جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (266)

سلام

1. پیرزنه گفت: دیروز رفتم انگشت نگاری. میخوای برگه شو بهت نشون بدم؟ گفتم: نشون بدین. از توی کیفش یه جواب سونوگرافی بیرون آورد و داد دست من!

2. میخواستیم بریم سیاری (دهگردشی). خانم مسئول داروخونه گفت: یه دونه آمپول ... دارم که فقط همین امروز را تاریخ داره. مینویسین بیارمش؟ گفتم: اگه مریضش بیاد بله. وقتی رسیدیم اونجا بعد از دیدن چند مریض بهورز خانم اونجا اومد و گفت: کاری برام پیش اومده میتونم برم؟ گفتم: بله آقای ... (بهورز مرد روستا) هست. شما بفرمائید. مریضها را دیدم و بالاخره موقع دیدن آخرین مریضها اون آمپولو برای یه خانم نوشتم. او هم رفت و داروهاشو گرفت و بعد گفت: خانم ... که نیست. میرم و فردا میام و آمپولو میزنم. خانم مسئول داروخونه کلی باهاش حرف زد تا خانمه راضی شد آمپولشو پیش بهورز مرد بزنه!

3. به مرده گفتم: آزمایش چربی تون خوبه. گفت: پس من الکی دارم قرص چربی میخورم؟!

4. شب توی سوپرمارکت مشغول خرید بودم که یکی از خانم دکترها از توی یک لاین دیگه اومد و کلی سلام و تعارف کرد و بعد گفت: شرمنده میشه بیائین از ردیف بالا یه کمپوت گلابی به من بدین؟ قدّم نمیرسه!

5. مرده دوتا پسر چهار پنج ساله  را آورده بود و مرتب میگفت: براشون آمپول بنویس! و بچه ها هم هربار میزدن زیر گریه! گفتم: جریان چیه؟ مرده گفت: دو ماه پیش یه تلویزیون شصت و پنج اینچ خریدم چهل میلیون. حالا  از سر کار که  اومدم خونه میبینم بزرگه کوچیکه را اذیت کرده او هم چون زورش به بزرگه نمیرسیده رفته چکش آورده و شیشه تلویزیونو خرد کرده! بردمش تعمیر گفتند میشه سی میلیون رفتم یکی دیگه شو بخرم گفتند پنجاه میلیون! حالا خودت باشی چه عکس العملی نشون میدی؟!

6. مرده گفت: برام قرص فشار هم بنویس. گفتم: از کدوم قرصها میخورین؟ گفت: قرص سجّاده! گفتم: چنین قرصی نداریم!  گفت: حالا میرم یکیشونو از داروخونه میگیرم بهتون نشون میدم. رفت و برگشت و دیدم پشت قرصه نوشته داروسازی سبحان!

7. مرده گفت: سر زمین بودم که پائین دلم درد گرفت. آپاندیس نیست؟ دیدمش و گفتم: نه آپاندیس نیست. گفت: سر زمین که بودم بعضی ها میگفتن آپاندیس سمت راسته بعضی ها هم میگفتند سمت چپه. حالا کدوم طرفه؟ گفتم: سمت راسته. گفت: پس شما هم با اونهائی موافقین که میگن سمت راسته!

8. خانمه بچه شو آورد و گفت: آبریزش بینی داره. میتونم واکسنشو برنم؟ معاینه اش کردم و گفتم: بله میتونین بزنین. از مطب که رفت بیرون خانمی که پشت در بود گفت: دکتره چی گفت؟ خانمه هم گفت: گفت میتونی بهش بزنی. خانم دومی گفت: حالا این هم نظرشو گفته اما نهایتا خودت باید تصمیم بگیری!

9. همین خانم دومی هم بچه شو به همین دلیل آورده بود! بچه را دیدم و ازش پرسیدم: دیگه هیچ مشکلی نداشتی؟ بچه گفت: چرا وقتی یکی اذیتم میکنه عصبانی میشم!

10. پیرزنه چند بسته قرص از جیبش درآورد و گذاشت روی میز و گفت: اینها را برام بنویس. دیگه اصلا قرص نداشتم امروز صبح نخوردم. گفتم: توی هر بسته از این قرصها که یه دونه قرص مونده. همین ها را میخوردین. گفت: گفتم یه دونه شونو بگذارم باشه تا بفهمی چی بنویسی!

11. خانمه بچه شو با درد و آبسه و خرابی دندون آورده بود. براش دارو نوشتم و گفتم: وقتی عفونتش برطرف شد ببرین دندون پزشک تا براش یه فکر اساسی بکنه. گفت: بردمش. دندون پزشک گفت این دندون شیریه سه سال دیگه میفته. ما هم گفتیم دیگه تحمل بکنه تا بیفته!

12. (16+) خانمه با مقنعه و مانتو گشاد اومد و نشست روی صندلی و گفت: ببخشید یه لک روی بدنم زده میتونم بهتون نشونش بدم؟ در حالی که داشتم کدملیشو میزدم توی کامپیوتر گفتم: خواهش میکنم مشکلی نیست. سرعت نت خوب نبود و چند ثانیه طول کشید تا سایت باز شد. بعد که برگشتم یکدفعه دیدم خانمه فقط با شلوار و سوتین نشسته روی صندلی!

پ.ن1.ساعت کاری مون شد از شش تا یک. کلی اعتراض کردیم تا برگشت به حالت قبل. و حالا دوباره از چند روز پیش شده از هفت تا یک! صبحها باید حدود یک ساعت پشه بپرونیم تا مریضها بیان و ظهر که میخوایم برگردیم ولایت کلی مریض هست که نهایتا مجبوریم ببینیمشون!

پ.ن2. بابا خواب دیده با مامان میخواستن از مکه برگردن ولایت. بعد همه حاجی ها را روی یک صفحه بزرگ فلزی که زیرش چرخ داشته نشوندن و بعد اون صفحه فلزی را به پشت یه تراکتور وصل کردن و همه شون با اون تراکتور برگشتن ولایت درحالی که همه راه پر از برف بوده و تراکتور به سختی حرکت میکرده. حالا این که توی اون منطقه این همه برف از کجا اومده به جای خودش. مسئله جالب تر اینه که راننده این تراکتور کسی نبوده جز "من"!

نظرات 63 + ارسال نظر
لیلی سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 12:10 ب.ظ http://Leiligermany.blogsky.com

واقعا اون تلویزیون خیلی درد داشت. فکر کنم حتی اگر محافظ داشته باشه بازم با چکش خرد میشه

بله
حق داشت که عصبانی بشه

پریمهر سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 11:40 ق.ظ https://parimehr.blogsky.com

انگشت نگاری
من هم اسم هیچ کدوم از داروهامو نمیدونم، پیرزن شدیم رفت

موافق تهدید بچه ها با دکتر و آمپول نبودم اما اینا حقشون بود

مکه طلبیدتون اونم با تراکتور


شما دیگه چرا؟
واقعا
ظاهرا نرفتم اونجا فقط برگشتم

نازی سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 10:38 ق.ظ

فقط برگه انگشت نگاری اون پیرزنه که کل سیستم قضایی و جنایی کالج سلطنتی لندن برخود لرزید از جواب این انگشت نگاری! بعد اونجا که شما با خونسردی گفتین بله بدین ! دکتر شما نخندیدین؟ این مورد عالی بود

حدس میزدم که منظورش یه چیز دیگه باشه. آخه واقعا دلیلی نداشت که بخواد جواب انگشت نگاری شو به من نشون بده!

فرزان سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 05:48 ق.ظ

سلااااام
اخ خیلی چسبید این پست
میخواستم پاشم برم اماده بشم برم بیمارستان نشستم اول اینا خوندم.خلاصه اگه دیرم شد تقصیر شماست(چرا اینقدر فعل نوشتم)
اخرش برای بچه ها چی نوشتید؟؟

وای شش خیلی خوب بود اصلا خلاقیتش منا کشته
۱۲.من حتی وقتی خود دکترم میگه لباسا بزن بالا یا در بیار صدبار این پا و اون پا میکنم.اخرشم یزره میزنم بالادفعه اخر دکتر میگفت میخوای منم در بیارم تا خجالت نکشی(دکتر خانم بودند)

احتمالا توی دنیای موازی راننده تراکتورید

سلام
خوشحالم که خوشتون اومده
من چکاره بیدم؟
برای یکی شون نوشتم چون واقعا لازم داشت.
واقعا
معمولا همین طوره این خانمه نمیدونم چش شد یهو؟! یعنی از خانم‌ها هم خجالت میکشین؟
بعید نیست

رعنا دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 08:33 ب.ظ

خیلی خوب بودند آقای دکتر، مثل همیشه!
شماره ۱۲ منو یاد خاطره خودم انداخت. انگشت پام یه مشکلی پیدا کرده بود رفتم پیش جراح عمومی که مرد مسنی بود و سرش هم خیلی شلوغ بود و چندین دستیار و پرستار داشت که کمکش میکردند. نوبتم شد رفتم نشستم روی تخت توضیح دادم چی شده. یه پلیور تنم بود. دکتر بهم گفت لباستو دربیار! فکر کردم اشتباه متوجه شده. گفتم آقای دکتر انگشت پام هست ها، گفت میدونم لباستو دربیار! منم لباسمو دراوردم و پرستار اومد به بازوم واکسن کزاز زد! پیش خودم گفتم خوب میتونستم فقط استینمو دربیارم!

ممنونم

این آقای دکتر حداقل میتونستن بگن برای چی باید لباستونو دربیارین!

منجوق دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 04:55 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com

1- خیلی دوسش دارم. مامان منم همین طوری غلط غلوط حرف میزد. مثلا آژانس رو می گفت اورژانس. یک بار مصرف رو می گفت بی مصرف و ....
2- عجب خانم دلسوز و با وجدانی بوده هم دلش به حال دارو سوخته هم مریض. ولی یک سوال با یک روز تاخیر مگه اتفاقی میافته؟
3- عجب
4- قدبلندم بودی ما خبر نداشتیم. بیخود نیست پیرزنها برات سرودست میشکنن
5- تخم جن بودن اینها نه بچه
6- اینم دوسش دارم مثل خودمه اصلا اسم داروها و ... را یاد نمی گیرم
7- می گفتی هنوز بین علما اختلاف هست و به نتیجه قطعی نرسیدن
8- راست گفته خوب
9- مادر و بچه هر دو اهل منطق هستند
10- اینو بیشتر دوست دارم مهربون هم بوده
11- فکر اقتصادی داشته
12- حالا لک کجاش بود؟ یعنی به اندازه کل بالاتنه بود؟ من بودم قبول نیست باید سوتینم دربیاری

1. پیرزنه را دوستش دارین؟
2. واقعا. نه بابا فکر نکنم.
3.
4. نه خیلی. بیشتر اون خانم دکتر کوتاه قد بود.
5. واقعا
6.
7. ترسیدم بعد بگه پس آپاندیس اون وسط شکممه!
8. خب پس اومد برای چی؟!
9. واقعا!
10. بله منو از سردرگمی نجات داد
11. به چه قیمتی؟
12. پشت شونه سمت راست به قطر تقریبا پنج سانت!
برای کامنت خصوصی تون هم ممنون. فکر میکنم حق با شما باشه.

سارا دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 01:40 ب.ظ http://15azar59.blogsky.com

سلام
۲: بنظر میاد این یکی سوتی شما بود که یادتون رفته بود بهورز خانم نیست
۵: آخ آخ یعنی حقشون بوده پسر جاری من هم وقتی ۴ ساله بود توی تی وی اشون صحنه اتش سوزی دیده بود رفته بود اب ریخته بود روی تی وی و اونو سوزونده بود اونا دیگه تا وقتی بچه بزرگتر نشد نخریدن و از تی وی قدیمی پدرشون استفاده میکردن
۶: داروخونه ها انگار باید یه دوره فرهنگ زبان هم بگذرونن
پ.ن ۱: این ساعت کاری ۶ تا ۱ هم باعث غرغر خیلی از دوستان ما هم هست
پ.ن۲: اخرش
یعنی تعبیرش چیه؟

سلام
2. ترسیدم دیگه موردی پیش نیاد
5. عجب خودشونو هم تنبیه کرده بودن؟
6. واقعا
پ.ن1. واقعا خنده داره.
پ.ن2.
چه عرض کنم؟ راننده تراکتور هم شدیم

تیلوتیلو دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 11:37 ق.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

1- عه ... سونوگرافی یه جوری انگشت نگاری به حساب میاد جدیدا؟؟؟؟؟ یعنی از انگشتش سونو گرفته بود؟؟؟؟؟؟

2-بیخود نیست که آقای دکتر اینهمه به من تاکید میکنن که هربار دارو میگیری دونه دونه تاریخهاش را چک کن

4- استفاده ابزاری از قد جناب دکتر

5- حالا تنبیه تلویزیون را آورده بود با آمپول و شما انجام بده
خب دوتا پس کله ای بهشون میزد و ماجرا را تمام میکرد

7- حالا شما با اونا موافقید

8- وای یعنی مردم از خنده ... اخه پس چرا میاین پیش پزشک ؟؟؟؟؟

9- دیگه از این خانم انتظار دیگه ای نمیرفت... از این حد فراتر نرفت خدا را باید شکر کرد... خوبه عصبانیتش را بهتون نشون نداد ...

10- وای ننه

11- سه سال تحمل کنه؟ فکر نمیکنم اصلا پیش دندون پزشک رفته باشن... والا من میبینم دندونهای شیرینی را اونقدر خوشگل پر میکنن و روکش میکنن که آدم کیف میکنه

12- فقط قیافه تون در اون لحظه دیدن داشته

نمیدونستم توانایی روندن تراکتور هم دارید

1. ظاهرا نه به خدا از شکمش بود!
2. مگه میخواین داروها رو نگه دارین؟
4. اون هم سوء استفاده
5. دیگه از دوتا پس گردنی گذشته بود
7. بله بله
8. چه عرض کنم؟
9. البته این جمله بچه اش بود نه خودش!
10.
11. چی بگم والا؟
12. یه لحظه جا خوردم
خودم هم نمیدونستم

تیلوتیلو دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 11:01 ق.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

عه
الان متوجه شدم پست جدید نوشتید
بلاگ اسکای بازم به من اعلام نکرد که پست جدید دارید

باور کنید تازه لینکتون هم کردم

عمه اقدس الملوک دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 10:46 ق.ظ https://amehkhanoom.blogsky.com

همشون یکطرف مورد 12 یکطرفیاد خودم افتادم برای یک سونوی خاص که همه انجام نمیدن معرفی شدم جایی، اتاق اتاق بود و دکتر بعد سونو هر مریض میرفت اتاقک بغلی. حالا اتاقک نه از اینها که دیوار کاذب داره، از این مدلها که با پرده جدا میشن. من کارم تموم شد، شنیدم منشی دکتر به اون یکی میگفت به خانمه گفتم آماده شو الان دکتر میاد، رفته لخت مادرزاد تو اتاق منتظر دکتره

واقعا
برم سرچ کنم ببینم چه سونوئی بوده؟

نسیم دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 10:07 ق.ظ

5- کاش برای هر کدوم 6 تا آمپول مینوشتین
7-عالی بود
12-بی عقل ... خدارو شکر شلوارش و در نیاورد دیگه

5. البته کوچیک بودند اما واقعا عذاب آوره. (خوب شد یادم انداختین برم سنشونو هم اضافه کنم)
7. ممنون
12. واقعا. اصلا جاخوردم یه لحظه

پگاه دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 09:23 ق.ظ

قرص سجاده چه بامزه بود، داروخونه چطور متوجه منظورش شده

ممنون
خب وقتی مدتها تحت درمان با اون دارو هست و هرماه به همون داروخونه توی درمونگاه مراجعه میکنه بعید نیست که بشناسنش

پریسا دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 08:21 ق.ظ

چه جالب بود. سادگی بعضیا بامزه هست و بعضیاش هم روی اعصاب

ممنونم.
بله همین طوره.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد