جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (255)

سلام

حال همه مون همچنان گرفته است. امیدوارم این پست را حمل بر الکی خوش بودنم نکنین چون اعصاب من اگه بیشتر از شما خرد نباشه کمتر نیست.

امیدوارم این پست های من بتونه حتی برای دقایقی کوتاه لبخند کوچکی بر روی لبهاتون بیاره. و امیدوارم بعدها وقتی به یاد این روزها می افتیم به خودمون بگیم: خداروشکر که هرچند تلخ بود. اما عاقبت خوشی داشت.

1. خانمه مادرشو آورده بود و گفت: دو روزه که اسهال داره. هر کاری هم که کردیم خوب نشد. گفتم: روزی چندبار شکمشون کار میکنه؟ گفت: دو بار. گفتم: چه داروهائی بهشون دادین؟ گفت: هیچی!

2. یکی از همکاران یه مبلغ ناچیزی ازم قرض کرده بود (کوری عصاکش کوری دگر... خودمون هنوز کلی وام داریم مثلا!) بعد دقیقا همون زمانی که وعده داده بود همون مبلغ به حسابم ریخته شد. یه پیام دادم و تشکر کردم که گفت: شرمنده من هنوز نتونستم بریزم به حسابت! بعدا یکی از خانم دکترها پیام داد و گفت: هزینه اون شیفتی که به جام رفته بودین براتون واریز کردم خیلی ممنون!

3. خانم مسئول تزریقات یکی از درمونگاه های روستائی یه روز عصر بهم زنگ زد و گفت: توی خونه به دخترم سرم زدم حالا که تموم شده فهمیدم سرم شستشو بوده چکار کنم؟! گفتم: ببرین اورژانس ببیننشون. ممکنه عوارض بده. روز بعد پرسیدم: چی شد؟ گفت: هیچی! بردمش اورژانس اونجا هم گفتند ای بابا! ما اینجا اون قدر به مریضها سرم شستشو زدیم و هیچ اتفاقی هم نیفتاده!

4. میخواستم گلوی پسره را ببینم. از لای چوبهای آبسلانگ روی میز یه دونه کشیدم بیرون که متوجه شدم وسطش یه سوراخ داره. پسره که دیدش گفت: این خرابه عوضش کن!

5. مرده با دو بسته قرص اومد پیشم و گفت: ببخشید این قرصها با هم فرق دارند؟ نگاهشون کردم و گفتم: بله با هم فرق دارند. هرکدومشون مال یه بیماری جداگونه است. گفت: آخه چون رنگشون یکی بود مادرم هم گفت حتما با هم فرق دارن!

6. خانمه بچه شو آورد و گفت: سرما خورده. گفتم: گلودرد داره؟ گفت: نه. گفتم: سرفه میکنه؟ گفت: نه. گفتم: آبریزش بینی داره؟ گفت: نه. گفتم: تب داره؟ گفت: نه. گفتم: پس مشکلش چیه؟ گفت: سرما خورده!

7. مرده گفت: کمرم گرفته. گفتم: آمپول میزنین؟ گفت: آره از اون آمپولهای بزرگ بنویس. هرچقدر آمپولش بزرگ تر باشه بهتر!

8. خانمه گفت: دیروز اومدم دکتر این داروها را برام نوشتن. حالا که خوردمشون حساسیت پیدا کردم. کدومشون ممکنه حساسیت بدن؟ گفتم: اصلا چرا این داروها را براتون نوشتن؟ گفت: گوشم درد گرفته بود. گفتم: از کِی؟ گفت: از وقتی برای درمان درد دندونم توی گوشم آب پیاز ریختم!

9. به مرده که با درد زانو اومده بود گفتم: کار سنگینی نکردین؟ گفت: کسی که این لباسو میپوشه کار سنگین میکنه؟! (لباسش عبارت بود از یک پیراهن بلند و یک تکه پارچه بزرگ که روی دوش انداخته میشه و چند متر پارچه که دور سر بسته میشه!)

10. چند مریض پشت در جمع شده بودند. یکی شون میخواست بیاد تو که اون یکی گفت: صبر کن اون مریض بیاد بیرون. یکی یکی برین تو. اولی گفت: برو بابا مگه اینجا اتاق مامائیه که باید یکی یکی بریم تو؟!

11. خانمه با درد گوش اومده بود. گفتم: دندون خراب هم دارین؟ گفت: بله. گفتم: دندون های همین طرف که گوشتون درد میکنه خرابند؟ گفت: اینو دیگه نمیدونم!

12. پیرزنه گفت: من یه لوزی توی دهنم دارم. بعد از کلی سوال و جواب فهمیدم بهش گفتن لوزه داره!

پ.ن1. با پرداخت بخش قابل توجهی از بدهی هامون بعد از مدتها رفتم سراغ اپلیکیشن باسلام. میخواستم طبق قولی که به خودم داده بودم استانها را بر اساس حروف الفبا برم جلو و سوغات هاشونو بخرم. اما تبلیغ یه چیز جالب را دیدم که باعث شد برای خریدنش اون قدر کنجکاو بشم که این قانونو بی خیال بشم! پس یک جعبه گز نهاوند خریدم (درواقع اولین باری بود که میشنیدم نهاوند هم گز داره!) و یک جعبه خمیر صنل (نمیدونم دقیقا چطور تلفظ میشه!) گزش از گز اصفهان نرم تر بود و شیرین تر. اون خمیر هم شیرینی زیادی نداشت و طعم دارچین میداد.

پ.ن2. صرفنظر از همه بحثهائی که این روزها هست در آستانه آغاز جام جهانی فوتبال برای تیم ملی آرزوی موفقیت دارم. مطمئنم که چند سال دیگه نتایج این تیم تنها چیزیه که توی ذهن همه مردم باقی مونده.

پ.ن3. عسل به آنی گفته: وقتی من ازدواج کنم تو شوهرمو دوست داری؟ آنی گفته: آره دیگه بالاخره دامادمه دوستش دارم. عسل گفته: یعنی بهش میگی من دوستت دارم؟ آنی گفته:نمیدونم  خب شاید بگم. عسل گفته: چه فایده؟ اون که نمیفهمه! آنی گفته: چرا نمیفهمه؟ عسل گفته: آخه خارجیه!

نظرات 66 + ارسال نظر
زرگانی دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 01:06 ب.ظ

نه ناراحت نشدم. اتفاقا خوب شد مشکل اشتباهات چاپی رو گفتین. به ناشرم اطلاع دادم و ان شاالله به زودی درست میشه.

خب خداروشکر
راستی ببخشید که کامنت بعدی تونو تایید نمیکنم من هنوز کلی آرزو دارم

دوریس دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 10:31 ق.ظ

فقط هلاکه تقیه کردنتون تو مورد شماره نه شدن ملت
کار سنگین نمیکنن ولی تعدد زوجات و صیغه جات و کاشتن صیفی جات در این باغچه جات باعث درد زانو شده
عسللللللل ای خدا چقدر جیگره

چه عرض کنم؟
من محرم اسرار بیمارانم

آذردخت دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 09:21 ق.ظ http://azardokht.blog.ir

سلام. جالبه همه فهمیدن شماره 9 چکاره بوده من نفهمیدم. دو بار هم خوندم تا اومدم توی کامنت‌ها دوزاریم افتاد.
در مورد شماره یک هم مطمئنم یه عالمه تجویزات متنوع و متناقض روش امتحان کردند و جواب نداده. خاکشیر و بادوم و سنجد و الی ماشالله

سلام
وا یعنی واضح تر از این؟!
احتمالا

رضوان دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 05:26 ق.ظ http://nachagh.blogsky.com

اسم وبلاگ شما جالبه.ربولی حسن کور.یه دکتر مملکت اینقدر افتاده باشه که اسم وبلاگ خود را چنین انتخاب کند.امیدوارم تخصص مورد علاقه خود قبول شوید.چه خافظه خوبی دارید که سوتی های بیماران یادتون میماند حق شماست تخصص نمره بیارید اگر تقلب رخ ندهد البته.وخق به خق دار برسد.از نظر من که شما تخصص بهداشت روان را غیر رسمی دارید با این ملایمت خود.خداوند همسر و فرزندان تون را باعث آرامش تون قرار دهد

بهتون خوش آمد میگم.
شما لطف دارین اما چندسالی هست که دیگه حتی توی امتحان تخصص هم شرکت نمی کنم.
از لطفتون ممنونم
برای کامنت خصوصی تون هم ممنون.

سین دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 12:53 ق.ظ

والا دکتر بعید می‌دونم چندسال دیگه، وقتی به ۱۴۰۱ فکر میکنیم، اصلا نتایج بازیهای این تیم میلی رو یادمون باشه، خاطره‌سازهای امسال چیزهای دیگه ای هستن :)
پ.ن: البته مگر اینکه تیم ج.ا برنده نهایی جام جهانی بشه :D

خب این که بله. اما من از نظر فوتبالی گفتم.
قهرمانی در جام جهانی را فکر نکنم حتی نوه های ما هم بتونن ببینن!

الهه دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 12:49 ق.ظ

شماره ۹، موقعیت پیش اومد و نپروندین؟ محاله یادمون به این روزها بیاد و حتی لبخند بزنیم، ولی ممنون از حس خوبی که نوشته‌هاتون داره.

تا به حال دیدین کسی که شناخته شده بپرونه؟!

Mehraban دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 12:13 ق.ظ

شماره ۸؛واقعا نمی ترسن؟چه کاریه اخه

لابد نمیترسن دیگه!

مریم یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 11:41 ب.ظ http://mabod.blogsky.com

سلام جناب دکتر
خداقوت و پرتوان باشید
من عاشق گزم اونم گز آردی
الهی که نتیجه ی جام جهانی عالی باشه
پس قراره در آینده داماد خارجی داشته باشید
بوس به روی ماه عسل گل و نازنین و دوست داشتنی

سلام
ممنون از لطفتون
اتفاقا گزی که برامون اومد آردی بود
امیدوارم
بله ولی کشورش هنوز مشخص نشده
ممنون از لطف شما

فرشته یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 11:23 ب.ظ

سلام یادم میاد در مورد تزریق اشتباه سرم شستشو به خاطر شباهتش به نرمال سالین چه ترس هایی وجود داشته و چه نقل هایی شده پس همش الکیه؟!!!
در مورد آخوند هم نمیدونم شاید جو الان جامعست که فکر میکنن چون کار فیزیکی زیادی نداره مفت خوره در حالی که اکثر شغلا هم همین طورن پس دسته جمعی همه شغلا مفت خورن منظورم اینه که حتی اگه اونا یه تعدادشون کار جهادی هم بکنن به این معنی نیست که بقیه مفت خورن. من خیلی مذهبی هم نیستم ولی این روزا انقدر به مذهبیون داره توهین میشه که آدم نمیتونه واکنش نداشته باشه.

سلام بله برای خودم هم عجیب بود!
چی بگم؟ امیدوارم یه روزی همه بتونن با هر اعتقادی در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی کنن

زری.. یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 10:56 ب.ظ

سلام، دکتر قشنگ میتونم پاراگراف اولتون را درک کنم:(
در مورد شماره ۹ بهش میگفتید آخه من متعلق به نسل ساده ای هستم که هنوز امیدوارم در شماها استثنایی وجود داشته باشه!
در مورد ۱۱، واقعا همینطوره:) من یکبار دندونم درد می‌کرد بعد به دکتر گفتم ببخشید شاید خیلی عجیب باشه اما من واقعا نمیتونم تشخیص کدوم طرف حتی درد میکنه؟ دکتر گفت طبیعیه بعضی وقتها درد در فک میپیچه.
من جای آنی بودم میگفتم اصلا یکی از دلایلی که من انگلیسی یاد گرفتم این بوده که با شوهر تو راحت حررررف بزنم:)))

سلام ممنون
جراتشو نداشتم!
بله اعصاب اون ناحیه خیلی درهم تنیده میشه

زرگانی یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 10:27 ب.ظ

من به جز وبلاگ شما هیچ وبلاگ دیگه‌ای رو نمیخونم! در مورد اول هم یادم نیست چنین چیزی در وبلاگتون خونده باشم‌. بله، اولین کتابم بود. طی فرایند تبدیل به ایپاپ نیم فاصله ها به هم چسبیدن.

امیدوارم از دستم دلخور نشده باشین
این هم لینکش خدمت شما!
https://rezasr2.blogsky.com/1391/10/05/post-270/
فکر کنم جرقه داستان بعدی تون هم زده شد!

زرگانی یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 09:46 ب.ظ

لطف فرمودین داستان‌های منو خوندین! حالا بالاخره به قول اون بزرگوار حق ایده بدم یا نه!؟
توی کدوماش ردپای خاطرات تون رو دیدین؟!
راستی، واقعا اشکال نداره سرم شستشو تزریق بشه!؟ من یه‌بار دیدم یارو به مریض که نمی‌خواست سرم بزنه میگفت سرمه رو ببر خونه بخورش!!

مثلا اون جراحی که دکتر گفته بود فقط باید کیفیت زندگی شو توی این مدت باقی مونده بالا ببریم که دقیقا توی یکی از پستهای من هم بود. یا مثلا خانم نسرین شصت ساله ای که دور از خانواده اش زندگی میکنه و به وضوح اشاره به یکی از وبلاگ نویسان محترم داره!
چه عرض کنم؟ خوردنش که مشکلی نداره. درواقع کسی که راحت میتونه بنوشه قانونا نیاز چندانی به تزریق سرم هم نداره.
میگم این کتاب اولتون بود؟ خیلی غلط املائی داشت! درست تر بگم چسبیدن کلمات به همدیگه.

زرگانی یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 09:16 ب.ظ

امیدوارم تیم‌مون توی جام جهانی عالی بازی کنه و بره مرحله بعد. همه خوشحال بشن.
درباره مورد شماره ۹ باید عرض کنم که در هر حرفه و شغلی و منصبی مفت‌خور پیدا میشه آدم حسابی هم هست. من پزشک حیف‌نونی می‌شناسم که به راحتی داروی اشتباه می‌نویسه برای مریض و حتی حاضر به انجام معاینه درست بیمارش نیست، آخر شبها هم خلوت میشه میره پشت ساختمون درمانگاه و توی اون تاریکی مطلق فقط خدا می‌دونه چیکار میکنه!!! آ.خوند مفت‌خور هم تا دلتون بخواد داریم. و این رو نباید تعمیم داد به همه‌شون. بعضی‌هاشون یه تنه یک روستا رو آباد کردن و یا فرهنگ غلطی رو از یک منطقه پاک کردن. بین ما نویسنده‌ها هم یه آدمای بلانسبت همگی، آشغالی پیدا میشن که قلم‌فروشی می‌کنن!! خلاصه که دنیا خاکستریه، خوب و بدش هم درهمه. باهم زندگی کنیم، همدیگه رو دوست داشته باشیم و اتحادمون رو از دست ندیم.

ممنون از حضورتون
کاملا حق با شماست. هیچ کس به صرف تعلق به یک قوم یا گروه یا شغل یا شهر یا ... سزاوار تعریف یا لعنت نیست.
راستی میخواستم یکی از پی نوشت ها را درباره کتاب شما بنویسم یادم رفت شرمنده
به جز اون داستان ستاره یکی دوجای دیگه هم ردپائی از وبلاگ خودم و سایر دوستان پیدا کردم!
اما خودمونیم داستان من قشنگ تر بود

دویل اینکارنیت یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 09:04 ب.ظ

شماره ۹ از اون تمپول خیلی گنده ها لازم داشت. ترجیحا روزی دو بار

سو یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 08:53 ب.ظ

مورد ۹
عسل


فرزان یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 08:34 ب.ظ

سلام اقای دکتر
حقیقتا حال هیچ کس‌خوب‌نیست
حتی تکلیفمون با خودمون معلوم نیست
دلمون میخواد زندگی کنیم ب کارامون برسیم پیشرفت کنیم اما از طرفی ن دل و دماغ انجام‌کارا داریم و هم اینکه خجالت میکشیم انجام بدیم بخاطر تمام خون های بیگناهی ک ریخته شده
اما خوب ب هر حال برای ادامه دادن گاهی نیاز ب همچین پستایی میشه چند روز‌بود روزی چندبار ب وبلاگ سر میزدم بلکه خاطره ای گذاشته باشید

مورد ۹فقططخوبه خودشون میدونن
وای عزیزم عسلهمه دخترا ی مدت همچین فکرایی میکننشوهر خارجی عاشق و رمانتیک

از روزی ک وبلاگ شما را میخونم خیلی بیشتر ب سوتی هایی ک توی مطب میدم فکر‌میکنم
امروز رفته بودم چشم پزشک
دکتر بهم گفت روی پنجه پا راه برو،رفتم
بعد گفت حالا روی پاشنه راه برو ...
نمیدونم چرا اما دقیقا همون راهی ک‌روی‌پنجه اومده بودما عقب عقب روی پاشنه رفتم و اصلا دلیل اینکارما خودمم نفهمیدم ک چرا عقبکی رفتم
خلاصه ک امیدوارو تموم دکترایی ک من میرم پیششون وبلاگ نداشته باشن

سلام
واقعا همین طوره
شما به من لطف دارین
مگه فهمیدین چکاره بود؟
نمیدونم والا من هیچوقت دختر نبودم!
خب پس این وبلاگ به یه دردی خورد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد