جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۹)

پیش نویس: 

سلام 

به نظر میاد پستهای من خیلی طولانیه شرمنده اما این همولایتی ها توی این چند هفته خیلی شرمنده کردند اینها رو هم بخونین قول میدم دیگه پستهامو کوتاهتر بنویسم 

و حالا این شما و این هم پست جدید: 

۱.به آقائی که با سردرد اومده بود گفتم: وقتی سرتونو میارین پائین سردردتون بیشتر میشه؟ 

همونطور که صاف نشسته بود گفت: نمیدونم توی این چند روز امتحان نکردم! 

۲.آقای دکتر «ا» پارسال به عنوان پزشک خانواده توی شبکه استخدام شد. اما هر دو سه ماه یه بار به یه مرکز رفت و اونجا با پرسنل و مردم دعواش شد و بعد هم معلوم شد تحت درمان روانپزشکه و درنهایت قراردادشو یکطرفه فسخ کردند. 

درواقع یکی از مهمترین عواملی که باعث فسخ قرارداد آقای دکتر شد موضوع خواستگاریش از یکی از خانم دکترهای طرحی بود. 

خانم دکتر گفته بود: شرمنده آقای دکتر اما من متاهلم. و آقای دکتر فرموده بودند: 

خوب این که مشکلی نیست.اول از شوهرتون طلاق میگیرین بعدش با هم ازدواج میکنیم!! 

۳.برای یه پیرزن نسخه نوشتم و بعد گفتم: دیگه هیچ ناراحتی نداشتین؟ 

گفت: نه دیگه. ناراحتی ما فقط سلامتی شماست!! 

۴.به آقائی که اومده بود توی مطب گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: الان فصل چیه؟ و وقتی دید من جواب نمیدم گفت: سرماخوردگی دیگه!! 

۵.یه فرم رضایتنامه وازکتومی (لوله بندی مردان) آوردند تاییدش کنم که دیدم داوطلب وازکتومی ۶۹ سالشه. کنجکاو شدم و وقتی پرس و جو کردم فهمیدم بچه های پیرمردی بهش گفته اند به شرطی میگذاریم دوباره ازدواج کنی که قبلش وازکتومی کنی. انگار از ظاهر شدن یه وارث جدید میترسیدن (انگار وضع مالیش بد نبود) 

۶.برای یه پسر بچه ۱۲ ساله سرماخورده آمپول نوشتم که گریه و زاریش بلند شد و گفت: من آمپول نمیزنمممممممممممممممممممم . 

مادرش گفت: به جهنم. اینقدر آمپول نزن که تبدیل بشه به آنفلوانزا و بکشتت. 

۷.به پیرزنه گفتم: شما فشار خون هم دارین؟ گفت: بله! هم «فشار» دارم هم «فشار خون» برای هر دو هم دارو میخورم! 

۸.پول ویزیت پیرزنی که قسم میخورد پول نداره رایگان کردم. وقتی داشت میرفت گفت: امیدوارم جدم کمکت کنه. آخه من سیّدم البته اگه خدا قبول کنه! 

۹.به پیرزنه گفتم: شما که خیلی وقته مریضین چرا زودتر نیومدین؟ گفت: حالا هم نمیخواستم بیام اما پسرم گفت: مادر الان پول توی دست و پامون نیست. اگه مُردی نمیتونم برات مراسم بگیرم دیدم مجبورم بیام دکتر!!! 

۱۰.به پیرزنی که مدتی بود مرتبا فشار خونش میرفت بالا گفتم: تازگیها داروهاتونو عوض نکردین؟ 

گفت: نه من چند ساله همین داروها رو میخورم البته هر چند وقت یه بار دکترها عوضشون کردن! 

۱۱.مریض یه خانم جوون بود که تحت درمان روانپزشک بود اما میگفت: یک هفته ای هست که حالش بدتر شده. 

گفتم: یک هفته پیش براتون اتفاق خاصی نیفتاد؟ 

یه فکری کرد و بعد گفت:اتفاق خاصی که نه. فقط هفته پیش برادر و خواهرم با هم تصادف کردند و مردند!! 

۱۲.به خانمه که میگفت: فکر کنم بچه ام انگل داره گفتم: تا حالا آزمایش بردینش؟ 

گفت: نه گناه داره! (آزمایش مدفوع داشت!!) 

۱۳.خانمه توی یه درمانگاه روستائی اومد و گفت: برام دارو بنویس. 

گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: مشکلی ندارم. فردا دارم میرم شهر و دفترچه ام هم فقط یه برگ داره گفتم حالا که دارم میرم دفترچه رو هم عوض کنم! 

۱۴.برای خانمه یه نسخه نوشتم و یه آزمایش گفت: حالا اول باید برم داروخانه یا آزمایشگاه (بیمزه بود ببخشید!!) 

۱۵.برای یه آقای سرماخورده نسخه مینوشتم که گفت: من با دو سه بسته کپسول خوب نمیشم لطفا بیشتر بنویس! 

از مطب که رفت بیرون موبایلش زنگ زد. گوشی رو برداشت و گفت: آره کپسول برای هردومون گرفتم! 

اجازه هست بریم توی ادامه مطلب؟!

۱۶.توی یه درمانگاه شلوغ روستائی بودم و شصتاد نفر پشت در جمع شده بودند. در باز شد و چندتا مرد اومدند تو و گفتند: ببخشید دکتر اما غیر از ما همه مریضها زنند. ما هم رومون نمیشه قاطی اونها بایستیم. همه شونو دیدم و یکی یکی رفتند بیرون. آخریشون یه پیرمرد بود که وقتی در رو باز کرد که بره بیرون به خانمهائی که پشت در جمع شده بودند گفت: بیائید دیگه همه اش برای خودتون!! 

۱۷.میخواستم برای یه خانم جوون نسخه بنویسم که دیدم داروش برای جنین مضره من هم شک داشتم که اصولا ازدواج کرده یا نه؟ برای همین جرات نکردم بپرسم که حامله هست یا نه؟ 

پرسیدم: شما ازدواج کردین؟ گفت: نه. آقائی که باهاش بود گفت: البته متاهله!! 

۱۸.به مریضه گفتم: آمپول میزنین که براتون بنویسم؟ یا کپسول میخورین؟ گفت: نمیدونم. هر چی نیاز خودته بنویس! 

۱۹.به آقائی که اومده بود پیشم گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: سه روزه که فقط دارم عطسه میکنم. چنان هم عطسه میکنم که خودم پرت میشم زمین!! 

۲۰.راننده شیفت آمبولانس اومد و گفت: برادرم جنوب ماموریت بوده و یه جائی گیر کرده که مجبور شده از شدت تشنگی آب دریا بخوره! میشه براش یه آزمایش بنویسین؟ گفتم: حالا مشکلش چیه؟ گفت: اسهال و استفراغ و ..... پوست بدنش هم داره پوسته پوسته میشه. من مونده بودم که اولا کدوم آدم عاقلی آب دریا میخوره و ثانیا چرا باید با خوردن آب دریا این همه مشکل پیدا کنه که آقای راننده گفت: دکتر انگار متوجه منظورم نشدی. برادرم شش ماه ماموریت بوده٬ یه آزمایش برای فهمیدن بیماری احتمالی مَردی بنویس که شش ماه از زنش دور بوده. گفتم: خوب از اول  بگو جریان چیه دیگه! حالا تشبیه بهتر از خوردن آب دریا پیدا نکردی؟! (چیه؟ برای شما هم باید توضیح بدم؟!) 

۲۱.به خانمه گفتم: دل دردت چطوریه؟ گفت: دکتر درست مثل وقتی که زایمان میکنی و جای بچه توی دلت خالی میشه و میسوزه درست همون طور!! (لطفا کسانیکه فهمیدند چطور بوده به ما هم بگن!!) 

۲۲.به پیرزنه گفتم: کجاتون درد میکنه؟ گفت: آقای دکتر! انگار خودت بلندم کردی و انداختی توی هاون و منو کوبیدی! 

۲۳.میخواستم برای یه آقائی نسخه بنویسم که گفت: آقای دکتر ببخشینا اما من به آمپولهائی که توی دست میزنن عادت کردم لطفا فقط از همونها برام بنویسین! 

۲۴.به خانمی که پاشنه هر دو پاش به طرز وحشتناکی تَرَک داشت گفتم: اینها درد نمیکنن؟ 

گفت: در طول روز نه. اما شبها که با یه چیزی شن و سنگها رو از لای تَرَکها در میارم درد میگیرن!

25.به خانمه گفتم: فشارتون رفته بالا غذای شوری نخوردین؟ گفت: نه من اصلا توی غذام نمک نمیریزم. فقط سر سفره به غذا نمک میزنم! 

خوب امیدوارم که دست کم یه لبخند زده باشین اما حالا با یه مریض که به خاطرش متاثر شدم این پستو تموم میکنم. 

۲۶.خانمی اومد و گفت: یه بسته قرص «متورال» با هم خوردم. گفتم: باید برین بیمارستان همراه دارین؟ 

با موبایلش زنگ زد به شوهرش و گوشیو داد به من! گفتم: خانمتون حالش خوب نیست باید بفرستیمش بیمارستان بیائین توی درمونگاه. گفت: حالا کار دارم شما بفرستینش من وقتی کارم تموم شد خودم میرم. 

وقتی گوشیو قطع کردم خانمه لبخندی زد و گفت: خودمونیم آقای دکتر٬ هنوز به من حق نمیدین که قرص بخورم؟ 

پی نوشت: 

انگار بالاخره توی بلاگ اسکای هم امکان گذاشتن نظر خصوصی وجود داره و دیگه نیازی به اون سایت کمکی نیست.

برای این کار باید برین توی پروفایل و بعد روی تماس با ما کلیک کنین.

اگر هم هنوز میخواین همینجا نظر خصوصی بگذارین لطفا بهم بگین که نظر خصوصی دارم.

نظرات 58 + ارسال نظر
زبل خان جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:27 ب.ظ http://kimiaaa.blogfa.com

مادرجان...چه رویی داشته این پیرمرده....

چرا؟
چون میخواسته زن بگیره؟

یکی مثل خودم جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:57 ب.ظ

خوب من نمیدونستم این نظر خصوصی دونیتون به درد لای جرز درم نمیخوره که

خوب دیگه بدونین!!

یکی مثل خودم جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:47 ب.ظ

مرد رو قولش وا میسته.چندبار تاحالا قول دادین؟
طفلی پیرخانمه(به جای واژه زن من از خانم استفاده میکنم) چه دعایی از خودشون در وکردن

6-چه مادر خشنی.یه آقاهه اومده برای معاینات مخصوص کار ما ، تا رفتم دهن باز کنم گفت بخوای سوزن به دستم بزنی من نمیزنما.گفته باشم!شاید بعد تو آپم بیارم حالا.شما سعادت داشتید زودتر بشنوید
7-شاید منظورش فشار عصبی بود حالا یا همون فشاری که خاله آذر میفرمایند
....
اجازه دست شماست.دیگه ما بگیم بله یا خیر که شما رفتین ادامه مطلب!
18- آدم قانعی بود!
19 -احتمالا با بمب اتم نسبتی داشت
21-خوب دکترا باید همه چیز رو تجربه کنن
22-آقای دکتر چطور دلتون اومد؟شما و خشانت
25-الان این یعنی چه؟!!!!!!!!

چه آدم بی رحمی(همون همسر اون خانمه)اه اه...آدم از متاهلی بیزار میشه(!!!)

در مورد خط آخر تازه متوجه شدین؟!وووووووی
ببخشین اگه نظری بخواد خصوصی باشه خوب میخواد خصوصی باشه دیگه.بیاد اینجا اعلام کنه خصوصی دارین که دیگه نصف خصوصیه لو رفته!چی خصوصی در خصوصی شددیگه پس اون تماس با ما چی به درد میخوره.یارو اومده خصوصی میگه اقای دکتر من دارم با اجازتون خودم رو میکشم.یارو میره خودش رو میکشه تازه بعد هفتش شما میخواین برین بهش اجازه بدین(وای چی باحال)

ممنون از نظرتون
ما الان داریم میریم که ذوقمرگ بشویم که زودتر از همه پست بعدی شما رو دانستیم
آخه الان اگه ننویسن نظر خصوصی دارم من اصلا نمیفهمم مگه اینکه تصادفا برم توی اون سایت اوکسین ادز که با کمک اون نظر خصوصی دونی رو درست کردم.
مثل نظر خصوصی آخری خودتون!

یکی مثل خودم جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:27 ب.ظ

نه ...اون کامنت دومی درست بعد از کامنت اولی بود.خوب حالا برم بخونم.دوست دارم لحظه به لحظه گزارش بدم.خبرگزاری یکی مثل خودم

آهان
منتظریم

خاله آذر جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:18 ب.ظ http://www.khaleazar.blogfa.com

۷)خوب بیچاره راست گفته دیگه!مثلا من فشار دارم ولی فشار خون ندارم!البته واسه فشارم دارو مصرف نمیکنم!!

؟

یکی مثل خودم جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:08 ب.ظ

راستی اولی که به حساب نمیاد
پس
اووووووووووووووووووووووووووووووووووول

اووووووه
با چه سرعتی شام خوردی!

یکی مثل خودم جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:07 ب.ظ

سلام
تا اومدم بخونم ملت خانواده صدا میکنن برای شام.امشب زود صدا کردن چرا؟!!!!
فقط قضیه این هم ولایتیها چیه هی تشکر میکنین؟خیلی وقته رو مغز من داره رژه میره این سوال؟[اینجا شکلک تفکر نداره؟]
خدمت میرسیم

خوب اگه الطاف این همولایتی ها نبود که چنین پستهائی ساخته نمیشد :دی

فائقه جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 07:56 ب.ظ http://www.faegheh.blogsky.com

نظر سنجی سازمان ملل در مورد درج نوروز در تقویم
بین المللی به عنوان یک روز جهانی تا الان فقط 353هزار نفر ثبت کرده اند،
لطفا" petition زیر را امضا نموده و به دیگر دوستان هم اطلاع دهید قبل از این که این روز به نام افغانستان یا تاجیکستان ثبت شود.
http://www.petitiononline.com/Norouz/

چشم
گرچه شاید اونها بهتر نگهش دارن!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد