جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

فقط در یک شیفت

پیش نویس

سلام

هرکسی که توی شیفت کار کرده باشه (بخصوص هم رشته ای های ما) حتما تصدیق میکنه که شلوغی و خلوتی هر شیفت (گرچه به خوش کشیکی یا بدکشیکی آدم هم مربوطه!) تا حدود زیادی شانسیه. گاهی اونقدر شلوغ میشه که نمیتونی سرتو بخارونی و گاهی اونقدر خلوته که حوصله ات سر میره. با توجه به اینکه بعضی از دوستان فکر میکنن همه شیفتهای ما پره از خاطرات (از نظر خودم) جالب، این بار تصمیم گرفتم همه خاطرات یکی از شیفتهامو بنویسم که مال چند هفته قبله. شیفتی که جزء شیفتهای شلوغ تقسیم بندی میشه.

از همون ساعت دو بعدازظهر که شیفتو تحویل گرفتم حمله مریضها شروع شد و همین طور ادامه داشت تا حدود چهار و نیم که یه کمی خلوت تر شد. ساعت حدود پنج و نیم بود که یه پسرو آوردند و گفتند با موتور زمین خورده. مشکل خاصی نداشت. به بهیارمون گفتم زخمشو پانسمان کنه و برن برای احتیاط یه عکس هم بگیرند.

چند دقیقه بعد دیدم همراه مریض داره دنبالم میگرده. گفتم: بفرمائین. گفت: پس بهمون آمبولانس نمیدین؟ گفتم: نه این به آمبولانس احتیاجی نداره، آمبولانس مال مریضهای بدحاله. همراه مریض رفت پیش مریضشو و یکی دودقیقه بعد دیدم مریض خودشو زده به غش بازی و داد و فریاد که: وقتی زمین خوردم سرم هم ضربه خورد. حالا سرم داره گیج میره و حالت تهوع دارم و ....

هرطور که بود ردش کردیم رفت. حدود یک ساعت بعد دیدیم یه نفر دویده توی درمونگاه و میگه: ویلچرتون کو؟ کجاست این ویلچر؟ گفتم: ایناهاش کنار دیوار. گفت: پس بیائین کمک. رفتیم بیرون و دیدیم یه پیرزنو پشت یه سواری خوابوندن و حالا میخوان از ماشین بیارنش بیرون. گفتم مشکلشون چیه؟ گفتند: سابقه مرض قند داره. حالا هم نمیدونیم قندش رفته پائین یا بالا؟

مریضو گذاشتند روی ویلچر و خواستند بیارنش تو که دیدیم ویلچر خراب شده و یکی از چرخهاش به راحتی نمیچرخه. گفتم: این چرا اینجوری شده؟ مسئول داروخونه گفت: قرار بود مسئول امور عمومی بده عوضش کنن فرصت نشد. هرطور بود مریضو آوردیمش توی درمونگاه. طبق کتاب باید یه نمونه خون از این مریضها گرفت برای آزمایش و بعد بهشون قند زد تا وقتی جواب آزمایش بیاد چون مقدار قندی که توی یه سرم قندی هست اونقدر نیست که اگه مریض به خاطر بالا رفتن قند خون مشکل پیدا کرده باشه حالشو خیلی بدتر کنه. اما مسئله اینه که همراهان محترم مریض نمیگذاشتند بهش سرم قندی بزنیم و انتظار هم داشتند هرچه زودتر کاری کنیم تا حالش خوب بشه! یکدفعه یادم افتاد اخیرا یه گلوکومتر برامون اومده. به مسئول داروخونه گفتم: گلوکومترو بده. گفت: کاغذ نداره! قرار بود امروز مسئول امور عمومی بره براش از شبکه کاغذ بگیره یادش رفت!

همراه مریض گفت: پس آمبولانسو بدین ببریمش بیمارستان. گفتم: خودتون هم میتونین ببرینش. همراه مریض فرمودند: این از ویلچرتون این هم از گلوکومترتون این هم از دکترتون. بعد هم ویلچرو بلند کرد و یه نگاه به من کرد و یه نگاه به بهیار مرکز و یکدفعه ویلچرو پرت کرد طرف بهیارمون که خوشبختانه بهش نخورد. از ترس جونمون مریضو گذاشتیم توی آمبولانس و ردش کردیم رفت!

بعد از اون یه حمله دیگه هم داشتیم.

حدود ساعت هشت و نیم شب بود و داشتم توی اتاق استراحت شام میخوردم که دیدم بهیارمون صدام میکنه و میگه: یه پسرو آورده اند که دوتا زخم کوچیک داره اما نمیدونم چرا خونریزیش بند نمیاد؟

رفتم اتاق تزریقات و پانسمان. دیدم یه پسر جوونه با دوتا زخم چاقو. یکی روی دستش و یکی روی صورتش. طول زخم روی صورتش حدود دو سانتیمتر بیشتر نبود اما خون همه سر و صورت و لباسهاشو پر کرده بود و جالب اینکه فقط میگفت: من بخیه نمیخوام. یه پانسمان برام بگذارین زودتر برم. گفتم: بخیه که میخواد. فقط باید ببینیم کار اینجاست یا باید بری بیمارستان؟ بهیارمون داشت روی زخمو فشار میداد ببینیم خونریزی قطع میشه یا نه که دیدیم صدای داد و فریاد از بیرون بلند شد. پسره نگاه ملتمسانه ای بهم انداخت و گفت: نگفتم روشو پانسمان کنین من زودتر برم؟ در همین حین در اتاق تزریقات و پانسمان با یه لگد باز شد و یه پسر با هیکلی دست کم سه برابر من پرید توی اتاق و درحال دادن فحشهای بالای هجده سال به پسر زخمی بهش حمله کرد و شروع کرد به زدن مشت و لگد و .... بعد اونو از روی تخت انداخت روی زمین و به کتک زدنش ادامه داد. من و بهیار گرامی هم جونمونو برداشتیم و از اتاق زدیم بیرون! به مسئول پذیرش گفتم با پلیس تماس بگیره. چند دقیقه بعد چندتا جوون دیگه ریختند توی درمونگاه و رفتند سراغ اون جوون هیکلی و شروع کردند اونو از اون پسر زخمی دور کردن. پسر هیکلی هم مقاومت میکرد اما بالاخره در برابر اون چند نفر کم آورد و کشیدنش توی سالن. بیشتر مریضهائی که نوبت گرفته بودند و منتظر من بودند هم از توی درمونگاه فرار کردند. اون چند نفر خواستند اون پسر هیکلیو از محوطه درمونگاه ببرند بیرون و او هم مقاومت میکرد که یکدفعه سکندری خورد و رفت توی یه شیشه بزرگ روی در درمونگاه و شیشه با صدای بلندی خرد شد. بعد هم همه شون رفتند توی حیاط. یکی دو دقیقه بعد بود که بالاخره مامورین محترم از راه رسیدند و اون پسرو بردند.

رفتم پیش اون پسر زخمی و گفتم: حالا دیگه مطمئنم که باید بری بیمارستان!

حدود یک ساعت بعد داشتم مریض میدیدم که سه تا پسر جوون درحالی که با شدت درحال خندیدن بودند اومدند توی مطب. بعد هم یکیشون گفت: دکتر راستش ما یه جا مشروب مفت پیدا کردیم و تا توی چشمهامون خوردیم. دفعه قبل که اینطور شد و اومدیم اینجا دکتره زنگ زد پاسگاه حالا تو دیگه زنگ نزنیها تا کلاهمون توی هم نره!

دوتاشون بدحال نبودند اما برای یکیشون سرم و آمپول نوشتم و رفتند طرف اتاق تزریقات یکی از دوستانشون تصادفا از راه رسید و گفت: خدا بد نده چی شده؟ یکی از پسرها هم یکدفعه صداشو برد بالا و گفت: به توچه؟ مگه فضولی؟ مگه من بهت میگم چرا اومدی اینجا؟ .... با هر فلاکتی بود از هم جداشون کردیم و پسرها رو فرستادیم برن اتاق تزریقات و پانسمان. چند دقیقه بعد باز یه مریض چاقو خورده آوردند که بعدا فهمیدیم از دوستان همون پسر هیکلیه که توسط دوستان اون پسر زخمی چاقو خورده. یکی از تختهای اتاق تزریقات و پانسمان هنوز پر از خون بود و دومی هنوز در اشغال اون پسر مست. به پسر مست گفتم: پاشو تا بریم توی اتاق تزریقات خواهران. خواستم سرمشو ازتوی پایه سرم دربیارم که دستمو گرفت و همون طور مستانه بهم گفت: دکتر دست به سرم من زدی خودت میدونیا!

اینجا بود که دوستان پسر چاقو خورده جدید اومدند کمک من. پسر مستو به زور از روی تخت بلند کردند و فرستادند توی اتاق تزریقات خواهران اون هم یکدفعه لحنشو عوض کرد و گفت: باشه بابا دعوا که نداریم! بعد شروع کردیم به بررسی زخمهای پسر چاقو خورده جدید.

دیگه اواخر شب بود و درمونگاه خلوت شده بود. رفتم توی اتاق استراحت و بالاخره موفق شدم بقیه شاممو بخورم و چند دقیقه بعد روی تخت دراز کشیدم و از هوش رفتم.

تا صبح چندبار بیدارم کردند. صبح هم صبحانه خوردم، روپوش پوشیدم و رفتم توی مطب چون اون روز شیفت صبح هم بودم ....

پ.ن۱: پنجشنبه شیفت بودم و جمعه قرار بود یکی از همکاران بیاد و شیفتو تحویل بگیره که دیدم یکی دیگه از دوستان اومد. گفتم: شیفتو با دکتر «و» عوض کردین؟ گفت: نه دکتر «و» برای رزیدنتی رزرو شده بود و بهش زنگ زدند هرچه زودتر بیا. او هم به سرعت با شبکه تسویه حساب کرد و رفت.

موفق باشی دکتر «و»

پ.ن۲: با چک هائی که برای خرید خونه دادم دسته چکم تموم شد. وقتی میخواستم دسته چکمو عوض کنم یه نگاه به اولین برگش انداختم و دیدم دروجه باجناق گرامی چک دادم برای پس دادن قرضی که برای خریدن این خونه بهم داده بود! حالا این دسته چک چقدر دوام داشته باشه نمیدونم؟ (از وقتی بهمون یه کارت عابربانک متصل به حساب جاری داده اند زیاد چک نمیکشم)

توضیح ضروری۱: هردو این پی نوشت ها رو میخواستم دوهفته پیش بنویسم اما نمیدونم چرا یادم رفت!

توضیح ضروری۲: هر کامنتی که به نام شهر اشاره کنه تائید نخواهد شد!

نظرات 74 + ارسال نظر
پزشک طرحی یکشنبه 21 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:06 ب.ظ http://www.pezeshketarhi.blogfa.com

سلام دکتر جان. خسته نباشید.
می بینم که مردم ولایت شمام ، مثل ولایت ما علاقه و شور خاصی به آمبولانس مرکزتون دارن ....
اینجا که خیال میکنن آژانسه نه اورژانس....
اگه جلوی چشمه ، ببرید اون پشت ، مشتا یه جا پیدا کنید پارکش کنید یا اینکه با چادر ماشین استتارش کنید
دکتر جان همیشه خوش کشیک باشین

سلام
پس یعنی اونجا هم؟
اتفاقا اینجا رئیس شبکه فرمودند آمبولانسو از پارکینگ بیارین بیرون توی حیاط باشه تا دیگه این قدر نگن چرا آمبولانس نیست و به خاطر نبودن آمبولانس سر و صدا نکنن!
ممنون

یک معلم پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:35 ب.ظ http://jafari58.blogfa.com/

شما هم انگار سرتون حسابی گرم شده دیر به دیر آپ می کنید

شرمنده
عیالواریه دیگه

یه خانم مهندس پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:30 ق.ظ http://www.ati-91.blogfa.com

سلام آقای دکتر
وای شغل سختی دارین واقعا خسته نباشید
من میخوام بعد از گرفتن لیسانس معماری پزشکی بخونم ولی مثل اینکه باید فکر بعدش رو هم بکنم!!

سلام
دقیقا

آنا چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:50 ب.ظ http://www.anna1980.persianblog.ir

نیستی دکتر!!!

هشتم
ولی خشتم

moon چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:21 ق.ظ http://like-the-moon70.blogfa.com

جشن آبانگان مبارک

ممنون
اما کی هست؟

ایرمان سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:05 ب.ظ

فیلم اکشن دارید؟؟؟؟؟؟؟این درمانگاهتون کجاست دکتر جان؟؟؟این که امکاناتش از همه جاهایی که من کار کردم حتی محل طرح پشت کوه هم کمتره!!!باز اونجا اگر رادیولوژی یک هفته در میون درست بود!حداقل ویلچر و گلوکومتر درست بود!!!

تاحدودی
البته قبول دارم که این شیفت تقریبا استثناء بود
درحال حاضر هیچکدوم از درمونگاه های شبانه روزی این استان رادیولوژی نداره

ترب و آلوچه سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:28 ب.ظ http://torobaloo.com

سلام اومدم کامنت بزارم دیدم انقد رومانتیک اسم پرسیدین واسه کامنت که اصلا یادم رفت چی میخواستم بگم

سلام
وای شرمنده

هزارپا سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:31 ق.ظ http://1hezarpa.persianblog.ir/

سلام دکتر ، خوبید ؟
اوصاع درس چطوره ؟ امیدوارم خوب پیش برید .

سلام
ممنون
راستشو بخواین نه!

نگین یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:48 ب.ظ http://khateratebimarestan.blogfa.com

با اجازتون لینکتون کردم.

سپاسگزارم

دختری در همین حوالی یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:41 ق.ظ http://hamin-havaali.blogfa.com/

سلام
واااای چقدر بد مثل فیلم ترسناکا بود!!

سلام
واقعا
راستی کامنتدونی تونو چرا بستین؟

moon یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:47 ق.ظ http://like-the-moon70.blogfa.com

با یه پست مناسبی برای۷آبان آپم

مزاحم میشم

yasna شنبه 6 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 06:34 ب.ظ http://delkok.blogfa.com

سلام دکتر
عیدتون با تاخیر مبارک
یه سوال اونجا تگزاسه؟
ببخشید توضیح ضروری 2 رو نادیده گرفتم...

سلام
ممنون
میترسم جوابی بدم مثل ماجرای شهر اسمشو نبر بشه

نگین شنبه 6 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 06:05 ب.ظ http://khateratebimarestan.blogfa.com

خیلی وقته که پای ثابت وبلاگتونم ولی تا حالا کامنت نداده بودم.یعنی شما اینقدر خواننده و طرفدار دارین که من روم نمیشد بگم منم هستم!!
شیفت شلوغتون خیلی جالب بوده.هرچی چاقوکش بوده به پستتون خورده!مواظب خودتون باشین!
خوشحال میشم به منم سر بزنین
ایشالا که با وجود این گرفتاریا برسونین واسه رزیدنتی هم بخونین و ما خبرای خوب بشنویم....

روشن شدنتون مبارک
اختیار دارین همه دوستان مجازی ارزشمندند
چشم
انشاءالله

moon شنبه 6 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:57 ق.ظ http://like-the-moon70.blogfa.com

آپم و از حضورتون خوشحال می شم

مزاحم میشم

سراب شنبه 6 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:18 ق.ظ http://lotusland.blogfa.com

سلام
احوال شما؟
هی اومدین از شهر اسمشو نبر گفتین و کلی دشمن برا خودتون درست کردین ...
اینم از هم ولایتی ها
ولی خودمونیم واقعا عجب شغلی دارینا

سلام
ممنون
شما هم که میدونین من کجام
آره هنوز همون جام!

سارا شنبه 6 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 03:45 ق.ظ http://tajrobe2010ss.blogfa.com

واقعا خسته نباشید فکر کنم شما اصلانمی تونید بخوابید .با این همه بیمار وقت نمیشه استراحت کنید .
شغلتون خیلی سخته .
مخصوصا اینکه دعوا بین مریض ها هم اتفاق بیفته جون شما همدر خطر می افته

سلامت باشید
چرا بعضی از شیفتها میشه

دکتر پرتقالی شنبه 6 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:36 ق.ظ http://dr-orange.blogfa.com

ممنون از تبریکتون. امیدوارم درست و حسابی زندگی کنم

خواهش می کنم
امیدوارم موفق باشید

سارا شنبه 6 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:22 ق.ظ http://sm19.blogfa.com

این مسئول امور عمومی چ اکتیو هستن
ای بابا عجب بیمارایی دارینا....اون از ویلچر...اون پسر هیکلیه ....پسر مسته...
خدا بهتون صبر بده جدا
بعد اینکه من متوجه شدم شما بدشانسی تو شیفت

خییییلی
واقعا
ممنون
کمی تا قسمتی

ریحان شنبه 6 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:09 ق.ظ http://itwasntme.persianblog.ir

البته من معتقد بودم شیفتایی که شروع طوفانی دارن پایان ارومی دارن اما انگار فرضیه ام نقض شد!

همین هم کاملا شانسیه
ضمن اینکه نمیشه یه فرضیه را فقط به خاطر یه مورد استثناء نقض کرد

ممول جمعه 5 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:28 ب.ظ http://www.dejapense.blogfa.com

نه دکی من انقدبدذات نیستم که واس راحتی خودم یکی دیگه روناراحت کنم ولی چون حقوق مرکزماازهمه بالاتروجااییکه اون دکترکارمیکنه حقوقش ازهمه پایینتره داره جاشوعوض میکنه فقط دعاکنین زودتراین جابجایی انجام شه

آهان از اون لحاظ

moon جمعه 5 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:58 ق.ظ http://like-the-moon70.blogfa.com

عیدتون مبارک

ممنون

نگران آینده پنج‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:40 ب.ظ

سلام.
چقدر وحشتناک بوده ...
خدا رو شکر که رشته ی پزشکی رو انتخاب نکردم...

سلام
واقعا
کار درستی کردین

سیدعلی پنج‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:29 ب.ظ

سلام
حمله مریض ها...
ولی واقعا حمله بود ها..
خوبه با شما کاری نداشتن...

سلام
البته من به اینها نمیگم حمله
بیشتر به سرازیر شدن یکباره شصتادتا مریض با هم به درمونگاه میگم حمله

ممول پنج‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 05:29 ب.ظ http://www.dejapense.blogfa.com

ماشاللادکتر.مرکز شمام که کم از مرکز من نداره

یعنی اونجا هم؟

moon پنج‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:25 ق.ظ http://like-the-moon70.blogfa.com

سربلندی ابراهیم آرامش اسماعیل امیدواری هاجر عطر عرفه وبرکت عید قربان رابرایتان آرزومندم امیدوارم فردا غمهایت قربانی شادیهایت گردد.

از لطفتون ممنون
عید شما هم مبارک

مریم پنج‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:58 ق.ظ http://soir.blogfa.com

اوه عجب شیفت پر تنشی...

واقعا

masi پنج‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:07 ق.ظ http://www.yasyas-66.blogfa.com

سلام دکتر خسته نباشى
چه بى اعصاب بودن اینا ،آخه شما هم خیلى مهربون و ساکتى اینا سوءاستفاده میکنن میگم یکم زعفرونى باشید خوبه ها

سلام
سلامت باشید
وا شما از کجا اخلاق منو اینقدر بلدین؟ :دی

یک معلم چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:26 ب.ظ http://jafari58.blogfa.com/

خدا به دادتون برسه چه شیفت وحشتناکی ، صبح موندنش هم که دیگه وااااای بعد از اون شب پر دردسر

واقعا مگه خدا به دادمون برسه

miss arefe چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:02 ب.ظ http://shooooooot.blogfa.com

سلام.... خوبی؟
آپم... خواستی یه سر بزن[لبخند]

سلام ..... خوبم
چشم

moon چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 06:17 ب.ظ http://like-the-moon70.blogfa.com

سلام من یه خواننده خاموش بودم که مروز و این ساعت روشن شدیم
موفق باشید پزشکی سخته خیلی سخت خدا قوت
هم شما هم همسرتون خیلی خوب وب می نویسید ما خوشمان آمد
اما گله مندی دارییییییم

انقدر بدم می یاد هی هی می پرسن از کجایین و کدوم شهر بابا لازم باشه و نویسنده صلاح بدونه می گه خوب
اما دعوت به وب منم سر بزنید به خدا خوشحال می شم
روی پسر و دختر گلتون ببوسید

سلام
روشنی تون مستدام
یه زمانی گفتم که خودش مایه دردسر شد
مزاحم میشم
چشم

مرضی چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 03:24 ب.ظ http://yasinak.blogfa.com

چه روز پر ماجرایی بوده
خدایی باید صبر ایوب داشته باشین

واقعا
مجبوریم داشته باشیم

دنیا چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:50 ق.ظ

سلام. میگم که میشه از این اتفاقات فیلم ساخت. اما خداییش جای تحسین داره که این مریضارو تحمل میکنین. دل شیر میخواد. پیشنهاد میدم زره بپوشین یا حداقل چند تا بادی گارد سیبیل کلفت دستمال یزدی به دست استخدام کنین.خارج از شوخی خدا قوت به شما وهمه پزشکان وپرستاران زحمت کش

سلام
کلی هم فیلمش فروش می کنه!
با این حقوقی که ما میگیریم آخه؟
ممنون

نایس سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:38 ب.ظ http://www.parvaze-lahzeha.mihanblog.com

سلام
چه روز پرماجرایی بوده پس...
اون پسر هیکلیا هم که ظاهرا درمونگاه رو با زورخونه اشتباه گرفته بودن.
شانس اوردید شما رو زخمی نکردن حالا که اینقدر عصبانی بودن :)

سلام
واقعا
خدا رحم کرد

آناهیتا سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:12 ب.ظ http://www.elahebaran.blogfa.com

سلام دکتر
خدا قوت! چه شیفت تهاجمی بود! همه با هم درگیر بودند!
خدارو شکر بلایی سر شما نیاوردند.
امیدوارم دیگه از این شیفتها به پستتون نخوره.

سلام
واقعا
خدا بهم رحم کرد
من هم امیدوارم

مجتبی هادی پور سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 05:52 ب.ظ http://absharan4mb.blogfa.com

اره من هم همولایتی هستم.

خوشوقتم

مهدی سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 04:47 ب.ظ http://manabash.blogfa.com/

عرض کنم خدمتتون که :!!
من لینک کردم.
شادمان باشید.

ممنون از لطف شما

باران سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:39 ب.ظ http://barane-deltangiha.blogfa.com

سلام دکتر شما سالمی الحمدالله
چه خبر اینجا
چه بزن بزنی چه چاقوکشی یی
همون بهتر که از خلوتی درمانگاه حوصلتون سر بره
تا اینجوری شلوغ بشه
راستی سه برابرشما ...میشه چقد
مواظب خودتون باشید پس

سلام
شکر خدا
واقعا
سه برابر من یعنی خیلی!
چشم

سایه دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 03:36 ب.ظ http://saye-be-saye.blogsky.com/

سلام خوشحال میشم
منو لینک کنی
"دانشجوی پزشکی"

سلام
بهتون سر میزنم

مجتبی دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:19 ب.ظ http://absharan4mb.blogfa.com

سلام دکتر. خوبی؟ چ خبر؟ میبنم سالمی واز کتک و این حرفا در رفتی؟؟ در پاسخ به دوستمون ک عرض کرده کتک و گرز مخصوص چند استانه ک استان ما هم منظورش بوده باید عرض کنم که همه جای ایران ادمای خوب داره و بد هم.کاش میدونستم این دوستمون کجاییه؟ شاید تو این چند استان یه کم برجسته نشون میدن.من خیلی از استانها رو رفتم و تعریفاشون هم شنیدم به هر حال تعمیم ندهید لطفا. ببخشید طولانی شد.

سلام
آره خوشبختانه
وا
مگه شما هم همولایتی هستین؟

ماما ی مهربون دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:10 ق.ظ http://midwife40.blogfa.com

سلام دکتر
وااااااااااااای اینا دیگه کی بودن؟همه لات و چاقو کش و مست

سلام
همه که نه البته!

مهدی دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:10 ق.ظ http://manabash.blogfa.com/

کار؟:
اینکه اجازه بدین با افتخار لینکتون کنم و منت بذارین لینکم کنین و قول بدیم که به همدیگه سر بزنیم.
اینم کار!!

اگه شما دوست دارین این وبلاگو لینک کنین نظر لطف شماست اما اینکه من وبلاگیو لینک کنم یا نه ربطی به لینک شدن یا نشدنم توی اون وبلاگ نداره

مامان یک کودک سرطانی یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:12 ب.ظ http://kidcanser.blogfa

منظورتون همون اسمشو نبر هست
راستش من تقریبا ۷ماهی می شه که اینجا رو می خونم پس خیلی در جریان مشکل پیش اومده نیستم ولی می تونم حدس بزنم چقدر اذیت شدین
یک کل کلی با این اقای همسر داریم می خواستم این دفعه ضربه فنی اش کنم حالا اشکالی نداره من بهش می گم تمام این اتفاقات باحال توی استان زادگاهش اتفاق افتاده

دقیقا
خوب خداروشکر که درک میکنین
واقعا؟
پس تا حدودی همولایتی هستیم!

موشی و پیشی یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:42 ب.ظ http://mushipishi.persianblog.ir

سلام دکتر جان
خدا رحم کرده تا صبح زنده موندین..

سلام
واقعا

ترنم یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:30 ب.ظ

چه وحشتناک !
من اگه اونجا بودم تا یه ساعت از ترس ، تمام بدنم می لرزید
خدا خودش حافظ و حامی شما باشه

واقعا
حق داشتین
بخصوص توی این ایام که بزرگداشت حافظ هم هست :دی

مامان ارین واروین یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 05:08 ب.ظ

عجب سرگذشتی داشتی نه ببخشیسد عجب شیفت گذشتی داشتی برادر!!

دکتر جون مشکل نمره م یادتونه؟ حل شدا!!!
با مبلغی پول درست شد!!!!
حالا هی انشا نوشتیم علم بهتره یا پروت؟
بابا خوب معلومه که علم بهترازثروته
راستی میدونم همشهری نیستسم ولی تو خواب میدیدم همشهری هستیم باهم...

واقعا
ای وای گزارشتونو بدم به مقامات بالا؟!
توی خواب فرار نکردین از این ولایت اون وقت؟!

مهدیس یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:38 ب.ظ http://tasvire-roya.blogsky.com

واااااااااااااااااای این خیلی طولانی بوووووووووووود ولی چه پر ماجرا بودااااااااااااااااااااا ...
حالا دعوا سر چی بود ؟؟؟
راستی سلام ... خیلی وقت بود نیومده بودم ... گفتم بیام اعلام وجود
فعلا دکتر ...

خوش اومدین
من که چیزی نپرسیدم

دکتر نفیس یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:30 ب.ظ http://drnafis.blogfa.com

چقدر رمانتیک ان مردم اون منطقه
اونقدر که آمبولانس اونجا طرفدار داره پورشه نداره!
ببیخشید ، به نام منطقه م اشاره کنیم تایید نمیشه ؟

خیییلی
واقعا
شرمنده نمیشه!

شاه پری دختر بهار یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:04 ق.ظ

سلام آقای دکتر.خسته نباشیدددددددد.باورم نمیشد درمونگاه های ایران اینطوری باشه فکر میکردم فقط تو کشور شیطان بزرگ از این خبرای چاقو و چاقو کشی هست :دی
درضمن الان یه سوالی ذهنمو بد جور مشغول کرده سه برابر هیکل شما میشه چقد؟؟؟؟؟

سلام سلامت باشیدددددددددد
اونجا که اصلا همه چیز داغونه مثل اینجا که گل و بلبل نیست که!

هزارپا یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:18 ق.ظ http://1hezarpa.persianblog.ir/

وای یاد کشیکهای دوران طرح افتادم .بعضی روزها دلم میخواست تعدادیشون رو خفه کنم

این که نوشتم بد آموزی که نداره احیانا؟

یعنی اونجا هم؟
اتفاقا بد فکری هم نیست!

دیادیا بوریا یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:19 ق.ظ

دکتر جان من اینجا نظر گذاشته بودم چی شد پس؟
نرسید یا هنوز تایید نشده؟

شرمنده دکترجان
دیروز 24 ساعته شیفت بودم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد