرمنده این اولین باره که این قرصو میبینم. نمیدونم مال چیه. گفت: اگه نمیفهمی مال چیه نسخه اش هست نشونت بدم؟!

۹. خانمه یه عکس رادیولوژی نشونم داد و گفت: اینو متخصص دیده میدونم مشکلی نداره اما گفتم تو هم ببینی!

۱۰. خانمه گفت: من قبلا کم خونی داشتم حالا توی این آزمایش ادرار معلوم نیست؟!

۱۱. داشتیم با ماشین میرفتیم طرف یکی از درمونگاه های روستائی که راننده گفت: فکر نکنم امروز اصلا مریض بیاد. گفتم: چطور؟ گفت: آخه دیروز پزشک های هلال احمر اومدند و با ویزیت و داروی رایگان مردمو دیدند. فکر کنم همه مردم روستا اومده بودند حتی اونها که کاملا سالم بودند! وقتی رسیدیم درمونگاه دیدیم یه لشگر مریض منتظر من نشسته اند! بعد هم یکی یکی اومدند توی مطب و گفتند: از دیروز تا حالا هرچقدر داروهای هلال احمدو (!)‌ میخوریم خوب نمیشیم!

۱۲. دفترچه بیمه مریضو که باز کردم یه حشره قرمز رنگ از لای دفترچه افتاد روی زمین. همین طور که داشتم نسخه شو مینوشتم فکر میکردم که این چه حشره ای بود؟ که یکدفعه یادم افتاد عکسشو دیده بودم. باز هم به مغزم فشار آودم که خدایا چی بود اسمش؟ و یکدفعه یادم اومد: ساس بود! از اون لحظه تا وقتی از مطب اومدم بیرون پاهامو روی زمین نگذاشتم!

۱۳. نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: شرمنده میشه ببینین دفترچه اش دیگه برگ داره یا نه؟!

پ.ن۱: عمدا توی پست قبل پی نوشت ننوشتم تا حال و هوای اون پست به هم نریزه!

پ.ن۲: میگم نوشتنم توی این پست درباره کتاب صورت چه نتایج خوبی داشت! یکی دیگه از دوستان بسیار محترم مجازیو هم اونجا پیدا کردم. اما جالب تر اینکه یکی از دختران همکلاسم توی دانشگاهو توی کانادا پیدا کردم و برادرشو توی استرالیا!

پ.ن۳: به سلامتی نامه اومد که از این به بعد از نسخه های توی درمونگاه هم باید حق فنی بگیریم.

پ.ن۴: عماد میگه: معلم زبانمون بهمون گفته این چند کلمه رو از هرکدوم یه سطر بنویسیم. میای کمکم؟ میگم: نه! من نوشتن همه اینهارو بلدم. توی باید یادشون بگیری! میگه: شما از روی کدوم کتاب زبان میخوندین؟ میگم: کتاب انگلیسی. میگه: یعنی اسم نداشت؟ میگم: نه! مگه کتاب شما که مثلا مال علومه روش به جز علوم چیز دیگه ای هم نوشته؟ میگه: آره نوشته علوم تجربی! 

خاطرات (از نظر خودم) ناجالب (14+)

سلام

چندتا از این خاطرات توی ذهنم هست که این بار یکیشونو مینویسم. بقیه هم به موقعش!

صبح روز شنبه بود. رفتم اداره و منو فرستادند به یکی از مراکز بهداشتی - درمانی روستائی که همیشه خدا شلوغ بود. شلوغی که برای جمعیت اون روستا که کمتر از هفت هزار نفره غیرطبیعیه.

هربار میرم اونجا بیمارانیو می بینم که میان و میگن ما دیروز هم اومدیم و خوب نشدیم! فکر کنم اونها پزشکو به چشم مسیح (ع) می بینن و انتظار دارن با یه دم مسیحائی خوبشون کنه.

حالا این صد و خرده ای مریضو که ما باید توی یه صبح تا ظهر ببینیم و عجله هم بکنیم تا سرویس پزشکان که می رسه دم در معطل نشه رو بگذارین کنار فرمایش مسئولین که انتظار دارن ما در هر ساعت چهار مریضو بیشتر نبینیم!

بگذریم، رسیدم به درمانگاه که متوجه شدم طبق معمول کلی بیمار از مدت ها پیش اومدن و روی صندلی های بیرون مطب نشستن. با سلام و صلوات نشستم روی صندلی مطب و از چند لحظه بعد حمله بیماران شروع شد. حملاتی که گه گاه چند نفره می شد و ناچار بودم افراد اضافیو بیرون کنم. اما کم کم خسته شدم و هر چند نفر که میومدن توی مطب به روی مبارک نمیاوردم و یکی یکی براشون نسخه می نوشتم. جالب اینکه تقریبا همه افرادی که خودشون اضافی وارد مطب شده بودند غرغر هم می کردند که: یعنی چه؟ حالا شاید یه نفر یه دردی داشته باشه که نخواد بقیه ازش سردربیارن!

هربار توی این حملات یه مرد حدودا سی ساله هم وارد مطب می شد. نگاهی می کرد و بعد بیرون می رفت. احساس می کردم که حرفی داره که روش نمی شه بگه اما توی اون شلوغی نه وقتش بود که ازش بپرسم و نه حالش.

کم کم درمانگاه داشت خلوت می شد و داشت زمان رسیدن ماشین سرویس پزشکان می شد. من هم کم کم داشتم روپوشمو از تنم درمیاوردم تا بگذارم توی کیفم که همون مرد همراه با مامای مرکز اومدند توی مطب.

گفتم: بفرمائین. مامای مرکز گفت: خانم این آقا روز پنجشنبه توی خونه زایمان کرده اما هنوز خونریزی داره. شما هستین تا من با ماشین مرکز برم دم خونه شون و ببینمش؟ گفتم: برین. اگه سرویس هم اومد نگهش می دارم تا بیائین. ماما با پدر بچه تشکر کردند و رفتند بیرون و من هم منتظر برگشتنشون شدم. چند دقیقه بعد بود که مامای مرکز اومد توی مطب و گفت: دکتر! خانمه حالش خیلی خرابه. زایمانش خیلی ناجور بوده و یه پارگی درجه سه داده. از پنجشنبه تا حالا هم همچنان داره به شدت خونریزی می کنه. گفتم: کی زایمانو گرفته؟ مرده گفت: من! گفتم: تو؟ چطور؟ گفت: قرار نبود این موقع زایمان کنه. وقتی هم زایمان شروع شد دیگه فرصت نشد برم و یکیو خبر کنم. ضمن اینکه ما اینجا تازه واردیم و کسیو نمی شناسیم. به کی می گفتم؟

مرده رفت بالای سر زنش و من هم داشتم می رفتم دنبالش که راننده مرکز سرشو آورد جلو و آروم گفت: حرفشو باور نکن دکتر. من این خونواده رو می شناسم. حاضرم قسم بخورم زنشو نبرده بیمارستان چون پولشو نداشته. اگه برین خونه شونو ببینین. اینها توی تنها خونه ده زندگی میکنن که نه برق داره و نه گاز. جائی می خوابن که سگ هم نمی خوابه!

بقیه حرف های راننده رو گذاشتم برای بعد و رفتم سراغ مریض. یه زن روی تخت خوابیده بود که اگه خودش سنشو بهم نگفته بود عمرا باور نمی کردم چون خیلی شکسته تر به نظر می رسید. بچه اش توی بغل شوهرش بود و از فاصله چند متری هم رنگ پریدگیش مشخص بود. فشار خونش به شدت افت کرده بود و نیاز به درمان فوری داشت.

به راننده مرکز گفتم: میخوای یه ماموریت بگیری؟ گفت: معلومه! به ماما گفتم: همین حالا یه رگ از این خانم بگیر و یه سرم رینگر بهش وصل کن. بعد پشت ماشین خوابوندیمش و شوهرش و ماما هم سوار شدند و سر و پاهاشو نگه داشتند و خودم هم نشستم جلو و به راننده گفتم: راه بیفت به طرف بیمارستان. فقط سریع!

حدود یک ساعت بعد مریض توی بیمارستان بستری شده بود و من از اونجا پیاده راهی خونه شدم.

توی راه هم به این فکر می کردم که واقعا کی مقصره؟ ....