جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

روزی که "جارو" آمد

سلام

بعد از دو پست خاطرات و کم شدن اونها فرصت مناسبیه برای نوشتن یک خاطره بی مزه از دوران جاهلیت که چند روز پیش تصادفا یادم اومد!

مطمئن نیستم چه سالی بود اما فکر کنم سال اول یا دوم دانشگاه بودم. اون زمان علاقه زیادی به مجله های جدول پیدا کرده بودم و مرتبا درحال حل کردن جدول ها و ارسال جوابها به دفتر مجلات بودم بخصوص توی دوران تعطیلات تابستون.

یه بار یه مجله جدول خریدم که بالای اولین جدولش نوشته بود: این جدول ویژه کارخانه ... است و جوایزش ربطی به جوایز مجله نداره. جواب این جدول را باید در یک پاکتِ جدا به آدرس زیر بفرستید. جدول را حل کردم و در پایان مهلتی که داشت همزمان با ارسال پاسخ جدول های دیگه ای که از مجله حل کرده بودم به آدرس داده شده ارسال کردم. ماه بعد شماره جدید مجله را خریدم که توی صفحه اولش نوشته بود: برندگان جدول ویژه کارخانه ... بعد هم اسامی صد نفر را نوشته بودند که من نفر بیست و یکم یا بیست و دوم بودم. بعد هم نوشته بود این افراد میتوانند جاروبرقی ساخت کارخانه ... را با تخفیف ویژه خریداری کنند یعنی به جای بیست و یک هزار و پانصد تومان مبلغ بیست هزار و پانصد تومان پرداخت کرده و جاروبرقی را با پست رایگان دریافت کنند!

من که چنین پولی نداشتم. صبر کردم تا پدر بزرگوار از سر کار اومد و موضوع را بهش گفتم. بابا هم که طبق معمول به همه چیز بدبین بود و میترسید که پولشو بخورن. بخصوص که اسم اون کارخونه را تا اون روز نشنیده بودیم (و بعد از اون هم دیگه نشنیدیم )  اما بالاخره هرچی باشه هزار تومن هم  هزار تومن بود. پول را واریز کرد و فیشش را گذاشتیم توی پاکت و فرستادیم (راستش مطمئن نیستم شاید هم پول نقد را گذاشتیم توی پاکت و فرستادیم). چند هفته گذشت و دیگه بابا تقریبا مطمئن شده بود که پولمونو خوردن. اما بالاخره یه روز ماشین پست اومد در خونه و یه کارتن بهمون تحویل داد و رفت. روی کارتن عکس یه جارو برقی بشکه ای دیده میشد. کلی ذوق کردیم اما هرطور که بود تا برگشتن بابا صبر کردیم که اومد و جعبه را باز کرد و اول چند قطعه فیبر (فوم) از توی کارتون بیرون اومد و بعد هم یک جارو برقی خوشگل! بعد هم سر همش کردیم و روشنش کردیم که ظاهرا قدرت بدی هم نداشت. یه آپشن هم داشت که من توی هیچ جاروی دیگه ای تا به حال ندیدم و البته نمیدونم به چه دردی هم میخوره! طبق چیزی که توی دفترچه جارو نوشته شده بود لوله خرطومی شو درآوردیم و توی یک محل دیگه که نوشته شده بود زدیم و نتیجه اش این شد که جارو به جای مکش از توی لوله باد میزد!

جارو برقی چند هفته ای گوشه انباری باقی موند تا این که یک شب توی یه مهمونی آقاجون (مرحوم پدربزرگم) اونو دید و به بابا گفت: اگه لازمش ندارین من میخرمش. به محض این که مهمونها رفتند بابا کلی به من غر زد که چرا باعث شدم آقاجون جارو را ببینه؟! بعد هم گفت: اینها الان پول ندارند. اگه جارو را بهشون بدیم معلوم نیست کی پولشو بدن؟ من هم که روم نمیشه به پدرزنم بگم پول بده. خلاصه که چند روزی توی فکر بود تا این که یک روز خوشحال اومد خونه و گفت: آقای ... (یکی از همکارانش) میخواست یه جارو برقی بخره. من هم گفتم یکی دارم. قرار شد فردا براش ببرمش. گفتم: به آقاجون چی میگین؟ گفت: میگم همکارم بهم رو زد من هم روم نشد بهش بگم نه!

فردا بابا با جارو برقی رفت سر کار و بعدازظهر که از سر کار برگشت با غرور مبلغ بیست و پنج هزار تومن از جیبش درآورد و بهمون نشون داد و فهمیدیم در این معامله بیشتر از چیزی که تا اون روز فکر میکردیم سود کردیم! چند روزی گذشت و یه روز بابا اومد خونه و گفت: همکارم هر روز داره غر میزنه. میگه چرخ های این جارو برقی خیلی کوچیکه. به محض این که یه کم دنبال خودمون میکشیمش چپ میکنه! مامان گفت: حالا میخواد پسش بیاره؟ بابا گفت: نه روش نشد! گفت میبرمش توی ویلای کنار رودخونه ام که زیاد ازش استفاده نکنم.

چند هفته گذشت. یک روز بعد از اتمام کلاسهای دانشگاه و پیش از رفتن به خونه برای رفع خستگی رفتم توی یکی از بازارهای ولایت. درحال چرخیدن و تماشای مغازه ها بودم که پشت ویترین یکی از مغازه ها چشمم به یک فروند جاروبرقی ... افتاد. با ذوق زدگی رفتم توی مغازه و جارو برقی را قیمت کردم. جناب فروشنده هم فرمودند: سی هزار تومن! وقتی برگشتم خونه ماجرا را برای بابا تعریف کردم. فردا بعدازظهر وقتی بابا از سر کار اومد گفت: آقای ... گفت: جارو برقی تونو بردم توی ویلا اما دیدم آخرش به درد نمیخوره. تمیزش کردم و به عنوان جارو برقی که تا به حال ازش استفاده نشده دادم به یه مغازه دار توی بازار ... تا برام بفروشه. و اونجا بود که فهمیدم اون جارو برقی که من توی مغازه دیدم درواقع همون جارو برقی خودمون بوده! تا چند هفته وقتی از اون طرف رد میشدم ناخودآگاه میرفتم ببینم هنوز هستش یا نه تا این که بعد از مدتی یک روز رفتم و دیدم نیستش. دیگه کی خریدش و عاقبت این جارو به کجا رسید خبر ندارم.

و این بود ماجرای جایزه ما! ببخشید که این پست این قدر بی مزه بود.

پ.ن1. وقتی دبستان میرفتم یک بار یک سری سوال مذهبی بین همه پخش کردند و گفتند اینها را حل کنید و پاسخنامه را با سی تومان پول (سی تا تک تومنی) بگذارید توی پاکت و به آدرسی که داده شده بفرستید تا توی قرعه کشی شرکت کنید. یه مسابقه دیگه هم همراهش بود که افرادی که اسامی خاصی داشتند (همه شون از اسامی مذهبی) میتونستن با ارسال یک برگ فتوکپی شناسنامه و سی تومان دیگه توی اون مسابقه هم شرکت کنند. شصت تومان گذاشتیم توی پاکت و فرستادیم رفت و دیگه ازش خبری نشد. هیچ وقت نفهمیدم اصولا قرعه کشی انجام شد یا نه؟! احتمالا فکر کردن کسی برای سی تومن نمیره شکایت کنه. از آدرسش هم فقط اسم شهرش یادم مونده که اونو هم نمینویسم. چه کاریه برای خودم دردسر درست کنم؟! احتمالا یکی از عللی که بابا شک داشت برای جارو هم پول بفرسته همین بود!

پ.ن2.عماد الان سر جلسه کنکوره. امیدوارم من اشتباه کرده باشم و نتیجه خوبی بگیره اما با این درسی که این پسر خوند چشمم آب نمیخوره!

نظرات 59 + ارسال نظر
نگار پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1402 ساعت 10:14 ب.ظ https://zanekhoshbakht.blogsky.com/

چرا پست جدید نگذاشتید؟ همه چی خوبه؟

منتظرم شما بهتر بشین
نوشتن پست جدید امروز تمام شد اما گذاشتم فردا عصر منتشر بشه. علتشو خودم هم نمیدونم. فکر کنم مرض دارم

لیلا پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 09:02 ب.ظ

دخترم دو سال پیش کنکور داشت. چند نفر از دوستان بسیار تنبلش با تقلب دندونپزشکی قبول شدند. برای اینکه روحیه اش رو نبازه تشویقش کردیم کنکور ترکیه شرکت کنه ولی واقعا اونجا شرایطش بدنر از ایرانه از نظر فروش صندلی و …. خیلی عصبی هستم و ناراحت. دخترم هم دیگه راضی نیست تو ایران بخونه. موندیم چه کنیم …. چقدر مسئولیت بچه سخته. خیلی خسته و عصبی هستم. انشاالله عماد جان موفق باشند

عجب
پس ترکیه هم قبول نشدند؟
بله واقعا سخته. امیدوارم همه چیز به خوبی تموم بشه.

ساغر پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 03:42 ب.ظ http://Kachab.blogsky.com

وای چه جاروی پر ماجرایی، شما هم خیلی اهل ماجراجویی بودید و لابد هستید.
انشاالله گل پسر گل بکاره، خواهرزاده من هم کنکوری بود امسال.

واقعا. ماجراجوئی برای فرستادن یه پاکت آیا؟
من هم امیدوارم. به سلامتی. توی ایران؟

ح چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 07:05 ب.ظ

یک جارو برقی خریدیم قسطی
بعد یک سفر کیش رفتیم
یک جارو برقی نقدی از همان نوع خریدیم تقریبا نصف مبلغ
همسر گفت بیا جادو نو را بگذاریم داخل کارتن او یکی و پسش بدهیم چون خیلی گرون است
گفتم درست نیست
خودش این کار را کرد منتهی در بسته بندی اشتباهی آن را جا داده بود و کارتن را پس داد
فروشنده وقتی باز می کند متوجه می شود
ولی وقتی لوله ها را بو می کند می فهمد استفاده نشده است
حالا فروشنده از اینکه تهمت زده بود که ما استفاده کرده بودیم
کلی معذرت خواهی کرد
آدم‌ها چقدر با هم فرق دارند

عجب
انگار هر جارویی برای خودش ماجرایی داره!
بله آدمها خیلی با هم فرق دارند

نگار سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 04:30 ب.ظ https://zanekhoshbakht.blogsky.com/

اتفاقا خیلی هم با مزه و جالب بود. یاد کفشهای میرزا نوروز افتادم که تو جاهای مختلف دیده می شد.

سپاسگزارم
بله عجب فیلمی بود یادش به خیر

مینا یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 10:34 ق.ظ

شما لاتاری شرکت نمیکنید؟!!! یا خدا باورم نمیشه کسی باشه لاتاری شرکت نکنه الان دیجیتاله بطور کامل حتی عکس رو هم همونجا میگیری و بارگزاری میکنی!

نه والا
آخه من پیرمرد برم اونجا چکار کنم؟!

مینا شنبه 24 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 01:40 ب.ظ

خیلی خوشم اومد از خاطره ی جاروتون ،،منم تو عمرم چیزی ب قید قرعه نبردم،،فقط ی بار پنجاه هزارتومن تو بانک برنده شدم !!!! تازه اونم حساب ارزی بود ک یورو توش بود گفتم حداقل پنجاه یورو بدید بهم !!! ولی گفتن اینجا ایرانه و جایزه ها با پول با ارزش ملی خودمونه !!این برام جالب بود ک شما تو پاکت جوابهای جدول رو پست میکردید!!! مثل اونموقعها ک لاتاری پاکتی بوده گویا و ملت با پست مدارکشون رو میفرستادن ،،

سپاسگزارم
من توی بانک پونصدتا تک تومنی هم بردم
مگه الان چطور میفرستند؟

خانم مهندس شنبه 24 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 06:30 ق.ظ https://msengineer.blogsky.com/

چه دنیای کوچک و قشنگی داشتین اون روزها
+امیدوارم که موفق باشه

ممنون
جارو؟

آرش پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 09:16 ق.ظ https://apblog.ir/

جاروی پر ماجرا...
خیلی بامزه و جذاب نوشتین و لذت بردم از خوندن داستان...

واقعا
سپاسگزارم

سودا چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 01:55 ب.ظ

سلام جناب دکتر
واقعا جالب بود این خاطره و مهمتر از اون با نویسندگی شما،بسیار عالی.
امیدوارم عماد جان در مسیر زندگی موفق باشن. این تازه قدم اوله…!

سلام
سپاسگزارم

گیسا چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 12:28 ب.ظ http://gisa12345.blogsky.com/

چقد جالب بود این ماجرای جارو
امیدوارم عماد یه رشته خوب قبول شه و راحت شه از دست کنکور

سپاسگزارم
من هم امیدوارم
دیشب که کلی حساب و کتاب کرد و نهایتا گفت رشته حقوق را فقط توی یک شهر ممکنه قبول بشم!
شهرش را هم فعلا نمینویسم اگه واقعا رفت شاید نوشتم!

زری.. سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 10:50 ب.ظ

سفر عالی بود دکتر، واقعا خیلی خیلی متفاوت تر از تصورم بود! البته من هیچ تجربه ای نداشتم از قبل شاید برای همین اینقدر برام همه چیزش خاص و خوب بود! انشالله قسمت باشه شما هم بروی و ما سفرنامه و نظرتون را بخونیم:)

اول که کامنتتونو خوندم گفتم: من که سفر نرفتم! زری.. خانم چی میگه؟!
تا یکدفعه یادم اومد جریان چیه؟
متاسفانه مدتیه سر کار نمیتونم بلاگ را باز کنم. وقتی رفتم خونه میام ببینم چی نوشتین.

زری.. سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 05:06 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

سلام.
چه موضوع خوبی داشت این پست، واقعا اگر یه نویسنده یا فیلمساز قوی باشه میتونه با دستمایه ی این موضوع یه اثر قوی بسازه، فکر کنید چند مدل شخصیت را بخوبی میشه پردازش کرد، شما که جواب مسابقات را میدادی، پدر و پدر بزرگتون در چالش نقد کردن پول :) و همکار پدرتون :))
انشالله آقا عماد هم یه رشته خوب قبول بشه که بعدها بتونه باهاش به آرزوهاش برسه.

سلام
سپاسگزارم
سفر خوش گذشت؟

مهربانو سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 04:28 ب.ظ http://baranbahari52.blogsky.com/

خاطره ی بامزه ای بود که دکتر جان!
این بدبینی جزو لاینفک شخصیت ما ایرانی هاست
امیدوارم برای عماد جان هر چی خیر هست پیش بیاد قبول شدن یا نشدنش فرقی نداره

ممنونم
اون که بله
و بهشون هم حق میدم

امید سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 01:06 ب.ظ

این شهر اسمش را نبر کدوم شهره

مریم سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 10:47 ق.ظ

ربولی جون خاطره اشناییتون با آنی خانومو هم بنویسید خیلی قلمتون بامزه و قشنگه آدم میره تا آخرش ببینه چی میشه

قبلا نوشتم
اما چون بخشی از ماجرا توی شهر اسمشو نبر بود و بعد از لطفی که دوستان ساکن اون شهر بهمون داشتند کل پستهائی که مربوط به اون شهر بودند حذف شدند شرمنده

پریمهر سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 07:47 ق.ظ https://parimehr.blogsky.com

نفرمایید دکتر
وب شما از اون وبهاییه که منتظر آپ شدنش هستم.

بچه کنکوری داشتن سخته، مجبوری از بیشتر تفریحات بزنی و بشینی خونه تا اونا اگه میلشون کشید درس بخونن

سپاسگزارم
بله واقعا همین طوره. بعد هم اگه موفق نبودند ما مقصریم!

دیادیا بوریا سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 01:12 ق.ظ http://Verach.blogsky.com

سلام
دکتر جان چقدر خاطره جالبی بود و اینکه شما چقدر پیگیر بودید
منو یاد قلک پلاستیکی شکل مسجد العقصی انداختید با یک کارت پستان از قدس که به ما دادن و گفتن تو قلک ها پول بریزد و تو کارت پستال ها آرزوی خوب بکنید برای بچه های فلسطینی حالا چرا عکس کارت پستال قدس بود خدا داند ،
احتمالا حس همزاد پنداری رو می خواستن تهییج کنن خلاصه از معصومیت و سادگی بچه ها سو استفاده کردن و یادمه یک بیست تومنی و چند تا سکه دو و پنج تومنی ریختم و دادیم به ناظم مدرسه حالا از مدرسه دور تر رفت اون قلک ها یا رسید دست بچه های فلسطینی الله اعلم

سلام
شما بزرگوارید. خودم خوب میدونم به پای نوشته های شما نمیرسه.
به ما همیشه قلکهای پلاستیکی شکل تانک میدادن!

من دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 11:49 ب.ظ

ماشالا عماد اونقد بزرگ شده ک کنکور داده؟! یه وجب بود وقتی اومدم وبلاگ تون‌ پیر شدیم رفت

بله
زمان واقعا زود میگذره

تیلوتیلو دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 12:17 ب.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

https://www.digikala.com/product/dkp-10456636/%DA%A9%D8%A7%D8%BA%D8%B0-%D8%AF%DB%8C%D8%AC%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84%DB%8C-%D9%85%D8%AF%D9%84-%D8%AA%D8%AE%D8%AA%D9%87-%D8%AC%D8%A7%D8%AF%D9%88%DB%8C%DB%8C/

این دقیقا چیزی هست که خریدم
البته اینجا قیمتش مناسبتر از چیزی هست که من خریدم

ممنون ندیده بودم تا حالا
توی ترب ارزون ترش هم بود!

تیلوتیلو دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 12:14 ب.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

https://www.digikala.com/product/dkp-10456636/%DA%A9%D8%A7%D8%BA%D8%B0-%D8%AF%DB%8C%D8%AC%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%84%DB%8C-%D9%85%D8%AF%D9%84-%D8%AA%D8%AE%D8%AA%D9%87-%D8%AC%D8%A7%D8%AF%D9%88%DB%8C%DB%8C/

اینجا ببنیدش
اتفاقا جالبش این هست که توی دیجی کالا الان که سرچ کردم قیمتش از چیزی که من خریدم هم مناسب تره

ممنون ندیده بودم تا حالا
توی ترب ارزون ترش هم بود!

پریمهر دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 11:34 ق.ظ https://parimehr.blogsky.com

سلام دکتر
چرا من این پست به این خوشمزگی رو ندیده بودم.
حالا نمیدونم در کورد حل جدول که خودم هم دچارش بودم نظر بدم، در مورد جارو برقی یا مسابقات مدرسه ای
چند بار از مدارس و آموزش و پرورش جایزه بردم همه هم بدرد نخور

سلام
شما کی ما رو قابل میدونین آخه؟
واقعا میخوان با کمترین بودجه ممکن همه چیزو برگزار کنن

ترانه دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 08:35 ق.ظ

چه پشتکار خوبی داشتین برای پست کردن جوابها. و جاروبرقیه چه زندگی پر ماجرایی داشته.
اون آبپشنی که گفتین فکر کنم برای رنگ کردنه. استفاده دیگه اش هم برای اینکه مثلا برگهای خشک رو فوت کنه اینور و اونور و حیاط رو تمیز کنه.
امیدوارم برای عماد جان همه چیز بخوبی پیش بره.
راستی جای شما خالی توی عنوان پستهام تاریخها رو اشتباهی زده بودم

ممنون واقعا
یعنی رنگ را میریزن توی جارو؟
دوستان به جای ما. کم کم باید این عادت غلط گیری را هم ترک کنم!

یک عدد مامان شنبه 17 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 07:32 ب.ظ http://Kidcaner.Blogsky.com

چقدر قیمت ها عجیبن
باورم نمیشه که یک زمانی با سی تا تک تومنی میشد کلی چیز خرید انگار خاطره برای مادربزرگ هامون باشه ولی متاسفانه خودمون در دوران دبیرستانمون تجربه اش کردیم
یادم میاد وقتی دانشجو بودم با پنجاه هزار تومن که پول توجیبی می گرفتم زندگی دانشجویی داشتم
هیع

واقعا
فکر نکنم اصحاب کهف هم چنین چیزی را تجربه کرده باشند!
راستی آدرستونو هم اشتباه نوشتین

عبد شنبه 17 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 04:55 ب.ظ

خاطره جالبی بود. جوونی کجایی که یادت به خیر
البته اون آپشن فوت کن جارو را همه جاروها دارن می خواستن بگن خیلی جاروش گزینه داره

ممنون واقعا
واقعا؟ پس چرا من توی هیچ جاروی دیگه ای ندیدم؟

فری شنبه 17 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 03:06 ب.ظ

سلام من هم عالی جدول حل می کنم اما هیچ وقت برا مسابقه نفرستادم. امیدوارم که آقا پسرتون موفق باشه و یه شیرینی خوب به همه دوستان بدهید.
ومن حدس زدم که شما اهل کهکیلویه و بویر احمد هستید حدس من درسته یا نه؟

سلام
من به جز این جارو دو بار دیگه هم برنده شدم. بد نیست خودش یه نوع تفریحه.
یک بار گفتم اهل کجام برای هفت پشتم بسه! ممنون که تشریف آوردین. باز هم منتظرتون هستم.

لیمو شنبه 17 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 02:20 ب.ظ https://lemonn.blogsky.com/

چه قدر دنیا کوچیکه...
پ.ن۱: رسما شبیه استخدام ادارات دولتی بوده. پول بدید ثبت نام کنید و در انتها آشنایان خودشون استخدام بشن.

واقعا
احتمالا دیگه اون قدر چپ شده که نابود شده وگرنه بعید نبود که یه روز توی خونه یه نفر ببینیمش!

نسیم شنبه 17 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 01:48 ب.ظ

امیدوارم عماد خان نتیجه ی خیلی خوبی بگیره در کنکور

سپاسگزارم

شادی شنبه 17 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 11:08 ق.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

به یاد داستان گردنبند پر برکت کتاب دینی‌مون افتادم جاروبرقی پر برکت

بله بله یادمه عالی بود

امیر حسام جمعه 16 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 11:50 ب.ظ https://bimoghadame.blogsky.com/

سلام؛
همین الان ما یه جارو برقی بشکه ای داریم. اونم زیاد می کشیم ته و رو میشه.
امیدوارم فرزندتون موفق باشه.

سلام
نکنه همونه؟
اما ظاهرا اون جارو دیگه بیش از حد چپ میکرده!

عمه اقدس الملوک جمعه 16 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 10:20 ب.ظ https://amehkhanoom.blogsky.com

شما را با لباسهای دهه 70 تو ذهنم تصور کردم با آن فکلی که آقایون میزاشتن. حالا جاروبرقی هم بردین...

من هیچ وقت اهل فکل نبودم اما جالب بود

منجوق جمعه 16 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 09:50 ب.ظ http://Manjoogh.blogfa.com

خوب من اون پست رو نخوندم. چون اسم پدر انی خانم رو اوردی گفتم حتما متاهل بودید.

آقاجون اسم پدربزرگ خودم بود!

طیبه تی تی جمعه 16 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 03:44 ب.ظ http://parandehdararamesh.blogfa.com/

و بازم خدا قوت
در مورد پی نوشت یک
اونا سی تومان می خواستند برای اسم مذهبی شما ۶۰ تومان گذاشتید داخل پاکت؟
یعنی دوتا اسم مذهبی داشتید؟ دو نفر بودید؟ دو تا برادر؟ پدر و پسر؟ یا اسمتون ترکیبه و مذهبی که اگه ترکیب باشه بازم یه۳۰ تومان کافی بود
اون شهر هم به نظر من یا قم بوده یا مشهد
الهی بهترین ها سهم عمادعزیز

ممنون
سی تومن برای مسابقه اسم سی تومن همراه پاسخنامه. مجموعا شصت تومن.
نخیر اتفاقا هیچکدوم نبود. یه شهر کاملا غیرمذهبی بود
ممنونم

طیبه تی تی جمعه 16 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 03:34 ب.ظ http://parandehdararamesh.blogfa.com/

سلام آقای دکتر و خدا قوت
میگم هیچی به اندازه جوابتون به کامنت نازی خانم بامزه و جالب نبود.
جایزه دانشگاه به دوست آنی جون که احکام شرعی ویژه پسران بوده

ولی من کلی جایزه گرفتم همیشه و همه شون هم خوب و به درد بخور بوده و متناسب

سلام
ممنون
خوش به حالتون
قم هستین دیگه برای همین جوایزتون هم کلاسشون بالاست!

محمد رها جمعه 16 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 03:19 ب.ظ http://Ikhnatoon.blogfa.com

خاطره تو مایه های قصه کدو کدوی قلقله زن بود. همه میخواستن بخورنش بسکه جذاب بوده
عاقبت جادوی اسرارآمیز چند دست چرخید تا آخرش فروشنده ۳۰ تومن فروختش شایدم تخفیف داده به خریدار ۲۹.۵ تومن. احتمالا اگر خیلی منصف بوده ۲۸ تومن داده به همکار بابا. اگرم نبوده کمتر داده.
خلاصش مالی که رفت رفته دیگه


شاید یه روزی بفهمم عاقبتش چی شد.

Marjan Emami جمعه 16 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 07:23 ق.ظ

سلام، ممنون بابت تصحیح. عماد چی کار کرد کنکور رو؟ راضیه؟

سلام خواهش خودش که میگه ساده بود اما ظاهرا جواب خیلی از تستها را اصلا نزده!

Marjan Emami پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 08:33 ب.ظ

بهترین ها رو برای عماد عزیز از خدا می خوام. البته اول سلامتی و دوم قبول شدن در دانشگاه یا هر کار دیگه ای که خودش دوست داره. پسر من هم امسال ATAR داره که همون کنکور خودمونه. انشالله با کمترین استرس، بهترین نتیجه رو بگیرن
Australian Tertiary Assessment something
آخرین لغتش رو یادم نمیاد
و بله حق با شماست، من هم دلیلش رو نمی دونم و همچنین دلیل خیلی چیزای دیگه رو هم

ممنونم
من هم برای پسرتون توی آزمون Australian Tertiary Admission Rank آرزوی موفقیت دارم

Marjan Emami پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 11:55 ق.ظ

سلام، چه جاروبرقی پر ماجرایی. خیلی خاطره انگیز بود. یاد سال های دوری رو در یاد من زنده کرد.
من هم خیلی برای کیهان ورزشی نامه می نوشتم و یه بار نوشتم چرا خانوم ها نمی تونن برن ورزشگاه و مسابقه فوتبال رو ببینن - فکر کنم سال ۶۱ بود - نامه من رو‌چاپ کردن و جوابشون این بود: وقتی آقایون نمی تونن مسابقات خانوم ها رو ببینن، خانوم ها هم نمی تونن مسابقات آقایون رو ببینند. آخر منطق و استدلال

سلام بله نمیدونم خریدار جدیدش باهاش چکار کرد؟
هیچ وقت نفهمیدم اگه خانمها دارن با حجاب ورزش میکنن پس چرا ورزششون از تلویزیون پخش نمیشه یا به قول شما آقایون نمیتونن ببینن؟

لیلا شبهای مهتابی پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 01:46 ق.ظ http://www.yalda4000.blogfa.com

چقدر زیبا می‌نویسید آقای دکتر...ادم حس میکنه خودش هم اونجا بوده. منم دوران دبیرستان با پس اندازم یه جارو برقی سطلی قرمز خریدم، عالی بود، یکی از اقوام خیلی خوشش اومد و گفت بفروشش به من و منم دادم اونا هم بهم یه چک دادن نمیدونم چه مبلغی بود ولی یادمه باهاش یه بخاری برا اتاقم خریدم و یه قالیچه.

سپاسگزارم
آقا چقدر وضعتون خوب بوده میتونستین توی دوران دبیرستان از این چیزها بخرین

لیدا پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 12:19 ق.ظ

خاطره خیلی قشنگی بود،دخترمنم امسال کنکور داره،پسرمم که دانشوی دندانپزشکیه

ممنونم
به سلامتی. امیدوارم کنکورشونو خوب داده باشند.

مینا مهرآفرین چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 10:23 ب.ظ http://Www.sky2sky.blogfa.com

سلام اتفاقا خیلی هم مطالب شما جالب هستند.روز اهل قلم را باید به شماهم تبریک گفت... نام و نگاه و سبک نگارشتان به نیکی ماندگار باد

سلام
ممنونم

عابر چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 09:08 ب.ظ

انشالله همگی بچه ها عاقبت به خیر بشن ، عماد هم توی رشته و دانشگاهی که خیرش اونجاست قبول بشه

امیدوارم
ممنون

معلوم الحال چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 08:21 ب.ظ https://daneshjoyezaban.blog.ir/

سلام
جایزه گرگ وال استریت تعلق میگیره به شما و پدر بزرگوارتون د:

امیدوارم عمادجان توی کنکور موفق باشن

سلام
کلا دی کاپریو را گذاشتیم توی جیبمون
ممنون

نازی چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 05:14 ب.ظ

دکتر چقدر پایه بودین که جاروبرقی را خریدین فکر کنم شما تنها برنده ای بودین که جاروبرقی را خریده من یادمه دبیرستانی بودم تو مسابقه نقاشی تو مدرسه اول شدم بهم یه دونه قوری چینی کادو دادند بعد نقاشی ام رفت ناحیه اول شد یه قوری چینی سایز بزرگتر بهم دادن! بعد تو استان اول شد یه قوری گنده گلسرخی ! چینی بهم کادو دادن بعد تو کشور نقاشی ام سوم شد دیگه خانوادم خیلی مسخرم میکردن میگفتن برو قوری جدید بگیر و مبارکه و... جایزه کشوری هم اصلن ندادن به جاش نقاشی هامونو توی یه کتاب و بروشور چاپ کردن دیگه مامانم ارزوی همون قوری را میکرد:خنده اینم خاطره من از اون دوران هرچی فکر میکنم هنوزم نفهمیدم چرا جایزه یک دبیرستانی ۱۶ ۱۷ ساله اونم‌برای رشته نقاشی باید قوری باشه؟

بعید نیست.
همون قوری ها هم الان کلی قیمت دارند! به دوست آنی که توی دانشگاه کتاب احکام شرعی ویژه پسران هدیه داده بودن

مرضیه چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 05:01 ب.ظ http://because-ramshm.blogfa.com

امیدوارم عماد موفق و سلامت باشه

سپاسگزارم

جان دو چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 04:02 ب.ظ https://johndoe.blogsky.com/

من هلاک این تخفیفم آقای دکتر .... این دیگه چه مدل تخفیف دادنی بود ... لابد از همون شرکت های تازه تاسیس بودن (وارداتی و مونتاژی یا تولید ملی )که می خواستن مشتری جذب کنند یا جنس آورده بودن می‌خواستن سریع اب کنند ... ولی 20500 کجا و نرخ 30000 هزار کجا

بعد این قضیه فروش جارو برقی و سردرآوردنش از پشت مغازه من رو یاد پست یکی از وبلاگ‌نویس ها انداخت که طراح گرافیک بودند و برای برخی شرکت‌ها وارد کننده کامپیوتر و لپ‌تاپ و پرینتر کار می کرد و طراحی می کرد و ادعا داشت که جنس اصل و دست اول توی ایران کم پیدا میشه و اغلب لپ‌تاپ‌ها و پرینتر و قطعات وارده به ایران استوک هستند که زیر قیمت و عمده می‌خرند و اینجا شرکت‌ها با وسواس برایشون لیبل و هولگرام و بارکد قابل استعلام می‌زنند و جای جنس نو و اصل می‌اندازن به ملت (حتی کفش‌ها)

پ.ن1 انگار که از قدیم این شکلی بوده و مشخصا با پیشرفت بشر و تکنولوزی این مدل هم بروز شده و یادمه یه موقع هایی مسابقه های پیامکی رفته بود روی بورس که هر بار شرکت و پاسخ به جوابهاش چندبرابر نرخ معمول حساب میشد و آخرسره مشخص نشد که نتیجه‌شون چی شد و نشد

پ.ن2 امیدوارم که عماد از این آزمون موفق بیرون بیاد و مسیر خوب و روشنی پیش روش قرار بگیره

واقعا خودشونو ورشکست کردن
عجب!
پ.ن1. بله حتی بعضی از اقوام هم خودشونو درگیر اون مسابقه ها کرده بودند.
پ.ن2. ممنونم من هم همین طور

منجوق چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 03:23 ب.ظ http://manjoogh.blogfa.com

اتفاقا خاطره جالبی بود تنه به تنه سوتی های بیمارها و کارکنان میزد
ولی خداییش دکتر، شما سال اول یا دوم دانشگاه متاهل بودی؟
لازم شد ماجرای تاهل را هم بنویسی

ممنونم
نمیدونم از کجای این پست حدس زدین که من متاهل بودم؟!
من توی دوران طرح ازدواج کردم قبلا هم توی همین وبلاگ نوشتم توی پست روزی که آنی آمد.

مریم و سعید. چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 02:55 ب.ظ

با دقت خوندم پست رو ...اتفاقا چقدر با مزه و محتوا بود ،چقدر نزدیک به واقعیت بود
چقدر خوب که در این دنیای مجازی زده ! که همه تصویری غیر واقعی از خودشون دارند شما اینهمه خودتون هستید .....

ممنونم
نزدیک به واقعیت بود؟ خب واقعیت بود دیگه!

فرزان چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 12:54 ب.ظ

سلام
خاطرتون جالب بود اقای دکتر
خیلی قلمتون خوبه،جدی جدی برید تو فکر نوشتن کتاب،جوری مینویسید که ادم با نوشته تون همراه میشه


امیدوارم عماد چیزی که میخواد بیاره،حتی اگه مطابق میل شما نیست
پسر عمه منم کنکور داره و امیدوارم اونم رشته خوبی قبول شه

و فردا هم بچه های تجربی کنکورشون را خوب بدن

سلام
ممنون
شوخی میکنین دیگه؟!
من فقط میخوام بتونه چهار روز دیگه بتونه گلیم خودشو از آب بکشه بیرون.

parinaz چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 12:44 ب.ظ http://pzrinaz95.blogfa.com

اتفاقا خیلی هم با مزه بود و من که خندیدم.
حالا به تجربه بی مزه من از جایزه گرفتن گوش کنید:
محل کار همسرم به مناسبت های مختلف (عید های مذهبی و ...)مسابقه برگزار میکرد، داستان نویسی و ارسال خاطره و عکس و اینطور چیزا.جدول های داخل مجلشون هم هرکسی حل میکرد جایزه میگرفت.
همسرم شرکت میکرد در مسابقات و جایزه نقدی برنده میشد که خوب شاید مبلغش زیاد نبود اما کمم نبود و مادرش هم جدول حل کرد و گلدان و بشقاب های نفیس و زیبا برنده میشد.یه دفعه گفتم منم خاطره درمورد فلان موضوع مسابقه میفرستم و حتما برنده میشیم.
گذشششت و نتیجه مسابقه اومد و همسرم گفت پریناز بیا برنده شدی بهت جایزش بدم.
کارتن کوچیک مربعی را که میخواستم باز کنم با خودم میگفتم لابد یه تابلو زرسام باشه یا مینا کاری یا همچین چیزی اما یه تیکه فرش از حرم امام رضا بود.
صورتم آویزون شده بود و همه میگفتن وااای ارزش معنوی داره و این حرفا.اما من ترجیح میدادم اگر میخوان معنوی بازی هم دربیارن بلیط سفر به حرم امام رضا را میدادن نه یه تیکه فرش

ممنونم
آفرین چه خانواده زرنگی که همه شون برنده میشدن!
یا حداقل بلیت امامزاده های آنتالیا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد