جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۴۱)

سلام: 

۱. به مرده گفتم: وقتی شکمتونو فشار میدم درد میگیره؟ گفت: این طور که شما فشار میدین نه! 

۲. به پیرزنه گفتم: توی خونه قرص فشار دارین یا براتون بنویسم؟ گفت: ندارم٬ به خدا ندارم! 

۳. به پیرزنه گفتم: چربیتون ۱۶۰ بوده. گفت: توی آزمایش قبلیم ۴۰۰ بود حالا ۱۶۰ از ۴۰۰ کمتره؟! 

۴. (این یکی مال چند ماه پیشه که تازه یادم اومد) توی مدرسه داشتیم محصلهای اول دبیرستانو میدیدیم. من نشسته بودم پشت میز معلم که چسبیده بود به نیمکت اول٬ همینطور که داشتم پرونده های بهداشتیو مهر میکردم یه لحظه نگاه کردم و دیدم یکی از دانش آموزانی که توی نیمکت اول نشسته داره فقط به امضای من نگاه میکنه و بعد اونو روی یه کاغذ تمرین میکنه! چند دقیقه بعد متوجه شدم یه دفترچه بیمه از کیفش آورده بیرون و داره آروم دستشو میبره به طرف مُهرم که فورا برش داشتم! 

۵. داشتم فشار یه مریضو با فشارسنج جیوه ای میگرفتم که گفت: ما هم تازه یه فشارسنج برای خونه خریدیم دقیقا عین همینه فقط سرش یه دایره است که یه عقربه داره! 

۶. به خانمه گفتم: قبلا هم سابقه سوزش ادرار داشتین؟ گفت: اصلا! تا خودکارو برداشتم گفت: دکتر برام «فنازوپیریدین» بنویس هروقت میخورم فورا خوب میشم! 

۷. میخواستم برای مرده که سرما خورده بود نسخه بنویسم که گفت: دکتر! برام قرص سرماخوردگی و کپسول آموکسی سیلین بنویس! خانمش آروم گفت: دیفن هیدرامین رو هم بگو! مرده گفت: اگه دکتر حالیش باشه که میدونه باید برای سرماخوردگی دیفن هیدرامین هم بنویسه! 

۸. خانمه بچه شو با اسهال و استفراغ آورده بود که براش نسخه نوشتم. گفت: دکتر خوب میشه؟ گفتم: بله. گفت: یعنی تا حالا چنین مریضی داشتین که خوب بشه؟! 

۹. برای پیرزنه نسخه نوشتم که گفت: خدا ۱۰۰۰ در دنیا و ۱۰۰ در آخرت بهت عوض بده! 

۱۰. میخواستم برای خانمه نسخه بنویسم که گفت: دکتر برای من قرص ننویس٬ شربت برای من بهترین قرصه! 

۱۱. (۱۶+) خانمه گفت: دفترچه بیمه مو مهر کن برم پیش متخصص ازم «پاپ اسمیر» بگیره. گفتم: خانم مامای همین جا هم میگیره. گفت: خاک به سرم٬ اون فامیلمونه٬ روم نمیشه ...مو بهش نشون بدم! 

۱۲. پیرزنه گفت: دفترچه مو مهر کن برم پیش دکتر قلب. چند روز پیش رفتم پیش دکتر .... اما انگار چیزی حالیش نبود میخوام برم یه دکتر دیگه. گفتم: چرا چیزی حالیش نبود؟ گفت: آخه بهم گفت قلبت مشکل داره! 

 ۱۳. به خانمه گفتم: آمپول میزنین براتون بنویسم؟ گفت: بله. شوهرش گفت: نه وقت نداریم! گفتم: مگه زدن آمپول چقدر وقت میخواد؟ گفت: مگه آمپول همون نیست که آویزون میکنن و قطره قطره ازش میاد؟! 

۱۴. به خانمه گفتم: آبریزش بینی هم دارین؟ گفت: من اصلا از بالا آبریزش ندارم فقط از پائین آبریزش دارم!! 

۱۵. دیشب خانمه بچه شو با اسهال و استفراغ آورده بود و گفت: دکتر خواهش میکنم فقط یه داروئی بنویس که خوب بشه مجبور نباشیم بستریش کنیم. 

بعد که نسخه شو نوشتم گفت: میدونین چرا اینقدر اصرار دارم تا بستری نشه؟ گفتم: نه. 

دست بچه شو که توی آستین بود آورد بیرون و دیدم دست راستش انگشت وسط نداره! مادره گفت: این بچه مادرزادی اینطوریه٬ یه بار بستری شد همه استادها و دانشجوها و پرستارها و ... تا مستخدمهای بخش پشت سر هم می اومدند دست بچه مو نگاه کنند! 

بعدنوشت: حالا که این پستو خوندین این پستو هم ببینین!  

این پستو هم که لابد خوندین 

حالا اینو بخونین 

اگه این پست دوست خوبمون لژیونلا رو هم خونده باشین لابد این یکی براتون آشناست!!!


بقیه پستهارو چک نکردم!!

بعدتر نوشت: به نظر شما اون دوستمون خودش وبلاگشو حذف کرد (با کامنت خصوصی که براش گذاشتم) یا آقای شیرازی (مسئول بلوگفا) زحمتشو کشید؟ (با گزارش تخلفی که بهش دادم)

کار هر کدوم که بود ایول داره این سرعت عمل اما فکر کنم یه دشمن برای خودم تراشیدم!

نظرات 57 + ارسال نظر
من(رها)! چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:50 ب.ظ

راسی یه سوا الان چرا ۱۱ رو +۱۶ گذاشتید!!! یعنی می خواستین بزنید تو پر من که گفتم بالای ۱۸داریم یا نه؟!!! نه خدایی همین بود؟؟؟؟!!!!
همه جالب بود!!!
فقط ببخشید من یه آمپول می خوام!!! بهش
می گن سوزن!!!

نه کاملا اما تا حدودی!!
ممنون
واقعا؟!

من(رها)! چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:48 ب.ظ

۳.
۴.دختر بود؟!!!!ولی من هنوز موندم اونجا چه طور دکتر می ره تو مدارس؟!!!
اینجا نهایتش کارکنان بهداشت می رن!!!
۸.دکتر خوب شد حالا؟!!!
۹.
۱۳.خداااااااااااااااااااااایاااااااااا!!!!
۱۴.
۱۵.خیلی ناراحت کننده بود

۴.دختر نبود اینجا یه چیز طبیعیه که دکتر بره توی مدرسه

سورملینا چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:36 ب.ظ http://www.aroskhanoomgon.persianblog.ir/

این دفعه خیلی جالب نبود..انگار انرژی نوشتنتون پایین بود...

شرمنده اما تقصیر من نیست به همولایتی ها بگو!!

مجتبی هادی پور چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:25 ب.ظ

سلام. خوووووب و خوب بود. وقت ندارم همشو نخوندم باید برم تهران۰ بای دکی.

سلام
ممنون
خوشوقتم

خودنویس چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:16 ب.ظ http://www.jamedadiyeman.blogfa.com

سلام
۱. دکتر زور نداری ؟
۲.هیچ کس از علم پیچیده ی پزشکی سر در نمیاره
۳.
۴.ایرانی بودن خودش رو نشون داده
۵.
۶.
۷.
۸. خوب شد؟
۹.
۱۰.
۱۱. اون مقاله رو که توی مجله هم چاپ شده بود میدادی بخونه
۱۲.
۱۳.
۱۴.
۱۵.چه قدر دلم برای بچه و کمادرش و پدرش سوخت

سلام
ممنون که این همه وقت گذاشتین

دکتر نفیس چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:24 ب.ظ http://drnafis.blogfa.com

سلام دکتر جان
احوالات؟
نوشته ها کما فی السابق با نمک بود!
۴.آینده سازی می شه این بچه !! بهش می گفتی که لازم نیست امضا جعل کنه !
۱۰. جمله ی قصار !
۱۱. حالا چرا ۱۶؟ مثلا ۱۵ یا ۱۸ نه؟
۱۵.آخیی

سلام
ممنون
چه عجب از این ورا؟

ali چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:09 ب.ظ http://www.olden.blogsky.com

سلام سایت زیبایی دارین این رو راست میگم برای من مفید بود اگر مایل بودید میتونید من رو با نام مطالب علمی و تاریخی لینک کنید بعد حتما در بخش نظرات وبلاگم خبرم کنید تا من هم شما رو لینک کنم.
باتشکر
www.olden.blogsky.com

سلام
خودمونیم میشه بگی چی این پست برات مفید بود؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد