جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

الهی ...

سلام

ساعت حوالی دوازده شب بود و درمونگاه تازه داشت خلوت میشد. بعد از یک حمله شدید و یکی دوساعته مریضها تازه تونستم به پشتی صندلی تکیه بدم و یه نفس راحت بکشم. چند دقیقه ای واقعا حال و حوصله هیچ کاری را نداشتم. تازه از جا بلند شده بودم و میخواستم وبلاگو باز کنم و کامنتهای جدیدو بخونم که در درمونگاه باز شد و صدای دویدن دو سه تا بچه توی درمونگاه پیچید و بعد هم سروصدای مادرشون بلند شد که: ... ساکت باش. خدا بگم چکارت کنه. ... به هیچ جا دست نزن! مریض میشی باید بیارم سوزنت بزنم. ..... این لهجه را خوب میشناختم. حاضر بودم شرط ببندم یکی از خونواده هائی هستند که ازیکی از روستاهای شهر محل طرح به روستاهای نزدیک ولایت مهاجرت کردن. چند ثانیه بعد بود که پدر خانواده وارد شد و پیش از هرچیز خطاب به مسئول پذیرش گفت: پس دکتر نیست؟! مسئول پذیرش هم گفت: چرا هست. نشسته توی اتاقش! اول خانمه و بعد سه تا بچه تقریبا پنج شش ساله و هم سن و سال و درنهایت پدر خانواده خودشونو به در مطب رسوندند و منو خریدارانه نگاه کردند. ظاهرا به نظرشون مقبول اومدم چون مرده رفت دم پذیرش و یه نوبت گرفت و بعد خانواده پنج نفره با هم وارد مطب شدند. گفتم: بفرمائید. خانمه گفت: این بچه ام سرماخورده. بعد از چند سوال و جواب گفتم: گلودرد داره؟ سرفه هم میکنه؟ آبریزش بینی داره؟ توی خونه تب هم داشت؟ .......؟ و درکمال تعجب پاسخ همه این سوالات مثبت بود. بچه را معاینه کردم و بعد رفتم سراغ سایت و نوشتن نسخه را شروع کردم که پدر و مادر بچه ها کمی با هم پچ پچ کردند و بعد پدرشون گفت:   ببخشید! میشه داروها رو دوبرابر بنویسی؟ این یکی هم مثل همونه اما پول نداشتم براش ویزیت بگیرم. مادره هم وارد بحث شد و گفت: آره دکتر! این یکی هم مثل همونه. بیشتر بنویس. انشاءالله که خدا خیرت بده. امیدوارم هرچی از خدا میخوای بهت بده! ........! حال و حوصله جر و بحث را نداشتم. درحالی که بچه ای که داشتم نسخه شو مینوشتم داشت با فشارسنج ورمیرفت و اون یکی رفته بود روی ترازو و سومی هم سعی میکرد خودشو به دستگاه انگشتی حضور و غیاب برسونه اما قدش نمیرسید (!) یکی دو قلم داروئی که نوشته بودم ویرایش کردم و مقدارشونو بیشتر کردم. بقیه داروها را هم بیشتر نوشتم. و گفتم: تشریف ببرین داروخونه. اینجا بود که خانمه چیزی به شوهرش گفت و شوهرش هم بچه سومی را گرفت و اونو توی بغل مادرش نشوند. بعد خانمه گفت: این یکی از دو روز پیش آبریزش بینی داره. تب و اینها را نداره ها! یه شربت براش مینویسی؟ دیگه مشکلی نداره. فقط آبریزش بینی! به خدا پول نداشتم براش ویزیت بگیرم. الهی دست به خاک بزنی طلا بشه! الهی خدا برای پدر و مادرت نگهت داره! الهی ....! گفتم: باشه باشه یه کم صبر کنین. الان زیر همون نسخه اضافه اش میکنم. بعد که داروهاشونو گرفتین بیارین تا جداشون کنم. خانمه بچه را از روی پاش بلند کرد.

خوشحال بودم که بالاخره کار این خانواده تموم شده و دارن میرن اما اشتباه میکردم. این بار نوبت پدر خانواده بود که چیزی را به همسرش یادآوری کنه. خانمه هم یکدفعه به یادش اومد و در کیفشو باز کرد و شروع کرد به گشتن. و در همون حین یکی دوبار هم به بچه ای که همچنان مشغول بازی با فشارسنج بود تشر زد و گفت: ... اینو ولش کن. پر از میکروبه. حالا که بهش دست میزنی مریض میشی میمیری! بچه هم هربار برای چندثانیه دست از سر فشارسنج برمیداشت و ظاهرا دوباره ترس از مرگ را فراموش میکرد و برمیگشت سراغ اسباب بازی جدیدش. "کاف" فشارسنج را با دو دست میگرفت و شروع میکرد به باد کردن اما چون "پیچ" کنار کاف باز بود باد از همونجا خالی میشد و تاثیری نداشت. خانمه بعد از چند دقیقه جستجوی بی سرانجام توی کیفش دستشو کرد توی جیب لباسش و بیرون آورد. بعد دستشو کرد توی یه جیب دیگه و با یک لبخند پر از رضایت دو بسته خالی قرص از اون بیرون کشید و اونها را گذاشت روی میز. بعد مرده گفت: آقای دکتر! من قرص فشار میخورم. میشه اینها را هم زیر همون نسخه بنویسی که دیگه ویزیت نگیرم؟! به خدا پول نداریم. بدبختیم. خانمه هم دوباره وارد بحث شد و گفت: به خدا بدبختیم بیچاره ایم پول نداریم اینها را هم بنویس. الهی بری مکه. الهی بری کربلا به حق قبر شش گوشه امام حسین الهی خدا خیرت بده .....

میخواستم کمکشون کنم اما نوشتن قرص فشار توی نسخه یه بچه پنج ساله عملا غیرممکن بود و اگر این کار را میکردم از فردا باید به اداره بیمه و ... جواب پس میدادم. پس گفتم: قرص فشارو که نمیشه توی نسخه بچه نوشت. گفتند: خب آخه پول نداریم ویزیت بگیریم. گفتم: ویزیت نمیخواد بگیرین. کد ملی تونو بلدین؟ مرده کد ملیشو گفت و زدم توی سامانه. بعد هم دوتا قرص فشارشو براش نوشتم که یکدفعه مرده گفت: بی زحمت اندازه پنج شش ماه بنویس تا دیگه نخواد هی بیائیم و ویزیت بگیریم! گفتم: بیشتر از سه ماه نمیشه نوشت. گفت: خب باشه همونو بنویس. وقتی داشتم مینوشتم مرده گفت: میگم حالا که داری مینویسی چندتا قرص سرماخوردگی و مسکّن و ... هم برام بنویس. بالاخره توی خونه لازم میشه هی نخوام بیام ویزیت بگیرم! دیگه کفرم دراومده بود اما میدونستم اگه چیزی بگم و درگیری درست بشه نهایتا من مقصّر میشم و هیچ حمایتی ازم نمیشه. پس درحالی که یه لبخند ملیح میزدم هر داروئی که میخواست نوشتم و امیدوار بودم که دیگه تموم شده باشه. گفتم: تشریف ببرین داروخونه داروهاتونو بگیرین. اول مَرده از مطب خارج شد. بعد خانمه درحالی که مرتبا جملاتی را تکرار میکرد که اولش از کلمه "الهی ..." استفاده شده بود. اما بچه ها همچنان مشغول بازی با اسباب بازی های روی میز بودند که یکدفعه خانمه سرشو کرد توی مطب و اسمشونو صدا زد و گفت: بیائین بیرون. این دکتره ها! بهتون سوزن میزنه! اما ظاهرا بچه ها باورشون نشد. اینجا بود که مَرده وارد عمل شد و برگشت توی مطب و بچه ها را با استفاده از قوه قهریه برد بیرون. یه نفس راحت کشیدم. بعد مشغول نوشتن آدرس بلاگ اسکای توی کامپیوتر شدم که صدای مَرده درست از دم در مطب بلند شد: الووووو ...... سلام. چطوری؟ خوبی؟ بچه ها خوبن؟ بابات خوبه؟ سلامت باشید. ما؟ نه خونه نیستیم. این بچه هه سرما خورده بود آوردیمش بیمارستان (!) حالا دکتره یه مشت دارو نوشته تا ببینیم چطور میشه. میگم اون قرصها که بابات میخورد برای تشنجش چی بود؟ چی؟ وال؟ دوباره بگو. وال ... پرات ... سدیم؟ باشه. حالا به این دکتره میگم ببینم مینویسه؟ بعد اومد تو و گفت شرمنده یه نوع قرص هست والپرات سدیم. میشه زیر همون نسخه خودم بنویسی؟ دوباره رفتم توی سامانه و قرص والپروات سدیم هم اضافه کردم. گفتم: چند میلی شو میخواستین؟ گفت: نمیدونم. حالا یکیشونو بنویس! گفتم: قرص تشنجو که نمیشه همین طوری نوشت. گفت: زنگ بزنم بپرسم؟ گفتم: بفرمائید. گوشیشو درآورد و شماره گرفت و شروع به صحبت کرد: الو سلام. خوبی؟ خوشی؟ میگم قرصهای بابات چند بودن؟ آره برو ازش بپرس ............................................................................................................................................................................................................... چی؟ پونصد؟ آقای دکتر این قرصه پونصد هم داره؟ میگه داره. باشه میگم بنویسه. خداحافظ..

یه لحظه اومدم بپرسم چندتا بنویسم که پشیمون شدم! یه جعبه براش نوشتم و گفتم: تشریف ببرین داروخونه. مَرده داشت از مطب میرفت بیرون که خانمش ظاهر شد و گفت: نوشت؟ شوهرش گفت: آره نوشت. زنه هم دوباره با همون جملات الهی .... الهی ...... حرفهاشو ادامه داد و بعد هم از مطب بیرون رفتند. یادم افتاد به پیام آقای "ر" توی گروه پزشکان خانواده ولایت که با افتخار نوشته بود از این به بعد اگه توی یه شیفت بیشتر از پنجاه تا مریض توی سامانه ثبت کنیم. از مریض پنجاه و یکم به بعد به اندازه نصف ویزیت به کارانه مون اضافه میشه. بعد یادم افتاد به کارانه ماه پیشم که حدود یک چهارم از کارانه دو ماه پیش کمتر بود و وقتی علتشو ازش پرسیدم گفت: مالیات ها زیاد شدن. بعد نگاهم به قبض این مریض (های) آخری افتاد و اون عبارت ویزیت: 90900 ریال که روش نوشته شده بود. بعد دوباره رفتم تا بلاگ اسکای را باز کنم که مرده داروهاشونو آورد تا داروهای هر مریض را براشون جدا کنم ......

پ.ن1. اول میخواستم این ماجرا را به عنوان یک بخش از یکی از پست های خاطرات بنویسم . میشد اما خیلی برای اون مدل پست ها طولانی می شد. نهایتا تصمیم گرفتم به صورت یه پست مجزا بنویسمش. ببخشید اگه به نظرتون جالب نیست.

پ.ن2. نمیدونین چقدر ذوق کردم وقتی خانم "ر" بهم زنگ زد و گفت: فقط میخواستم احوالتونو بپرسم. چند دقیقه ای با هم حرف زدیم و کلی حالم خوب شد. راستی از وامی که ضامن همدیگه شدیم فقط سه قسط باقی مونده.

پ.ن3. عماد از جلو اتاق عسل رد میشه که میبینم میزنه زیر خنده. میگم: چیه؟ میگه: عسل زنگ زده به دوستش. داره بهش میگه: میدونی ما دوتا چقدر بدبختیم؟ هردومون خاله نمیشیم اما عمه میشیم!

پ.ن4. اسم این پست را اول گذاشتم "پنج مریض با یک بلیت"! اما بعد دیدم داستانو اسپویل میکنه!

نظرات 91 + ارسال نظر
فردا سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 01:47 ق.ظ http://Med84.blogfa.com

یه خاطره ی تکراری اما دور دست برای من!
اینجور مریضا رو دقیقا باید از چلنج کردن باهاشون پرهیز کرد و هرچی میگن با یه لبخند ملیح!! انجام بدی چون به کسری از ثانیه الهی به دست به خاک میزنی طلا بشه، تبدیل میشه به الهی بری زیر چارچرخ تریلی نتونن پیدات کنن!!

دقیقا
و نهایتا هم مقصر من و شمائیم!

Negar یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 05:28 ق.ظ https://zanekhoshbakht.blogsky.com/

چقدر مهربونید. من بودم تا یکی دو بارش رو بیشتر قبول نمی کردم.
نمی دونم چی بگم. بنظرم خیلی کارشون بی فرهنگی بوده.
یعنی عسل

سپاسگزارم
اون که بله

مینو مامان فندق پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 11:55 ب.ظ

وای چه طاقتی داری دکتر .
من بودم مثل ..... مینداختمشون بیرون


عادت کردم دیگه

لیدا چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 01:44 ق.ظ

دیدم همه با تاخیر روز پزشک رو تبریک گفتن با خودم گفتم انگاری منم یادم نبوده پس حالا بگم، روزتون مبارک آقای دکتر

ممنون از لطف شما

تیلوتیلو سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 10:59 ق.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

سلام و عرض ادب و روزبخیر
دائم میام سر میزنم چون این بلاگ اسکای منو از پست های جدید شما خبردار نمیکنه

سلام
چشم به زودی پست جدید هم میگذارم!

سودا دوشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 01:53 ق.ظ

سلام جناب دکتر
با عرض شرمندگی و تأخیر روزتون مبارک
واقعا این روز رو به شما که انقدر صبور هستید و با بیماران همکاری می‌کنید،باید تبریک گفت.
بسیار جالب بود این پست و همینطور صبوری شما بعد از یک روز شلوغ و خسته‌کننده.
درود بر شما. الهی که…خداوند خودش برای شما دعا کنه چون ما نمی‌تونیم حق مطلب‌رو ادا کنیم.
خدارو شکر که از قسط چیزی باقی نمونده
وای که چقدر از دست عسل جون خندیدم.
پس ما نیمه بدبختیم که هم خاله هستیم و هم عمه
قلمتون بسیار عالیه.

سلام
خواهش. ممنونم
شما بزرگوارید
سپاسگزارم
این دیگه زیاده روی بود
واقعا
خنده تون مستدام
دور از جونتون
ممنونم

تیلوتیلو دوشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 12:39 ق.ظ

میخواین روز میناکار را با تاخیر بهم تبریک بگین؟؟؟؟ تا جبران بشه؟؟؟؟
نمیتونم یه عالمه ایکون خنده بفرستم
چون با گوشی دارم کامنت میدم
ولی شما با یه عالمه خنده بخونید

چه روزی هست؟ بفرمائید تا چند روز بعدش تبریک بگم
چشم

عاطفه یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 10:41 ب.ظ http://atipsychology01.blogfa.com/

سلام اقای دکتر
بالاخره وب افتتاح شد

سلام
حتما مزاحم میشم

بهار شیراز یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 11:55 ق.ظ

سلاممم جناب دکتر عزیز...روزتون مبارک با تاخیر....بهار عرق شرم از پیشانی اش پاک می کند.

سلام
سپاسگزارم
اختیار دارید

یاسی یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 11:21 ق.ظ

سلام دکتر جان
بخدا صبر ایوب داری...خوش به سعادت...اینهمه التماس دعا داشتن و بجه هاشون هم که از خجالت وسائل مطب حسابی دراومدن!!! بازم لبخند ملیحت محو نشد!!! احسنت به این خلق محمدی که داری....

سلام

شما لطف دارید

عاطفه یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 12:02 ق.ظ

سلام مجدد
وای اقای دکتر منو یادتون بوددد آفرین به حافظه ی شما ماشاالله
ممنون اقای دکتر بابا هم خوب هستن سلامت باشید چون چشمشون رو عمل کردن استراحت میکنن البته یواشکی مطالعه میکنن که براشون خوب نیست!
برادرام هام که ایران نیستن توی بلاد کفر!!! استاد دانشگاه هستن
خودمم کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی وزارت بهداشت هستم ترم 3 با معدل 19
اگه شد میخوام خاطرات دوران کارورزی توی بیمارستان و کلینیک رو توی یه وبلاگ جدید بنویسم البته مطمئن نیستم ولی وبلاگ نویسی رو خیلی دوست دارم و کلی کیس جالب دیدم توی بیمارستان و کلینیک که میشه نوشت
خیلی خوشحالم بابت اینکه دوباره میتونم وبلاگ شما رو بخونم
عسل خانم رو ببوسید

سلام
اختیار دارین. هنوز وقتی به اون پست فرار کردن پدرتون فکر میکنم لبخند میزنم
امیدوارم همیشه سلامت باشند و شما هم همین طور.
به به چه عالی
به به چه عالی تر!
پس شما هم وبلاگو گذاشتین کنار عاقبت به خیر شدین!
منتظر خوندن مطالبتون هستم.
چشم

الف مثل الی شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 04:39 ب.ظ

روزتون مبارک دکتر ربولی خوش نویس
با تاخیر

ممنون از لطف شما

خانم مهندس شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 01:49 ب.ظ https://msengineer.blogsky.com/

چطوری اینقدر حوصله دارید ؟

عادت کردم دیگه

رعنا شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 01:02 ب.ظ

مریضه چه ادم شناسی بوده اول شما رو دیده ببینه خرده فرمایشاتشو احتمال داره قبول کنی بعد رفته یه ویزیت گرفته


بله ممکنه

تیلوتیلو شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 12:09 ب.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

من غیر از خوندن پست هاتون که واقعا کیف داره
دوست دارم هر روز بیام و کامنتها و جوابهاشون را هم بخونم
فکر میکنم این تنها وبلاگیه که خوندنش اینهمه حال ادم را خوب میکنه و خستگی را از تن آدم در میاره ...

شما و سایر دوستان همیشه به من لطف دارین

تیلوتیلو شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 12:01 ب.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

سلام جناب دکتر
یادم رفت بیام روز پزشک را بهتون تبریک بگم
تبریک بیات قبول میکنید؟

سلام از ماست
سپاسگزارم
روز میناکار چه روزیه آیا؟

دلی شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 02:37 ق.ظ

روزتون فرخنده دکتر شکیبای خوش نوشتار مهربان .شرمنده برای دیر نوشتن پیام

از لطفتون ممنونم
خواهشمیکنم. همین که به یاد من هستید برام ارزش داره

Marjan Emami جمعه 3 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 09:00 ق.ظ

سلام‌مجدد، گفتم یه وقت بی مزه به نظرتون بیاد.
راستی مادر شوهر من ساکن ایران هستن

سلام
شما همیشه به من لطف داشتید
بله متوجه شدم

Marjan Emami جمعه 3 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 06:32 ق.ظ

سلام، روزتون خیلی خیلی مبارک. انشالله سلامت و تندرست باشید.
این متن زیر هم به نظرم با نمک اومد گفتم‌اینجا بزارمش. اگه دوست نداشتید، حذفش کنید

متن تبریک روز پزشک قابل استفاده برای هر سال (بدون تاریخ انقضا ) بر کسانی که:

اولین کسانی هستن که بیماری فک و فامیل و دوست و اشنا و در و همسایه و ... را بهشون اطلاع میدن و باید تلفنی حلش کنن مبارک ،

روز پزشک بر کسانی که تو اسانسور یه دفعه یه گوشی را که از یک‌ از مایش عکس گرفتن میگیرن جلوشون و باید بجای اینکه طبقه دو پیاده بشن  ،سه بار برن تا طبقه ۶ و برگردن پارکینگ تا از مایش را تفسیر کنن مبارک

روز پزشک‌بر کسانی که میرن میوه بخرن و یکدفعه یه نفر میشناستشون ، میگه سلام اقای دکتر ،
و میوه فروش  بعد از اون میوه هارا با ارز  رقابتی باهاشون  حساب میکنه مبارک

روز پزشک بر مردان و زنانی که اصلا  حق ندارن  خسته بشن  و عصبانی بشن و باید به همه سوالت جواب بدن و براش راه حل داشته باشن مبارک    چون  بقول مردم  دارن پولشا  میگیرن چشونه؟؟؟

روز پزشک بر  کسانی که  هر دارویی کل فامیل از بزرگ و کوچیک  پیدا نمیکنن بهشون زنگ میزنن مبارک

روز پزشک بر کسانی که ارث  پدر  صدا و سیما را  خوردن  و صدا و سیما  سر این باهاشون  کارد و خونیه  مبارک

روز پزشک بر کسانی که  با شروع هر پیک کرونا  عزیز دل  و  از خود گذشته  میشن  و با پایان  پیک  پولدارهایی میشن که دستگاه پوز ندارن  مبارک ..

روز پزشک بر کسانی که در اتاق انتظارشون  وقت برای مردم  طلاست  و هر  پنج دقیقه که بشینن  یک ساعت  حساب  میشه   مبارک

روز  پزشک بر  کسانی که  حتی شاعر هم نیمه شب وقتی شب مهتابه   ..و  حبیبش  خوابه  ..میخوادشون  .......

سلام
ممنون
اتفاقا چندتاشون برای خودم هم پیش اومده
چرا باید حذفش میکردم؟

مریم پنج‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 02:56 ب.ظ http://mabod.blogsky.com

سلام جناب دکتر
خداقوت و پرتوان باشید
با یک روز تأخیر،روز شما دکتر نمونه و تمام پزشکان دلسوز و مهربان و صبور جهان و پزشکانی که به بیماران روحیه می دهند و در درجه ی اول درمانگر و تیمارگر روحشون هستند و بعد جسم چون روحیه دادن ، در تسریع بهبودی جسم بسیار مؤثر است و پزشکانی که برای رضای خدا کار می کنند خیلی خیلی مبارک باشه و الهی که خداوند بهتون عمر پربرکت و باعزت عطا بکنه به همراه سلامتی و آرامش و دعای خیر مریضان بدرقه و همراه زندگیتون باشه و به واسطه ی این دعاها عاقبت بخیر بشید ،الهی آمین
وخداوند بهتون توان و انرژی و صبر و تحمل مضاعف برای خیر رسانی بیشتر به مریضها عطا بکنه الهی آمین
به برکت صلوات بر محمدص و آل محمدص :
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

سلام
شما همیشه به من لطف دارید
سپاسگزارم

لیلا شبهای مهتابی پنج‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 02:49 ب.ظ http://www.yalda4000.blogfa.com

راستی دوباره اومدم که بگم جایزه ی صبورترین دکتر هم تعلق میگیره به خود شما

شما لطف دارید

لیلا شبهای مهتابی پنج‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 02:45 ب.ظ http://www.yalda4000.blogfa.com

سلام آقای دکتر خنده رو

سلام
وا از کجا میدونین؟

Nahid پنج‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 02:03 ب.ظ

سلام آقای دکتر. خداقوت. روز پزشک را با یک روز تاخیر خدمت شما پزشک توانمند و البته ادیب و فرهیخته تبریک عرض میکنم. انشاءالله در کنار عزیزانتون عمر طولانی و شاد و سلامت داشته باشید.

سلام
ممنون از لطف شما. امیدوارم همیشه موفق باشید

عاطفه پنج‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 11:15 ق.ظ

سلام اقای دکتر نمیدونم منو خاطرتون هست یا نه شما توی فامیل یه عاطفه داشتین که با من اشتباه میگرفتین
من از وقتی سنم کم بود وبلاگ شما رو میخوندم و وبلاگ داشتم ولی حذفش کردم
آرزوم این بود یه دکتر روانشناس شم
اقای دکتر بعد از مدت ها اولین کارم چک کردن وبلاگ شما بود
و میخواستم بگم اون دختر کنکوری الان دیگه توی دوران کارورزی بیمارستان هست و کم کم داره درسش تموم میشه
راستی با تاخیر روز پزشک خیلی مبارک باشه اقای دکتر نمونه

سلام آتی خانم
بله مگه میشه شما رو یادم بره؟ پدرتون چطورند؟
واقعا؟ چه خوب. چه رشته ای خوندین حالا؟
ممنونم

استاد پنج‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 10:25 ق.ظ

روزتون رو با یکم تاخیر تبریک میگم

ممنونم استاد گرامی

مریم و سعید. پنج‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 12:01 ق.ظ http://Saghf.blogsky.com

از مصائب شیرین و شاید هم تلخ و شور پزشکیه دیگه ،خدا قوت بسیار جذاب روایت کردید اما خیلی صبوری کردید دکتر، دم شما گرم

بله هر شغلی مشکلات خودشو داره
ممنون از لطف شما

سمیرا چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 09:30 ب.ظ

دکتر جون روزتون مبارک

سپاسگزارم

زهره چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 08:50 ب.ظ https://shahrivar03.blogsky.com/


روزتون مبارک باشه آقای دکتر

با الگوبرداری از تا این لحظه آخرین پست
الهی دست به خاک بزنید طلا بشه
الهی هرچی از خدا می‌خواهید بهتون بده

سپاسگزارم
ممنون از لطف شما

طیبه چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 07:00 ب.ظ http://parandehdararamesh.blogfa.com/

سلام آقای دکتر و خدا قوت
امروز رو به جنابعالی تبریک میگم و امیدوارم همراه با خانواده محترم تا همیشه سالم و خوش باشید
ممنون که می نویسید

سلام
ممنون از شما دوست قدیمی

اسحاقی چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 06:52 ب.ظ

سلام دکتر جان خوبین ؟ روزتون مبارک ان شالله تندرست و موفق باشین ...
دکتر چقد مریضای ولایت راحتن ..
من برا نوشتن یه سونو ویزیت دادم و می خواستم ازمایش مادرمو نشون بدم مادرم روش نشد بیاد داخل گفت برو یه ویزیت جدا بگیر ...

سلام بر خانم اسحاقی
واقعا
خب احتمالا اگه میگفتین ایرادی نمیگرفتن.

سارا چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 03:52 ب.ظ http://15azar59.blogsky.com

سلام مجدد
آقای دکتر روز پزشک را بهتون تبریک میگم شما پزشک مردمدار و مهربونی هستید

سلام
شما لطف دارین

parinaz95 چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 08:25 ق.ظ http://parinaz95.blogfa.com

من جای شما بودم صبرم تموم میشد
ادم نمیدونه ناراحت چی بشه؟اینکه میفهمی دارند یه جورایی سو استفاده میکنند یا اینکه وضع مالی خوبی ندارند؟
----------------------------------------------
روزتون مبارک آقای دکتر امیدورام همیشه تنتون سالم باشه و اینجوری با آرامش و صبوری بیمارانتون ویزیت کنید و از خاطرات جالبتون برای ما هم بنویسید.

حق دارین
بالاخره مشکلات مالی که هست اما به نظرم بیشتر همون سوء استفاده بود
ممنونم. امیدوارم همیشه موفق باشید

ترانه چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 05:30 ق.ظ

معلومه که خیلی صبور هستید.
برای عسل جان

سپاسگزارم
از طرف عسل هم ممنون

افسون چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 04:14 ق.ظ

دارم قضاوت میکنم ولی برداشت من بیشتر فقر فرهنگی بود تا مالی. واسه فقیر واقعی رو زدن واقعا سخته حالا اجبارا برای خودش تونست و درخواستی کرد ولی دیگه واسه فامیل زیادیه.
شما واقعا صبورید اینقدر مدارا کردید با خواسته هاشون و شلوغ بازیها و بچه ها

پ.ن۱: اختیار دارید مطالبتون جالب و جذابه که این همه سال این همه خواننده رو اینجا نگه داشته


در مورد عماد هم امیدوارم مسیر درستی سرراهش قرار بگیره.
این ایام اعلام نتایج و ... همه جا بحث فامیل و پرسیدن رتبه کنکور و این حرفها داغه؛ حالا شانس عماد علاوه بر فامیل و دوست و آشنا ماها هم اینجا تو کارنامه ش سرک میکشیم!

کاملا موافقم
شما لطف دارید
اینو که دیگه خیلی لطف دارید
من هم امیدوارم
واقعا

مامان فرشته ها چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 01:36 ق.ظ http://mamanmalmal.blogfa.com

جناب اقای دکتر متواضع و فروتن روز پزشک رو به یکی از مظلوم ترین و سازگارترین پزشکهای وزارت بهداشت تبریک میگم الهی که وجودخودتون و عزبزانتون نیازمند نوازش همکارانتون نگردد و دنیا بر وفق مرادتون باشه وعاقبتتون ختم بخیر

با سپاس از لطف شما
امیدوارم شما هم همیشه موفق باشید

مریم چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 01:12 ق.ظ http://mabod.blogsky.com

سلام جناب دکتر
خداقوت و پرتوان باشید
به هرحال مریضی و فقر باهم خیلی فشار مضاعفی رو به خانواده وارد می کنه و برای رضای خداوند در برابر این مریضها صبوری کنید که صبر برای رضای خدا بسیار زیباست ، گرچه شما بسیار صبور هستید واز خدا می خواهم به حق وجود نورانی امام حسین ع به شما صبر و تحملی مضاعف و جمیل عطا بکند الهی آمین
به برکت صلوات بر محمدص و آل محمدص :
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

سلام
شما همیشه به من لطف دارید
ممنونم

کامشین سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 07:07 ب.ظ

میگم بد نبود برای همه شون یک گواهی فوت محض احتیاط می نوشتید.


بله بالاخره یه روزی لازم میشد

فرزان سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 04:40 ب.ظ

آقای دکتر روزتون مبارک(البته فردا زادروز بوعلی سیناس)
ایشالله که سالیان سال طبابت کنید و پست هاتونم ادامه دار باشه
و البته صبرتونم روزافزون با این اوضاع

«روز پزشک را به بقیه پزشک ها هم تبریک میگم»

ممنون از لطف شما
تا جائی که ممکن باشه چشم
من هم امیدوارم
از طرف بقیه هم سپاسگزارم

فرزان سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 08:03 ق.ظ

خیلی ممنون

خواهش میگردد

مازیار سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 01:55 ق.ظ

دکتر ربولی یه سوال پزشکی داشتم یه جوش چرکی به من زده که تخلیه و ضد عفونی اش کردم ولی الان دقیقن دو هفته هست هر روز صبح که بیدار میشم قلمبه شده و فشار میدم کلی آب ازش میاد و کوچیک میشه ! دوباره فردا صبح همین بساط هست ازش آب میاد! اعصابم خرد شد این چرا اینجوریه دکتر؟ باید چی کار کنم خوب خوب بشه و اینقدر ازش آب نیاد؟ روش پماد تتراسایکلین میزنم ولی باز هرروز صبح همین بساطه

اگه واقعا در حد جوشه و نه بزرگ تر از اون چند روز تحمل کنین و فشارش ندین بهتره.
اما اگه بزرگه چرکش تخلیه بشه بهتره

فرزان دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 09:57 ب.ظ

سلام اقای دکتر
معذرت میخوام بابت سوال بی ربطم
امروز یکی از آشناها توی سن کم سکته کردند و متاسفانه فوت...
قبلا یجایی خونده بودم وقتی یکی علائم سکته داره ۳تا اسپرین با یه دونه قرص نیتروگلیسیرین همون لحظه بخورند
این درسته؟اخه هنوز واحد قلب و احیا را پاس نکردیم و نمیدونم اما بنظرم مهمه که اطلاع داشته باشیم
ممنون میشم جواب بدید

سلام
تسلیت میگم
خواهش
راستش زمانی که ما دانشجو بودیم میگفتن دوتا آسپرین صد میلی. اگه توی کتاب های جدید چیز دیگه ای نوشتن من خبر ندارم شرمنده.
نیتروگلیسیرین هم مفیده

آسمان دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 08:12 ب.ظ http://avare.blog.ir

اتفاقا خیلی هم بامزه بود
دست شما درد نکنه :)

ممنون از لطف شما

زری.. دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 06:40 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

سلام دکتر، هزینه دارو را با چه درصدی باید پرداخت کنند؟

سلام
اوایل شروع پزشک خانواده ده درصد پول دارو را میدادند. اما الان سی درصد.

Marjan Emami دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 05:19 ب.ظ

سلام، راستش سیستم اینجا اصلا کامل و بی نقص نیست ولی این جور درخواست ها هم در سیستم نرم افزاری سراسری برای صدور نسخه امکان پذیر نیست. یعنی دست پزشک هم برای این کار بسته است و مریض هم از قبل جواب پزشک رو‌ می دونه و تقاضایی نمی کنه که جوابش باشه:
I’m sorry, this is not possible
من و همسرم هر دو از یک دارو برای کاهش کلسترول استفاده می کنیم ولی دو تا نسخه جدا داریم و اسممون هم رو جعبه دارو پرینت گرفتن و از جعبه همدیگه هم نمی تونیم استفاده کنیم. برای اینکه بهمون می گین چرا یه بسته دارو زودتر از زمانش تموم شده.
مادر شوهر من داروی آلزایمر مصرف می کنن، اینجا اصلا امکانش نیست این دارو رو تهیه کنیم، چون همه دکترا می گن که باید بیمار رو شخصا ببینیم تا نسخه بدیم ولی براش داروی مورد نیازش رو از ترکیه تهیه می کنن و می فرستن

سلام
بله از همکارانی که اونجا کار میکنن شنیدم.
ظاهرا حتی آدم نمیتونه برای خودش هم نسخه بنویسه.
یه لحظه فکر کردم مادر همسرتون هم اونجان!

نسیم دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 03:08 ب.ظ

زنده باد عسل نازنین
داستان خیلی هم جالب بود

ممنون
کاش داستان بود

استاد دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 02:00 ب.ظ

نه دکتر این buy me a coffee یچیزیه که مثلاً مخاطبانتون از اون طریق میتونن حامی مالی شما باشن، خیلی از وبلاگ نویسا، هنرمندا و کلا افرادی که یه محتوایی رو ارائه میدن ازش استفاده میکنن.

آهان از اون لحاظ من تا به حال نشنیده بودم ممنون.
من که باورم نمیشه کسی برای این نوشته ها پول هم بده

Marjan Emami دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 01:44 ب.ظ

سلام، وای وای. خیلی حرصم دراومد. چقدر پر رو و بی انصاف و سوء استفاده چی بودن.
واقعا صبوری به خرج دادید.
احتمالا از این روش خیلی جواب گرفتن و کارشون رو خیلی جاها این طوری راه می اندازن. ولی در کل این جور رفتار ها جواب نمی ده
زرنگی زیاد همیشه به نفع آدم تموم نمیشه

سلام واقعا
ممنون
حالا شما هم یک بار اونجا امتحان کنین

سارا دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 01:40 ب.ظ http://15azar59.blogsky.com

سلام
چقدر انسان صبوری هستید شما و واقعا مهربونید چونکه بارها دیدم پزشک ها اصلا اینکار رو نمیکنن و حواله میدن به ویزیت های دوباره
.
حالا بازم خوبه اینا یه بلیط برای ۵ ۶ نفر خریدن
فامیل و دوست و آشنا که عموما همون یه بلیط را هم نمیخرن
من و خواهرم هر وقت رفتم خونه فامیل چندین برگه ازمایش دادن دستمون که براشون بخونیم تازه انتظار دارن طبابت هم بکنیم

سلام
شما لطف دارید
از توی مهمونی و .... که دیگه نگم براتون

فرشته دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 12:33 ب.ظ

سلام دکتر جان.
با اجازتون میخوام جسارت کنم و در مورد دانشگاه عماد یه چیزی بگم. یکی از اقوام ما سطح درسیش متوسط بود و سال کنکور هم خیلی کم کاری کرد. بعد رفت تو یه دانشگاه آزاد شهر کوچیک مهندسی کامپیوتر خوند و همزمان زبانش رو هم قوی کرد و وقتی فارغ التحصیل شد خیلی راحت مهاجرت کرد...
شما ماشالله خودتون اطلاعاتتون بالا است و من فقط خواستم تجربه دوستم رو عرض کنم.

سلام
خواهش میکنم.
بله حق با شماست اما مسئله اینه که طرف مربوطه خودش هم اهل سفت بستن کمر و این حرفها باشه!

لیمو دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 11:44 ق.ظ https://lemonn.blogsky.com/

سلام
خدا بهتون صبر بده واقعا. من اگر بودم عصبانی میشدم و کنترلم رو از دست میدادم. من وقتی میرم دکتر حتی روم نمیشه بجز مشکل اصلی که رفتم یه چیز دیگه رو بگم در حدی که حتی با خودم میگم نکنه اصلا این مشکل هم به مشکل اصلی ربط داشته و نگفتم! اگر فقیرن اینهمه بچه چرا دنبالشونه؟!
+ راست میگه عسل. من اما فقط خاله میشم. عمه نمیشم

سلام
امیدوارم.
خب شما هم دیگه دارین زیاده روی میکنین.
عجب. پس خوش به حالتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد