جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (266)

سلام

1. پیرزنه گفت: دیروز رفتم انگشت نگاری. میخوای برگه شو بهت نشون بدم؟ گفتم: نشون بدین. از توی کیفش یه جواب سونوگرافی بیرون آورد و داد دست من!

2. میخواستیم بریم سیاری (دهگردشی). خانم مسئول داروخونه گفت: یه دونه آمپول ... دارم که فقط همین امروز را تاریخ داره. مینویسین بیارمش؟ گفتم: اگه مریضش بیاد بله. وقتی رسیدیم اونجا بعد از دیدن چند مریض بهورز خانم اونجا اومد و گفت: کاری برام پیش اومده میتونم برم؟ گفتم: بله آقای ... (بهورز مرد روستا) هست. شما بفرمائید. مریضها را دیدم و بالاخره موقع دیدن آخرین مریضها اون آمپولو برای یه خانم نوشتم. او هم رفت و داروهاشو گرفت و بعد گفت: خانم ... که نیست. میرم و فردا میام و آمپولو میزنم. خانم مسئول داروخونه کلی باهاش حرف زد تا خانمه راضی شد آمپولشو پیش بهورز مرد بزنه!

3. به مرده گفتم: آزمایش چربی تون خوبه. گفت: پس من الکی دارم قرص چربی میخورم؟!

4. شب توی سوپرمارکت مشغول خرید بودم که یکی از خانم دکترها از توی یک لاین دیگه اومد و کلی سلام و تعارف کرد و بعد گفت: شرمنده میشه بیائین از ردیف بالا یه کمپوت گلابی به من بدین؟ قدّم نمیرسه!

5. مرده دوتا پسر چهار پنج ساله  را آورده بود و مرتب میگفت: براشون آمپول بنویس! و بچه ها هم هربار میزدن زیر گریه! گفتم: جریان چیه؟ مرده گفت: دو ماه پیش یه تلویزیون شصت و پنج اینچ خریدم چهل میلیون. حالا  از سر کار که  اومدم خونه میبینم بزرگه کوچیکه را اذیت کرده او هم چون زورش به بزرگه نمیرسیده رفته چکش آورده و شیشه تلویزیونو خرد کرده! بردمش تعمیر گفتند میشه سی میلیون رفتم یکی دیگه شو بخرم گفتند پنجاه میلیون! حالا خودت باشی چه عکس العملی نشون میدی؟!

6. مرده گفت: برام قرص فشار هم بنویس. گفتم: از کدوم قرصها میخورین؟ گفت: قرص سجّاده! گفتم: چنین قرصی نداریم!  گفت: حالا میرم یکیشونو از داروخونه میگیرم بهتون نشون میدم. رفت و برگشت و دیدم پشت قرصه نوشته داروسازی سبحان!

7. مرده گفت: سر زمین بودم که پائین دلم درد گرفت. آپاندیس نیست؟ دیدمش و گفتم: نه آپاندیس نیست. گفت: سر زمین که بودم بعضی ها میگفتن آپاندیس سمت راسته بعضی ها هم میگفتند سمت چپه. حالا کدوم طرفه؟ گفتم: سمت راسته. گفت: پس شما هم با اونهائی موافقین که میگن سمت راسته!

8. خانمه بچه شو آورد و گفت: آبریزش بینی داره. میتونم واکسنشو برنم؟ معاینه اش کردم و گفتم: بله میتونین بزنین. از مطب که رفت بیرون خانمی که پشت در بود گفت: دکتره چی گفت؟ خانمه هم گفت: گفت میتونی بهش بزنی. خانم دومی گفت: حالا این هم نظرشو گفته اما نهایتا خودت باید تصمیم بگیری!

9. همین خانم دومی هم بچه شو به همین دلیل آورده بود! بچه را دیدم و ازش پرسیدم: دیگه هیچ مشکلی نداشتی؟ بچه گفت: چرا وقتی یکی اذیتم میکنه عصبانی میشم!

10. پیرزنه چند بسته قرص از جیبش درآورد و گذاشت روی میز و گفت: اینها را برام بنویس. دیگه اصلا قرص نداشتم امروز صبح نخوردم. گفتم: توی هر بسته از این قرصها که یه دونه قرص مونده. همین ها را میخوردین. گفت: گفتم یه دونه شونو بگذارم باشه تا بفهمی چی بنویسی!

11. خانمه بچه شو با درد و آبسه و خرابی دندون آورده بود. براش دارو نوشتم و گفتم: وقتی عفونتش برطرف شد ببرین دندون پزشک تا براش یه فکر اساسی بکنه. گفت: بردمش. دندون پزشک گفت این دندون شیریه سه سال دیگه میفته. ما هم گفتیم دیگه تحمل بکنه تا بیفته!

12. (16+) خانمه با مقنعه و مانتو گشاد اومد و نشست روی صندلی و گفت: ببخشید یه لک روی بدنم زده میتونم بهتون نشونش بدم؟ در حالی که داشتم کدملیشو میزدم توی کامپیوتر گفتم: خواهش میکنم مشکلی نیست. سرعت نت خوب نبود و چند ثانیه طول کشید تا سایت باز شد. بعد که برگشتم یکدفعه دیدم خانمه فقط با شلوار و سوتین نشسته روی صندلی!

پ.ن1.ساعت کاری مون شد از شش تا یک. کلی اعتراض کردیم تا برگشت به حالت قبل. و حالا دوباره از چند روز پیش شده از هفت تا یک! صبحها باید حدود یک ساعت پشه بپرونیم تا مریضها بیان و ظهر که میخوایم برگردیم ولایت کلی مریض هست که نهایتا مجبوریم ببینیمشون!

پ.ن2. بابا خواب دیده با مامان میخواستن از مکه برگردن ولایت. بعد همه حاجی ها را روی یک صفحه بزرگ فلزی که زیرش چرخ داشته نشوندن و بعد اون صفحه فلزی را به پشت یه تراکتور وصل کردن و همه شون با اون تراکتور برگشتن ولایت درحالی که همه راه پر از برف بوده و تراکتور به سختی حرکت میکرده. حالا این که توی اون منطقه این همه برف از کجا اومده به جای خودش. مسئله جالب تر اینه که راننده این تراکتور کسی نبوده جز "من"!

نظرات 63 + ارسال نظر
سودا جمعه 20 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 11:14 ب.ظ

سلام مجدد خدمت شما
شرمنده که دیر پاسخ‌رو خوندم. خیلی فرصت برای وبلاگ خوندن ندارم اما شما و چند نفر از دوستان از استثناها هستید. حتما در اولین فرصت می‌خونم انقدر که قلمتون خوبه.
منظورم از تراکتور تو خواب پدر محترم، از لحاظ کشت و کاویدن و کاشتن بود و منظورم به تراکتور فوتبال نبود

سلام
حالا خوبه جزء استثناها هستیم و این قدر دیر به دیر سر میزنین
بله متوجه شدم. ممنون از لطف شما

مریم و سعید. دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 03:18 ب.ظ

راستی دکتر در مورد کاغذ دیجیتال و رضایتتون بیشتر توضیح بدید ممنون میشیم

چی بگم خب؟
به دلیل کاهش مصرف کاغذ مانع از قطع درختها میشه

فنجون دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 11:07 ق.ظ http://Embrasser.blogsky.com

نسخه شماره 9 رو به منم بدین لطفا ، منم وقتی پرتقالی یکم اذیتم میکنه، عصبانی میشم :))
دکتر یه سوال قرص چربی رو تا کی باید خورد؟ از کجا میشه فهمید دیگه نیازی به خوردنش نیست؟

چشم
وقتی برای اولین بار میخورین حداقل تا سه ماه باید ادامه بدین. بعدش میتونین دوبار آزمایش بدین و بسته به جواب آزمایش میشه تصمیم گرفت.

مریم و سعید. جمعه 6 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 09:11 ب.ظ

خداای من فقط اون مورد پنجم ...طفلی بچه ها...تا همیشه از آمپول و دکتر متنفر خواهند موند ...

برای یکی شون که ننوشتم. کاش اون یکی هم لازم نداشت اصلا براش نمینوشتم.

سودا جمعه 6 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 11:38 ق.ظ

سلام
چقدر جالب و خنده‌دار بود این پست
ممنون از زحمات.
ان‌شاالله خواب پدر گرامی هم خیر باشه،
خیلی با مفهومه،رانندهٔ تراکتور بودید نه مثلا اتوبوس! و خود تراکتور خیلی معنی داره

سلام
ممنونم خنده تون مستدام.
سپاسگزارم
من هم امیدوارم.
فکر کنم تعدادشون بیشتر از اتوبوس بوده! منظورتون از نظر فوتبالی که نیست؟!

ن. پنج‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 04:28 ب.ظ

شماره ی دو را عجیب درک کردم
قشنگ فهمیدم بنده خدا ته دلش چه کاسه ی چه کنم چه کنمی داشته

بله
و البته وجدان کاری!

آرش پنج‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 01:19 ب.ظ https://apblog.ir/

مثل همیشه خاطرات شیرین و بامزه‌ای بودن...
واقعا این داستان تغییر ساعتا دیگه خیلی عجیب و غریب شده و اصلا معلوم نیست هدف از این کارا چیه!
خداوند همه رو شفا بده!

ممنون
بله جالب این که ساعتها را تغییر ندادند و گفتند اثری نداره اما تغییر ساعات کاری موثره!
آمین.

لیلا شبهای مهتابی پنج‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 01:19 ق.ظ http://www.yalda4000.blogfa.com

کامنت من چرا ناقص اومده بود؟ یه استیکر خنده هم داشت آخه برا مورد 12.خیلی خندیدم

چه عرض کنم؟

لیمو سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 09:38 ق.ظ https://lemonn.blogsky.com/

سلام و روز بخیر
دشمنتون شرمنده. کاش یه کم بلا اسگای خجالت میکشد.
مورد دوم تقدیر همه تون بوده. همههه
مورد ۱۱ هم خب شبیه پی نوشت اوله. دیدم حالا که اینها درست بشو نیستن، عقل درست حسابی هم ندارن من هم خودم رو نجات دادم. سعی میکنم دعا، نفرین و حتی حرص خوردنم رو حذف کنم. همینجوری نگاهشون میکنم ببینم به کجا میخوان برسن.

سلام
اونو که انتظار نداشته باشین!
یه بار برای مدتی این وبلاگ در بعضی نقاط کشور فیلتر شد و بعد هم درست شد هیچ کس هم نفهمید چرا!
حق دارین

تیلوتیلو سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 09:35 ق.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

سلام
روزتون بخیر
خوب هستین؟
تولد به خوبی و خوشی برگزار شد؟
پس پست جدید ندارین؟

سلام
روز شما هم بخیر
بله به لطف شما البته با ماجراهایی غیر از چیزهایی که براتون فرستادم!
پست جدید آماده است اما ترسیدم بگذارمش و بعضی دوستان بگن چرا توی دهه محرم پست جشن و شادی گذاشتی!
گذاشتم خودش به طور اتوماتیک با پایان دهه محرم منتشر بشه.

سمانه مامان صدرا و سروناز سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 07:30 ق.ظ

خیلی ممنونم
یه مامان ایران دارم خیلی بامزه و غلط حرف می زنه
مثلا می گن:
بریم تشکیل جنازه( تشییع جنازه)

خواهش میگردد
امیدوارم همیشه سایه شون بالای سر شما و خانواده باشه

من سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 02:13 ق.ظ

جناب میگن خواب رو برای کسی نباید تعریف کنید شنونده هرچی تو ذهنش میاد انرژی همونو برات میفرسته
تو کامنتا اشاره کردن ب تعبیرش من اینو اضافه کنم ک یه جمعی از یه ناراحتی با کمک شما عبور میکنند. انشالا ک خیر باشه

ممنون از شما
آخه اون قدر برام عجیب و غریب بود گفتم بنویسمش.
اما جالبه که تا به حال چند نوع مختلف تعبیر شده.

طیبه دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 11:18 ب.ظ http://parandehdararamesh.blogfa.com/

سلام آقای دکتر خدا قوت
گم که من چندین بار اومدم پست رو خوندم و خندیدم ولی امشب جوابتون به کامنت سیدمحسن رو خوندم و بیشتر و بلندبلند خندیدم

سلام ممنون
ایشون هر چند وقت یک بار ظاهر میشن و یک جمله را توی چند وبلاگ مینویسن و ناپدید میشن.
حالا منظورشون چیه من که هنوز نفهمیدم.

استاد دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 09:16 ب.ظ

سلام
آقای دکتر میگم خیلیا همینجوری الکی الکی مجازی ویزیت میشن اینجا (مِن جمله خودم البته منظورم شخص خاصی نیست) بنظرم یه شماره حسابی چیزی بذارین از خجالتتون در بیایم

سلام
اختیار دارید این چه حرفیه
من درخدمتم

نازگل دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 08:20 ب.ظ

خیلی ممنون اقای دکتر
عوارض‌گوارشی که دارم.هم اشتهام کم شده.و حالت تهوع و مشکلات روده ای
اما خوب مجبورم تحمل کنم

خواهش
موفق باشید

نازگل دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 05:14 ب.ظ

سلام اقای دکتر ببخشید یه سوال دارم
من متفورمین برای تنظیم پریود با تجویز پزشک مصرف میکنم
خودم دیابت ندارم
ممکنه این مصرف باعث وابسته شدن بدنم ب متفورمین بشه و بعدا باعث دیابت بشه؟

سلام
تا به حال جایی نخوندم که متفورمین چنین عارضه ای داشته باشه
اگر از نظر گوارشی و ... مشکلی نداشتین باخیال راحت مصرف کنین.

سلام دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 01:53 ب.ظ

ببخشید آقای دکتر، فرق فشار خون بالا داشتن، با اونی که میگن مثلاً یهو فشارم رفت بالا یا پایین چیه

خواهش
خیلی از مواردی که فشار خون یکدفعه بالا میره مال افرادیه که درواقع فشارشون بالا هست اما چک نمیکنن و یکدفعه عوارضشو نشون میده
بعضی ها هم با استرس و اضطراب فشارشون موقتا بالا میره و دوباره پایین میره. خیلی از این افراد هم درنهایت دچار فشار خون خواهند شد.

لیمو دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 01:11 ب.ظ https://lemonn.blogsky.com/

سلااام باز هم بلاگ اسکای بهم خبر نداد پست جدیدتون رو
۱. سونوگرافی انگشت مثلا
۲. قضا و قدر
۳. شبیه اونهایی که میگن حیف پول آزمایش،ما که سالم بودیم. خب تا اون آزامیشه نبود که نمیدونستی سالمی! اینم تا قرص نبوده سالم نبوده که.
۴. دکتر خوشتیپ و قد بلند آنی خانوم
۵. فقط آمپول؟!! باید بفرستتشون سر چهارراه مبلغ مورد نیاز برای تلویزیون جدید رو به دست بیارن تااازه چون میترسم بهم بگن کودک آزار ضرب و شتم رو قلم میگیرم.
۶. سبحان و سجاده جفتشون فقط یه دونه سین دارن! البته الف هم دارن.
۷. باز خوبه جمله سوم هم با « سر زمین که بودم» شروع نشده.
۸. بهشون میگفتین آره پیشنهاده، من هم دکتر نیستم مشاورم.
۹. ما هم همینطور بچه، ما هم همینطور
۱۰. احتمالا بسته های خالی بصورت خودکار میرفته سطل زباله
۱۲. حالا در نهایت لک کجا بود؟
پ.ن۱: خدا به اینا عقل قانون گذاری که نمیده دیگه نفرین هام رو هم حرومشون نمیکنم.
پ.ن۲: پسر شوماخر خانواده بودن همینه دیگه

سلام
من شرمنده ام
۱. بله بله
۲. تقدیر کی؟ مریض یا آقای بهورز؟
۳. واقعا
۴.
۵.
۶. حالا خوبه یه دونه ر ندارن
۷.
۸. واقعا
۹. هیییییی
۱۰. احتمالا
۱۱. ببخشید چیزی نگفتین
۱۲. پشت شانه سمت راست
پ.ن۱. واقعا
پ.ن۲.

Marjan Emami دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 11:46 ق.ظ

سلام، همه موارد جالب و با حال بود. مورد ۱۲ من رو یاد سوتی خودم انداخت،
قبل از مهاجرت، به علت درد شدید در زانو، رفتم پیش یک دکتر خیلی مشهور و جراح زانو. ایشون به من گفتن که شلوارت رو در بیار چون باید از ناحیه لگن هم استخونت رو‌چک کنم. بعدش که معاینه کردن، گفتن استخونت از لگن هم مشکل داره. و بعد برام فیزیوتراپی نوشتن. روزی که رفتم فیزیوتراپی، فکر کردم‌که وقتی میرم تو اتاق دومی دوباره باید شلوارم رو دربیارم
و وقتی آقای دکتر فیزیوتراپ اومد برای معاینه توی اتاق دومی، و‌من رو با اون وضع دید، به زور خنده اش رو‌ نگه داشت. البته، دو تا دستیار خانوم تو اتاق بودن و امیدوارم راجع به من فکر بدی نکرده باشه

سلام ممنونم
عجب
نخیر دلیلی برای فکر بد کردن وجود نداره. گاهی پیش میاد.

تیلوتیلو دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 11:34 ق.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

در نهایت تشریف میارین یا من برم؟
واقعا اون قسمت شهر برای کارهای اینطوری خیلی خیلی بد هست
من اگه بخوام برم پارکینگ بزارم و برم دو دقیقه کار انجام بدم و برگردم کلی باید وقت و زمان از دست بدم
اگه ریسک کنم و دوبل بزارم و برم ....
گاهی الکی الکی آدم بی کس و کار میشه


آدرس بدین تا برسم خدمتتون
این چه حرفیه؟ این همه آدم هستند دور و برتون. چه مجازی چه حقیقی

زهره دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 09:45 ق.ظ https://shahrivar03.blogsky.com/

چرا همه به مورد 12 واکنش نشون دادید رفقا!؟!؟
مگه دکتر محرم نیست؟!؟!

چی بگم؟
اون هم دکتر به این خوبی

محمد رها یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 11:49 ب.ظ http://Ikhnatoon.blogfa.com

دکتر جون مورد ۱۲ رو ناقص نوشتی. ادامه داستان +۱۸ و +۲۱ داره خداییش این بخش رو توسعه بده. ملت همیشه در صحنه تشنه اینگونه موارد هستن. از برایند کامنتها چنین برمیاد که خوانندگان خاموش و روشن با خوندن مورد ۱۲ یاد خاطرات رمزدارشون افتادن.

به پیر به پیغمبر فقط تا همین جا بود بعد هم یه نگاه به اون لکه کردم و سرم را برگردوندم تا لباسشو بپوشه!

مهربانو یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 04:47 ب.ظ http://baranbahari52.blogsky.com/

سه چهار تای اول معمولی بود بعد یهو همه شون خیلی جالب و بامزه شدن .. اون بچه های سرتق رو هی داشتم فکر میکردم اگه من بودم چیکارشون می کردم
خواب پدر خیر باشه

سپاسگزارم
واقعا
ممنون

لیلا شبهای مهتابی یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 10:41 ق.ظ http://www.yalda4000.blogfa.com

مورد 12

خب؟

سید محسن جمعه 30 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 05:25 ب.ظ

اراده و قصد دو مقوله مجزا هستند.لازم است اراده کنیم تا بتوانیم قصد کنیم

یعنی من اون روزی را میبینم که کامنت شما یه ربطی هم به موضوع داشته باشه؟

من پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 10:53 ب.ظ

خوب یک جورهایی خوب شد که تخصص نرفتید و گرنه مثلاً گوش و حلق و بینی بودید روزی صد تا گوش یا حلق یا بینی را باید نگاه می کردید الان موارد تنوع داره از انگشت نگاری تا مورد ۱۲

یکی از همکاران هم همیشه همینو میگفت.
من راضیم اما خب آدم وقتی دریافتی های متخصصین محترم را میبینه ....

آسمان پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 09:13 ب.ظ http://avare7.blog.ir

حالا آخرش آمپول نوشتین واسه اون دو تا تخم جن؟

برای یکی شون
واقعا احتیاج داشت.

امیر حسام پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 05:43 ب.ظ https://bimoghadame.blogsky.com/

سلام. پاسخم را گرفتم، تشکر.

سلام
خوشحالم

عسل بانو پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 05:16 ب.ظ

از کسی که تعبیر خواب می کنه، تعبیر خواب پدرتون رو پرسیدم.
ایشون گفتن تعبیرش اینه که درگیر یه غم و اندوه در شهر و یا خانواده شما میشید، اگر از اون مسیر عبور کردید، یعنی غصه و غم تون به خیر تموم میشه.
حتما صدقه بدید.

ممنون از لطف شما
امیدوارم عاقبت همه مون پر از خوبی باشه.

Neko پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 01:19 ب.ظ

سلام آقای دکتر
ببخشید بی ربط به پسته.
پدرم حدودا شش هفت روزی هست که میگه از سرشانه چپ تا ارنجشون درد میکنه و نمیتونن دستشونو بالا ببرن، خیلی هم فشار عصبی داشتن و یکی دو روزه دل درد دارن. امروز ظهر هم زیاد میل نداشتن برای غذا. ممکنه مربوط به قلب باشه؟ چهار پنج سال پیش سابقه یه سکته خفیف داشتن، خیلی نگرانم، قبول نمیکنن بیان دکتر.

سلام
غیرممکن نیست اما زمانی که طول کشیده و تشدید درد موقع حرکت دادن دست احتمالشو کم میکنه. بیشتر به مشکلات معده و عضلات میخوره.
اما چون سابقه مشکل قلبی داشتند ضرر نداره یه نوار هم ازشون بگیرین.

امید پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 10:07 ق.ظ

تو یکی از کامنتها در مورد 12 گفتید نمی دونم چرا جون تر بودم از این اتفاقا نیافتاد
منم تو یکی از شهرهای خیلی کوچیک که البته بیشتر شبیه روستا بود دبیر بودم یک روز یکی از معلمها صبح اول وقت که وارد دفتر شد به شوخی میزد توسرش و می گفت وای امروز یک خانم تو کوچه به من سلام کرد
همه زدند زیر خنده من موضوع رو پرسیدم گفتند اینجا هر وقت خواستی بفهمی واقعا پیر شدی ببین چه زمانی خانمها بهت سلام می کنند
احتمالا این خانم هم دیده سنی از شما گذشته فکر کرده کبریت بی خطری


شیطونه میگه خطر را نشونشون بدم

گیسا پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 09:47 ق.ظ http://gisa12345.blogsky.com/

1۰_نه چون همیشه رندوم یه پست انتخاب میکنم میخونم :)
12_نه عزیز ولایت

۱۰. آهان ممنون
۱۲.

امیر حسام چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 10:18 ب.ظ https://bimoghadame.blogsky.com/

سلام؛
2. لطفاً در مورد فلسفه دارو و نسخه پیچی در روش گردشی و هم چنین مصرف داروها تا اتمام تاریخ انقضا توضیح بدید.
5. تلویزیون گرونه و برای بچه های کوچک وسیله سرگرمی جالبه. فکر کنم همه با این معضلات روبرو بودیم.
ممنون

سلام
۲. راستش منظورتون را متوجه نشدم. بیشتر درمونگاه روستائی تعدادی خانه بهداشت توی روستاهای اطراف دارند که پزشک هفته ای یک یا دو روز میره اونجا و مریضها را ویزیت میکنه. مسئول داروخونه هم با مقداری دارو میاد و نسخه میپیچه. و طبیعیه که سعی میکنه داروها را پیش از اتمام تاریخ بفروشه.
۵. بله دقیقا همین طوره

مریم چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 04:13 ب.ظ

طفلک مریضا که میشن سوژه وبلاگ شمامن چون استان مجاور شما هستم میدونم چقدر مردم اونجا ساده دل هستن واصلا ضرب المثل سادگی توی شهر ما هستن طفلکا گناه دارن سوژه خنده شون نکنین سرتون میاد گفته باشم
مورد ۱۲ عجیبه چون درمانگاه دولتی بوده یادمه توی یک منطقه روستایی که الان شهر شده مطب داشتم دو تا اقای دکتر هم اونجا فعال بودن همسرم منو رسونده بود و هنوز داحل اتاق انتظار بوداولین مورد یه آقایی اومد داخل و مبخواست شروع کنه از نارضایتی در س ک س حرف بزنه اولین جمله رو نصفه گفته بود که من با صدای بلند همسرو صدا زدم و گفتم با آقای دکتر صحبت کنین باعث شد دیگه از اینجور مریضا نداشته باشم به کوچولو جدی نر باشین وضعیت جامعه خوب نیست

من دقیقا اتفاقاتی که افتاده مینویسم.
بله قبول دارم که وضعیت جامعه اصلا خوب نیست

من چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 03:28 ب.ظ

سلام
فکر کنم با دعای خیر پدر و مادر و افراد زیادی بالاخره از مشکلات مادی و غیره رد می شوید شاید هم تخصص قبول میشید. تعبیر

سلام
ممنونم اما دیگه کلا از فکر تخصص بیرون اومدم

سحر چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 02:45 ب.ظ http://senatorvakhanomesh.blogfa.com

همه شون عالی بودن
دلم واسه اون بچه ها و هم زمان والدینشون سوخت.
این تورم وحشتناک و مشکلات اقتصادب میزان داد زدن سر بچه ها هزاروبرابر کرده خیلی از گرونی ها و معضلات اجتماعی تبعاتی داره که بعدا خودش نشون می ده.

ممنون
بله حق دارین. کاملا موافقم

گیسا چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 02:33 ب.ظ http://gisa12345.blogsky.com/

۴_درد مشترک(منو خانم دکتر)
۵_یه بارم که من برادر زادمو دعوا کردم اون از لجش تلویزیون رو چپه کرد فک کنم کلا بچه ها علاقه خاصی به نابودی تلویزیون دارن
۱۰_دکتر من قبلا این خاطره رو تو وبلاگتون دیدم (دقیقا همین بود)
۱۲_چند وقتیه خدا داره امتحانتون میکنه
پ.ن۲:امیدوارم تعبیرش خوب باشه

۴.
۵. بله واقعا
۱۰. مطمئنید؟ میدونین چه زمانی بوده؟
۱۲. یعنی قراره بعدا عزیز مصر بشم؟
پ.ن۲. ممنون

حکیم بانو چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 02:09 ب.ظ http://luminouse46.blogfa.com/

سلام آقای دکتر. خدا قوت.
راستش لینک وبلاگ شما رو تو سال های اخبر تو وبلاگ دوستان دیده بودم ولی نمی دونم چرا نشده بود که بیام و بخونم مطالبو.
چند روزی هست که هم لینک وبلاگتونو سیو کردم و هم شروع کردم به خوندن پست هاتون. امروز باید تیر 95 رو شروع کنم.کامنت هم نذاشتم تاحالا براتون.
اولا که این همه پشت کارتون برای ادامه نوشتن در وبلاگ قابل احترام است.
ثانیا خواندن مطالب و خاطرات مربوط به بیماران هم منو یاد خاطرات خودم میندازه. و لبخند به لبم میاره. سلامت باشید و پرتوان.

سلام ممنونم
خوش اومدین
پس از این به بعد منتظر کامنتهای شما هم هستم

ماهی چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 01:38 ب.ظ https://redfishi.blogsky.com

یکی نیست بیاد در مورد سوتی دادن دکترها بنویسه

هر کسی که دوست داره بنویسه. ما هم میخونیم و میخندیم!

شیدا چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 01:33 ب.ظ

همینه دیگه تراکتور سوارو می یارن دکتر میشه اوضاعمون اینجوری شده دیگه!


آقا من شرمنده ام. قول میدم دیگه توی خواب بابام سوار تراکتور نشم

شادی چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 11:21 ق.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

سلام
برای مورد 5 ( تلویزیون) خیلی دلم سوخت . از استیصال و اینکه بنده خدا هیچ تنبیهی جز آمپول به فکرش نرسیده که تلافی تلویزیون رو در بیاره

سلام
واقعا. اون هم توی این وضعیت اقتصادی مردم.

مادر خونه چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 10:47 ق.ظ Http://n1393.blogsky.com

در جواب چرا وقتی جوون تر بودین از این مریضا نداشتین باید عرض کنم:
مردها از ۴۰ سالگی به بعد جذاب تر میشن

واااای خاک عالم!
من برم برای خودم اسفند دود کنم

ماجد چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 08:54 ق.ظ

سلام دکتر جان
خیلی دوست دارم
ممنون لذت بردیم
دکتر جان فقط این خانم مسئول داروخونه یه مقدار خیلی داغونه
از من گفتن همین چند سال دیگه میشه رئیس دانشگاه علوم پزشکیتون

سلام ماجدجان
نبودی
ممنونم
بعید نیست.

سمیرا سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 11:14 ب.ظ

این پست عاااالی بود البته مثل همیشه خواب رو در حد توان خودم براتون تعبیر می کنم، مادر خدابیامرز و پدرتون کاری انجام دادن که ثواب خانه خدا رو براشون نوشتن، و الان در مسیر زندگی آدم های صالح سختی و غم وجود داره که تقریبا به خاطر شرایط مملکت طبیعیه و شما سرنوشت تعدادی از مردم به نوعی در دستتون هست که با تلاش سعی می کنید به این مردم کمک کنید و از سختی و غم عبورشون بدید و به مقصد برسونیدشون و ان شاءالله اجرش رو هم می گیرید راستی آقای دکتر منم مشکل همون بچه رو دارم، اذیتم میکنن البته بیشتر ناراحت میشم، لطفا درمانشو بگید

سپاسگزارم
ممنون برای تعبیر. فقط مسئله اینه که یکی دیگه از دوستان کلا به یه نوع دیگه برام تعبیرش کردند!
لطفا اگه شما متوجه درمانی براش شدین به من هم بگین

لیدا سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 10:27 ب.ظ

تازه که ازدواج کرده بودم خونه برادر شوهر دعوتمون کردن،پسر بچه چهار ساله ای داشتن که از دستش تلویزیون رو بالای کمد چوبی لباس گذاشته بودن گفتن از دست این بچه.آخر شب با چاقو میوه خوری میخواست بهم حمله کنه،دوپا داشتم دوتا دیگه قرض کردم و فرار کردم

ما از دست عماد کلی مانع جلو تلویزیونمون گذاشته بودیم!
اما چاقوکشی نداشتیم دیگه

لیدا سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 10:24 ب.ظ

انگشت نگاری

زهرا سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 08:34 ب.ظ

سلام. بسیار لذت بردم از خاطراتمون

سلام سپاسگزارم

نگار سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 08:04 ب.ظ https://zanekhoshbakht.blogsky.com/

نمی دونم چرا فکر می کنم آدم متواضعی هستید که اون جماعت روشون می شه اینجوری راحت باشند.
خوابه خیلی عجیب بوده. خیر باشه.
با آرزوی موفقیت پسرتون.

اتفاقا من یه موجود مزخرفی هستم که نگو
ممنونم شما هم همین طور

نل سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 07:44 ب.ظ

سلام
من هنوز توی همون مورد اول موندم...
یعنی انگشت نگاری آخه؟
من بودم،میگفتم:نه مادرجان، انگشت نگاری تو به چه درد من میخوره؟

هرچند برطبق تجربه اتون قطعا میدونستین منظور از اون انگشت نگاری،یک چیزی هست که این خانم بلد نیست بگه و خواستین نشون بده...


اخه انگشت نگاری؟



ایشالا پیاده میرین کربلا
تعبیرخواب از الی

سلام
دقیقا
آخه اصلا دلیلی نداشت که اون پیرزن بخواد بره انگشت نگاری. و اگه هم رفته باشه بخواد به من نشونش بده.
ممنون

مادر خونه سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 05:13 ب.ظ Http://n1393.blogsky.com


وای خدای من

یادمه یکی از دوستام رفت خونه ی اون یکی دوستم
وقتی از مهمونی بر گشت صابخونه بهش زنگ زد با حالت گریه که الان دیوونه میشم
اینم پرسیده چی شده
صابخونه گفته بعد از رفتنت پسرم زده تلویزیون رو شکسته
این دوست ما هم بهش گفته دوباره بچه دار میشی ولی تلویزیون دیگه گیر نمیادبزن بکش بچه رو

آقای دکتر کم کم دارم حس میکنم تو این شغل شریف عفتتون در خطره۱۲

عجب جوابی به دوستش داده
حق دارین! نمیدونم چرا وقتی جوون تر بودم از این مریضها نداشتم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد