جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

گوشه ای از نصف جهان

سلام

باتوجه به این که مسافرت امسال ما یهوئی شد، تعیین محلش با مشکل روبرو شد. یکی دوبار محلی برای مسافرت تعیین شد که به دلایل مختلفی در لحظات آخر به هم خورد. و درنهایت بیشتر دوران مرخصی من و آنی بعد از انجام یک سری کارهای اداری که بعضی شون مدتها بود که مونده بودند  به سفر به شهرهای بزرگ و کوچیک اطراف ولایت و یا حضور توی ویلای کنار رودخونه گذشت که طبیعتا باتوجه به این که نوشتن سفرنامه های این شهرها عملا باعث لو رفتن محل ولایت میشه از نوشتن سفرنامه های اون چند روز معذورم. اما اگه کل ایام مرخصی را به گردش در اطراف و اکناف ولایت میگذروندیم چطور باید برای شما سفرنامه مینوشتم؟! پس تصمیم گرفتیم حداقل یه سفر کوتاه به یکی از شهرهای بزرگ داشته باشیم. حالا هر طور که شده. و نهایتا قرعه به نام شهر زیبای اصفهان افتاد. شهری که باوجود خشک شدن زاینده رود همچنان زیبا و تماشائیه. پس یه سفر دو سه روزه به این شهر داشتیم. اما به دلایل امنیتی ناچار شدم بخشهائی از این سفرنامه را تغییر بدم! و برای همین از یکی دوتا از خوانندگان این وبلاگ که از قبل در جریان ماجراهای سفر ما هستند عذرخواهی میکنم. ضمنا حتما تعجب میکنین که چرا جاهای معروفی مثل سی و سه پل و پل خواجو و نقش جهان و ... را ندیدیم. علتش اینه که ما قبلا بارها از اصفهان توی سفرهای مختلف عبور کرده بودیم و اون جاهائی که نام بردم دیده بودیم. پس تصمیم گرفتیم این بار بریم سراغ تعدادی از جاهائی که تا به حال ندیدیم! 

 

سه شنبه بیست و هشتم شهریور سال یک هزار و چهارصد و دو

با آنی و بچه ها رفتیم توی پارکینگ و وسایلی که برای سفر آماده کرده بودیم توی ماشین گذاشتیم. بعد چون هر دو دستم پر بود و در خونه را نبسته بودم برگشتم سراغ خونه و در لحظه آخر تصمیم گرفتم پیش از بستن و قفل کردن  در یه نگاه دیگه توی خونه بندازم و مطمئن بشم که همه چیزو برداشتیم. و وقتی رفتم توی خونه یکدفعه با مادر آنی روبرو شدم که از خونه جناب باجناق اومده بود خونه ما و چون در باز بوده و ما هم جوابشو نداده بودیم نگران شده بود و وارد خونه شده بود! خوب شد در را قفل نکردم و بریم! با مادر آنی رفتیم توی پارکینگ و بعد مادر آنی دوباره برگشت خونه جناب باجناق!

بالاخره حرکت کردیم و از ظهر گذشته بود که به اصفهان رسیدیم. طبیعتا اولین جائی که خواستیم بریم جائی برای خوردن غذا بود. حتی پیش از رفتن به اتاقی که اجاره کرده بودم. تعیین محل خوردن ناهار را گذاشتم به عهده آنی و او هم جائی که از قبل توی اینترنت پیدا کرده بود توی اپلیکیشن مسیریابی کرد و رفتیم و رفتیم و بالاخره توی خیابان چهارباغ به بریانی اعظم رسیدیم. برام جالب بود که توی یک روز وسط هفته هم چنین جمعیتی توی صف بودند. به هر حال فیش گرفتیم و بهمون گفتند حدود یک ساعت دیگه نوبتمون میشه. پس برای حدود یک ساعت توی چهارباغ چرخیدیم تا بالاخره نوبتمون شد و رفتیم توی مغازه و با دیدن فضای نه چندان بزرگ اونجا تازه متوجه شدم چرا این همه وقت توی نوبت مونده بودیم. این عکس را طوری گرفتم که هیچ کدوم از خانواده هائی که اونجا بودند شاکی نشن که چرا ازمون عکس میگیری؟! البته تلخی انتظار با شیرینی خوردن یک فروند بریانی چرب و خوشمزه تمام شد! گرچه طعمش به نظر من به پای بریانی هائی که مامان هر چند سال یک بار می پخت نمی رسید. 

بعد از ناهار راه افتادیم طرف اتاقی که از یکی از اپلیکیشن های اجاره اتاق و ویلا اجاره کرده بودم. باتوجه به وضعیت اقتصادی و این که تازه وامهامون دارن یکی یکی تموم میشن کلی گشتم تا ارزون ترین اتاقی که حداقل امکانات قابل قبول را داره پیدا کنم! بنابراین اصلا تعجب نکردم وقتی دیدم رسما داریم از شهر خارج میشیم! نهایتا یه جائی بین اصفهان و شهر "خورزوق" به جائی که اجاره کرده بودم رسیدیم و اینجا بود که تعجب کردم. چون متوجه شدم این اتاق درواقع بخشی از کمپ و استراحتگاه ورزشگاه "نقش جهان" محسوب میشه! حالا چطور اجاره اش میدن نمیدونم. محوطه کمپ یک در بزرگ داشت که فقط یک لنگه اش باز بود. به شماره ای که توی اپلیکیشن برای این اتاق گذاشته بودند زنگ زدم که یه صدای نوجوانانه بهم جواب داد و خواست ماشینو بیرون بگذاریم و بریم داخل. رفتیم و دوتا پسر نوجوونی که اونجا بودند اتاقو بهمون تحویل دادند. گفتم: نوشته بودین پارکینگ داره. کجاست؟ گفتند: در طول روز باید ماشینو بگذارین بیرون زیر سایه درختها. شب که شد میتونین ماشینو بگذارین توی حیاط ساختمون روبروئی!

اول کمی استراحت کردیم. گرچه سر و صدای تمرین ورزشکاران رشته تیراندازی هرازچندگاه بلند میشد و عملا  اجازه استراحت بهمون نمیداد. بنابراین تصمیم گرفتیم دوباره سوار ماشین بشیم و برگردیم توی شهر.  راه افتادیم و گفتم: خب حالا کجا بریم؟ بچه ها گفتند: بریم باغ پرندگان. و رفتیم. این بار هم از اپلیکیشن های مسیریاب استفاده کردیم و حوالی  زاینده رود خشکیده به باغ پرندگان رسیدیم. اما نکته جالب این که در مسیر از جاهائی عبور میکردیم که انگار توی یک روستای کوچیک هستیم نه توی یکی از شهرهای بزرگ کشور و دور و برمون پر بود از زمینهای کشاورزی و ... که برامون جالب بود. به محل باغ پرندگان رسیدیم و متوجه شدیم محل فروش بلیت بسته است! پس مثل بقیه افرادی که اونجا بودند وارد شدیم. بعد از چند ده متر پیاده روی به اتاق دیگه ای رسیدیم که نوشته بود محل خرید بلیت الکترونیکی. اما اونجا هم بسته بود! و در تمام این مسیر میشد انواع پرندگان را تماشا کرد. هرازچندگاه هم به یک مجسمه بزرگ چوبی میرسیدیم که از یکی از پرندگان ساخته شده بود. کل محوطه با یک تور بزرگ و با ارتفاع بالا محصور شده بود که مانع از فرار پرندگان میشد و جالب این که چند پرنده هم روی همین تور نشسته بودند که نمیدونم از همون جا فرار کرده بودند یا نه؟ بعد از کلی راه رفتن به یک ساختمان نسبتا بزرگ رسیدیم که داخلش بلیت فروشی انجام میشد. بلیت خریدیم و به حرکتمون ادامه دادیم. بعضی از پرندگان داخل محیط بودند که بعضی از اونها داخل برکه های کوچیکی که براشون تعبیه شده بود جمع شده بودند. بعضی از پرندگان هم توی قفس های کوچیک و بزرگی قرار داشتند که نکته جالب اشتباه بودن بعضی از تابلوهائی بود که برای معرفی اونها کنار قفسها نصب شده بود. مثلا کنار قفس نسبتا بزرگی که پر از چندین مرغ عشق با رنگهای مختلف بود تابلوئی نصب شده بود که اسم اونها را عروس هلندی اعلام میکرد! در یک قسمت هم تعدادی خونه مینیاتوری با گِل ساخته شده بود که بعضی از پرندگان اونجا ساکن شده بودند. در موارد نادری بوی نامطبوعی به مشام میرسید که باتوجه به حضور چندین پرنده از انواع مختلف طبیعی بود اما درمجموع محیط واقعا تمیز بود که جای تحسین داره. یکی دو ساعت اونجا چرخیدیم و بعد به سمت در خروجی حرکت کردیم که یکدفعه بچه ها با دیدن دکه ای که اونجا بود هوس "یخ در بهشت" کردند و براشون خریدم. درحالی که چندین زنبور در اطراف شیر مخازن محتوی یخ در بهشت درحال چرخیدن بودند. اینها هم چند عکس از داخل محوطه: اولی و دومی و سومی و چهارمی

سوار ماشین که شدیم. گفتم: بریم آکواریوم؟ بقیه هم گفتند: بریم. توی گوگل مپ سرچ کردم که دوتا آکواریوم را آورد و نمیدونستم کدوم بهتره؟ و بالاخره به سمت اونی که نزدیک تر بود رفتیم. نکته جالب این که چه با ماشین و چه پیاده در یک زمان به اونجا میرسیدیم. اما ما با ماشین زمان بیشتری هم توی راه بودیم چون وارد یک شبکه از کوچه های قدیمی و باریک و پیچ در پیچ شدیم و یک بار هم اشتباه رفتیم و ناچار شدیم مسیری را توی یک کوچه باریک و بن بست دنده عقب بگیریم. اما نهایتا به آکواریومی رسیدیم که براساس تابلوئی که اونجا نصب کرده بودند اولین آکواریوم تونلی در ایران بود. بلیت خریدیم و وارد شدیم و اول با چند ردیف از آکواریوم های کوچک و بزرگ روبرو شدیم که انواع ماهی ها و دیگر حیوانات آبزی توی اونها نگهداری میشدند و در یک قسمت هم به آکواریوم تونلی رسیدیم که طولش کمتر از چیزی بود که من انتظار داشتم. اما جالب بود. در یک قسمت هم مسئولین اونجا نه تنها بخشی از وظیفه خودشونو به عهده ما میگذاشتند بلکه برای این کار پول هم میگرفتند! و اون کار هم چیزی نبود جز غذا دادن به ماهی ها. به اصرار بچه ها من هم ناچار شدم یه شیشه شبیه شیشه شیر بچه ها بخرم که توش پر از یه مایع تقریبا خاکستری رنگ بود و بچه ها سر شیشه را داخل آب کردند که مورد استقبال ماهی ها قرار گرفت. بعد که محتویات شیشه تخلیه شد متوجه مردی شدیم که محتویات شیشه اش را داخل آب میریخت که منجر به هجوم بیشتر ماهی های داخل اون استخر به اون قسمت شد. گرچه روی نوشته هائی که اونجا نصب شده بود رسما خواسته بودند که این کار را نکنیم. شیشه خالی را تحویل دادیم و چرخ دیگه ای توی آکواریوم زدیم و بالاخره از اونجا خارج شدیم که متوجه شدیم هوا تاریک شده. سوار ماشین شدیم و یک قسمت از بریانی که مونده بود را تقسیم کردیم و خوردیم. بعد هم دوباره به سمت چهارباغ رفتیم و تا حدود ساعت یازده شب اونجا بودیم و اونقدر از چلسمه جاتی که اونجا بود خوردیم که دیگه جائی برای خوردن شام باقی نموند. نهایتا رفتیم سراغ ماشین که متوجه شدم یکی از چراغ خطر های عقب ماشین به اندازه تقریبا یه سکه دو تومنی قدیمی سوراخ شده! بعد هم رفتیم برای خواب.

چهارشنبه بیست و نهم شهریور سال یک هزار و چهارصد و دو

امروز تا بچه ها از خواب بیدار شدند دیگه ظهر شده بود. من و آنی صبحانه خورده بودیم و قرار شد یکدفعه برم و فست فود بگیرم. به عنوان ناهار برای ما و صبحاهار (!) برای بچه ها. رفتم سراغ ماشین که عماد هم با من اومد و گفت حوصله اش سررفته. گوگل مپ را وصل کردم و فست فود را سرچ کردم و رفتیم سراغ نزدیکترینشون که دیدیم توی گوگل مپ نوشته بسته است! دوباره سرچ کردیم و رفتیم سراغ نزدیک ترینشون که یکدفعه دیدم سر از شهر "خورزوق" درآوردیم! میخواستم برگردم توی شهر اصفهان که عماد گفت: ما گشنمونه! حالا چه فرقی میکنه که از کدوم شهر میگیریم؟ پس به مسیرمون ادامه دادیم و رفتیم به فست فودی دوم که بسته بود! چهار پنج تا مغازه فست فود دیگه را هم توی خورزوق رفتیم و همه شون بسته بودند! و سه تاشون هم توی حیاط سیتی سنترشون بودند. حالا این که چطور مغازه های فست فود اون موقع بسته بودند من خبر ندارم! اون قدر توی خورزوق گشتیم تا بالاخره یه مغازه باز پیدا کردیم که فقط اسنک داشت. و از روی اجبار برای همه اسنک گرفتیم.

برگشتیم به اتاقی که کرایه کرده بودیم. ناهار را خوردیم و راه افتادیم. به سفارش دوست خوب اصفهانی مون این بار هدفمون خیابان نظر بود. متاسفانه به دلایلی امکان دیدارشون نبود. شاید دفعات بعدی. توی گوگل مپ سرچ کردیم و متوجه شدیم که برامون سه تا خیابون نظر میاره! شرقی و غربی و میانی. یه نگاه دقیق تر روی گوگل مپ کردم و نهایتا "نظر میانی" را انتخاب کردم. مسیریابی کردم و حرکت کردیم. متاسفانه زمان قابل توجهی را توی ترافیک گذروندیم. حتی توی اتوبانهای داخل شهری.

با دیدن تابلوی "کلیسای وانک" تصمیم گرفتیم ماشینو همون حوالی پارک کنیم. پس وارد همون کوچه ای شدیم که تابلو را اونجا گذاشته بودند. اما با کوچه ای مواجه شدیم که در هر دو طرف پیاده روهای بزرگی داشت اما فقط به اندازه عبور یک ماشین اون وسط سواره رو داشت و در هردوطرف این مسیر هم لوله های فلزی رنگ شده به شکل نیم دایره به زمین جوش داده شده بود و گاهی هم مکعب مستطیل های سیمانی این وظیفه را به عهده داشتند و عملا امکان پارک ماشین وجود نداشت. از کلیسا رد شدیم و به مسیرمون ادامه دادیم تا این که از اون کوچه بیرون رفتیم و وقتی از پیدا کردن جای پارک ناامید شدیم رفتیم سراغ پارکینگهائی که توی گوشه و کنار خیابون ساخته شده بود اما ظرفیت همه شون تکمیل بود. تا این که سر یه کوچه تابلو پارکینگو دیدیم و امیدوار به این که چون توی کوچه است احتمالا جای خالی داره وارد کوچه شدیم که خوشبختانه جای خالی هم داشت اما بهمون هشدار دادند که ساعت ده و نیم تعطیل میکنند. از پله های اون طرف پارکینگ بالا رفتیم و وارد یه بازار شدیم و وقتی بعد از چند دقیقه چرخیدن ازش اومدیم بیرون فهمیدیم اسمش بازار مریمه. توی خیابون به سمت کلیسای وانک حرکت کردیم اما بین راه به یک کلیسای دیگه به نام "بیت اللحم" رسیدیم. میخواستم برم و بلیت بگیرم که آنی گفت: این کلیساها همه شون شکل همدیگه ان. من فقط یه کلیسا را میام حالا هرکدومو که میخوای انتخاب کن! من هم ترجیح دادم که همون کلیسای وانک را ببینیم. رفتیم و رفتیم تا بالاخره به کلیسا رسیدیم.

 وارد شدیم و بلیت خریدیم و بعد بلیت خریده شده را به آقائی که اونجا ایستاده بود دادم که یکدفعه گفت: دفعه اولیه که اومدین اینجا؟ یکدفعه پیش خودم گفتم حتما کار اشتباهی کردیم. مثلا باید کفشهامونو دم در بیرون می آوردیم! با ترس و لرز گفتم: بله چطور؟ گفت: اون تابلوی راهنماست. نقاط مختلف این کلیسا را روش نوشته میتونین ببینین، که دیگه هی نخواین بیائین و بپرسین! خیالم راحت شد و تشکر کردم. وارد محوطه شدیم و اول رفتیم سراغ تابلو. بعد هم اول رفتیم سراغ موزه "خاچاطور کساراتسی" (خدائی اگه از تابلو دم در عکس نگرفته بودم اسمش یادم نمیموند)

موزه نسبتا بزرگ بود و پر از وسایل و اسناد قدیمی از مسیحیان و به ویژه ارامنه ایرانی. همراه با تعدادی عکس و نقاشی از ارامنه مناطق مختلف کشور. یک بخش از موزه هم مربوط به نسل کشی ارامنه در سال 1915 بود. از مقداری استخوان که گفته میشد متعلق به تعدادی از جان باختگان اون نسل کشیه تا نقل قول هائی از افراد مختلف در این مورد و پرچم کشورهائی که این ماجرا را به رسمیت شناخته و محکوم کرده اند و یک فیلم که در این مورد با زیرنویس فارسی و بدون صدا درحال پخش بود و ما چون فرصتشو نداشتیم ندیدیم و .... از همون اولی که وارد موزه شدیم متوجه صفی شدیم که پشت یک میکروسکوپ وسط موزه بسته شده. و دل توی دلمون نبود که بریم و ببینیم جریان چیه؟ وقتی بازدیدمون تمام شد رفتیم توی صف اما آنی حوصله اش  سر رفت و بعد از چند دقیقه  از صف خارج شد و رفت بیرون. وقتی من و بچه ها به میکروسکوپ نزدیک شدیم متوجه یک جمله پندآموز شدیم که کنار میکروسکوپ روی یک کاغذ نوشته و بعد نوشته بودن که این جمله با قلمی به ضخامت فلان روی یک تار مو نوشته شده و ... و بالاخره وقتی نوبتمون شد متوجه شدم همون جمله را با خط ارمنی روی یک تار مو نوشتن. با کمال احترام به همه ارامنه عزیز به نظر من ارزش این همه توی صف موندنو نداشت. جالب این که بعدا فهمیدم عماد و عسل اصلا تار مو را ندیدن و فقط خط کشی که پایین تر از اون گذاشته بودند دیده بودند!

داشتیم از ساختمان موزه خارج میشدیم که تازه فهمیدیم موزه یک طبقه دیگه هم داره. از پله ها بالا رفتیم و اون بالا هم چرخی زدیم که بدون شک جالب ترین قسمتش برای من لباس ها و وسایل شخصی یفرم (یپرم) خان، سردار بزرگ نهضت مشروطه بود.

از پله ها پائین اومدیم و رفتیم توی حیاط و آنی را پیدا کردیم. بعد سری به قسمتهای دیگه داخل کلیسا زدیم که اونها هم به نوعی موزه بودند. بعد چرخی توی حیاط زدیم و از منظره اولین کلیسای دارای گنبدی که میدیدم لذت بردیم. و بعد هم از ساختمان خارج شدیم.

تقریبا روبروی کلیسا این کاغذ را دیدم که پشت شیشه یک مغازه چسبونده بودند. چون صاحب مغازه داخلش نشسته بود نشد زیاد کنجکاوی کنم.

بعد شروع به گردش در اطراف کلیسا کردیم. سر نبش اولین پیچ به یک کافه رسیدیم که روی درش نوشته بود کیک ارمنی موجود است. به آنی گفتم: دلم میخواد امتحانش کنم ببینم چطوریه؟ گفت: خب بیا بریم تو. گفتم: نمیدونم چرا اما احساس میکنم اصلا جا ندارم! اول یه کم پیاده روی کنیم بعد! رفتیم تا لب خیابون و بعد دور زدیم. توی راه به یکی دوتا کافه رسیدیم که بچه ها میخواستن برن تو ولی آنی نگذاشت! بعد به یک مغازه دونات فروشی رسیدیم که انصافا دونات های خیلی خوشگلی داشت و دل عسل براشون رفت! اما آنی گفت: اول میریم اون کافه که باباتون میخواست بره! گفتم: حالا اشکالی نداره. یکی براش میگیرم. آنی گفت: من این دخترو میشناسم. یه کم صبر کن! بعد رفتیم تا دوباره به همون کافه اولی رسیدیم و وارد شدیم. این هم نمائی از "کافه مرچنت"

بچه ها با دیدن کافه و دکوراسیون ساده اش شروع به غرغر کردند که: اینجا دیگه کجاست؟ همون کافه ها که بهتر بودن ... تا این که خانمی که اونجا کار میکرد منو را آورد و ساکت شدند. طبیعتا من کیک ارمنی سفارش دادم. اما برای نوشیدنی واقعا بین "قهوه ارمنی" و "نوشیدنی مرچنت" که به استناد مطالب نوشته شده داخل منو نوشیدنی مخصوص ارامنه در دوران صفویه بوده گیر کردم. نمیخواستم هر دو را سفارش بدم. بنابراین نهایتا همون قهوه را سفارش دادم که طعمش ملایم تر از قهوه ترک بود. اون یکی را هم گذاشتیم برای روزی دیگه که گذرمون به اون طرفها بیفته. این هم عکسشون که البته آنی پیش از گرفتن عکس چند برش روی کیک زد. طعم کیک هم خیلی ملایم بود و شیرینی چندانی نداشت.

بچه ها هم هرکدوم یه دونه چیز کیک سفارش دادند که بعد از چند دقیقه برامون آوردند. اما هرکدومشون فقط نصفشو خوردند و آنی هم نخوردشون پس نهایتا خودم مجبور شدم بقیه شونو بخورم. بالاخره براشون پول داده بودیم

خود آنی هم چای ماسالا خورد و بعدا گفت: به پای چای ماسالایی که تهران خوردم نمیرسید.

از کافه که بیرون اومدیم به عسل گفتم: خب حالا بیا تا بریم برات دونات بگیرم که گفت: نه دیگه نمیخوام. آدرسشو توی گوشیت ذخیره کن تا فردا بیائیم! بعد هم توی خیابون نظر چرخیدیم تا جائی که آنی و بچه ها خسته شدند و نشستند. اما من هنوز پر از انرژی بودم. برای همین اون سه نفر یه گوشه نشستند و من تا دقایقی توی خیابون نظر قدم زدم. با دیدن کاغذ "کت و شلوار با پنجاه درصد تخفیف" وارد مغازه "عالی جناب" شدم اما با دیدن قیمت حدود هشت میلیونی اون کت و شلوارها بیرون اومدم!

بعد پیچیدم توی خیابان خورشید و کلی هم اونجا راه رفتم. اما دیگه دلم برای بچه ها سوخت و برگشتم پیششون. بعد برگشتیم سمت اتاقی که گرفته بودم. وسط راه هم دم یک مغازه ایستادیم و چند سیخ کباب گرفتیم و با خودمون بردیم. به اتاق که رسیدیم متوجه یک مینی بوس شدیم که ظاهرا ورزشکارانی را از شهر الوند به کمپ آورده بود. کباب را خوردیم و خوابیدیم. تازه چشمهام گرم شده بود که دیدم عسل داره صدام میزنه و وقتی بیدار شدم دیدم دم پنجره ایستاده! گفتم: تو اینجا چکار میکنی؟ گفت: خوابم نبرد. از پنجره رفتم بیرون و چرخی توی محوطه زدم اما نتونستم ازش بیام بالا!

پنجشنبه سی ام شهریور سال یکهزار و چهارصد و دو

امروز توی اتاق بودیم تا حوالی ظهر که اتاقو باز هم به همون دوتا بچه ای که ازشون تحویل گرفته بودیم تحویل دادیم و راهی شدیم. گفتم: خب امروز کجا بریم؟ آنی گفت: یه جائی که نرفته باشیم. مثلا من تا حالا نه چهلستون را دیدم نه منارجنبان را. گفتم: من چهلستون را دیدم. آنی گفت: پس بریم منارجنبان. اما من تصمیم گرفتم بریم چهلستون! برای مسیریابی هم برای اولین بار اپلیکیشن ایرانی "دال" را امتحان کردیم که چند بار گرچه توی نقشه جهت را درست نشون میداد ولی اشتباه میگفت! مثلا جائی که باید به چپ میپیچیدیم میگفت: به راست بپیچید! و وقتی میپیچیدیم میفهمیدیم اشتباه رفتیم. من قبلا با "بلد" و "نشان" کار کرده بودم و هیچکدوم چنین مشکلی نداشتند. نهایتا بعد از چندبار اشتباه پیچیدن و تنظیم یک مسیر جدید به تابلو "به سمت منارجنبان" رسیدیم و آنی گفت: انگار قسمته که امروز بریم اونجا! و رفتیم. بلیت گرفتیم و داخل شدیم که متوجه شدیم دیگه اجازه نمیدن هرکسی بره و مناره ها را تکون بده. بلکه هر یک ساعت و نیم مسئول جنباندن میاد و میجنبونه

حدود نیم ساعت فرصت داشتیم. پس چرخی توی محوطه نه چندان بزرگ اونجا زدیم و قبر عارفی که مناره ها بالای قبر او ساخته شده بودند زیارت کردیم و بعد هم سری به کافه داخل محوطه زدیم و نوشیدنی خوردیم و جالب این که خانمی که مشغول به کار در کافه بود به کسانی که به جای کارت کشیدن مبلغ را براشون کارت به کارت میکردند تخفیف میداد که البته همه مون میدونیم چرا! تا ساعت یک و نیم که موعد جنباندن فرا رسید و برامون جنبوندنش!


راستش نمیدونم این مناره ها را از اول به همین قصد این طور ساختن یا تصادفا متوجه شدن که "وقتی یکیش میجنبه اون یکیش هم میجنبه"!

از محوطه که بیرون اومدیم تازه متوجه شدیم که از بیرون و از بالای دیوار هم راحت میشد این عملیات محیرالعقول را تماشا کرد و نیازی به خریدن بلیت نبود! دوباره سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم. میخواستم برم سمت چهلستون که آنی نگذاشت و گفت: بریم یه جای دیگه که هیچ کدوممون ندیدیم. پس نگاهی به گوگل مپ انداختیم و نهایتا رفتیم به سراغ قبر صائب تبریزی شاعر توانای کشورمون. اول فکر کردیم قبر داخل محوطه ای که درش بسته است قرار داره اما بعد فهمیدیم قبر ایشون اصولا محوطه ای نداره. فقط باید از چند پله بالا بریم.

نمیدونم چرا اما روی سنگ قبر یک فرورفتگی با طول زیاد بود که توش پر از آب بود و دور تا دور سنگ هم چند بیت از اشعار صائب. روی دیوار کنار مقبره هم چگونگی ساخته شدن اون همراه با اشعاری از ایشون نوشته شده بود. دقایقی اونجا بودیم و بعد دوباره سوار ماشین شدیم. رفتیم و ناهار خوردیم و این بار بچه ها محل رفتن بعدی را انتخاب کردند. یعنی "سیتی سنتر".  سالها پیش و وقتی فقط هیپر استار طبقه همکف اونجا ساخته شده بود به اونجا رفته بودیم و دیدیم بد نیست دوباره سری به اونجا بزنیم. و رفتیم.

علاوه بر اون هیپر استار بزرگ که پراز انواع چیزهای مختلف برای خریدن بود حالا چند طبقه هم روی اون ساخته شده بود که انواع برندهای مختلف اونجا حاضر بودند. خانمی جلومونو گرفت و به هر نفر یک قبض داد و گفت میتونیم حتی بدون خرید چیزی بریم توی مغازه گروه "انتخاب" و این قبض را توی صندوق بندازیم و توی قرعه کشی شون شرکت کنیم! و ما هم همین کار را کردیم. باید شماره مونو روی مانیتوری که داخل مغازه نصب بود مینوشتیم و بعد کدی که برامون پیامک میشد روی قبض مینوشتیم. برای همه مون پیامک اومد به جز عماد! وقتی میخواستیم بریم و قبضها را توی صندوق بندازیم دخترخانمی جلو اومد و گفت: ببخشید میشه قبض من و مادرمو هم بندازین توی صندوق؟ عماد قبضها را گرفت و رفتیم سراغ صندوق. چند دقیقه بعد دیدم عماد داره میخنده و میگه: شانس منو ببین. حالا که شماره را توی فضای مجازی چک میکنم میبینم شماره مادرشو نوشتم توی گوشیم! این هم چند عکس از داخل سیتی سنتر اصفهان:  اولی و دومی و سومی

چند ساعتی توی "سیتی سنتر" چرخیدیم و کمی خرید کردیم. عسل هم به آرزوش رسید و بعد از تهران دوباره به جائی رسید که خودمون میتونیم برای خودمون با ترکیب و مقدار دلخواه بستنی بریزیم و بعد پولشو بر اساس وزنش بدیم. به جز آنی همه مون بستنی گرفتیم و خوردیم و من هرچقدر فکر کردم دیدم جناب فروشنده اینطوری کلی بیشتر سود میکنه.

بالاخره از سیتی سنتر هم بیرون اومدیم و به سمت ولایت حرکت کردیم و اواخر شب به ولایت رسیدیم. بعد هم چون شام نداشتیم و پدر بزرگوار هم دعوتمون کرده بود رفتیم اونجا. جای شما خالی.

والسلام

پ.ن1. به درخواست دوستان میخواستم این بار عکس ها را نه به صورت لینک که داخل خود متن بگذارم. متاسفانه عکسها موقع گذاشتن با کامپیوتر محل کار قابل رویت نیستند و با گوشی هم که میگذارم خیلی بزرگ میشن و نمیتونم کوچیکشون کنم! شرمنده. خانم ترانه هم توی اون پست موقت گفتند عکسها را کپی پیست میکنند که من هنوز امتحان نکردم.

پ.ن2. بعد از اتمام مرخصی با پیراهنی که آنی برام  از یکی از فروشگاه های ولایت خریده بود رفتم سر کار. یکی از خانمهای پرسنل پرسید: شما چند روز مرخصی بودید درسته؟ گفتم: بله درسته. خانمه به یکی دیگه از خانمها گفت: دیدی گفتم؟ گفتم: چیو گفتین؟ گفت: بهش گفتم کاملا مشخصه که این پیراهن از یکی از فروشگاه های خوب استانبول خریده شده!

پ.ن3. چند ماه پیش برای اولین بار و بدون این که هیچ شناختی داشته باشم و برنامه تلویزیونی شو دیده باشم خونه یکی از اقوام مشغول بازی "مافیا" شدیم و زمانی به خودمون اومدیم که ساعت چهار صبح بود! اما توی شبی که توی ویلای کنار رودخونه بودیم یکی از تاریخی ترین بازیهای مافیا را انجام دادیم. چون وسط بازی دیدم همه شرکت کننده ها دارن میخندن و یه گوشی موبایل را دست به دست میکنن. وقتی گوشی به دستم رسید دیدم خواهر آنی که توی بازی شرکت نکرده بود استوری گذاشته و نوشته: عزیزانم درحال بازی مافیا. و عکس دقیقا مال لحظه ای بود که اعضای مافیا چشمهاشونو باز کرده بودند!

جالب این که من فقط یکی دوبار خیلی خوب کار کردم و مورد تشویق قرار گرفتم و اون هم زمانی که نقش دکتر را داشتم! اما درمجموع گرچه برای بعضی وقتها بازی خوبیه اما بازی محبوب من نخواهد بود چون این بازی نیاز به کسی داره که اهل حرف زدن و توجیه دیگران باشه. و من هم اهل این چیزها نیستم.

پ.ن4. این سفر به نظرم برای یک پست زیاد بود و برای دو پست کم. بالاخره توی یک پست نوشتمش. ببخشید اگه حوصله تون سر رفت!

نظرات 56 + ارسال نظر
نگین سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 03:53 ب.ظ

ممنون از جوابتون

خواهش

نگین دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 05:44 ب.ظ

سلام
اقای دکتر من سردرد و گلو درد داشتم
پزشک بهم ازیترومایسین دادن
اما وقتی غذا میخورم معده درد میگیرم
و عصرا شدیدا سرگیجه میگیرم و تمام بدنم بیحال میشه جوری که نمیتونم تکون بخورم
قطع کنم مصرفشا یا ادامه بدم
سه تا دیگه دارم

سلام
ببخشید که با تاخیر جواب میدم.
بله متاسفانه مشکلات گوارشی یکی از شایع ترین عوارض آزیترومایسینه.
اگه براتون امکان داره دوره شو کامل کنین بهتره. وگرنه باید یه داروی دیگه را از اول شروع کنین.

الف مثل الی دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 09:19 ق.ظ

مثل همیشه سفرنامه زیبا و با جزییات
من خیلی کوچولو بودم که اصفهان رفتیم و از اصفهان خیلی گنگ یادمه،خیلی دلم میخواد بیام اصفهان و بین خیابونهاش قدم بزنم...
ایشالا قسمت بشه یک روزی..

ایشالا همیشه به سفر و شادی باشین و دور هم شاد

سپاسگزارم
امیدوارم برای همه کسانی که دوست دارند این اتفاق بیفته
راستی اون مشکلاتتون حل شد؟

سودا شنبه 15 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 04:36 ق.ظ

سلام جناب دکتر
همیشه به گردش
واقعا عالی بود مخصوصا سفرنامه نوشتن شما!
پس محل کار فکر کردن شما تشریف برده بودین استانبول
طفلک عماد

سلام
ممنون
سپاسگزارم
بله
بسیار سفر باید ...

رها شنبه 15 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 03:11 ق.ظ

من ۲۰ روز دیگه‌میرم اصفهانننن
عشقققق اصفهان عشققققق
کلیسای وانگ و موزه ش بود دیگه درسته؟؟؟
کامل نخوندم!

به سلامتی
بله
بله
شما لطف دارید

عسل بانو جمعه 14 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 01:55 ب.ظ

امیدوارم عماد جان نتیجه دلخواهش رو گرفته باشه.

عرض میکنم

لیدا پنج‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 01:11 ب.ظ

آقا زود بیایین و بگین نتیجه کنکور پسرتون چی شد

من الان سر شیفتم. از چیزی خبر ندارم

مبینا چهارشنبه 12 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 10:56 ب.ظ

به به شهر زیبای اصفهان .ولی اصفهان فقط وقتی زاینده رود پرابه واقعا زیباست . اصلا یک صفای دیگه ای داره . کاخ هشت بهشت . کاروانسرای عباسی و کوه صفه و باغ گلها رو کاش رفته بودین . منکه عاشق اصفهانم .دوسال درس خوندم اونجا و وافعا خاطرات قشنکی دارم ازش . بهار اصفهان ولی یک چیز دیگس

بله زیباست.
متاسفانه توی اون دو سه روز فرصت دیگه ای نداشتیم. شاید اگه دوباره گذرمون به اون طرفها افتاد.

عابر چهارشنبه 12 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 09:09 ب.ظ

سلام ،همیشه به سفر .تا حالا کلمه (چلسمه جاتی) رو نشنیده بودم ، آدم فکر میکنه حرف بدیه :)))) سرچ کردم فهمیدم چیه

سلام
ممنون
شرمنده فکر میکردم همه میدونن

پت چهارشنبه 12 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 07:49 ب.ظ

چه خوب نوشتید
انگار ما هم اونجا بودیم
از حرکت خانومتون در مورد دونات خیلی خوشم اومد

ممنونم
خدائی خیلی خوشگل بودند طعمشونو نمیدونم

دزیره چهارشنبه 12 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 02:13 ب.ظ https://desire7777.blogsky.com/

و راستی خیلی ممنون از راهنماییتون

خواهش میکنم.
وظیفه است

دزیره چهارشنبه 12 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 02:11 ب.ظ https://desire7777.blogsky.com/

خوب دکتر جان خداقوت اصفهان خیلی دیدنیه و خیلی هم خوش میگذره چه حیف که دیگه زاینده رودی نیست
بازی مافیا رو درک نمیکنم بطور کلی امیدوارم همیشه به سفرهای هیجان انگیز برین و به سلامتی برگردین ب ولایت

ممنون از لطفتون
بله فقط برای گذروندن وقت خوبه
سپاسگزارم

پریمهر چهارشنبه 12 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 12:19 ب.ظ https://parimehr.blogsky.com

سلام دکتر
شیراز به ما نزدیکه و معمولا سالی چند بار میریم اما فروردین امسال که با مهمونامون رفتیم و جاهای دیدنیشو گشتیم یه چیز دیگه بود، اولین بار بود آرامگاه سعدی رو میدیدم، اصفهان هم که بودیم هیچ وقت منارجنبان نرفتم اما باغ گلها رو هر سال میرفتم.
چهار باغ از وقتی پیاده رو شده اون شور و انرژی قبلی رو برام نداره

سلام
شوخی میکنین قبر سعدی را ندیده بودین؟
بله البته برای پیاده روی خوب شده

زری.. چهارشنبه 12 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 08:21 ق.ظ https://maneveshteh.blog.ir

لینک یا تاریخ سفرنامه استانبول را میذارید، ممنونم

چشم
اولین سفر را توی یک پست خلاصه کردم و توی 11 خرداد 1389 گذاشتم
سفرنامه دوم استانبول را توی چند پست نوشتم. توی مهر و آبان 1395

مادر خونه چهارشنبه 12 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 08:15 ق.ظ Http://n1393.blogsky.com

پستتون دقیقا به اندازه نصف جهان جا گرفته


شرمنده

Marjan Emami چهارشنبه 12 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 04:55 ق.ظ

سلام، از اینکه بالاخره سفرتون جور شد خیلی خوشحال شدم. ممنون که ماجراهای سفر رو به اشتراک‌ گذاشتین. یه سفر مجازی هم به اصفهان رفتیم. خیلی هم خوبه که به یه شهر کوچک هم رفتین.. معمولا پیش نمیاد آدم بتونه شهر های اطراف رو هم ببینه. ما هم در راه اصفهان به شهر میمه رفتیم و اونجا یکی از بهترین غذاهای عمرم رو خوردم. شهری بسیار تمیز با مردمان نازنین
انشالله عمری باشه و ما هم دوباره یه سفر واقعی بریم اصفهان.

سلام
ممنون از لطف شما
بارها از میمه رد شدم اما هیچ وقت توش غذا نخوردم

مینا سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 11:27 ب.ظ

این دو تا مناره یا ستون منارجنبان هست توش پله داره
ولی اینقدر تنگ بود و پله ها پیچ میخورد کوچکتر میشد و نفس ادم میگرفت
هنوز یادمه وقتی میرفتم بالا مردمی که رو پشت بومش بودم هی تکونش میدادند ماها که تو پله بودیم تکون میخوردیم خیلی ترسناک بود من که ترسیدم بالاش نشد برم هم نفس نبود بکشم برادرم هم انگار تا بالاش رفته بود اون ۱۱ سالش بود من ۹ سالم بود
شاید ترسیدند مردم خرابش کنند، حالا چطوری تکون میخوره؟
توی قله اولسبلنگاه هم که رفتیم قفسه سینه مون گرفت انگار اکسیژن نباشه ارتفاع زیاد بود

تکون خوردنشو که فیلمشو گذاشتم. علتشو هم یکی از دوستان توی کامنتشون فرمودند.
درمورد اولسبلانگاه یه مقدار کم لطفی میکنین. انصافا هوای تمیزی داشت.

مینا سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 11:23 ب.ظ

جواب به خانوم سیتا
راستش من ۱۴ سال خوزستان و بندرعباس ۱۹ سال زندگی کردم و سه سال اکراین و ۹ سال اصفهان،تو بندر دستام چروک نشد تا اومدیم اصفهان این ۹ سال کم کم چروکیده شدم و دستام خیلی چروک شده،پارسال یکماه خانوادم یک جا اجاره کردند خارج رشت تو تیرماه تا مرداد ماه مادرم گفت اینجا جهنمه و گرمه،برادرام شرشر عرق میریختند و بدشون اومده بود
من هم تو مهر رفتم تا وارد رشت شدم نتونستم براحتی نفس بکشم دماغم کیپ شد
ولی بندرعباس هم تا ۴۵ درجه گرم بود و شرجی تو بندر که بودیم شال نازک هم بهم می چسبید و شرشر عرق می کردم و از بی اکسیژنی میخواستم سکته کنم ولی خوبیش این بود پوستم چروک نبود و بیماری گوارشی نداشتم.تو اصفهان هزار تا مرض گرفتیم، موست دستم ۵۰ درصد نرم شد تو انزلی ولی چروکش نرفت
من مقایسه کردم مثلا اینجا انبه ۹۵ هزار تومنه تو انزلی کیلو ۱۶۰ بود
کاهو بین ۸ تا ۲۲ تومنه انزلی میدادند ۴۵ تومن
تخمه اونجا کیلو ۲۴۰ اینجا ۷۰ تا ۱۸۰ هست البته بندر هم خیلی گرونیه
شمال منبع درامد مردمش بیشتر تو کرایه دادن ویلا و کلبه هاست و بعد فروش برنج و کیوی
من به شخصه از استخرگاه خوشم اومد و ارتفاعات ماسال، اگر پول داشتم یه ویلا میخریدم ولی میخوام برگردم سمت جنوب

ممنون برای توضیحتون
قابل توجه خانم سیتا (ببینیم این بار با پرچم کدوم کشور میان!)

هیپاتیا سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 09:33 ب.ظ http://depayser.blogfa.com/?

امیدوارم بهتون خوش گذشته باشه
دلیل اینکه با نوسان یکی از مناره های اون یکی هم نوسان پیدا میکنه فرکانس یکسانشون چون طول برابری دارند
در واقع پدیده ی تشدید رخ میده

ممنون
خودمونیم باتوجه به امکانات اون زمان واقعا کارشون قابل تحسینه.

آزاده سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 09:24 ب.ظ https://zane55sale.blogsky.com

به به دستتون درد نکنه، ما را بردین اصفهان

خواهش
مطمئنم اگه خودتون برین جاهای قشنگ تری را هم میبینین

الهه سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 09:23 ب.ظ

سلام .ممنون بابت سفرنامه .اصفهان دوبار رفتم اوایل دهه هفتاد از طرف مدرسه رفتیم اصفهان اردو تو حال وهوای قصه های مجید تو اتوبوس با دوستام شعرهای تغییر داده شده قصه های مجیدو میخوندیم یادش بخیر .البته منار جنبان را هم خودمان جنباندیم و بر روی زاینده رود پر آب قایق سواری کردیم .دفعه دوم سال نود وهفت رفتم ولی بریان نخوردم با عکس شما دلم خواست امتحان کنم .جالبه که شما تو مسافرتهاتون مراکز خرید میرید ما تو شهر خودمونم همسر گرام حوصله مراکز خرید ندارن .مافیا دوست ندارم حتی حوصله تماشا کردنشم ندارم .آقا عماد بزرگ شده ماشاالله .

سلام خواهش
اتفاقا اتاقهای خونه مجید و بی بی را هم گذاشته بودن برای اجاره اما گرون بود!
اتفاقا بازارها بخش جدانشدنی از سفرهای ماست!

زری.. سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 09:08 ب.ظ https://maneveshteh.blog.ir

عه راست میگید تو باکس آدرس وبلاگ اینطوری شده بود! در حالیکه من معمولا آدرس را دستی وارد نمیکنم اگر از قبل باشه کامنت را میذارم:) الان برای خودم هم سوال شد از چه زمانی اینطوری شده! :)

بله
من دو سه روزی بود که میدیدم!

مینا مهرآفرین سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 08:09 ب.ظ http://Www.sky2sky.blogfa.com

سلام. خاطرات مرا هم تازه کردید. اصلا هم خسته کننده نبود و بسی لذت بردیم از خواندن سفرنامه شما. تصور عسل پشت پنجره هم برایم جالب بود... راستی آقای دکتر احتمالا فردا پس فردا نتایج کنکور اعلام میشه. امیدوارم خوش‌خبر باشید‌

سلام
ممنون از لطف شما
بله خوشبختانه عسل برخلاف سالهای کودکی شخصیت خیلی اجتماعی و شجاعی داره
ممنونم

limoo torsh سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 07:23 ب.ظ

خاطرات اصفهان رفتن رو زنده کردید واسمون. در مورد پول دادن و غذا خریدن واسه حیوانها، این ایده‌ها رو از جاهای دیگه گرفتن، یعنی تو آمریکای شمالی هم شما میرید یه باغ وحش و همون قدر پول یه لیوان کوچولو غذا میدید که بچها بدن مثلا به پرندها یا زرفه ها، و تازه اگه برید به مزرعه کوچیک تر که از حیوونهای اهلی دیدن کنید حتی پول کاهو و کاه که به گاوها میخواید بدید رو ازتون میگیرند بیشتر از قیمت سوپرمارکت!

اکوریم هم اگه نمیگفتید کجاست من از رو عکس‌ها فکر می‌کردم حتما خارج از ایران هست، جالب بود برام.

جالبه که بیشتر چیزأی که نوشتید انجام دادید همون امکاناتی هست که ما اینجاها داریم مثل بستنی که وزن می‌کنیم ، مال گردی،...با ترکیب جاهای سنتی..... کاش خیلی چیز‌های دیگه هم درست شده بود جز امکانات تفریحی......

ممنون
بله توی باغ وحش تایلند هم توی همین تله افتادیم!
امیدوارم به زودی دیگه نیازی به مهاجرت نباشه.

سیتا سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 06:30 ب.ظ

عذرخواهی می کنم بابت این کامنت هم مجدد که خطاب به یکی هز خواننده هاتون هست. اگر صلاح نمی دونید منتشر نکنید.
الان مهر ماه هست و تقریبن رطوبت خیلی کمی رو تو شهر انزلی حس کردید. قطعن اگر اردیبهشت تا انتهای مرداد اونجا باشید به راحتی نفس نخواهید کشید!
حدس می زنم چون بار اول هست تشریف می برید این دو تا شهر محله های گرون رو بازدید کردید. اون قدرها هم گرون نیستند. حداقل برای شما که از شهر اصفهان میاید.

خواهش میکنم
چرا باید حذفش کنم؟ این تبادل اطلاعات خیلی هم مفیده

مینا سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 04:26 ب.ظ

یادم رفت اینو بگم. سال ۶۸ و ۶۹ رفتیم از خوزستان اصفهان،اون موقع ساکن خوزستان بودیم،سال ۶۹ که رفته بودیم رفتیم منار جنبان یا جنبون،
من ۸ ۹ سالم بود،برادرم رفت بالا از پله ها منم رفتم دنبالش یک پله های سه گوش عجیب داشت تا وسطش رفتم نفسم گرفت اکسیژن نبود بعد اونایی که رو قله رفته بودند داشتند تکونش میدادند و ماها که تو راه پله تاریک تنگ پیچ در پیچ بودیم تکون میخوردیم، من ترسیدم با این تکونها با ساختمون سقوط کنم اما از بی اکسیژنی برگشتم انگار رفتی تو سیاه چال

خوش به حالتون
الان که اجازه نمیدادن کسی از پله ها بالا بره

مینا سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 03:56 ب.ظ

سلام
حدس میزدم رفتین اصفهان ،خانه های تاریخی زیادی تو اصفهان هست که اگر میدونستم بهتون میگفتم کجا برید، مثل خانه ملاباشی ،و خونه ایی که فیلم قصه های مجید رو ساختند و خیلی خونه های دیگه که بعضی هاش هتل هستند،البته من خودم هم نرفتم هنوز.کاخ هشت بهشت و چهل ستون و ملاباشی رو ندیدم
من هم که ۹ ساله ساکن اصفهانم ولی نه خورشت ماست خوردم، همش برادرم میگه گرونه! ولی یبار پارک ناژوان و دو بار پارک ملت تو خیابون توحید رفتم،من کلا ۱۸ ساله سفر زمینی نرفتم،از سال ۹۳ تا الان هیچ جا نرفتم ،میدون نقش جهان و خواجو و سی و سه پل هم چندباری رفتم،خواهر من ۲۷ شهریور رفت شمال بیخبر،پیام داد تو هم بیا، منم همون روز از برادرم اومیکرون گرفتم و ۹ روز طول کشید خوب بشیم و حرکت کنیم.با پدر و دو برادرم رفتیم گیلان،برا اولین بار
از ماسوله بدم اومد جاده خیلی بدی داشت و پرت بود،کاش نمیرفتم به خستگیش نمی ارزید،ولی ماسال و جاده اولسبلنگاه قشنگ بود،تو اولسبلنگاه پر مه و اگه ماشینها چراغ نداشتند هیچ جوری نمیشد دیدشون تا کف زمین مه بود! خدا رحم کرد نرفتیم تو دره،و نشد اون کلبه ها که تو اینترنت عکسشو میدیدم ببینم بخاطر مه،ولی دو جا دیدم عین بهشت بود،دیشب هم رسیدیم خونه، انزلی و رشت خیلی گرونیه اصفهان خیلی میوه و صیفیجات ارزونتره
خانواده من اهل گردش نیستند همین اصفهان مردم اخر هفته یا میرن باغ شون یا میان کوه صفه یا میدون یا تو پارک پیک نیک
میخواستم برم انزلی خونه اجاره کنم بمونم، اما الان که رفتم اونجا رو دیدم،دیدم شهر کوچیکه بعد شهر گرونیه و هواش هم مرطوب نیست اونقدری که بندر مرطوبه ،چون من از بندر اومدم اصفهان ۹ ساله
یکجا رفتم بالای کوه بهشت بود دلم میخواد یه کلبه میشد بخرم ولی سخته چون باید بیام پایین کوه خرید یا تو یک شهر دیگه
مسیرهاش هم همه خطری و پرت و جاده های تاریک روستایی
حالا اگه دفعه بعد اصفهان اومدین خونه های تاریخی رو ببینید،البته ورودی میگیرند
ما الان از بس گرون شده ودیعه ها خارج اصفهان خونه گرفتیم اینجا ۱۲ کیلومتری اصفهانه خونه ارزونه ولی خب دهات محسوب میشه!

سلام
برای توضیحاتتون ممنون.
طبیعتا هرجائی در کنار نقاط قوت و زیبائی هاش مشکلات و نقاط ضعفی هم داره.
اما ما فقط یک بار زندگی میکنیم و بهتره تا میتونیم از زندگی مون لذت ببریم.

فرزان سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 03:01 ب.ظ

سلام
به به اومدید شهر ما اونم بدون خبر
شاید باورتون نشه که با اینکه اصفهانم همشم بیرونم اما خیلی از این جاها را ندیدمچون کل بیرون رفتنم محدود میشه به کلاسا و نهایتا یه چهارباغ رفتن اونم با دوستان
برای اتاق گرفتن چه جایی رفتید!اسمشم نشنیده بودم
دوستم پارسال اومد اصفهان و یه مسافر خونه رفتند که لب رودخونه بود با قیمت فوق العاده مناسب البته لوکس نبود اما خوب بنظرم جاش خیلی خوب بود با سی و سه پل حدودا پنج مین فاصله داشت


خیلی خوب سفرنامه مینویسید کلی لذت بردیم

سلام
بله قسمت بود برسیم خدمتتون.
بله حق دارین. درسهای علوم پزشکی کلا سنگینند.
داخل خورزوق که نبود مال اصفهان بود. حوالی میدون المپیک.
دفعه بعد باید بیشتر بگردم

سیتا سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 02:47 ب.ظ

من فکر کردم به خاطر اسمم راجع به هندوستان حرف زدید
بله وی پی ان داره شیطنت می کنه. و گرنه متاسفانه موفق به دیدن هیچ کدوم شون نشدم.
۹۸ درصد جمعیت ارتساخ یا قره باغ ارمنی هستش. و چون این دوست مون اعتقاد داشتت مردمص اداره شدن گفتم یه توضیح بدم از کلمه ارمنیش استفاده کنن.
خیلی از اسم ها تو آذربایجان از ریشه ارمنی میاد. همین کلمه نخجوان که ظاهرن آذلی هست از کلمه ناخیجوان که به معنی از پیش ظهور کرده و ارمنی و جز عقایدشون هست میاد.
اسراییل خب چون سمت آدربایجان بوده طبیعتن اسم اذری شو میگه.

الان دوباره پرچم هندوستان را دارید
ممنون برای توضیحتون. حداقل امروز یه چیزی یاد گرفتیم.

سیتا سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 01:13 ب.ظ

تو کامنت ها بحث قره باغ شد گفتم با اجازه شما به نکته ای اشاره کنم.
اسم مکانی که سر حکومتش ارمنستان و آذربایجان کشمکش دارن به زبان ارمنی آرتساخ و به زبان آذربایجانی قارا باغ یا همون قره باغء. بنابراین وقتی میگم مردم ارمنی از قره باغ آواره میشن اصولن درست نیست. اونا از آرتساخ آواره شدن در واقع.

توی کامنت قبلی تون پرچم هندوستان را داشتین و این بار پرچم روسیه را! فکر کنم تقصیر از vpn هاست!
آرتساخ را نشنیده بودم تا به حال اما یادمه سالها پیش زمان اولین جنگ آذربایجان و ارمنستان مجری رادیو اسرائیل اسم اون منطقه را کاراباخ تلفظ میکرد.

تیلوتیلو سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 12:57 ب.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

پس از همین الان بگم خسته نباشید
اینجا که هیچ خبری نیست
همچین سوت و کور و خلوته انگار تعطیلات نوروزه...
الان هم دوباره سرظهر میشه و همه میرن تو خونه هاشون و من میمانم و سکوت دلچسب کوچه

سلامت باشید
خب دیگه فصل کارتون هم داره کم کم تموم میشه دیگه!

سیتا سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 12:33 ب.ظ

همیشه به سفر و شادی
اون حفره داخل مزار از بابت نوشیدن آب برای پرندگان و دیگر حیوانات تعبیه شده اشت.

ممنونم
توضیحی از کشور هندوستان درمورد شاعر سبک هندی!
راست میگین به فکر من نرسیده بود.

نازی سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 09:29 ق.ظ

سفر خیلی عالی با عکسای خیلی قشنگ طفلی ارامنه الانم باز از خونه هاشون در قره باغ آواره شدن خیلی گناهدارن

ممنونم
بله انسانهای بسیار محترمی بودند.
گرچه این اتفاقات برای همه انسانها باعث ناراحتیه.

پگاه سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 09:24 ق.ظ

سلام. همیشه به سفر، در مورد منارجنبان تا جایی که من می‌دونم معماری ایرانی هیچوقت دنبال چنین اهدافی نبوده، معماری دوره اسلامی بیشترین هدفش ایجاد فضایی ست که دمی آدمی رو از جهان مادی جدا کنه و با عوالم معنوی در ارتباط قرار بده و الحق چه در خانه ها چه در مساجد و ... به خوبی از عهده بر آمده. اساسا
معماری های تک و حرکت دادن بنا و متعجب ساختن مخاطب یک امر مدرنه، پیش از این کیفیت زندگی بود که هدف معماری نه در ایران که در تمام جهان بود.

سلام ممنون
بله احتمالا هدفشون ساخت یک بنای جمع و جور و سبک بوده که کار به اینجا رسیده.

عاطفه سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 08:56 ق.ظ

سلام
میلاد پیامبر مبارک
خیلی از خوندن سفرنانه لذت بردم
ممنون

سلام
من هم از شما ممنونم

صبا سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 05:24 ق.ظ https://gharetanhaei.blog.ir/

سلام همیشه به سفر و گردش.

بریانی اعظم واسم جالب بود چون من فقط یه بار تو زندگیم بریانی خوردم که اون هم در همین مکان مذکور بوده.
من فکر کنم فقط صائب تبریزی رو نرفته باشم و خب اینجاها رو تو سفرهای مختلف رفتیم و کلی خاطراتم مرور شد. مرسی که ما رو هم با خودتون بردین سفر

من اصلا از مافیا خوشم نمیاد. حس میکنم بازی خیلی جدی هست و بیشتر باعث ایجاد اختلاف میشه تا دوستی

سلام ممنون
پس انشاءالله سفر بعدی تون به ایران قبر صائب را هم تشریف میبرین
خواهش
بله برای گذران وقت بد نیست اما همون طور که نوشتم هیچ وقت نمیتونم بگم بازی محبوب منه

صفا سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 12:58 ق.ظ http://Mano-tanhae-va-omid.blogsky.com

بسیار عالی همیشه به گردش آقای دکتر .
دلم برای اصفهان تنگ شد .

ممنون از لطفتون
خب یه سفر تشریف برین

سین سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 12:52 ق.ظ

دکتر جان امیدوارم که اصفهان‌گردی مختصرتون خوش گذشته باشه :)
اما به عنوان کسی که هم تا حدی هم‌ولایتی شما هستم و هم ربطی به اصفهان دارم نمی‌تونم یه گیر ملالغتی ندم! «بریانی» اسم دکانیست که در آن «بریان» می‌فروشند! پس شما بریانی نخوردید، رفتید بریانی، و بریان خوردید :D

ممنون
بله قبلا هم اینو شنیدم. درواقع بریانی یه نوع غلط مصطلحه. اما حق با شماست. ممنون

من. سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 12:38 ق.ظ

اقا خدا آنی رو نگه داره برات
بنظرم خیلییی خوش سفر و پایه است. از قدیم ک سفرنامه ها رو میخوندم تنها چیزی ک تو نوشته ها جلب توجه میکرد همین خوش سفری ایشون بود. نمیدونم با هرکی بره همینطوره یا فقط با شما اینطوره ک همه به نفع شما کنار میکشه. خوش ب حال تون

پایه بودن آنی فقط به سفر محدود نمیشه.
همین که تونسته بیشتر از بیست سال منو تحمل کنه خودش خیلیه!

مریم سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 12:29 ق.ظ

سلام خیلی هم عالی
همیشه به سفر و شادی .. فقط اونجا که عسل از پنجره رفته بود مایین ..عجب دختر شجاع و نترسی

سلام ممنون
بله من هم تعجب کردم.

مگه شما شهرکرد نیستید؟ دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 11:18 ب.ظ

مگه شما شهرکرد نیستید؟

به لطف اون کامنتهای کذائی دیگه واقعا دوست ندارم بگم ساکن کجام
شرمنده

زری.. دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 10:59 ب.ظ https://maneveshteh.blog.iran

اون عکس کوچه خیلی دوست داشتنی بود.
کلیسا وانک را رفته بودم قدیم فقط یادمه خیلی نقاشی های سقفش و بنا را دوست داشتم بنظرم من اصلا اون موزه ها را ندیدم!

من همیشه فکر میکردم واقعا چرا مردم پول می‌دهند که یه شیشه را بگیرند تو آب و ماهی ها بیایند بخورند :))) بنظرم خیلی بیمزه بود خخخ

حالا دکتر سفرنامه استانبول دارید یا نه؟

دکتر شما تو مسیر هیچ جا استراحت نمیایستید؟ هیچ وقت از بین راه نمینویسید :)

ممنون
بله واقعا قشنگ بودند.
من هم با شما موافقم. فقط به اجبار بچه ها بود.
بله توی همین وبلاگ هست. اما امسال نه!
راستش معمولا نه. اما حق با شماست سفر فقط شهر مقصد نیست.
میگم چرا چند روزه آدرس وبلاگتونو توی کامنتها اشتباه مینویسین؟

نجمه دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 09:27 ب.ظ https://najmaa.blogsky.com/

اون قسمت خوردن کیک ها عالی بود
همسر منم همین نقشو داره‌
منم قبل اردواج زیاد سفر رفتم.همین منار جنبونو به همسرن گقتم از بیرون ببین
استوزی خیلی خوب بود.
همیشه شاد و به سفر باشید

ممنون
درکشون میکنم
کار درستی کردین
ممنون
سپاسگزارم. شما هم همین طور

زهره دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 06:29 ب.ظ

همیشه به سفر

ممنونم

تیلوتیلو دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 06:09 ب.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

لازمه بگم اون قسمتی که گفتید بافت قدیمی وسط یه شهر بزرگ انتظار نداشتید...
اطراف پارک ناژوان و البته دور و بر اکواریوم و باغ پرندگان و کلا اون سمت بافت قدیمی اطراف رودخانه حفظ شده که اتفاقا اگه دقت کرده باشید با خروج از اون قسمت اتوبان کنار هم بافت قرار داره
اگه از همون سمت ناژوان به سمت خیابان باغ فردوس میرفتید (که البته من با شرمندگی بسیار ازش اصلا خوشم نمیاد) به قول دوستان اصفهانی جاده چالوس اصفهان را هم میدید
اون قسمت که دیگه واقعا بافت قدیمی هست و دو طرف خیابان انواع و اقسام خوردنیهای سنتی و خانگی به فروش میرسن

دقیقا درست نظر میانی را انتخاب کردید
خیابان نظر و جلفا و در همون حوالی خیابان خاقانی بی نهایت رستوران و کافه های خوشگل و دلچسب و دوست داشتنی داره
و البته برای خرید هم مناسب هستند
البته به شرطی که یه کت شلوار 8 میلیونی به نظرتون گرون نیاد

فکر میکنم قسمت سخت این سفر همون اتاق سمت خورزوق بود
بی دقتی کردید جناب دکتر
اخه توی این شهر به این بزرگی اینهمه جا....

ممنون برای توضیحتون.
شاید توی سفرهای بعدی
ممنونم بله
خوش به حالتون که براتون گرون نیست
بله
چکار کنیم دیگه بعضی ها یه تعارف اصفهانی هم بهمون نزدن

تیلوتیلو دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 06:04 ب.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

به به
بالاخره پست سفرنامه هم رسید
دستتون درد نکنه
عالی بود
به خصوص عکس هم داشت و خیلی خیلی خوب بود

قابل شما را نداره
ممنون

مهربانو دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 04:37 ب.ظ http://baranbahari52.blogsky.com/

سلام
بارها اصفهان رفتم و از تک تک اماکن تاریخیش بازدید کردم ولی باز هم سفرنامه رو با لذت فراوون خوندم . بس که این شهر زیباست و تاریخی
ممنون از به اشتراک گذاشتم این لذت ناب

سلام
ممنون از لطفتون
اما ما زیاد به جاهای تاریخی نرفتیما!

نینا دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 03:54 ب.ظ

اقای دکتر اون مغازه که از نوشته اش عکس گرفته بودید صاحبش اسکیزوفرنی داره و کلا جملات زیبا زیاد روی شیشه مغازه میزنه.انشالا دفعه بعد برای کافه وشام و.. برید خیابون سنگتراشها یا مجتمع پرواز.من سالها قبل ولایت طرح بودم و فکر کنم شما هم بعنوان پزشک جایگزین مرکز من هم اومدید ولی قیافتون یادم نیست

ممنون برای توضیحاتتون
خانم دکتر "ح" هستین؟
الان آلمانین؟

سارا دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 03:51 ب.ظ http://15azar59.blogsky.com

سلام
سفرنامه تصویری قشنگی بود
اون‌منارجنبان را منتظر جنبیدن در حد زلزله بودم در واقع اصلا متوجه جنبیدنش نشدم

من یه وبلاگ متروکه توی بلاگفا دارم وقتی با موبایل عکس اپلود میکنم اونجا میزارم میشه سایزش را کوچک کرد بعد از اونجا کپی میکنم اینجا (یاد سریال دودکش افتادم)
.
پ.ن: پس رفته بودید اصفهانه استامبول واسه همین بوده منارجنبونش قشنگ نجنبید تازه اون دال هم برای همین چپ و راستشو قاطی کرده بوده چون اصفهان استامبول بوده

سلام
ممنون
ظاهرا فیلمش ناقص آپلود شده بود کاملشو گذاشتم. شرمنده
پس برم بلاگفا وبلاگ بزنم! گرچه بلاگفا هم سر کار باز نمیشه.
بله بله اصلا چطور دال توی استانبول کار کرد؟

لیلی دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 03:27 ب.ظ http://Leiligermany.blogsky.com

ما هم هفته آخر مرداد رفتیم اصفهان و محل اقامتمان سر کوچه کلیسای وانک بود ولی بچه ها علاقه ای به دیدارش نشان ندادند. اون مغازه داخل کوچه کلیسا جمله های خنده دار دیگه ای هم نوشته بود .
مشکل اصلی ما در اصفهان همان جای پارک بود و ما هم اونقدر دنبال پارکینگ گشتیم که ترجیح دادیم یک روز با اتوبوس برویم

کاش شما هم سفرنامه تان را مینوشتین تا ما هم استفاده کنیم.
بله متاسفانه معضلی بود برای خودش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد