جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

الهی ...

سلام

ساعت حوالی دوازده شب بود و درمونگاه تازه داشت خلوت میشد. بعد از یک حمله شدید و یکی دوساعته مریضها تازه تونستم به پشتی صندلی تکیه بدم و یه نفس راحت بکشم. چند دقیقه ای واقعا حال و حوصله هیچ کاری را نداشتم. تازه از جا بلند شده بودم و میخواستم وبلاگو باز کنم و کامنتهای جدیدو بخونم که در درمونگاه باز شد و صدای دویدن دو سه تا بچه توی درمونگاه پیچید و بعد هم سروصدای مادرشون بلند شد که: ... ساکت باش. خدا بگم چکارت کنه. ... به هیچ جا دست نزن! مریض میشی باید بیارم سوزنت بزنم. ..... این لهجه را خوب میشناختم. حاضر بودم شرط ببندم یکی از خونواده هائی هستند که ازیکی از روستاهای شهر محل طرح به روستاهای نزدیک ولایت مهاجرت کردن. چند ثانیه بعد بود که پدر خانواده وارد شد و پیش از هرچیز خطاب به مسئول پذیرش گفت: پس دکتر نیست؟! مسئول پذیرش هم گفت: چرا هست. نشسته توی اتاقش! اول خانمه و بعد سه تا بچه تقریبا پنج شش ساله و هم سن و سال و درنهایت پدر خانواده خودشونو به در مطب رسوندند و منو خریدارانه نگاه کردند. ظاهرا به نظرشون مقبول اومدم چون مرده رفت دم پذیرش و یه نوبت گرفت و بعد خانواده پنج نفره با هم وارد مطب شدند. گفتم: بفرمائید. خانمه گفت: این بچه ام سرماخورده. بعد از چند سوال و جواب گفتم: گلودرد داره؟ سرفه هم میکنه؟ آبریزش بینی داره؟ توی خونه تب هم داشت؟ .......؟ و درکمال تعجب پاسخ همه این سوالات مثبت بود. بچه را معاینه کردم و بعد رفتم سراغ سایت و نوشتن نسخه را شروع کردم که پدر و مادر بچه ها کمی با هم پچ پچ کردند و بعد پدرشون گفت:   ببخشید! میشه داروها رو دوبرابر بنویسی؟ این یکی هم مثل همونه اما پول نداشتم براش ویزیت بگیرم. مادره هم وارد بحث شد و گفت: آره دکتر! این یکی هم مثل همونه. بیشتر بنویس. انشاءالله که خدا خیرت بده. امیدوارم هرچی از خدا میخوای بهت بده! ........! حال و حوصله جر و بحث را نداشتم. درحالی که بچه ای که داشتم نسخه شو مینوشتم داشت با فشارسنج ورمیرفت و اون یکی رفته بود روی ترازو و سومی هم سعی میکرد خودشو به دستگاه انگشتی حضور و غیاب برسونه اما قدش نمیرسید (!) یکی دو قلم داروئی که نوشته بودم ویرایش کردم و مقدارشونو بیشتر کردم. بقیه داروها را هم بیشتر نوشتم. و گفتم: تشریف ببرین داروخونه. اینجا بود که خانمه چیزی به شوهرش گفت و شوهرش هم بچه سومی را گرفت و اونو توی بغل مادرش نشوند. بعد خانمه گفت: این یکی از دو روز پیش آبریزش بینی داره. تب و اینها را نداره ها! یه شربت براش مینویسی؟ دیگه مشکلی نداره. فقط آبریزش بینی! به خدا پول نداشتم براش ویزیت بگیرم. الهی دست به خاک بزنی طلا بشه! الهی خدا برای پدر و مادرت نگهت داره! الهی ....! گفتم: باشه باشه یه کم صبر کنین. الان زیر همون نسخه اضافه اش میکنم. بعد که داروهاشونو گرفتین بیارین تا جداشون کنم. خانمه بچه را از روی پاش بلند کرد.

خوشحال بودم که بالاخره کار این خانواده تموم شده و دارن میرن اما اشتباه میکردم. این بار نوبت پدر خانواده بود که چیزی را به همسرش یادآوری کنه. خانمه هم یکدفعه به یادش اومد و در کیفشو باز کرد و شروع کرد به گشتن. و در همون حین یکی دوبار هم به بچه ای که همچنان مشغول بازی با فشارسنج بود تشر زد و گفت: ... اینو ولش کن. پر از میکروبه. حالا که بهش دست میزنی مریض میشی میمیری! بچه هم هربار برای چندثانیه دست از سر فشارسنج برمیداشت و ظاهرا دوباره ترس از مرگ را فراموش میکرد و برمیگشت سراغ اسباب بازی جدیدش. "کاف" فشارسنج را با دو دست میگرفت و شروع میکرد به باد کردن اما چون "پیچ" کنار کاف باز بود باد از همونجا خالی میشد و تاثیری نداشت. خانمه بعد از چند دقیقه جستجوی بی سرانجام توی کیفش دستشو کرد توی جیب لباسش و بیرون آورد. بعد دستشو کرد توی یه جیب دیگه و با یک لبخند پر از رضایت دو بسته خالی قرص از اون بیرون کشید و اونها را گذاشت روی میز. بعد مرده گفت: آقای دکتر! من قرص فشار میخورم. میشه اینها را هم زیر همون نسخه بنویسی که دیگه ویزیت نگیرم؟! به خدا پول نداریم. بدبختیم. خانمه هم دوباره وارد بحث شد و گفت: به خدا بدبختیم بیچاره ایم پول نداریم اینها را هم بنویس. الهی بری مکه. الهی بری کربلا به حق قبر شش گوشه امام حسین الهی خدا خیرت بده .....

میخواستم کمکشون کنم اما نوشتن قرص فشار توی نسخه یه بچه پنج ساله عملا غیرممکن بود و اگر این کار را میکردم از فردا باید به اداره بیمه و ... جواب پس میدادم. پس گفتم: قرص فشارو که نمیشه توی نسخه بچه نوشت. گفتند: خب آخه پول نداریم ویزیت بگیریم. گفتم: ویزیت نمیخواد بگیرین. کد ملی تونو بلدین؟ مرده کد ملیشو گفت و زدم توی سامانه. بعد هم دوتا قرص فشارشو براش نوشتم که یکدفعه مرده گفت: بی زحمت اندازه پنج شش ماه بنویس تا دیگه نخواد هی بیائیم و ویزیت بگیریم! گفتم: بیشتر از سه ماه نمیشه نوشت. گفت: خب باشه همونو بنویس. وقتی داشتم مینوشتم مرده گفت: میگم حالا که داری مینویسی چندتا قرص سرماخوردگی و مسکّن و ... هم برام بنویس. بالاخره توی خونه لازم میشه هی نخوام بیام ویزیت بگیرم! دیگه کفرم دراومده بود اما میدونستم اگه چیزی بگم و درگیری درست بشه نهایتا من مقصّر میشم و هیچ حمایتی ازم نمیشه. پس درحالی که یه لبخند ملیح میزدم هر داروئی که میخواست نوشتم و امیدوار بودم که دیگه تموم شده باشه. گفتم: تشریف ببرین داروخونه داروهاتونو بگیرین. اول مَرده از مطب خارج شد. بعد خانمه درحالی که مرتبا جملاتی را تکرار میکرد که اولش از کلمه "الهی ..." استفاده شده بود. اما بچه ها همچنان مشغول بازی با اسباب بازی های روی میز بودند که یکدفعه خانمه سرشو کرد توی مطب و اسمشونو صدا زد و گفت: بیائین بیرون. این دکتره ها! بهتون سوزن میزنه! اما ظاهرا بچه ها باورشون نشد. اینجا بود که مَرده وارد عمل شد و برگشت توی مطب و بچه ها را با استفاده از قوه قهریه برد بیرون. یه نفس راحت کشیدم. بعد مشغول نوشتن آدرس بلاگ اسکای توی کامپیوتر شدم که صدای مَرده درست از دم در مطب بلند شد: الووووو ...... سلام. چطوری؟ خوبی؟ بچه ها خوبن؟ بابات خوبه؟ سلامت باشید. ما؟ نه خونه نیستیم. این بچه هه سرما خورده بود آوردیمش بیمارستان (!) حالا دکتره یه مشت دارو نوشته تا ببینیم چطور میشه. میگم اون قرصها که بابات میخورد برای تشنجش چی بود؟ چی؟ وال؟ دوباره بگو. وال ... پرات ... سدیم؟ باشه. حالا به این دکتره میگم ببینم مینویسه؟ بعد اومد تو و گفت شرمنده یه نوع قرص هست والپرات سدیم. میشه زیر همون نسخه خودم بنویسی؟ دوباره رفتم توی سامانه و قرص والپروات سدیم هم اضافه کردم. گفتم: چند میلی شو میخواستین؟ گفت: نمیدونم. حالا یکیشونو بنویس! گفتم: قرص تشنجو که نمیشه همین طوری نوشت. گفت: زنگ بزنم بپرسم؟ گفتم: بفرمائید. گوشیشو درآورد و شماره گرفت و شروع به صحبت کرد: الو سلام. خوبی؟ خوشی؟ میگم قرصهای بابات چند بودن؟ آره برو ازش بپرس ............................................................................................................................................................................................................... چی؟ پونصد؟ آقای دکتر این قرصه پونصد هم داره؟ میگه داره. باشه میگم بنویسه. خداحافظ..

یه لحظه اومدم بپرسم چندتا بنویسم که پشیمون شدم! یه جعبه براش نوشتم و گفتم: تشریف ببرین داروخونه. مَرده داشت از مطب میرفت بیرون که خانمش ظاهر شد و گفت: نوشت؟ شوهرش گفت: آره نوشت. زنه هم دوباره با همون جملات الهی .... الهی ...... حرفهاشو ادامه داد و بعد هم از مطب بیرون رفتند. یادم افتاد به پیام آقای "ر" توی گروه پزشکان خانواده ولایت که با افتخار نوشته بود از این به بعد اگه توی یه شیفت بیشتر از پنجاه تا مریض توی سامانه ثبت کنیم. از مریض پنجاه و یکم به بعد به اندازه نصف ویزیت به کارانه مون اضافه میشه. بعد یادم افتاد به کارانه ماه پیشم که حدود یک چهارم از کارانه دو ماه پیش کمتر بود و وقتی علتشو ازش پرسیدم گفت: مالیات ها زیاد شدن. بعد نگاهم به قبض این مریض (های) آخری افتاد و اون عبارت ویزیت: 90900 ریال که روش نوشته شده بود. بعد دوباره رفتم تا بلاگ اسکای را باز کنم که مرده داروهاشونو آورد تا داروهای هر مریض را براشون جدا کنم ......

پ.ن1. اول میخواستم این ماجرا را به عنوان یک بخش از یکی از پست های خاطرات بنویسم . میشد اما خیلی برای اون مدل پست ها طولانی می شد. نهایتا تصمیم گرفتم به صورت یه پست مجزا بنویسمش. ببخشید اگه به نظرتون جالب نیست.

پ.ن2. نمیدونین چقدر ذوق کردم وقتی خانم "ر" بهم زنگ زد و گفت: فقط میخواستم احوالتونو بپرسم. چند دقیقه ای با هم حرف زدیم و کلی حالم خوب شد. راستی از وامی که ضامن همدیگه شدیم فقط سه قسط باقی مونده.

پ.ن3. عماد از جلو اتاق عسل رد میشه که میبینم میزنه زیر خنده. میگم: چیه؟ میگه: عسل زنگ زده به دوستش. داره بهش میگه: میدونی ما دوتا چقدر بدبختیم؟ هردومون خاله نمیشیم اما عمه میشیم!

پ.ن4. اسم این پست را اول گذاشتم "پنج مریض با یک بلیت"! اما بعد دیدم داستانو اسپویل میکنه!

نظرات 91 + ارسال نظر
استاد دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 10:58 ق.ظ

سلام
دکتر بنظرم اگه یچیزی مثل buy me a coffee تو‌ وبلاگتون داشتید خیلی خوب بود، من خودم شخصاً اولین نفر بودم که میخریدم.
امیدوارم آدمای صبور و بزرگوار مثل شما بیشتر بشن

سلام
یعنی قهوه بفروشم آیا؟
سپاسگزارم

سمیرا دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 03:51 ق.ظ

آقای دکتر فقط میتونم بگم خدا اجرتون بده بابت صبر جمیلتون

سپاسگزارم

ارزو دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 01:03 ق.ظ

سلام دکتر
واقعا فقر فرهنگی بیداد میکنه گاهی شاید واقعا محتاج نباشن ولی اینجوری رفتار میکنن تا ترحم بخرن
ببخشید دکتر یه سوال من به خاطر درد شدید پا و پیاده روی زیاد برای تسکین درد دیکلوفناک ۱۰۰ میخورم هر ۶ یا ۸ ساعت مشکلی داره؟
اگه بخوام در روز حداقل ۸ تا ۱۰ پیاده روی داشته باشم و یا روی پا بایستم با این تایم قرص میخورم البته فقط هر چند ماه یکبار مجبورم اینجوری قرص بخورم مشکلی داره ؟

سلام
واقعا
بله دارین زیاد میخورین. معمولا روزی صد میلی گرم تجویز میشه.
ممکنه دستگاه گوارشتونو اذیت کنه یا حتی گاهی فشار خونتونو موقتا بالا ببره.

لیلی یکشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 04:22 ب.ظ http://Leiligermany.blogsky.com

حالا واقعا بچه ی مریض همراهشان بود یا اونم نمایشی بود؟
ما که بچه ها مریض هم میشن چه سرفه و چه تب نسخه واحدی داریم صبر کن تا خوب بشی

نه واقعا سرما خورده بودن
خب دیگه شما آلمان زندگی کردین دیگه

شکوه یکشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 03:32 ب.ظ

سلام جناب دکتر خداوند به شما صبر ایوب عطا بفرماید من خیلی درمانگاه خانواده کار نکردم و بیشتر در درمانگاه پرسنلی بودم هرچند درمانگاه‌های پرسنلی هم مشکلات خودش رو داره ولی در درمانگاه‌های خانواده کار کردن برام خیلی سخت بود فقط بخاطر اینکه گروهی می اومدن از خدا پنهان نیست گاهی به شما حسودیم میشه بخاطر این همه صبر و آرامش خدا به شما و خانواده تان سلامتی بده البته من فکر میکنم دلیل عمده ی متانت شما در برخورد با دیگران این باشه که محیط خانه برای شما مملو از صلح و اشتیه

سلام خانم دکتر
شما بزرگوارید
بالاخره هر قسمتی مشکلات خودش را داره

الهام ب یکشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 02:20 ب.ظ

کاش براشون چند بسته قرص ضدبارداری هم می نوشتین


بله واقعا نیاز داشتند

یک عدد مامان یکشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 08:12 ق.ظ http://Kidcanser.Blogsky.com

تمرین صبر می کنین؟!
پس من چرا اعصاب نداشتم و دلم می خواست از وسط داستان هر پنج تاشون رو بندازم بیرون
هوففغ


مطمئنم که من هم حوصله ای که شما توی کار خودتون دارین ندارم

عمه اقدس الملوک یکشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 12:12 ق.ظ https://amehkhanoom.blogsky.com

اگر ویزیت 120تومن میدادن جای ده نفر نسخه باید مینوشتید دکتر
انشاالله الهی های خانمه کار کنه مکه و آنتالیا و استانبول و کربلا برید

بعید نیست
واقعا شهرهای شبیه به همی را هم گفتین البته استانمبول و آنتالیا را قبلا دیدم

لیلا شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 11:57 ب.ظ

یادمه اینترن بودم و به خاطر حساسیت پوستی مطب یکی از اساتید پوست رفتم بعد از نوشتن دارو ازشون خواهش کردم یه ضد آفتاب خوب هم معرفی کنه که فرمودن باید یه روز دیگه برم با یه حق ویزیت جداگانه. البته خداییش خیلی از اساتید هوای ما دانشجوها رو داشتن ولی این خانم دکتر با وجود شهرت زیاد و وضع مالی عالی حتی حاضر نشد به دانشجوی خودش هم یه کم وقت اضافه بذاره.
صبرتون قابل ستابشه. من حین خوندن حرص میخوردم جای شما

عجب
فکر کنم من از این طرف بوم افتادم این خانم دکتر از اون طرف!
شما بزرگوارید.

نجمه شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 05:10 ب.ظ https://najmaa.blogsky.com/

کارهایی که با ارباب رجوع سر و کار دارند به مرور صبر اومو زیاد میکنن
منم اوایل کارم خیلی مقاومت می کردم بهددیذم چقدر انرژی دارم مگه
یه طوری با طرف همراهی میکردم خودش شاخ در می آورد
صبرتون مستدام

دقیقا
نهایتا مقاومت ما فقط اعصاب خودمونو خرد میکنه

مادر خونه شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 04:23 ب.ظ Http://n1393.blogsky.com

جالبه!
شرایط برای مایی که روانشناس و مشاوریم همینه!!

بچه رو برا شرایط ADHD میارن
کلی انرژی میگیره
دیگه ته توانت مونده که یهووو مادرش میگه راستش منو پدرشم رابطه خوبی نداریم چیکار کنیم
یعنی مسئله ای که خودش چیزی نزدیک به حداقل ۴۰ جلسه تراپی نیاز داره
ته ته رمق هم کشیده میشه و با یه حال زار رو به موت میرسم خونه

چکاریه خب

پس همدردیم!

رسول شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 02:56 ب.ظ

دکتر جان واقعا مصداق صبر ایوب هستید ها
به قول آقای مزروعی نماینده سابق اصفهان تو مجلس که گفت مردم ایران اگه مرگ موش را هم مجانی کنن براش صف میکشند ..

شما لطف دارید
واقعا

سحر شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 02:30 ب.ظ http://senatorvakhanomesh.blogfa.com

من چرا اشکی شدم
که اگه داشتن و مختاج نبودن فقر فرهنگی داریم
و اگه واقعا ۹تومان هم نداشتن فقرمالی تاکجاها رفته...
خداقوت شغلتون صبر زیادی می خواد

بعید میدونم که محتاج نه هزار تومن بوده باشند.

عسل بانو شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 02:10 ب.ظ

انشالله هر چی خیره واسشون پیش بیاد.
ولی الان قبولی توی دانشگاه فرهنگیان خیلی سخت شده به دلیل تضمین آینده شغلی متقاضیانش زیاد شده.
معمولا رتبه های خوب این دانشگاه قبول میشن.

من هم امیدوارم
ممنون از لطف شما

دزیره شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 02:08 ب.ظ https://desire7777.blogsky.com/

خوب خدا خیرتان بدهد دکتر جان همه هم در این دنیا چرا که همایونی کلابه ان دنیا دیگر اعتقاد ندارد
و عزیزم عسل جان اصل ماجرارا گرفته

ممنون از لطف شما
نمیدونم من نه خاله شدم نه عمه

میترا شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 12:50 ب.ظ

چقدر خندیدم
عجب صبر اجباری دارید
لااقل دوسه تا امپول مینوشتید برای بچه ها دلتون خنک بشه

خنده تون مستدام
چاره دیگه ای هم داشتم؟

بهار شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 12:03 ب.ظ http://bahararchitect.blogsky.con

پنج بیمار با یک بلیط چه اسم زیبایی، چه پزشک صبوری ، یا بهتره بگم چه انسان صبوری ، الهی خدا عمر باعزت بهت بده

ممنون از لطف شما

عابر شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 10:56 ق.ظ

سلام ، ماشالله جای هر چی نداشته ، رو ، داشته . دوست داشتم فحشش میدادید حداقل اخرش پایانش خوش می شد.
در مورد عماد عزیز و همه کنکوریها که خودمون هم یکیش رو امسال داشتیم امیدوارم خیرشون پیش پیش توی انتخابی باشه که قبول میشن،دانشگاه مهم نیست خوشحال و موفق باشند و با توجه به اتفاقات اخیر الهی که همه بچه ها سلامت باشند و در امنیت.

سلام دقیقا
امنیت که داریم دیگه بقیه شو امیدوارم که درست بشه.

شادی شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 10:45 ق.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

خیلی صبوری کردید، لااقل اون قرص آخر رو نمی نوشتید که دلمون خنک بشه
راستی نتیجه کنکور پسرتون خوب بود؟ راضی بودید؟

ممنون
فعلا که فقط رتبه ها اومدن و چنگی به دل نمیزنه

سلام شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 10:27 ق.ظ

سلام و عرض ادب
آقای دکتر مادرم از مچ پا تا پشت زانوش و گاها کمی بالاتر، تیر میکشه. یه دیکلوفناک خورد بهتر شد. چون قبلاً هم خورده بود دیگه به پزشک مراجعه نکرد.
اشکالی نداره؟ چند بار در روز بخوره؟

سلام از ماست
بستگی به علتش داره. این نوع دردها خیلی از مواقع به دلیل فشار آوردن به بدن و انجام کارهای سنگین هستند. اگه بهتر شدن که انشاءالله مشکلی نیست.
اگر دیکلوفناک 100 میخورن یک دونه در روز کافیه. اما 50 را میتونن هر دوازده ساعت هم بخورن.

تیلوتیلو شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 10:06 ق.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

سلام
روزتون بخیر جناب دکتر
دیشب با گوشی خوندم به دلم نچسبیده بود
امروز اومدم از روی سیستم بخونم
آخه پست های شما قابلیت این رو داره که آدم چندین بار بخونه و هربار لبخند به لبش بیاد
البته گاهی هم حرص میخورما

سلام
روز شما هم به خیر
پس دوباره خوش اومدین.
شما بزرگوارید.
me too

فرزان شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 09:55 ق.ظ

رتبه خوبا واسه سهمیه ای ها،اقا زاده ها و پولدار ها و اوناییه که توی مدارس تیزهوشان و ....درس خوندن ِ
و بینشون چندتایی ام از افراد معمولی جامعه که بیچاره شدن از بس درس خوندن هست
اما خیلی کمه تعدادشون

چه عرض کنم.
امیدوارم هر کسی به هر جائی که حقشه برسه.

منجوق شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 09:41 ق.ظ

خیلی صبوری دکتر به خدا
من بودم به خانمه می گفتم یه دعا هم در حق خودتون بکن که محتاج یک ویزیت نشی.

ممنون

فنجون شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 08:55 ق.ظ http://Embrasser.blogsky.com

عجب صبری دارین شما ...
من تو شرایط مشابه بین اینکه بهشون کمک کنم و حس اینکه دارن ازم سواستفاده میکنن و دروغ میگن خیلی سردرگم میشم...
یا اون جوکه افتادم که طرف برای آزمایش ادرار دبه 4 لیتری برده بود و بعد که جوابشو گرفته بود به کل فامیل زنگ میزد که جواب آزمایش اومد، همه سالمین :))
ایشالا که امامزاده های اروپا و امریکا شمارو بطلبند و مزد کارهای خیرتونو نقد نقد بگیرین

ممنون
کاملا درک میکنم.

بله بله یه سفر زیارتی بریم امامزاده سید ریچاردز

امید شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 08:38 ق.ظ

دکتر خدا بهت صبر بده
من بودم با یه اوردنگی مینداختمشون بیرون

امیدوارم

فرزان شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 08:28 ق.ظ

سلام
خدا صبرتون بده واقعا
خیلی سخته ،کاش میشد اینا را جایی اعلام میکردید تا سختی کار بهتون بدن،هرچند اگه اینا را جایی بگید نه تنها سختی کاری در کار نیست تازه دردسرم درست میکنند واستون
در مورد پسرتونم اکثرا رتبه ها بد شده،حتی یکی از فامیل های ما که بیست چهار ساعته پای کتاب بود رتبش چنگی ب دل نمیزنه و میگه شاید سال دیگه وایسم
معلوم نیست چه بلایی سر این بیچاره ها دارن میارن......

سلام
ممنون
بله حق با شماست یه چیزی هم بدهکار میشیم.
پس رتبه های خوب را کی آورده؟

آذردخت شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 07:28 ق.ظ http://azardokht.blog.ir

واقعا کار توی سیستم بهداشت و درمان خیلی ناامید کننده است. من این مورد را به عینه دیدم که پزشکی که با سمت مدیریت از وزارت بهداشت بازنشست شده، حقوقش کمتر از کسی هست که با مدرک دیپلم و سمت کارشناس از وزارت مثلا نیرو بازنشست می‌شه. یا در مقام مقایسه پزشکانی که توی تامین اجتماعی کار می‌کنند با پزشکان وزارت بهداشت.
عدالت غوغا می‌کنه توی مملکت واقعا

ممنون از همدردی تون. بله حق با شماست و مسئله اینه که مثلا نظام هماهنگ پرداخت هم داریم!

امیر حسام شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 07:08 ق.ظ https://bimoghadame.blogsky.com/

سلام؛
ممنون بابت اشتراک این خانواده. خداقوت.

سلام
خواهش میگردد

نازی شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 06:55 ق.ظ

فقر فرهنگی خیلی بدتر از فقر مادی این خانواده به چشم میاومد

دقیقا

مامان فرشته ها شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 02:17 ق.ظ http://mamanmalmal.blogfa.com

صبر ایوب داری دکتر
چند روز پیش یکی از پزشکانمون با بیماری درگیر شد سر اینکه بیمار گفته بود فلان دارو برام بنویس دکتر گفته بود تو دکتری یامن؟ البته من حق رو به پزشک میدم اما خوب به درگیری بعدش نمی ارزه
حالا جالبه دخترای من میگن خدا رو شکر ما عمه نمیشیم که دم دقیقه بهمون بدوبیراه بگن

ممنون
بله واقعا به دردسر بعدش نمی ارزه
خب دختر من هم برای همین ناراحته دیگه!

تیلوتیلو شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 01:32 ق.ظ

سلام جناب دکتر
در واقع ۶ مریض با یک بلیط

سلام
چرا شش تا؟ البته میشه گفت شش مریض و پنج نسخه!

جان دو شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 12:50 ق.ظ https://johndoe.blogsky.com/

واحیرتا
من که هرجوره خواستم خودم رو جای اونا جا بزنم دیدم روم نمیشه واقعا از این کارا کنم ولی انصافا ملت چه طور روشون می شن این حرکات رو بزنند

واقعا
چه عرض کنم؟

آتشی برنگ آسمان شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 12:34 ق.ظ https://atashibrangaseman.blogsky.com

الهی خدا خیرت بده دکتر جان

سپاسگزارم

زهره شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 12:30 ق.ظ

الهی . چه صبری دارید شما

چاره دیگه ای هم نداشتم

دلآرام شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 12:21 ق.ظ

سلام.
دکتر جان از وضعیت کنکور آقازاده چه خبر؟
البته شنیدم که جدیدا میگن مثل مسواک و اینا شخصیه

سلام
رتبه اش که اصلا جالب نشد.
فعلا دلش به فرهنگیان خوشه و تربیت بدنی!

صاد شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 12:00 ق.ظ http://www.daftar-naghashi.blogfa.com/

خدایی دکتر جان عجب اعصابی دارین. دمتون گرم واقعا

ممنونم

اسکارلت جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 10:49 ب.ظ https://golpanbe.blogsky.com

سلام آقای دکتر
صبر شما واقعا ستودنی بود.

سلام
ممنونم. درواقع چاره دیگه ای هم نبود!

زهره جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 09:52 ب.ظ https://shahrivar03.blogsky.com/

وای آقای دکتر واقعی بود!؟! همش انتظار داشتم آخرش نوشته باشید فلان قسمت رو اغراق کردید یا هر چی!!!
واقعاً اگر بحث بشه از شما طرفداری نمیشه؟
البته فکر میکنم به موقعیت درمانگاه هم بستگی داره. والا اینجاهایی که ما سر میزنیم؛ همکاران شما حتی پیش اومده با ویزیت مطب هم راضی به جواب به 2 سؤال نمیشند. مورد داشتیم یه بنده خدایی رفته بود دکتر پوست به بیمارش گفته یک ویزیت دادی میخوای همۀ مریضی هات باهم خوب باشه!!! جواب سؤال دومت باشه دفعۀ بعد...

ولی شما
الهی که خیر از جوونیتون ببینید
الهی که دست به خاک میزنید طلا بشه
الهی که...

باور بفرمائید.
خب اونها متخصصند و احترامشون واجب!

عسل بانو جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 09:34 ب.ظ

قبول دارم که فقر زیاد شده ولی بعضی ها به ناله کردن عادت کردن.
آخه 9 هزار تومان پول ویزیت در مقابل پول اون همه دارو هیچی نیست.
راستی چه خبر از نتیجه عماد جان.
دیگه بر اساس رتبش احتمالا مشخص باشه شهریور به کجا رهسپارید.

کاملا با شما موافقم.
رتبه اش اصلا خوب نشده. فعلا از رویای وکالت خارج شده و وارد رویای دانشگاه فرهنگیان شده!

مینا دانشجوی سابق اکراین جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 09:18 ب.ظ

سلام
والا از موقعیت تون سواستفاده شد ولی خب از بس همه چیز گرون شده مردم هم عیالوار میخوان همه چی شریکی برای خانواده تهیه کنند ، البته منم اگر دکتر میشدم، فکر کنم مثل شما رفتار میکردم همه چیز براشون می نوشتم ولی اینکه هی رفتن و اومدن یادشون اومد ،حرص در اور بود
اگر باز اومدند بهشون بگید تو یک کاغذ لیست داروهای اقوام و بچه ها و خودشون رو بنویسند لیست رو بدن دست شما تا هم خودشون خسته نشن هم شما خسته نشید
من خودم عادت دارم اگر دکتری جایی میرم مینویسم چی میخوام بگم یا مشکلاتم چیه،حالا یک جا رفته بودم دکتر کاغذ منو کشید خوند بعد پشتش نوشته بودم ،تخمه و خوردنی بخرم، ازودستش کشیدم
یا یک جا رفته بودم دکتر گوارش پشت یک کاغذی مال دانشگاه خارجم حرفامو نوشته بودم، یهو دکتره کشید خوندش از دستش قاپیدم ،گفت چیه تست پاپ اسمیره؟!

سلام
دیگه عادت کردم. گرچه در این حدش معمولا پیش نمیاد.
ظاهرا شما توی مطب فقط در حال قاپیدن کاغذ هستید

طیبه جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 06:02 ب.ظ http://parandehdararamesh.blogfa.com/

سلام آقای دکتر و خدا قوت
بذارید منم چندتا دعا کنم براتون
الهی به زودی برید تور اروپا
بعدش استرالیا و بعدش امریکا و کانادا و لاس وگاس
همراه با خانواده ی محترمتون و خوش بگذره بهتون
خسته بودین ولی به هرحال کار اون خانواده رو بی منت انجام دادید. شاید واقعا توان پرداخت چندتا ویزیت نداشتند.شما دمتون گرم.هرچند ویزیت درمانگاه دولتی خیلی کمه .
از حرفای مدل عسل جان ، نیکان ما هم می زنه و میگه بچه ی من در آینده نه عمو داره نه عمه و از منم حتی تنهاتره و تو خصوصی های مادرپسری مون به خیال خودش منو تشویق به فرزندآوری می کنه

سلام
ممنون
باور کنید این دعاها لذتبخش تر بودند
خب راست میگه بچه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد