جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۹)

پیش نویس: 

سلام 

به نظر میاد پستهای من خیلی طولانیه شرمنده اما این همولایتی ها توی این چند هفته خیلی شرمنده کردند اینها رو هم بخونین قول میدم دیگه پستهامو کوتاهتر بنویسم 

و حالا این شما و این هم پست جدید: 

۱.به آقائی که با سردرد اومده بود گفتم: وقتی سرتونو میارین پائین سردردتون بیشتر میشه؟ 

همونطور که صاف نشسته بود گفت: نمیدونم توی این چند روز امتحان نکردم! 

۲.آقای دکتر «ا» پارسال به عنوان پزشک خانواده توی شبکه استخدام شد. اما هر دو سه ماه یه بار به یه مرکز رفت و اونجا با پرسنل و مردم دعواش شد و بعد هم معلوم شد تحت درمان روانپزشکه و درنهایت قراردادشو یکطرفه فسخ کردند. 

درواقع یکی از مهمترین عواملی که باعث فسخ قرارداد آقای دکتر شد موضوع خواستگاریش از یکی از خانم دکترهای طرحی بود. 

خانم دکتر گفته بود: شرمنده آقای دکتر اما من متاهلم. و آقای دکتر فرموده بودند: 

خوب این که مشکلی نیست.اول از شوهرتون طلاق میگیرین بعدش با هم ازدواج میکنیم!! 

۳.برای یه پیرزن نسخه نوشتم و بعد گفتم: دیگه هیچ ناراحتی نداشتین؟ 

گفت: نه دیگه. ناراحتی ما فقط سلامتی شماست!! 

۴.به آقائی که اومده بود توی مطب گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: الان فصل چیه؟ و وقتی دید من جواب نمیدم گفت: سرماخوردگی دیگه!! 

۵.یه فرم رضایتنامه وازکتومی (لوله بندی مردان) آوردند تاییدش کنم که دیدم داوطلب وازکتومی ۶۹ سالشه. کنجکاو شدم و وقتی پرس و جو کردم فهمیدم بچه های پیرمردی بهش گفته اند به شرطی میگذاریم دوباره ازدواج کنی که قبلش وازکتومی کنی. انگار از ظاهر شدن یه وارث جدید میترسیدن (انگار وضع مالیش بد نبود) 

۶.برای یه پسر بچه ۱۲ ساله سرماخورده آمپول نوشتم که گریه و زاریش بلند شد و گفت: من آمپول نمیزنمممممممممممممممممممم . 

مادرش گفت: به جهنم. اینقدر آمپول نزن که تبدیل بشه به آنفلوانزا و بکشتت. 

۷.به پیرزنه گفتم: شما فشار خون هم دارین؟ گفت: بله! هم «فشار» دارم هم «فشار خون» برای هر دو هم دارو میخورم! 

۸.پول ویزیت پیرزنی که قسم میخورد پول نداره رایگان کردم. وقتی داشت میرفت گفت: امیدوارم جدم کمکت کنه. آخه من سیّدم البته اگه خدا قبول کنه! 

۹.به پیرزنه گفتم: شما که خیلی وقته مریضین چرا زودتر نیومدین؟ گفت: حالا هم نمیخواستم بیام اما پسرم گفت: مادر الان پول توی دست و پامون نیست. اگه مُردی نمیتونم برات مراسم بگیرم دیدم مجبورم بیام دکتر!!! 

۱۰.به پیرزنی که مدتی بود مرتبا فشار خونش میرفت بالا گفتم: تازگیها داروهاتونو عوض نکردین؟ 

گفت: نه من چند ساله همین داروها رو میخورم البته هر چند وقت یه بار دکترها عوضشون کردن! 

۱۱.مریض یه خانم جوون بود که تحت درمان روانپزشک بود اما میگفت: یک هفته ای هست که حالش بدتر شده. 

گفتم: یک هفته پیش براتون اتفاق خاصی نیفتاد؟ 

یه فکری کرد و بعد گفت:اتفاق خاصی که نه. فقط هفته پیش برادر و خواهرم با هم تصادف کردند و مردند!! 

۱۲.به خانمه که میگفت: فکر کنم بچه ام انگل داره گفتم: تا حالا آزمایش بردینش؟ 

گفت: نه گناه داره! (آزمایش مدفوع داشت!!) 

۱۳.خانمه توی یه درمانگاه روستائی اومد و گفت: برام دارو بنویس. 

گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: مشکلی ندارم. فردا دارم میرم شهر و دفترچه ام هم فقط یه برگ داره گفتم حالا که دارم میرم دفترچه رو هم عوض کنم! 

۱۴.برای خانمه یه نسخه نوشتم و یه آزمایش گفت: حالا اول باید برم داروخانه یا آزمایشگاه (بیمزه بود ببخشید!!) 

۱۵.برای یه آقای سرماخورده نسخه مینوشتم که گفت: من با دو سه بسته کپسول خوب نمیشم لطفا بیشتر بنویس! 

از مطب که رفت بیرون موبایلش زنگ زد. گوشی رو برداشت و گفت: آره کپسول برای هردومون گرفتم! 

اجازه هست بریم توی ادامه مطلب؟!

۱۶.توی یه درمانگاه شلوغ روستائی بودم و شصتاد نفر پشت در جمع شده بودند. در باز شد و چندتا مرد اومدند تو و گفتند: ببخشید دکتر اما غیر از ما همه مریضها زنند. ما هم رومون نمیشه قاطی اونها بایستیم. همه شونو دیدم و یکی یکی رفتند بیرون. آخریشون یه پیرمرد بود که وقتی در رو باز کرد که بره بیرون به خانمهائی که پشت در جمع شده بودند گفت: بیائید دیگه همه اش برای خودتون!! 

۱۷.میخواستم برای یه خانم جوون نسخه بنویسم که دیدم داروش برای جنین مضره من هم شک داشتم که اصولا ازدواج کرده یا نه؟ برای همین جرات نکردم بپرسم که حامله هست یا نه؟ 

پرسیدم: شما ازدواج کردین؟ گفت: نه. آقائی که باهاش بود گفت: البته متاهله!! 

۱۸.به مریضه گفتم: آمپول میزنین که براتون بنویسم؟ یا کپسول میخورین؟ گفت: نمیدونم. هر چی نیاز خودته بنویس! 

۱۹.به آقائی که اومده بود پیشم گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: سه روزه که فقط دارم عطسه میکنم. چنان هم عطسه میکنم که خودم پرت میشم زمین!! 

۲۰.راننده شیفت آمبولانس اومد و گفت: برادرم جنوب ماموریت بوده و یه جائی گیر کرده که مجبور شده از شدت تشنگی آب دریا بخوره! میشه براش یه آزمایش بنویسین؟ گفتم: حالا مشکلش چیه؟ گفت: اسهال و استفراغ و ..... پوست بدنش هم داره پوسته پوسته میشه. من مونده بودم که اولا کدوم آدم عاقلی آب دریا میخوره و ثانیا چرا باید با خوردن آب دریا این همه مشکل پیدا کنه که آقای راننده گفت: دکتر انگار متوجه منظورم نشدی. برادرم شش ماه ماموریت بوده٬ یه آزمایش برای فهمیدن بیماری احتمالی مَردی بنویس که شش ماه از زنش دور بوده. گفتم: خوب از اول  بگو جریان چیه دیگه! حالا تشبیه بهتر از خوردن آب دریا پیدا نکردی؟! (چیه؟ برای شما هم باید توضیح بدم؟!) 

۲۱.به خانمه گفتم: دل دردت چطوریه؟ گفت: دکتر درست مثل وقتی که زایمان میکنی و جای بچه توی دلت خالی میشه و میسوزه درست همون طور!! (لطفا کسانیکه فهمیدند چطور بوده به ما هم بگن!!) 

۲۲.به پیرزنه گفتم: کجاتون درد میکنه؟ گفت: آقای دکتر! انگار خودت بلندم کردی و انداختی توی هاون و منو کوبیدی! 

۲۳.میخواستم برای یه آقائی نسخه بنویسم که گفت: آقای دکتر ببخشینا اما من به آمپولهائی که توی دست میزنن عادت کردم لطفا فقط از همونها برام بنویسین! 

۲۴.به خانمی که پاشنه هر دو پاش به طرز وحشتناکی تَرَک داشت گفتم: اینها درد نمیکنن؟ 

گفت: در طول روز نه. اما شبها که با یه چیزی شن و سنگها رو از لای تَرَکها در میارم درد میگیرن!

25.به خانمه گفتم: فشارتون رفته بالا غذای شوری نخوردین؟ گفت: نه من اصلا توی غذام نمک نمیریزم. فقط سر سفره به غذا نمک میزنم! 

خوب امیدوارم که دست کم یه لبخند زده باشین اما حالا با یه مریض که به خاطرش متاثر شدم این پستو تموم میکنم. 

۲۶.خانمی اومد و گفت: یه بسته قرص «متورال» با هم خوردم. گفتم: باید برین بیمارستان همراه دارین؟ 

با موبایلش زنگ زد به شوهرش و گوشیو داد به من! گفتم: خانمتون حالش خوب نیست باید بفرستیمش بیمارستان بیائین توی درمونگاه. گفت: حالا کار دارم شما بفرستینش من وقتی کارم تموم شد خودم میرم. 

وقتی گوشیو قطع کردم خانمه لبخندی زد و گفت: خودمونیم آقای دکتر٬ هنوز به من حق نمیدین که قرص بخورم؟ 

پی نوشت: 

انگار بالاخره توی بلاگ اسکای هم امکان گذاشتن نظر خصوصی وجود داره و دیگه نیازی به اون سایت کمکی نیست.

برای این کار باید برین توی پروفایل و بعد روی تماس با ما کلیک کنین.

اگر هم هنوز میخواین همینجا نظر خصوصی بگذارین لطفا بهم بگین که نظر خصوصی دارم.

نظرات 58 + ارسال نظر
دانشجوی پزشکی (جواد) یکشنبه 29 دی‌ماه سال 1392 ساعت 10:08 ق.ظ http://rozhayejavad.mihanblog.com

مرسی دکتر مطالب خوبی داری
دارم همشونو میخونم !!!
مورود 7 ام واقعا دردناک بود
خدا هیچ کسیو محتاج نکنه

ممنون
لطف دارین
دردناک؟
آمین

اسم گلم فرید جمعه 3 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:40 ق.ظ

سلام
معروف شدین پستتون چند تا سایت شاخ گذاشتن من گشتم منبعش و پیدا کردم
اها
نظرم اینه
کوتاه ننویس
بلند بنویس خیلی حال داد کلی خندیدیم
منم یه دوست داروخونه ایی دارم گفته،یارو اومده میگه این کاندوم ها تاثیر نکردن تست خانومم + شده
رفیق ما میگه از کدوم نوع استفاده کردین
میگه از فلان نوع ،روزی 2 بارم میخوردا ولی تاثیر نکرد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

من جمعه 11 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:58 ب.ظ http://mybluewish.com

این شعر لک لک حالمان را گرفت از بس واقعی بود

ممنون و شرمنده

دستفروش چهارشنبه 2 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:35 ب.ظ http://www.dastforush.com


از چیزهایی که گذاشتی استفاده کردم،خیلی جالبند
بدم نمیاد یه سری به فروشگاه من بزنی باعث خوشحالی منه البته اگر برات مفید باشه
داخلش جنسهای مختلفی از قبیل نرم افزار های مالی اداری و آموزش زبان و برنامه موبایل و عطر ادکلن گرفته تا لوازم تی شرت و...
خلاصه داریم دسفروشی میکنیم یه سری بزن

میرسیم خدمتتون
اما خدائیش اصلا خوندی ببینی من چی نوشتم؟!

مژگان امینی پنج‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:00 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

سلام
بیشترش را برای همسر وبچه هام خواندم.خیلی جالب بودند.
چقدر شکلک آدم حیفیش می آد نذاره

سلام
ممنون از حضورتون
فکر کنم کامنتهای شما رو توی وبلاگ خانم ورزش دیده ام
الان دارم پست بعدی رو مینویسم
خوشحال میشم بازهم تشریف بیارین
راستی
شما همولایتی ما نیستین؟!
آخه فامیل امینی اینجا زیاده

باران پنج‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 04:18 ب.ظ http://www.drzss1368.blogfa.com

سلام خوبین!
شرمنده اومدین ناراحت بودم
اما الان ناراحت نیستمم واپم! بیاین پیشم دکتر جان

میرسیم خدمتتون

باران پنج‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 04:00 ب.ظ http://baranbanoo.persianblog.ir

من یه کم دیر رسیدم می خواستم بگم این بازی معرفی لینکها را خیلی جالب انجام دادین...ما هم از توصیف وبلاگمان خوشمان آمد.ممنون

خواهش میشود همکار!

عسل چهارشنبه 25 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:17 ب.ظ

سلام خصوصی دارین

سلام
براتون ایمیل میفرستم

بی بی آبی چهارشنبه 25 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:29 ق.ظ http://mimeaziz.blogfa.com

سلام ربولی بی مرام
سری به ما نمیزنی.
بازم من تو دانشکده دارم نوشته هاتونو میخونم اگه بدونین به چه خجالتی افتادم
آخه خیلی خندیدم خیلیاش بامزه بود.
من مث شما کم لطف نیستم مگه نه؟؟؟

سلام
شرمنده حق با شماست
اما من این هفته یک روز در میون شیفت بودم
میرسیم خدمتتون

medisa سه‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:25 ب.ظ http://naughtydentist.blogfa.com

salam.postetuno kheili vaghte pish khunde budam ama nashod k cm bezaram.rajebe poste ghabl ham bgam kollan adam khas bashe khube.tanavoe ham chize khubie,tu blog farsi inja eng.
rajebe in post ham bgam vaghean mahshar bood.hameye mavared jaleb bud,aval khastam chand ta ro entekhab konam ama didam nemishe,har kodum o k khundam sedaye ghahghahe boland shod

سلام
ممنون از حضورتون خانم خاص!

فینگیلی سه‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:23 ب.ظ

سلام دکتر
وای!چقدر من دیر کردم!چقدر دوستان سریعن!!
یه سوال!!!کسی که مشکل روانی داره دیگه نمیتونه طبابت کنه؟!!پس نمیخواد بره طرح؟!!یعنی معاف میشه؟!!!
اون پیرزنه3 رو خیلی درک میکنم!منم همش جای این تعارف ها رو اشتباه میکنم!!حوبیش اینه که کسی معمولا" اینها رو خوب گوش نمیده!!!
در کل جالب بود دکتر...بیشتر از لبخند شد!

سلام
اگه باز هم تاخیر داشتی باید با ولیت بیائی!
چیه؟
میخوای خودتو بزنی به دیوونگی؟!
پس خدا رو شکر کن تا حالا گیر من نیفتادی موقع تعارف کردن :دی

wandering stager سه‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:22 ب.ظ http://www.wanderingstager.blogfa.com

سلام آقای دکتر خسته نباشین. راستی داشتم به این فکر می کردم که شما چقدر شیفت هستین! به نظر می آد تو 24 ساعت 48 ساعت شیفت وایمیستید!!
خداییش خیلی خاطرات جالبی دارین هم جالبن هم جالب تعریف می کنین ومن که سر مورد 16 و 22 از خنده مردم!!
خیلی باحال بودن

چکار کنیم دیگه؟
عیالواریه و هزار خرج و ...
ممنون

هرمان سه‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:56 ق.ظ http://www.hermanhese.blogfa.com

سلام
به به
چه اورژانسی به دادم رسیدید!!
هیچی خوب شدم
با تامل بخونید و نظر بدید

خوب خدا رو شکر
همیشه سلامت باشید

سارا سه‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:31 ق.ظ http://saturn64.blogsky.com

این چند روزه خیلی میام اینجا
خواستم بگم چرا پیج نتلوگت رو دستی به سر و روش نمیکشی؟

سلام
باور کن نه وقتش هست نه حسش
ممنون که منو به اونجا دعوت کردی
انشاءالله به زودی
اونهم فقط چون شما میفرمائین

دکتر نفیس دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:25 ب.ظ http://drnafis.blogfa.com

خیلی با نمک بود مخصوصا ۱ و ۳و ۴و ۶و۱۰و ۱۸ و ۲۲(آخیش ُ نفسم گرفت!)
نمی شد آخرش ضدحال نداشت این خنده نمی ماسید رولبامون؟

سلام
شما قبلا هم اومده بودین این طرفها؟
خیلی خوش اومدین
شرمنده اما گاهی لازمه تا بعضی ها فکر نکنن ما از صبح تا شب فقط با مریضهامون بگو بخند داریم!

likemoon دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:50 ب.ظ http://1of1000.blogfa.com

از اونجایی که این سیستمی که شما برای وبلاگ نویسی انتخاب کردید برای ننوشتن نام و آدرس خطا نمیگیره من هی یادم میره اسممو بنویسم

شرمنده
ما اونوقت جوون بودیم جاهل بودیم حواسمون نبود که به این چیزها دقت کنیم

[ بدون نام ] دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:48 ب.ظ

سلام با توجه به اینکه وبلاگتون خیلی برای من جذاب بود من وبلاگ شما را لینک کردم با اجازه البته

شما لطف دارین
اجازه ما هم دست شماست
شما ۱۰ بار لینک کنین

مینا دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 04:41 ب.ظ http://minasebt.blogfa.com

سلام ربولی خان
بنده تازه واردم ، خدایی خیلی طولانی مینویسی فکم افتاد اما جالب بود

خوش اومدین
چشم دیگه کوتاهتر مینویسم
ممنون

کیمیاگر دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:44 ق.ظ http://parsartist.blogfa.com

سلام بازم وقت نکردم بخونم اما دلمم نیومد ننظرم! مرسی سر میزنی حتما بعد خوندنم یه نظر میذارم راستی من تو پست من هم بلد (۲) برات نظر گذاشته بودم رفتم جوابشو بخونم نظرمو پیدا نکردم

سلام
یادم نمیاد توی اون پست نظری از شما دیده باشم
خوشحال میشم اگه دوباره بگذاریدش

سارا دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 07:27 ق.ظ http://www.sara4164.blogfa.com

ممنون که ساراهارو برام معرفی کردی میرم دعوتشون کنم. منم خاطرات خوبی از یه دکتر عمومی دارم.

خواهش میشود
پس منتظر خاطرات شمائیم

fifi دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:50 ق.ظ http://zanaane.blogsky.com

hala doctor joon,nagoftin khodetoon ba ghors rahat tarin ya ba ampol ?
vali khandidama

چه عجببببب!!
یادی از فقرا کردین!
من که خودم سالهاست آمپول نزدم!!

[ بدون نام ] یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:16 ب.ظ

نصفشو نخونده بودم الان خوندم خوش به حالتون مامانم حق داشت اصرار داشت من دکتر بشم ولی نشدم با خوندن خاطرات شما به این نتیجه رسیدم که ای کاش پزشک میشدم (چقد من ثابت قدم هستم و اصلآ سست عنصر نیستم)

پس شما هم مثل بعضی دوستان اهل ادامه مطلب نیستین!
اما دارین اشتباه میکنین
من اینجا فقط بعضی مطالب خنده دارو مینویسم
اگه میخواستم از شب بیداریها و مشکلات پزشکی بنویسم مطمئنا از این شغل بیزار میشدین
خدا رو شکر کنین که پزشک نشدین!!

likemoon یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:05 ب.ظ http://1of1000.blogfa.com

دکتر خدا خیرت بده به خدا دیگه چشمام اشک اومد انقد خندیدم از بس بامزه بودن این خاطره ها
این دکترا همینه پیر نمیشن بس که به مرضاشون میخندن شما چجوری دربرابر این حرفاشون خودتونو کنترل میکنید نمیخندید !!!!!! اخ مردم از خند ه

سلام دوست جدید
خوش اومدین
ما دیگه یاد گرفتیم خنده ها رو بگذاریم برای بعد از اتمام کار
میرسیم خدمتتون

یک دانشجوی پزشکی یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:56 ب.ظ

3 جالب بود!
6خیلی مادر منطقی بود!
22 شما چه بی رحمین!

ممنون
واقعا
به من چه؟!!

دکتر مانستر یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:51 ب.ظ http://drmonster.blogsky.com

الان تازه موفق شدم لینک مربوط به خودمو ببینم!
اطلاعات خیلی ناقصی نوشتید!
ضمنآ اینکه اسممو میدونید خالی بستید!

خوشحالم
شرمنده
خالی نبستم!
الان میام توی وبلاگ خودتون اسمتونو میگم!!!

دکتر مانستر یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:33 ب.ظ http://drmonster.blogsky.com

ببخشید!
اینقدر هول شدیم که یادمان رفت اسم مبارکمان را قید کنیم!!!

اکشال نداره!

[ بدون نام ] یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:27 ب.ظ

سلام علیکم استاد!
خیلی خندیدم...!
مخصوصآ برای اونی که عجله داشته دفترچش تموم شه که بره شهرکرد عوضش کنه! و البته اون که آب دریا نوش جان کرده بوده!هرچی سرش بیاد حقشه!

راستی تو بازی معرفی لینکها کی نوبت ما میشه؟!
تورو خدا برامون پارتی بازی کنین سوتی هامونو لو ندین همکار!

و علیکم السلام ایها الاستاد الزبان السنجانی!!
خوشحالم که خوشحال شدین
عجیبه شما دومین نفری هستین که میبینم نتونستین اون پستو کامل بخونین
من همه لینکهامو توی اون پست زدم!

قهوه ای یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:33 ب.ظ http://www.drqahvehi.blogfa.com

یکی اون شماره ۳ خیلی خنده دار بود
یکی هم اون که تلفن زده گفته کپسولها رو گرفتم!!این دیگه خدا بود ربولی!

ممنون قهوه ای جونممممممممم (پاسخ به سبک دکتر سارا!)

مهرناز شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:15 ب.ظ http://www.scare-crow.blogfa.com

در مورد خاطره ها! جالبه هر وقت حالم بده این خاطره ها حالمو خیلی خوب می کنن!
16: چند تا؟
17: به نظره من همیشه بپرسین باردار هستین؟ اینطوری بهتره
19: خیلییییییی باحال بود
20: من نفهمیدم

ممنون
۱۶:شصتاد تا یعنی بین شصت تا هشتادتا!
۱۷:مگه جونمو از سر راه آوردم؟!
۱۹:ممنون
۲۰:در جواب کامنت دکتر سارا نوشتم

مهرناز شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:02 ب.ظ http://www.scare-crow.blogfa.com

سلام آقا دکتر
خوبی؟
یادته بهتون گفتم بهترین دوستی که داشتم خونشونو عوض کردن رفتن شهر کرد؟
الان اون دوستم توی راه شهرکرد تصادف کرده و توی آی سی یو بستری شده! پرده ی دیافراگمش پاره شده لگنش شکسته و مثل این که استخون رونش از توی لگن در رفته و ...
حالشم مثل این که خوب نیست
دکتر جون این الان داره خیلی درد میکشه؟ حالش خوب میشه؟ یعنی سالمه سالم میشه؟ دکتر اگه مریض خودتون بود حواشو خیلی داشته باشینا

سلام
درد که حتما داره
میتونه سالم بشه اما احتمالا مدتها درد خواهد داشت
مطمئنا مریض من نیست چون من مدتهاست که دیگه بیمارستان نیستم

شهاب حسینی شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:59 ب.ظ http://www.roozneveshtam.blogfa.com

سلام دکتر جان !

مثل همیشه جالب بود !

ممنون

رها شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:57 ب.ظ


این مریضای شما هم عجب سوژه های جالبین ها....!
دلم برای اون آخری خیلی سوخت...

شما چشمهاتون جالب میبینه!!
من هم همینطور

سارا از ژوژمان شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:33 ب.ظ http://www.judgment89.wordpress.com

سلام
چقد سارا زیاد شده کم کم داره علاقه نسبت به اسمم کم میشه

یه چیزی بیشتر از لبخند به ما هدیه دادین... یه چیزی تو مایه های نیشخند بر چهره مان جاری شد

5- بیجاره پیرمرده شاید دلش بچه می خواست خوووووب
شوخی می کنم خوب حتما براش مهم نبوده که تن داده دیگه ولی گذشته از شوخی من از این جوخانوادگی که توش حرمت بین بچه ها و پدر و مادر شکسته بشه و بچه ها به فکر کم یا زیاد شدن وارث باشن ، خوشم نمیاد !

برای 26: واقعا متاثر شدیم ! با وجود این همه فاصله ، اصراری برای ادامه ی زندگی مشترک می باشد آیا ؟ نمی خوام در مورد این دو نفر قضاوت کنما فقط جدای از این قضیه فکر می کنم گاهی بیخودی چیزی رو ادامه و کش میدیم که واقعا تموم شده و جایی برای کش دادن هم نمونده ! و اگه یه ذره دیگه ادامه بدیم احتمالا کشش پاره شده و به صورتمون اصابت می کنه

در مورد 20 : ما داریم کم کم فکرهای بد بد می کنیما ! آیکون زبونمو گاز بگیرم ! بوی خیانت میاد

این چه حرفیه؟
خوب هر گلی یه بوئی داره دیگه!
به هر حال ممنون
باید جایزه کاملترین کامنتهای این وبلاگو بدم به شما!

هرمان شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:27 ب.ظ http://www.hermanhese.blogfa.com

سلام
جالب بود
آقای دکتر به دادم برسید
دارم میمیرم

هااا این که گفتی یعنی چه؟!

سارا شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 05:00 ب.ظ http://saturn64.blogsky.com

سلام
از اینکه این همه به وبلاگ من لطف داری ممنون
همون وبلاگ سارا واسه لینک خوبه...
میشه راهنماییم کنی به قسمت نظراتم شکلکهارو اضافه کنم
ممنون
بای

خواهش میکنم آبجی
چشم الان میام توی وبلاگتون براتون میگم

زندگی جاریست... شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 02:54 ب.ظ http://parvazz.wordpress.com

سلام
به به این آقا عماد گل هم قبل از من اینجا تشریف داشتند ! الهههههی
۲۴ . مگه خانمه کفش نمی پوشیده که از لای ترکهای پاش شن و سنگ در می آورده ؟ جلالخالق !
۲۶ . بیچاره خانمه !

سلام
چی بگم؟
آره واقعا بیچاره

مانگیسو شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 02:52 ب.ظ http://www.mangisoo.blogfa.com/

بینگو.........
سلام دوست من! زدی تو خال. منتظر بودم ببینم کی تو کامنتام به ماندگاری این حس اشاره می کنه که دیدم بعلهههههههههههههه کار خودتونه. ممنونم. مث همیشه بامزه بودن به خصوص اون خانومه که تو دلش انگار خالی شده بود...

ما اینیم دیگه
الکی که دکتر نشدیم (آیکون ما اینیم دیگه!!)
فکر کنم شما بدونین دقیقا دردش چطوری بوده آره؟!

عماد شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:57 ب.ظ

عمادثفث۵ثقی۱۲۳۴۵۶۷۸۹۰ببفقفثققفغغ
لافغبفغغععغفغفففالابعمادسیسثسثصث
ثشثص۴سققغققثقغق۶ثففعع۵۶فغغقفغب
یبظسیسییسققفقبلببییبیثصللللبلققفبیبی
سیییسسییببقفاالااعغهخهعع۸۷۶غفغفققبلل
سییبللاناالنهعننتتتتاانتتاانانتنتتتمنتتبلبببیا
ثققسیبییسییی................................
سیظس...شیسقبلیبسیسقیسسققلفبسفیفی
بلبببلببییا

به به عجب نظر حکیمانه ای بود پسرم!!

امیلی شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:30 ب.ظ http://neumann.blogfa.com


مورد2=یا این دکتره واقعا مخش تاب داشته یا اینکه ستاد آمارگیرها که میگن تعداد دختران دم بخت نسبت به پسرها بیشتره یه جای کارشون مشکل داره و آمارو و اشتباهی رد کردن تا ذهن دخترا رو اشفته کنن!

مورد چهار =خواسته یه جورایی آی کیو تون رو به چالش بکشه یا شایدم غیب گویی تون رو امتحان کنه

مورد 5=کار از محکم کاری عیب نمیکنه

مورد20=واژه جدید برای خیانت آقایون، خانم با اجازه میخوام برم کمی آب دریا بخورم!!

در مورد شماره ۲: حدس اول صحیح است!

آتیش پاره شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 07:22 ق.ظ http://www.miss-atishpare.blogsky.com

ای وای دکتر جان اولش انقد معذرت خواهی کردی گفتم حتما قراره تو پستت فحش بدی!!!!
حالا پستای شما همچین زیادم طولانی نیس (مثلا در مقایسه با پستای من این خیلی خلاصص دیگه!!!)
راسی مرسی از اطلاع رسانیتون دم آقای بلوگ اسکوی گرم بالاخره مارو دریافت!!

اختیار دارین
ما کی باشیم که به شما فحش بدیم!
خواهش

دکتر سارا شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 02:34 ق.ظ

منم منظور اب دریا رو نفهمیدم

شما دیگه چرا خانم دکتر؟
به عبارت ساده تر نگران بود که برادرش ایدز گرفته باشه
منظورش این بود که ایشون تنگ آب خنکشون توی خونه بوده مجبور شده اند از آب شور دریا بخورند (خوب باباجان کاملتر بخوام بگم میشه بالای ۱۸ سال خوب!!)

سارای شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:56 ق.ظ http://zeddehaal.persianblog.ir

خیلی باحالی دکی جان...ما که هر دفه میایم اینجا روح و روانمان به هم گره می خوره از شدت خنده!
می گم این آقاهه دکتره که روانی بوده خیلی فجیع بوده ها!...چند نفر رو فرستاده بوده سینه قبرستون!؟..آدم شاخ ماخاش با هم یه جا سبز می شه وقتی بهش فکر می کنه!

پ.ن:دکتر جان یه سوال فنی تخصصی!..شوما کی وقت می کنی این همه مطلب رو یه جا و یوهو بنویسی؟..خداییش من تو کفش موندم!

ممنون
خوب ما اینیم دیگه!

یک دانشجوی اقتصادی شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:34 ق.ظ

سلام۳ از همه بانمک بود

ممنون از حضورتون

رضا مدهنی شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:32 ق.ظ

از توجه و زحمتتون ممنون و سپاسگزارم
میگم نکنه پستهای قبلی را هم نصف ونیمه خوانده باشیم ؟

نکنه واقعا؟!

باران جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:41 ب.ظ http://www.drzss1368.blogfa.com

راستی من منظوره اون مرده که اب دریا خورده بودو نفهمیدم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
همچنین اون خانومه که مثله درده زایمان دل درد داشته

هر دو رو بعدا میفهمی انشاءالله!

باران جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:39 ب.ظ http://www.drzss1368.blogfa.com

مثله همیشه باحال و جالب بود مخصوصا اون دکتره که گفت شوهرتو طلاق بده با من ازدواج کن!!!!!!!!!!!!
و اون پیرمرده که گفت همه اش ماله خودتون!!!!!!
اخی دلم واسه خانومه سوخت چه شوهره بی خیالی!!!!! خدا نصیب نکنه!!!!!!

معمولا به خانمها نمیگن شوهرتو طلاق بده!!

رضا مدهنی جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:25 ب.ظ http://madhani.blogfa.com/

سلام دکتر جان
در پست قبل (بازی معرفی لینکها ) ادامه مطلب را که باز می کنم آخرین لینک دکطر با صواد هست احتمالا بعلت طولانی شدن پست بقیه اش باز نمی شوند
بنظر میاد اگه در دو پست باشد بهتر باز شود
ما دلمان آب شد زودتر مشگل را حل کنید تا بقیه لینکها را ببینم

شرمنده
یه کم دیر گفتین
چون بعدش پست گذاشتم
اصلا قسمت مربوط به خودتونو برای خودتون میفرستم که خیالتون راحت بشه چیز خاصی رو از دست ندادین!

مانیل(خانومی) جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:59 ب.ظ http://www.manil65.blogspot.com

مرسی بابت لینک... حالا ایشالا با هم آشنا میشیم... خاطراتتون از نظر ما هم جالبه

خواهش
ممنون

زبل خان جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:36 ب.ظ http://kimiaaa.blogfa.com

دلمان برای خانومه سوخید...

و همچنین

http://www.medicaleducation.blogfa.com جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:29 ب.ظ http://www.medicaleducation.blogfa.com

...................................................
MEDICAL EDUCATION
Medical Educators, Medical Students and Residents
...................................................
http://www.medicaleducation.blogfa.com
...................................................
This page is under construction, please visit this page regularly in the future for more updates
...................................................
MEDLOGGER
medlogger@gmail.com
...................................................

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد