جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

تسلیت

سلام

قصد داشتم امروز یه پست جدید از خاطرات (از نظر خودم) جالب براتون بگذارم. اما وقتی با اس ام اس دوست خوب مجازی مون دکتر جوراب متوجه درگذشت مادر گرامی شون شدم ترجیح دادم اون پستو بگذارم برای یه روز دیگه.

همه با هم فاتحه مع الصلوات ....

خاطرات (از نظر خودم) جالب (104)

سلام

۱. به خانمه گفتم: بچه تون وزنش کمه. اشتهاش خوبه؟ گفت: آره توی ۲۴ ساعت ۴۸ساعتشو دهنش می جنبه!

۲. خانمه گفت: برام آزمایش بنویس. وقتی نوشتم گفت: حالا حتما همین حالا باید آزمایش بدم؟!

۳. خانمه گفت: برام آزمایش بنویس. وقتی نوشتم گفت: حالا حتما باید جوابشو به خودتون نشون بدم؟! (اول فکر کردین یه خاطره رو دو بار نوشتما!)

۴. خانمه با فشار ۲۱ اومد. بهش دارو دادم که فشارش رسید به ۱۷ چند دقیقه دیگه نشست و فشارش شد ۱۸! گفت: عجب بهم داروی فشار دادی فشارم که رفت بالاتر!

۵. معتاد محترم بهم گفت: این قرص که داری برام می نویسی چند میلیه؟ گفتم: ۱۰ گفت: ۱۰۰ میلیشو بنویس!

۶. پیرزنه گفت: چند روزه که حتما باید دستمو بگیرم به دیوار تا بتونم سرفه کنم!

۷. دختره گفت: چند روزه وقتی روی پام میشینم پام بی حس می شه درست مثل وقتی که جیغ می زنم!

۸. خانمه گفت: از پام عکس گرفتم و نشون دکتر دادم گفت مینیسکش تموم شده دیسکش بلند شده!

۹. به خانمه گفتم: چند دقیقه بیرون بشینین تا دوباره فشارتونو بگیرم. گفت: نمی شه همین حالا بگیرین؟ آخه سماورو خاموش نکردم و اومدم!

۱۰. خانمه گفت: موقع مسواک زدن حالت تهوع دارم اما فقط همون چیزی که توی دلم هست میاد بیرون!

۱۱. خانمه گفت: من خیلی سرفه دارم اما سرفه هام بالا نمیاد!

۱۲. خانمه گفت: برام آمپول بنویس. وقتی نوشتم گفت: حالا حتما باید آمپولشو تزریق کنم؟!

پ.ن۱: قبول دارم یکی دو پست آخر زیاد جالب نبودند. به زودی نوبت جالب تر هاش هم می شه.

پ.ن۲: یکی از اقوامو که راننده ماشین سنگینه وسط بیابون جلوشو گرفتند و دست و پاشو بستند و ماشینشو بردند. چند ساعت بعد پلیس ماشینو درحالی پیدا کرده که نصف بار سرقت شده. جالب این که حالا بیمه گفته: اگه همه بار سرقت شده بود ما پولشو می دادیم اما حالا که نصف بار سرقت شده نمی تونیم پولشو بدیم!

پ.ن۳: خواهرزاده آنی پیام فرستاده که: دیگه نمی خواد به خاطر ما پست رمزدار بنویسی. ما دیگه پامونو اونجا نمی گذاریم!

پ.ن۴: اگه خدا قبول کنه برم سراغ بازی خانم مهندس سابق! باور کنین تا حالا سوالاتشو نخوندم. 

ادامه مطلب ...

خاطرات (از نظر خودم) جالب (103)

سلام 

الان نگاه کردم و دیدم کلی از این خاطرات هست که ننوشتم. 

پس الان چندتاشونو مینویسم که مال مدتها پیش هستند. البته به جز دوتای اولی که مال چند روز اخیرند و فکر کردم اگه بگذارم برای بعد دیگه به جالبی حالا نیستند. 

1. خانمه گفت: برام یه آزمایش گروه خون بنویسین. نوشتم. گفت: ببخشید اگه گروه خونمو بگیرم روزه ام باطل نمی شه؟! 

2. یه پیرمرد 83 ساله رو آوردند که بعد از گرفتن روزه دچار درد معده شده بود. گفتم: اگه واقعا نمی تونین که روزه بهتون واجب نیست. گفت: اون وقت توی اون دنیا تو ضامنم می شی که منو نبرند جهنم؟! 

3. مرده گفت: شکمم خیلی سیاه کار میکنه. اون قدر که نمی دونم غذا خوردم یا زغال جویدم؟! 

4. خانمه گفت: میخوام برم پیش دندون پزشک فشارمو بگیر. گرفتم و گفتم: 15 است. گفت: من خیلی استرس دارم. میشه یه قرص بگذاری زیر زبونم؟ گذاشتم. چند دقیقه بعد با دندون کشیده و بی حالی اومد. فشارشو گرفتم. افتاده بود! 

5. یه خانم حامله گفت: خانم ماما گفت بهتون بگم سونو بنویسی دیگه خودت میدونی. وقتی نوشتم گفت: حالا بگو ببینم چی نوشتی؟! 

6. مرده گفت: سینه ام درد میکنه. حالا شاید مال قلبم نباشه اما من مطمئنم که مال قلبمه! 

7. خانمه گفت: الان واکسن بچه مو زدم براش یه تب بر بنویسین. ما که شانس نداریم واکسن بهش میزنیم که مریضی نگیره یهو تشنج می کنه! 

8. پیرزنه گفت: چند روزه که بدنم کوفته به نظر میاد! 

9. نسخه پسره رو که نصف شب نوشتم گفت: پول ندارم میشه ویزیتشو رایگان کنی؟ گفتم: باشه. گفت: ممنون. الان وضع اقتصادی همه خرابه ها. مثلا به خودت چقدر حقوق میدن که میائی اینجا مثل سگ جون می کنی؟!! 

10. پیرزنه گفت: من هم قند دارم هم چربی، ماشاءالله خیلی غنیم! 

11. پیرزنه گفت: طوری نیست من هر روز فشارمو می گیرم؟! 

12. مریضه رفت بیرون و مریض بعدی اومد توی مطب. گفت: آقای دکتر! اگه این مریض قبلی باز هم اومد پیشتون زیاد بهش اهمیت ندین. آدم درستی نیست! 

پ.ن1: پس فردا تولد عسله اما تولدشو فردا میگیریم که اقوام بتونن بیان. شما هم تشریف بیارین. 

پ.ن2: عماد از مادرش میپرسه: چرا سال پیش برای تولدم خیلی ها پول آوردند؟ آنی میگه: چون دیگه واقعا نمی دونن چی بیارن که نداشته باشی؟ این همه کتاب داری، این همه سی دی و این همه اسباب بازی. یه چیزو بگو که بخوای و نداشته باشی. عماد یه کم فکر می کنه و میگه: یه داداش! 

پ.ن3: ظاهرا آقا فیله سراغ دیادیا بوریای عزیز هم رفته. دوستان مجازی میتونن وبلاگ ایشونو توی بلاگ اسکای پیدا کنن. با همون آدرس قبلی. 

پ.ن4: چاپ قسمتی از این خاطراتو در دومین نشریه سراسری به خودم تبریک میگم!! 

پ.ن5: چند روز پیش از اسباب کشی از طرف یکی از دوستان مجازی به یه بازی دعوت شدم. من معمولا اهل این نوع بازی ها نیستم اما چکار میشه کرد؟ خانم مهندس دعوتمون کرده دیگه! و طبق عادت قبلی سوالاتیو که باید توی این بازی بهشون جواب بدم توی این مدت نخوندم تا جوابهام کلیشه ای و باتفکر قبلی نباشه. 

اما حالا هم که میخوام برم سراغ سوال ها وبلاگهای بلاگفا باز نمی شن! 

انشاءالله توی پست بعد

سلام دوباره + داستانچه (۶) (شروع دوباره)

سلام سلام سلام

شرمنده که غیبتم این قدر طول کشید.

یه وقت فکر نکنین که هر هفته توی ولایت ما این قدر طول میکشه! 

الان دیدم یکی از دوستان نوشته چرا وبلاگمو عوض کردم! کی میگه عوضش کردم؟!!

اگه بخوام به طور کاملا خلاصه براتون بگم باید بگم ما خونه جدیدو با خط تلفنش خریدیم. اما درست همون روزی که رفتیم تا خط تلفنو بزنن به اسمم پسر صاحبخونه گفت: من این خطو وقتی دانشجو بودم روش اینترنت پرسرعت گرفتم و حالا که فارغ التحصیل شدم اگه بخوام از اول اینترنت بگیرم قیمتش خیلی گرون تره پس ما این خطو میبریم و به جاش برای شما یه خط تلفن جدید میگیریم.

یه خط تلفن برام خریدند که وصل کردنش یک هفته ای طول کشید. و بعد وقتی رفتم روش اینترنت بگیرم گفتند نمی شه چون روی خط PCM  هست!

دوهفته ای هم هرروز میرفتم مخابرات تا بالاخره PCM را از روی خط برداشتند و بعد اینترنت روش گرفتم.

توی محله قبل فقط یکی از سرویس دهنده های اینترنتی سرویس میداد و من مجبور بودم که از اونجا بگیرم اما این بار اول یه چرخی توی سرویس دهنده های مختلف زدم و ارزونترینشونو انتخاب کردم.

شاید باورتون نشه اما من از این به بعد با ماهی دو هزار تومن بیشتر از خونه قبل از اینترنتی استفاده میکنم که سرعتش چهار برابر اونجاست!

اما وصل شدن اینترنت هم از شنبه تا امروز طول کشید.

خلاصه که شرمنده.

دو سه بار هم خواستم با گوشی کانکت بشم که مدیریت مرکزیو باز میکرد اما کامنتهارو نه! احتمالا علتش فرم جدید بلاگ اسکای باشه.

توی اسباب کشی یکدفعه یه داستانچه توی ذهنم جرقه زد که توی ورد نوشتمش و حالا توی ادامه مطلب کپیش میکنم.

خاطرات (از نظر خودم) جالب هم برای پست بعد. شرمنده اما همین حالا کلی نظر از شما دارم که باید برم و تائیدشون کنم.

راستی حذف شدن لینکهای گوشه وبلاگ هم مال حذف شدن گوگل ریدره. فردا که شیفتم. انشاءالله شنبه درستش میکنم اما دیگه فکر نکنم بتونم جوری درستش کنم که با آپ کردن اسم وبلاگها بولد بشن.

راستی خدائیش فکرشو هم نمی کردم که بعد از این تعطیلی چند هفته ای هنوز این وبلاگ این همه بازدید کننده داشته باشه.

حسابی شرمنده ام کردین.

راستی رفتیم از آنت مرکزی استفاده کنیم که دیدیم یکی از سه تا دیش غیب شده!

ترجیح دادم یه دیش بگذارم توی حیاط مثل خان ازش استفاده کنیم!

خب تا عماد و آنی از بیرون نیومدند اون داستانچه رو هم بزنم توی ادامه مطلب! که البته با ویرایش خانم نسرین در بیست و ششم اسفند ماه سال یکهزار و سیصد و نود و نه میباشد.

ادامه مطلب ...

اسباب کشی دوباره

سلام

الان درحال جمع آوری اسباب و اثاثیه منزل دارم این پستو مینویسم.

کلی برای پستی که میخوام امروز بنویسم نقشه کشیده بودم که ظاهرا امکانش نیست.

خلاصه که داریم از این خونه میریم.

امروز قرار بود برم پیش فروشنده خونه تا تلفن اون خونه رو به اسمم کنه و برم روش اینترنت بگیرم اما یکدفعه خودشو زد به اون راه و گفت من این شماره تلفنو لازم دارم!

خلاصه که درنهایت خط تلفنشو از اونجا برد و یه خط تلفن جدید برای من خرید که قرار شده یک هفته دیگه وصل بشه.

بدون تلفن هم که نمی شه برم دنبال گرفتن اینترنت پرسرعت.

پس تا دست کم یک هفته دیگه خداحافظ.

راستی یه چیز جالب.

نه به این خونه که توش هرروز دیش برون بود و نه به خونه جدید که براش دیش مرکزی گذاشتن برای سه تا ماهواره ای که اینجا هم میگرفتیم.

ببینم میتونم امشب افتتاحیه جام کنفدراسیونهارو مستقیم و بدون سانسور ببینم؟

خاطرات (از نظر خودم) جالب (102)

سلام

۱. به خانمه گفتم: دارو چیزی به بچه تون دادین؟ گفت: بله! از دیروز تا حالا سه تا قاشق دیفن خورده! (با تکیه فراوان و تشدید روی هر دو حرف کلمه سه)

۲. ساعت دوازده و ربع شب مرده اومده بود و می گفت: از یک ماه پیش وقتی آرنجمو خم می کنم درد می گیره!

۳. به پیرمرده گفتم: هیچ داروئی مصرف نکردین؟ گفت: چرا اومدم دکتر. اما قرص هائی که بهم داد هیچ اهمیتی نداشت!

۴. پیرزنه گفت: از این فشارسنج های دیجیتال خریدم روزی بیست بار فشارمو باهاش میگیرم طوری نیست؟!

۵. خانمه گفت: من هیچوقت توی این درمونگاه نمیومدم اما هفته پیش دیدم یه نفر چهاردست و پا اومد اینجا و وقتی برگشت بیرون خوب شده بود حالا من هم اومدم!

۶. (۱۸+) خانمه گفت: میخواستم بیام اینجا پیش شما دیدم دفترچه ام برگ نداره مال دخترمو آوردم حالا میشه شما مال دخترمو پاره کنین؟!

۷. خانمه گفت: برام آزمایش حاملگی خون بنویسین. گفتم: آزمایشگاه اینجا این آزمایشو نداره. گفت: چرا خودم پرسیدم گفتند داریم. براش نوشتم. رفت و برگشت و گفت: نداشتن بی زحمت آزمایش ادرار بنویسین!

۸. خانمه گفت: بچه ام یه بار هم تشنج کرده. گفتم: تب کرد و بعد تشنج کرد؟ گفت: نه وقتی یکدفعه گرفتیمش زیر آب یخ تشنج کرد!

۹. به مرده گفتم: دیگه هیچ ناراحتی نداشتین؟ گفت: چرا دهنم بو میده. الان من باهاتون حرف زدم خفه نشدین؟!

۱۰. پیرمرده با خانمش (که بعدا فهمیدم تازه با هم ازدواج کرده اند) اومدند. پیرمرده گفت: بی زحمت یه داروی خوب براش بنویس ۱۳۶۳ تا سکه براش هزینه کردم!

۱۱. به مرده که بچه شو با سرفه آورده بود گفتم: گلوش هم درد میکنه؟ گفت: نه ولی اشکالی نداره حالا گلوشو هم نگاه کن!

۱۲. خانمه گفت: میخواستم دندونمو بکشم دندونپزشک گفت برو فشارتو بگیر. فشارشو گرفتم و گفتم: فشارتون ۱۴ است. خب برو به دندونپزشک بگو چند بوده!

پ.ن۱: شرمنده از همه دوستانی که نتونستن پست قبلو بخونن. دوستانی که اونو خوندن حتما بهم حق میدن که رمزدارش کردم.

پ.ن۲: باتوجه به اینکه پست قبل توسط خیلی از دوستان خونده نشد میخواستم زودتر آپ کنم که دیدم بلاگ اسکای داره خونه تکونی میکنه و امکانش نیست باز هم شرمنده. (هنوز به فرم جدیدش هم عادت نکردم)

پ.ن۳: امروز بالاخره کلید خونه جدیدو تحویل گرفتیم تا ببینیم کی اسباب کشی کنیم؟ حالا یه نفر بهمون گفته شما که آخرش خونه سه خوابه میخواین همین حالا اینو بفروشین و یه سه خوابه بخرین! نمی دونم این کارو بکنیم؟ نکنیم؟!

پ.ن۴: دارم شماره آخر سپیدو میخونم که توش نوشته: معاون وزیر بهداشت فرموده اند هر زن ایرانی باید پنج یا شش فرزند داشته باشد. عماد میگه: یعنی شما هم باید پنج یا شش فرزند داشته باشید؟ میگم: آره دیگه دستوره! تا چند دقیقه ای درحال نگاه کردن به اطراف خونه و لابد محاسبه محل قرارگیری هرکدوم از بچه ها بود!

پ.ن۵: امروز دونفر از کاندیداهای ریاست جمهوری ولایت ما هستن. با هم دعواشون نشه یهو؟!

فقط از ترس خوندن فامیل رمزدار شد!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خاطرات (ازنظر خودم) جالب (۱۰۱)

سلام

۱. به مرده گفتم: بچه تون چش شده؟ گفت: چندروزه که سرماخوردگی بهم زده!

۲. به مرده گفتم از کی سرما خوردین؟ گفت: از دیروز یا پریروز یا پس پریروز!

۳. یکی از معتادان محترم اومد و براش سرم نوشتم. ازم پرسید: ببخشید میشه سرمو زد توی کیسه خون؟ گفتم: چی؟ گفت: من یه روز هرکار کردم رگ پیدا نکردم توش مواد بزنم دستمو گذاشتم اینجا (یه کم بالاتر از مچ دست) دیدم خیلی ضربان خوبی داره. سرنگو کردم توی کیسه خونی که اینجا بود به جای اینکه مواد توی سرنگ بره توی رگم خون از رگم اومد توی سرنگ!

۴. پیرمرده گفت: بی زحمت برام آزمایش قند و روغن بنویس!

۵. به پیرزنه گفتم: سرفه تون خلط داره؟ گفت: متوجه نمی شم. گفتم: میگم سرفه تون خلط داره؟ گفت: خب من که میگم متوجه نمی شم که از سینه ام خلط بیاد بیرون!

۶. خانمه گفت: اونقدر صدا توی گوشم میپیچه که انگار پرده گوشم اومده دم در!

۷. به مرده گفتم: گلوتون درد نمی کنه؟ گفت: واقعا؟ درد نمی کنه؟!

۸. خانمه شرح حالشو داد و گفت: ممکنه اثر داروی بیهوشی که برای سزارین بهم داده اند هنوز توی بدنم مونده باشه؟ گفتم: نه ربطی به اون نداره. موقع نسخه نوشتن گفتم: راستی بچه هم شیر میدین؟ گفت: نه دیگه بچه هام همه شون بزرگند!

۹. دستمو بردم جلو تا نبض خانمه رو بگیرم که پسر چهار پنج ساله اش آروم به مادرش گفت: بپا انگشترتو ندزده!! 

۱۰. خانمه گفت: برام یه آزمایش گروه خون بنویسین. نوشتم. گفت: میشه توی یه برگ دیگه از دفترچه ام برای دوستم هم همین آزمایشو بنویسین؟!

۱۱. مرده گفت: چندروزه که احساس میکنم چشمم کمی زرد شده. میخوام برام آزمایش کبد بنویسین. اما میخوام هرچی آزمایش توی کبد هست بنویسینا. نمیخوام جوابشو بگیرم و برم پیش متخصص بگه کاش فلان آزمایشو هم نوشته بود!

۱۲. به خانمه گفتم: آمپول میزنین براتون بنویسم؟ گفت: توروبه خدا آمپول ننویس!

پ.ن۱: هرسال از نمایشگاه کتابی که توی ولایت برگزار میشه چند کتاب میخرم که وقتی چندسال توی نوبت موندند بعد از دیدار سالیانه با دوستان قدیمی اونهائی که چندسال پیش خریدمو میخونم. امسال با توجه به اینکه موعد دیدار بعدی جلو افتاده فقط تونستم یه کتاب خیلی باریک و کوچیکو بخونم. کتابی که با خوندن صفحات اولش احساس کردم توی انتخابش اشتباه کردم و داستان متعلق به نوجوانانه اما هرچه به اواخر کتاب نزدیک شدم برام جذاب تر شد و اعتراف میکنم که در پایان کتاب چند دقیقه ای توی شوک بودم. مطالعه کتاب جنگل واژگون اثر سالینجر رو به همه جوانان بخصوص دختران جوان توصیه میکنم.

پ.ن۲: معلم عماد ازشون خواسته بود برای آماده شدن برای امتحان آخر سال از هر درس کتاب فارسی یه جمله بنویسن. عماد هم همه تلاششو میکرد که کوچکترین جملات هر درسو پیدا کنه. اما جالب ترین جمله ای که از یکی از درسها نوشته بود این بود: گفتم: «نه»!

پ.ن۳: باتوجه به تعطیلی قریب الوقوع گودر رفتم سراغ یه جانشین برای اون. اما نمیدونم چرا پیدا کردن جانشینی برای گودر برای من طلسم شده بود. نه برنامه فیدلی درست دانلود شد و نه جایگزین های دیگه مثلnetvibes ویا newsblur درست کار کردند. تا اینکه تصادفا اینجارو پیدا کردم.

خدائیش درحد گودر نیست اما برای رفع کتی بد نیست! فقط نمیدونم چطور میشه کدشو گذاشت توی وبلاگ.

احتمالا به زودی دوران بولد شدن لینک هائی که آپ کرده اند به پایان خواهد رسید.

 پ.ن۴: لازمه یه بار دیگه و این بار به صورت عمومی از کمکی که دوست خوب مجازی پزشک طرحی بهم کرد واقعا تشکر کنم.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۰۰) (قسمت دوم)

سلام

توی پست قبل نوشتم با توجه به اینکه بعضی از افراد فامیل اینجارو کشف کردن ممکنه مجبور بشم بعضی از پستهارو رمزدار بنویسم.

خدائیش انتظار چنین عکس العملیو نداشتم. خیلی از دوستان طوری عکس العمل نشون دادن که انگار من تصمیم دارم همه پستهارو رمزدار کنم!

چشم سعی میکنم حتی الامکان رمزدارها کمتر باشند.

و این هم ادامه گلچین

راستی به نظر شما هر پنجاه پست خاطرات یه گلچین خوبه یا کمترش کنم؟

ادامه مطلب ...

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۰۰) قسمت اول

سلام

پنجشنبه هفته پیش بود که برای دیدار سالیانه با دوستان قدیمی (بعضی ها بهش میگن امتحان دستیاری!) راهی شدیم. خیلی ها را اونجا دیدم از رئیس و روسای واحدهای مختلف شبکه تا بعضی از دوستان قدیمی.

اما پیش از امتحان بود که با یکی از دوستان خوب مجازی (و حقیقی همچنین) برخورد کردم. دوستی که خیلی از شما دارین وبلاگشو میخونین اما باتوجه به نوشته هاش مشخصه که دوست نداره کسی بفهمه توی ولایت ماست و به همین دلیل من هم اسمشو نمیارم.

خلاصه که ایشون فرمودند: چیزی خوندی؟ و تا اومدم جواب بدم گفت: نه دیگه با این مشکلات و خریدن خونه و .... که نمی شه درس خوند! گفتم: مگه شما هم وبلاگ منو میخونین؟ گفت: ای بابا عالم و آدم دارن وبلاگتو میخونن 

خلاصه که با این صحبت نظرم درباره عوض کردن آدرس وبلاگ عوض شد. حالا فرضا که آدرسو عوض کردم. کی تضمین می کنه که چهار روز دیگه کسی پیداش نکنه؟ تازه اگه بخوام شناخته نشم که دیگه نه میتونم خاطرات (از نظر خودم) جالب بنویسم و نه خیلی از چیزهای دیگه.

درنهایت تصمیم گرفتم که همین جا ادامه بدم. اما احتمالا گه گاه مجبور میشم که بعضی از پستهارو رمزدار کنم. مثل پستی که بعد از این پست و پست بعد از این و پست بعد از اون خواهم نوشت!

بگذریم

وقتی دیدم تعداد پستهای خاطرات (از نظر خودم) جالب به عدد صد رسیده احساس کردم که این پست باید با بقیه شون فرق کنه. پس تصمیم گرفتم از هرکدوم از این پستها یکیو انتخاب کنم و همه شونو توی یک پست بگذارم که البته درنهایت مجبور شدم اونو به دوقسمت تقسیم کنم. احتمالا از این به بعد هر پنجاه پست از این گلچینها بگذارم.

مطمئنا اگه وقت بیشتری میگذاشتم میتونستم گلچین بهتری درست کنم. ضمن اینکه طبیعتا سلیقه ها هم با هم متفاوته.

اما فکر کنم یه نکته مهم هم تغییر تدریجی سبک نوشتن این پستها باشه.

پس این شما و این قسمت اول این پست

ادامه مطلب ...