جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (232)

سلام

1. مرده گفت: چند روزه که سرم تاب داره. هر سوالی که درباره سرگیجه میدونستم ازش پرسیدم و جوابش منفی بود. بعد از چند دقیقه گفت: فکر کنم شما بهش میگین تَب، درسته؟! (تازه فهمیدم بنده خدا فارسیش خوب نیست)

2. ساعت یک و نیم صبح خانمه با اسهال و استفراغ اومد. شوهرش گفت: یه مقدار گیلاس خریدم. دیشب نصفشونو خوردم و همین موقع اومدم و بهم سرم و سوزن زدن. امشب خانم اون نصفشونو خورده!

3. شیفت شب بودم و درمونگاه غلغله بود. ساعت حدود دو بالاخره مریضها تموم شدند و رفتم توی اتاق استراحت و بلافاصله از هوش رفتم. ساعت حدود چهار با صدای زنگ موبایلم از خواب پریدم و دیدم خانم مسئول پذیرش زنگ زده. وقتی جواب دادم گفت: ببخشید دو سه بار زنگ اتاق استراحتو زدم و بیدار نشدین. عذرخواهی کردم و رفتم و مریضو دیدم. سه شب بعد دوباره با همین خانم شیفت بودم و دوباره همین اتفاق تکرار شد! وقتی مریضو دیدم و رفت، رفتم دم پذیرش و  گفتم: شرمنده اصلا سابقه نداشت من اینطور خوابم سنگین بشه. حالا دوبار پشت سر هم و هردوبار هم توی شیفت شما. گفت: من خوشحالم که وجودم این قدر بهتون آرامش میده که راحت میخوابین!

4. یکی از راننده های شبکه که ظاهرا خیلی اظهار ارادت میکنه شب بهم زنگ زد و گفت: فردا باید بریم درمونگاه ... صبح ساعت فلان میام دنبالتون. گفتم: باشه. گفت: خب فعلا خداحافظ. گفتم: خداحافظ. چند لحظه بعد یه کم بلندتر گفت: خداحافظ! من هم بلندتر گفتم: خداحافظ. چند ثانیه بعد با صدای بلند گفت: دکتر! خداحافظ! گفتم: صدا قطع شده؟ خداحافظ! گفت: قطع کرده! دکتر هم این قدر ...! و قطع کرد!

5. یه خاطره دیگه که از پیش از کرونا یادم اومد:

چهارشنبه شیفت بودم. ظهر پنجشنبه اومدم خونه و بعد از ناهار رفتیم مسجد مراسم ختم یکی از اقوام دور. توی مسجد نشسته بودم که خانم "ر" مسئول امور درمان شبکه زنگ زد بهم و گفت: کجائین؟ گفتم: توی مسجد! گفت: توی مسجد برای چی؟ گفتم: یه مراسم داریم. گفت: ماشین اومده دم خونه تون ببردتون سر شیفت شما توی مسجدین؟ گفتم: من امروز شیفت نیستم. دیروز شیفت بودم. گفت: نه امروز هم شیفتین. الان برنامه جلو منه! یه لحظه هنگ کردم. هرچقدر فکر کردم من اون روز دیگه شیفت نبودم. یکدفعه یه چیزی به ذهنم رسید و گفتم: راستی من فردا هم شیفتم. مگه میشه سه روز پشت سر هم؟ یه کم فکر کرد و بعد گفت: ای وای! ببخشید برنامه ماه آینده که دارم مینویسمش جلومه از روی اون ماشین فرستادم دم خونه تون!

6. () مسئول تزریقات یکی از درمونگاهها عوض شد. شب اول آقائی که هرشب میومد و تزریقاتو تمیز میکرد و یه پولی میگرفت اومد و کمی با مسئول جدید تزریقات صحبت کرد و بعد راه افتاد که از درمونگاه بره بیرون. گفتم: چی شد آقای ...؟ گفت: میگن دیگه نمیخواد بیائی. ما خودمون تمیز میکنیم. گفتم: اشکالی نداره خدا بزرگه. گفت: این تنها کاری بود که داشتم. با این شبی پونزده هزار تومن که از اینجا میگرفتم زندگی مو میچرخوندم!

7. نسخه پیرزنه را که نوشتم برگه قبلی دفترچه شو هم نگاه کردم و گفتم: انگار پریروز هم اینجا اومدین. با نسخه خانم دکتر بهتر نشدین؟ گفت: از کار خانم دکتره اصلا خوشم نیومد. گفتم: چطور؟ گفت: وقتی اومدم نشسته بود توی داروخونه صحبت میکردند. گفت: بیا تا همین جا ببینمت. توی داروخونه نگاهم کرد و نسخه شو هم همون جا نوشت. حالا شاید وقتی من اومدم توی توالت نشسته بود همونجا نگاهم میکرد و نسخه مینوشت؟!

8. اون خانم آنی احتمالی (که اینجا درموردش نوشتم) دخترشو آورد پیشم و چقدر تعجب کردم که دیدم اسم دخترش دقیقا همون اسمیه که مامان دوست داشت روی عسل بگذاریم و ما به دلایلی نگذاشتیم. (طبیعتا شما که انتظار ندارین بگم چه اسمی بود؟!)

9. اصلا مریض نداشتیم. یکی از پرسنل اومد و گفت: دکتر! تا خبری نیست بریم شام بخوریم. گفتم: باشه شما برین من هم میرم برای شام. تا اومدم از مطب برم بیرون یه مریض اومد و گفت: منو ببین حالم خوب نیست. اونو که دیدم دوتا مریض دیگه پشت در منتظر بودن و تا اونهارو دیدم هم دوتا دیگه. بعد هم همه شون رفتن دم در داروخونه و چون بقیه پرسنل مشغول خوردن شام بودند کم کم صداشون دراومد. یکدفعه دیدم یکی از مریضها داره به بقیه میگه: ببینین! این که پزشکه نشسته توی مطب داره کارشو انجام میده اون وقت بقیه که از ایشون پائین ترن رفتن دارن غذا میخورن. (این از مواردیه که باید تصویری میدیدین تا خنده تون بگیره)

10. پیرمرده گفت: یه آزمایش گرگی برام بنویس. گفتم: آزمایش گرگی نداشتیم! گفت: برای همین مریضی که تازه اومده. پس چیه اسمش؟!

11. یکی از خانمهای پرسنل هست که هروقت با هم توی یه ماشین میریم و برمیگردیم وقتی پیاده میشه راننده میگه: چرا این قدر بدنش بو میده؟! متوجه شدی دکتر؟ حتی یکی دوتا از راننده ها به محض پیاده شدنش اسپری خوشبو کننده توی ماشین میزنن. فقط من یه چیزی رو نفهمیدم: چرا من هیچوقت بویی از ایشون استشمام نمیکنم؟!

12. سه شنبه یکی از خانم دکترها پیام داد و گفت: شما پنجشنبه توی درمونگاه فلان شیفت هستین. میشه با شیفت همون شب من توی درمونگاه بهمان عوضش کنین؟ هرچقدر فکر کردم دیدم دلیلی نداره شیفت یه درمونگاه خلوتو بدم و شیفت یه درمونگاه شلوغو بگیرم. پس قبول نکردم. چهارشنبه یکی دیگه از خانم دکترها پیام داد و گفت: من جمعه توی درمونگاه فلان شیفتم. با شیفت پنجشنبه تون عوض میکنین؟ ... تومن هم سر میدم. من هم که زیر بار قرض و قوله درحال له شدنم گفتم: باشه! بعد خانم دکتر گفت: حقیقتش من میخواستم شیفت جمعه را بفروشم اما کسی نخرید. گفتم با پنجشنبه عوضش کنم شاید یکی بخره.

امروز صبح که اومدم شیفتو تحویل گرفتم دیدم همون خانم دکتر که اول بهم پیام داده بود شیفتو بهم تحویل داد (حتی سلام و علیک هم نکرد سرشو انداخت پائین و رفت!)  یعنی این قدر نقشه کشیده بودن فقط برای همین که اون خانم دکتر از درمونگاه بهمان نجات پیدا کنه؟!

پ.ن1. چند هفته بعد از زدن واکسن بالاخره جرات کردم برای اولین بار از زمان اومدن کرونا به جای ماسک های N95 از ماسکهای معمولی استفاده کنم. یکی دو روز اول احساس میکردم اصلا ماسک نزدم!

پ.ن2. بعد از پدر بزرگوار پدر و مادر آنی هم دوز اول واکسن کرونا را تزریق کردن. حالا با خیال راحت تری میتونیم بریم خونه شون. گرچه همین چند روز پیش مراسم جشن تولد پدر بزرگوار به دلیل کرونا کنسل شد.

پ.ن3. عسل میگه: کاش من همین امروز کرونا میگرفتم. میگم: چرا؟ میگه: آخه اون وقت تا چند ماه خیالم راحته که کرونا نمیگیرم!

نظرات 50 + ارسال نظر
مامان حنا یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1400 ساعت 02:52 ق.ظ http://barayehana.blogfa.com

سلام دکتر ربوبی عزیز
فکر کنم یکی دو روز دیگه وقتم رو تو وبلاگ شما بگذرونم میرسم به اولین پست ها

سلام
دکتر ربوبی را نمیشناسم
اما خوشحالم که وبلاگم داره خونده میشه

بهار چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 03:02 ب.ظ http://purewhite.blogfa.com

چه جذااب دکترررر

ممنون

سارا جمعه 4 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 11:20 ق.ظ http://www.yekzanyekzendegi.blogfa.com

سلام آقای دکتر
چ خاطرات بامزه ای
همیشه سلامت و شاد باشید

سلام
از لطف شما سپاسگزارم
ممنون

زندگی در خیابان بیست و پنجم دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 04:28 ق.ظ https://24street.blogsky.com/

سلام
مورد دو .گیلاس هم انقدر پرماجرا؟:)) جدا یعنی سم روی گیلاس ها گشکلی داشته اقای دکتر که هر دونفر به این شدت مسموم شدن؟
امیدوارم توی ایت اوضاع اقتصادی وحشتناک مورد ۶ کار پیدا کنه زودتر... چه قدر ناراحت شدم

سلام
خیلی ها به سموم کشاورزی واکنش شدید نشون میدن درمورد هندوانه هم شاهدش بودم.
واقعا

لیدا یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 05:00 ب.ظ

سلام دکتر جان،یه کامنت خصوصی مینویسم براتون اگر خواستید اینجا جوابشو بدید

سلام
از لطفتون ممنونم
امیدوارم هیچ وقت توی فضای مجازی پیداش نکنین چون عکسهای دیگه ای هم میبینین

سودا جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 04:15 ق.ظ

سلام جناب دکتر
خاطرات بسیار جالب بودند،
مورد ۳ چقدر خوشحال بوده شما سر شیفتش راحت می خوابیدین!
برای مورد ۶ خیلی ناراحت شدم، چقدر مردم برای یه زندگی حتی بسیار ساده و پایین تر از معمول که به اون هم راضی هستن، در مضیقه اند! با این مسئولین به کدوم سمت میریم ، خدا می دونه!
به عسل جون بفرمایید دور از جون!
امیدوارم هر چه زودتر همه واکسن بزنن و هیچوقت کرونا نگیره.

سلام
از لطفتون ممنونم
واقعا
حق دارین
چشم
من هم امیدوارم

مرضیه پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 09:13 ب.ظ http://Drmahisa.blog.ir

۱۰ عالی بود خدا خیرش بده بعد مدتها یه دل سیر خندیدم

خنده تون مستدام

هوپ... پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 08:48 ب.ظ

سلام
خب اکی اون خانم گفت وجودش ارامشبخش شماست. شما چی جواب میدین اینطور وقتا؟

واقعا حس بدی با خوندن بند شش پیدا کردم. یادم افتاد سر خدمتکار مرکزمون بودن دعوا بود.

همکارای من چند ماهه فقط ماسک ساده میزنن ولی من میترسم هنوز. بدون ماسک ان نودپنج حس خفگی بالای سر مریض دارم.

سلام
اون قدر برام غیرمنتظره بود که فقط سکوت کردم و محل جنایتو ترک کردم!
حق دارین
خب البته شما بیشتر از ما در خطر انتقال هستین

معلوم الحال چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 07:44 ب.ظ http://daneshjoyezaban.blog.ir

سلام به دکتری که از خودشونه
خوبین؟ خانواده خوبن؟ پدر بزرگوار چطورن؟
ببخشید بابت تاخیر. من یه روز صبح سر کار پستتونو خوندم. اما فرصت نشد بیام کامنت بذارم.
3. اگه آنی بفهمه چی گفته دیگه نمیذاره برید اون درمونگاه
6. خیلی برای این بخش از پستتون ناراحت شدم. نصف روز حالم بد بود. :((
9. شانس آوردین که آبروی هم صنفاتونو خریدین اگه شما نبودین الان یه عده به همکاران جان بر کفتون (من جمله مهربان) فحش های بد میدادن.
12. واقعا باید از خانما و نقشه هاشون ترسید

پ. ن. 1 و پ. ن. 2: شما آشنا داشتین که بهتون واکسن زدن؟ والا دو ماهه اسم ما رو نوشتن که برای تزریق صدامون کنن. هیچی به هیچی ما هم اگه بخوایم مثل شما متصل بشیم به بدنه باید چی کار کنیم؟

سلام به کسی که از من نفرت داره
ممنون
خواهش
روز بعد که از شیفت برگشتم براش تعریف کردم. ما چیزی برای مخفی کردن نداریم.
واقعا
من پیشمرگ همکاران جان برکفم!
دقیقا گرچه من ضرر نکردم
اینجا به همه پرسنل درمانی واکسن زدن

شیرین چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 02:06 ب.ظ

سلام دکتر
3- چشم آنی خانوم روشن!!!
چه معنی داره مسئول پذیرش آرامش بده
آرامش فقط آنی وبس!!!


9- واقعا بعضیا چقد بی انصافن خب بدبخت اونی که درمونگاه یا بیمارستان کارمیکنه نبایدغذابخوره!؟ شماها یه روز مریض میشین میاین اونجا پرسنل هرروز اونجاس
همسر بیچاره من بارها غذاشونخورد بخاطراینکه صدای مریض درنیاد درصورتیکه دیابت داره
خداروخوش میاد؟یکم خودشونونوبزارن جای بقیه
البته اینومیدونم که همه باهم نبایدبرن واسه ناهار
ولی پرستارکه نمیتونه جای پزشک ویزیت کنه
ببخشید دکتر چقد غرزدم

سلام
چشم دلتون روشن.
این فقط ادعای ایشون بود!
ممنون از لطفتون
متوجه شدم که خودتون هم درگیر این ماجرا هستین

Marjan چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 12:14 ب.ظ

سلام آقای دکتر، خیلی عالی نوشتید البته طبق معمول.
مورد ۵: من هم شبیه همین مشکل رو با همسرم دارم. چه پای تلفن و چه رو در رو اصلا حرفام رو‌ نمی شنونه و یا گوش نمیده و بعد اعتراض می کنه که چرا جوابش رو‌نمی دم
ضمنا چه خانوم دکترای زرنگی باهاتون همکارن ها

سلام ممنون
شما هم؟!
واقعا گرچه نهایتا یه پولی دستمو گرفت

زهرا..‌. سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 11:53 ب.ظ http://saatsheni1531.blogfa.com

راستی اقای دکتر پرچم های کنار اسممون چیه !! خودتون میزارید؟؟
بخدامنم ی مظلوم از ایرانم ولی پرچمم رومانی برام جالب شد بدونم ماجراش چیه اخ من تو نظری ک میزارم با پرچم کاری ندارم

راستی نه به خدا!
برای من هم توی بعضی از وبلاگها پرچم رومانی میاد و توی بعضی وبلاگها علامت سوال!

هانیه سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 11:48 ب.ظ

اقای دکتر به نظرم اینستا بزنین بلاگر بشین
ما ویو کنیم یه پولی بره تو جیبتون :)
اووووووه از وقتی کنکوری بودم اینجا رو میخوندم و الان دیگه ترم اخرم

ممنون
ولی به اندازه کافی وقت صرف فضای مجازی میکنم

غزال سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 07:42 ب.ظ https://otaaaq.blogsky.com/

سلام جناب دکتر،
6. گاهی آدم فکر میکنه که اگر بیشتر از مسئولیتش کار کنه، خیلی بهتره. ولی خب با این کار، کار کسی دیگه ای از دست میره.
7. وای مثالشون عالی بود.
10.

خوشحالم که واکسن زدین. امیدوارم روند واکسیناسیون خوب پیش بره.

سلام
ممنون از لطف شما

ترانه ی باران سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 07:26 ب.ظ

چقدرحال خوب :))
مورد ۱۰ بنظرم گرگی جالبتر ه از این به بعد بگیم گرگی:))

ممنون

زهرا..‌. سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 03:09 ب.ظ http://saatsheni1531.blogfa.com

سلام اقای دکتر
همه ی موارد قشنگ بود ممنون ولی خانوم شماره ۳ دیگ نوبر بوده
واقعا دلم برای مورد ۶سوخت وامیدوارم خدا براش بهترین هارو رقم زده باشه
امیدوارم همه ی عزیزانتون سلامت باشند

سلام
ممنون از لطف شما
امیدوارم

ویرا بانو سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 12:06 ب.ظ http://bano-vira.blog.ir/

ممنونم بابت درکتون


اومده بودم جوابتونو عوض کنم گفتم حتما ناراحت میشین

ویرا بانو سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 10:48 ق.ظ http://bano-vira.blog.ir/

سلام
من خیلی وقته کامنت نذاشتم میخونمتون ولی بذارید پای گرفتاری و تنبلی

سلام
از کسی که حتی وبلاگ خودشو آپ نمیکنه انتظار زیادی ندارم!

منجوق سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 01:09 ق.ظ http://manjoogh.blogfa.com/

از اون پست هایی بود که کلی میتونستم براش بنویسم حیف که سردرد بدی دارم
فقط میتونم تشکر کنم بابت این پست خوب
ایشالا که به زودی مشکلات مالی شما و من تموم بشه

شما که همیشه به من لطف دارین ممنون
امیدوارم اول سلامتی داشته باشیم و بعد یه جیب پر از پول

طیبه تی تی دوشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 01:28 ب.ظ http://parandehdararamesh.blogfa.com/

نه ابدا آقای دکتر
کاش همه مون متانت و صبر و اخلاقیات انسانی شما رو داشتیم
فقط از خودم خیلی دلگیر بودم که با کمک خدا تونستم با خودم به صلح برسم تا حد زیادی
خدا نگهدار و حافظ شما و عزیزان دلتون باشه انشالا

سپاسگزارم

آلبرتو دوشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 12:45 ب.ظ https://zirebaran.blogsky.com

از خوندن خاطرات شما لذت بردم آقای دکتر
چند وقت یکبار می نویسین؟

شما لطف دارین
زمان خاصی نداره هروقت حسش باشه و امکانش

طیبه تی تی دوشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 12:16 ب.ظ http://parandehdararamesh.blogfa.com/

سلام مجدد
نفرمایید توروخدا
من کامنت قبلمم رو مجددا خوندم اصلا بهش نمیومد ناراحت باشم ، چون واقعا نه شما ناراحتم کردید و نه من ناراحتم،شما خیلی خیلی بزرگوارید و می دونید که من به همه ی خانواده تون احترام زیادی قائلم
قبل از من همه ی دوستان، حرفایی که به ذهن من اومده بود رو نوشته بودن( مخصوصا خانوم ۳) ، منم بیشتر یاد جامعه و اوضاع داغونش و تبلیغات مزخرفش برای رای افتادم و نتیجه شد همون کامنت قبلی که ارسال شد

سلام
منظورم همون ماجرای پست ثابت سابق بود!

افق بهبود دوشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 10:48 ق.ظ http://ofogh1395.blogsky.com

و اون آقای نظافت چی.
گذروندن امورات با ۱۵ تومن.
من هی این مدل چیزا رو میخونم ته دلم خالی میشه

حق دارین

افق بهبود دوشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 10:44 ق.ظ http://ofogh1395.blogsky.com

پ. ن ۳.منم عمیقا با عسل ابراز هم آرزویی میکنم.احساس میکنم خودشو بگیرم مطمئنتر از واکسنش هس

چه عرض کنم؟

شارمین یکشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 11:56 ب.ظ http://behappy.blog.ir

سلام.

اون خانم مورد ۳ جدی این حرف رو زد آقای دکتر؟!


مورد ۷ به نظرم پیرزنه حق داشت بنده خدا. آدم گاهی دلش نمی‌خواد جلوی کسی غیر از پزشک در مورد بیماری‌ش چیزی بگه یا بشنوه. و از طرفی یه جورایی این حس به وجود می‌آد که پزشک داره زورکی و با بی‌توجهی کار می‌کنه.


مورد ۹ رو من بدون تصویر هم خندیدم

سلام
باور بفرمائید!
موافقم
خنده تون مستدام

رافائل یکشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 10:31 ب.ظ http://raphaeletanha.blogsky.com

در مورد گزینه ی ۲ باید بگم سمی که جدیدا به گیلاس ها میزنند تا کرم نداشته باشند باعث اسهال و استفراغ میشه.
از اونجایی که بنده معده و روده ی حساسی دارم سریعا به مواد شیمیایی و سموم مختلف واکنش نشون میدم. سم جدید رو گویا بعضی ها برای توت فرنگی هم استفاده میکنند.
من با خوردن پنج تا گیلاس گلاب به روتون مثل اون زن و شوهر به دستشویی نیاز پیدا میکنم. حالا اونا که دیگه معلوم نیست چقدر خورده بودند.
در مورد گزینه ی ۳: خوب حق داشته دیگه، وجودش آرامشبخش بوده.
مورد ۹ رو تجسم کردم و کلی خندیدم. حق داشتند دیگه
اون اوایل منم همین حرف عسل رو میزدم.
یه جوری همش در تاب و تاب بگیر و نگیریم دیگه.

ممنون از توضیحتون. گه گاه مواردی از بیماری مشابه بعد از خوردن هندوانه هم داشتم.
خوش به حال شوهرش
واقعا!
حالا که دیگه واکسن زدین و امیدوارم کاملا ایمن شده باشین

طیبه یکشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 09:22 ب.ظ http://parandehdararamesh.blogfa.com/

سلام آقای دکتر
خدا قوت
پست خوبی بود مثل همیشه، دوستان هم زحمت کشیدند کامنت های خوبی گذاشتند،منم مثل خیلی از دوستان فکر کردم و لبخند زدم و یه جایی هم ناراحت شدم برای بیکار شدن اون آقای روزی ۱۵ تومن ولی متاسفانه خیلی زیاده ،اوضاع مملکت گل و بلبله واقعا،فقط به قول حیدرزاده واعظ که تو حرم حضرت معصومه ( س) گفته همه مون باید جمعه بریم رای بدیم و دل امام زمان(عج) و حضرت زهرا(س) رو خوشحال کنیم
مورد شماره یک هم اگه درست برداشت کرده باشم احتمالا طفلی یا ترک زبانه مثل من یا گویش محلیش اونقدر غلیظه که شما هم سخت متوجه شدید.
ممنون برای اینکه هیچوقت کامنتدونی رو نمی بندید

سلام
ممنون از لطف شما
هنوز از دستم دلخورین؟ شاید اول باید به خودتون میگفتم ببخشید.

safa یکشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 04:15 ب.ظ http://mano-tanhae-va-omid

3 - خود شیفتگی هم بد نیست ها
4- واااای من همیشه نگرانم که یک وقت تلفن قطع نشده باشه و غر زدنهام رو از پشت خط بشنون.
6 - چقدر دلم سوخت کاش وساطت میکردید نگهش میداشتن
7 - وااای امان از این پیرزنهای پرتوقع و حاضر جواب .
9 - شما هم حتما از این تعریف کلی کیف کردین .
10- حالا کرونا رو میگفته گرگی ؟ چرا اونوقت ؟
11 - وااای دلم برای اون خانمه سوخت کاش یکی بهش بگه شاید خودش هم مثل شما متوجه بوی بد بدنش نمیشه . ولی واقعا چرا شما متوجه اون بوی بد نمیشید ؟؟
12-واااای تعویض شیفت پولی هم جالبه ها ... چه زیرک بوده این خانم دکتره
واکسن خودتون و پدر و مادر هم به سلامتی مبارک انشااله که همیشه تنتون سالم و قلمتون برای نوشتن خاطرات شیرین توانا باد . من که از خوندن این خاطرات لذت میبرم و امروز تصمیم گرفتم احساسم رو در باره همه موارد بنویسم .

واقعا
یعنی این قدر غر میزنین؟
نشد دیگه
واقعا گرچه حق هم داشت
مثل ...!
بله چراشو از خودش باید پرسید!
نمیدونم انگار بخش بویائی من مشکل داره!
واقعا
ممنونم پس منتظر خوندن پستهای جدیدتون هستم

نسرین یکشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 03:13 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

میشه خواهش کنم اط مسیول اونجا بپرسید یا کارگزینی ...
فکر می کنم اگر کار پیدا نکرده باشه خیلی وحشتناکه

چشم

مهربانو یکشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 10:22 ق.ظ http://baranbahari52.blogsky.com/

3-گاهی وقتا آدم میخواد یه نطق خیلی اساسی کنه بدتر ... میزنه خدا کنه خودش بعدا نفهمیده باشه چی گفته
4-دوست دارم دفعه بعد که اقای راننده درحال ابراز ارادت بود ، قیافه شما رو میدیدم
5-خوبه حالا فهمید که اشتباه از خودش بوده
6-کاش پرس و جو کنید ببینید الان درچه حاله . فکر کن یه موقعی با روزی 15 تومن زندگی میکرده با گرونی های امسال چه میکنه
7-کار خانوم دکتر غیر حرفه ای و نامناسب بوده ولی جالبه برام یه نفر انقدر حاضر جواب که همچین چیزی بگه
8-نه .. اصلااااااااا هم کنجکاو نشدم ... (برووو از خداا بترس)
9-
10-هر چی فکر میکنم کویید و کرونا هیچ ربطی به گرگی نداره
11-من دو مورد اینطوری شنیدم .. یکی شوهر خاله م بود که میگفت تو شرکت ما یه خانوم خیلی موجه و با کلاسی بود که بدنش وحشتناک بو میداد .. مطمئن بودیم که به بهداشتش میرسه ولی همه کلافه شده بودیم اخر یکی بهش گفت چرا تو اینطوری هستی ؟ گریه کرده گفته یه مشکل پزشکی دارم و این یه ناهنجاری هورمونی و غددی محسوب میشه ولی از ناراحتیش استعفا داده نمیدونم چقدر ادعاش صحت داشته .. یکی از همکارهای خواهرم تو بانک هم همینطور بود (شعبه ی قبلی) می گفت خیلی هم بی ادب و پروعه البته میگفت ظاهرا دختر تمیز و مرتبی هم بنظر نمیاد .. بهش هم گفته بودن ، گفته بود همینه که هست مجبورید تحملم کنید!!!

12-احساس میکنم برنامه ریزی بوده .

پ ن اول: این نشون میده ما ادما ها چقدر درگیر عادت هامون هستیم

پ ن دوم: خدا رو شکر امیدوارم همگی بسلامت باشید و دوباره مثل قبل بشادی دور هم جمع بشید

پ ن سوم: خیلی ها همچین عقیده ای مثل عسل جون دارن

ممنون از لطفتون
3. مسئله اینه که تحصیلکرده هم هستند
8. شرمنده اما اگه مینوشتم کسانی که اون اسمو داشتن ناراحت میشدن (البته تا به حال یادم نمیاد کسی با این اسم برام کامنت گذاشته باشه)
11. بله چنین بیماری هست حتی یک بار توی سریال خارجی پرستاران هم نشون داد
پ.ن1. واقعا
پ.ن2. ممنون

دخترمعمولی یکشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 08:57 ق.ظ http://www.mamoolii.blogsky.com

۲- این تجربه ی گیلاسو مامان و بابای منم برای خواهر بزرگترم توی دو سالگی اینا داشته ان. خیلی هم سخت و ترسناک بوده براشون. چون اولین بچه شون (قبل از این خواهرم) یه پسر بوده که توی یه سال و نیمگی اینا بدون دلیل حالش بد شده و تو کمتر از ۲۴ ساعت فوت کرده. سر این گیلاسای خواهرم بابام خودش حالش بدتر از اون بچه بوده ولی خدا رو شکر به خیر گذشته.
۴- :)))))، اون تیکه ی سانسوریش خیلی بد بود؟ اگه ضایع نمیشه بنده خدا، یه بتر بهش بگین که شما خداحافظی کردین و اون نشنیده.
۷- حق با پیرزنه اس به نظر من :).
۸- پس ببینین، مامانتون بر اساس سلیقه ی خودشون، درست انتخاب کرده بودن ؛-). اگه اون خانمو انتخاب کرده بودین، الان اسم بچه تونم همونی بود که مامانتون دوست داشتن.
۹- شانس آوردین :)))).

عجب تسلیت میگم
چشم
موافقم
انگار هوس کردین پوست کله من کنده بشه
واقعا

مهربان شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 10:49 ب.ظ http://daneshjoyepezeshki.blog.ir/

سلام دکتر
کووید رو گرگی میشنیده؟ من اول ذهنم رفت سمت هاری

سلام
ظاهرا کرونا رو

عابر شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 09:44 ب.ظ

سلام.
۳.
۷.شما نگید ولی طبیعتا شما که انتظار ندارین نگیم چه اسمی بود؟!
۹.من هم واقعا اعتقاد دارم به اینکه در مراکز پزشکی همیشه رفتار پزشک بهترِ از بقیه است یعنی پزشک هد نرس پرستار خوبن یهو بهیار میاد بی احترامی میکنه یا اینکه هد نرس هم قطعا از پرستار رفتارش محترمانه تر و ....

سلام

نه اما جواب نمیدم
ممنون

نسرین* شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 02:10 ب.ظ

سلام مرسی بابت پست خاطره

سلام خواهش میکنم

سارا شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 02:05 ب.ظ http://15azar59.blogsky.com

سلام
اون شماره ۸ اصلا حس کنجکاویمو بر نیاگیخت فقط تو عالم همسایگی سه چهار حرف اول اون اسم را بگید کفایت میکنه
اعتماد به نفس شماره ۳ ستودنی بود
۱۲: پس شما هم شیفت خرید و فروش میکنید فکر کردم فقط ما از این کارای خوب میکنیم
۱۱: میگم که آقای دکتر نکنه کرونا رو گرفته بودید و الان حس بویایی ندارید

سلام
خداروشکر اون وقت چیز زیادی ازش نگفته باقی نمیمونه!
واقعا
اختیار دارین!
کرونای انتخابی فقط برای بوی بدن اون خانم؟!

دلفین شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 02:04 ب.ظ http://dolfin2021.blogfa.com/

تولد پدر گرامیتون مبارک باشه
ای جانم عسل

ممنون
باز هم ممنون

مریم شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 01:49 ب.ظ http://mabod.blogsky.com

روز دختر برعسل جان نازنین خیلی مبارک باشه الهی که به حق وجود نورانی حضرت معصومه س همیشه زیر سایه ی خدای مهربون سلامت و شاد و عاقبت بخیر باشه الهی امین

ممنونم
اتفاقا یه کادو کوچیک هم بهش دادیم

عطیه شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 01:04 ب.ظ

سلام
بعد از مدتها اومدم اینجا یه سر بزنم، نمیدونم چرا فکر کردم شماهم دیگه نمی نویسید اما دیدم خوشبختانه اینجا هنوز رفت و آمد هست.
موفق و سلامت باشید

سلام
دوستان اون قدر بهم لطف دارند که نمیشه اینجارو ول کرد.
کاش شما هم برمیگشتید

مریم شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 12:27 ب.ظ http://mabod.blogsky.com

سلام جناب دکتر
خدا قوت و پرتوان باشید
منم تو‌نوجوانی تجربه معده درد با گیلاس و گوجه سبز رو داشتم که نصف شب روانه ی بیمارستان شدیم و سرم زدم.
ودکتر بهم گفت می خواستی خودکشی کنی اینقدر خوردی ؟
الهی شیرین عسل از تمام بلاهای دنیوی و اخروی به دور باشه الهی آمین

سلام
ممنون
مگه چقدر خورده بودین؟
ممنون

نسرین شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 12:06 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

آخه داروخونه تا توالت فرقشون زمین تا آسمونه. محض همین گفتم بیمارتون تند رفته. کلاً مطب و داروخونه خیلی بهم ربط دارن. دکتر داروساز هم اونجا کار می کنه پس میتونه محیط مرتبطی باشه.
بهرحال شما شرایط و محیط اونجا رو بهتر می دونید.
از توی فکر اون آقای تزریقاتی بیرون نمیرم. کاش میشد پرسید و اگر نیاز داره کاری براش کرد.

خب اون که بله
فکر نکنم کسی شماره شو داشته باشه

زری .. شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 11:24 ق.ظ http://maneveshteh.blog.ir

خب آخه واقعا ادم فکر نمیکنه مال گیلاس ها باشه! من هم بودم فکر میکردم لابد شوهرم قاطی پاطی یه چیزی خورده معده اش به هم ریخته! دکتر چرا باید گیلاس ایراد داشته باشه یعنی مثلا تازه سم پاشی شده بوده و هنوز تو میوه بوده ؟
گرگی؟ خدایی من نفهمیدم از تو کامنتها فهمیدم کرونا منظورش بوده.
فقط اون خانم مسوول شیفت که به شما ارامش میده
خدایی زشت بوده حرف راننده که گفته خانمه بو میده:(
خب چرا همون خانم دکتر خودش پیشنهاد پرداخت پول برای تغییر شیفت نداد؟

چی بگم؟ خیلی ها رو دیدم که با خوردن گیلاس دچار مشکل شدن. همین طور هندوانه.
شرمنده
واقعا!
آخه یکی دوتا هم نیستن!
نمیدونم شاید هم نقشه ای در کار نبوده!

نسرین شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 06:36 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

1 _ اول فکر کردم خدایا تاب چه ربطی به تب داره؟ ولی باور کنید سه ثانیه بیشتر طول نکشید تا دوزاریم افتاد بنده خدا چرا نمی تونسته درست منظورشو برسونه.
2_ واقعاً که! یعنی سم هم خورده و مرده بود باز هم همسرش بقیه شو می خورد؟
3_ به این میگن اعتماد بنفس کاذب
4_ وای... کنجکاوم بدونم بهش زنگ زدید توضیح بدین که شما می شنیدید و او نه؟
5_ این موضوع برای من پیش اومده. نمیدونید اون خانم چقدر خجالت کشیده، من میدونم
6_ وای خدای من! میشه براش کمک جمع کنیم؟ می تونیم هر چقدر براش جمع کردیم بریزیم تو حسابش تا زمانی که کار بعدیو پیدا کنه کمی آرامش داشته باشه. ولی نفهمیدم چرا یکیو اسخدام کردن او را اخراج؟
7_ گاهی ما آدما با قضاوتامون آدما رو با حرف خراب می کنیم. چی بهش گفتین؟
8_ اتفاقاً خیلی هم طبیعیه. آخه مگه شما مردم آزارید؟! نه نیستین... ما میریم تو فکر و گناه داریم بخدا لااقل اینجا بگید اسمه چی بود؟ اصلا مگه چی میشه بگید؟ هیچی.
9_ همینجوریشم خنده داره
10_ آخی... مثل من بوده اما من اسم واکسنی بجز فایزر را یادم نمی مونه چکار کنم؟ پیریه و هزار درد بی درمون برادر
11_ نکنه بوی خودتونه؟ یا مثل پسر من بویاییتونو از دست دادین
12_ بهرحال بنفع شما تموم شد، اون خانم هم بره یه لیوان آب خنک میل کنه.
خب پس میشه هنوز بمناسبت تولدشون دور هم جمع بشید. ایشالا همیشه سالم باشن.
شنیدم بعد از واکسن زدن ممکنه باز هم کرونا بگیریم اما سبکه و مثل سرماخوردگی. درسته؟

4. نه زنگ نزدم بی خیال!
5. واقعا؟
6. راستش این ماجرا مال سال پیش بود. حتما تا حالا یه کار دیگه پیدا کرده. اما کسی را استخدام نکردن خودشون تمیز میکردن.
7. خدائی کار خانم دکتر هم درست نبوده حرفی نداشتم که بزنم
8. میترسم اگه دوستی اون اسمو داشته باشه ناراحت بشه
11. آخه فقط هروقت این خانم توی ماشینه من باید بو بدم؟!
12. از نظر مالی بله اما جمعه ها شیفتها شلوغ تره.
بله ممنون درسته معمولا خفیف تره

Maneli شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 06:18 ق.ظ

سلام اقای دکتر
ای جانم به عسل خانمی
تولد پدر بزرگوارتون مبارک
خاطراتتون خیلی خوب بودن
مرسی کلی خندیدم

سلام
از لطفتون ممنون

ترانه شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 01:20 ق.ظ http://taraaaneh.blogsky.com

آخی طفلکی پیرمرده همه این مدت کوئید رو "گرگی" می شنیده. حالا آزمایش گرگی براش نوشتین؟
خب اون خانمه راست گفته. منهم بهم برمیخورد؛ یعنی چی که حالا که اینجا هستم همیجا بشین تامعاینه ات کنم؟
خوشحالم که شما و همسر تون و والدین هردو واکسن زدین و میتونین راحت تر معاشرت کنین.
کنجکاو شدن که اسم بچه "آنی احتمالی" چی بود؟
بعد هم کاری که برای مردم میکنین واقعا با ارزش هست، ممنون

واقعا بله نوشتم
من هم بهش حق دادم.
ممنون ولی آنی واکسن نزده هنوز
کیا کنجکاو شدن؟
ممنون

مریم شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 01:19 ق.ظ

مورد 6 رو کاش به مهربانو خانم معرفی کنید...

راستش این ماجرا مال سال پیش بود. حتما تا حالا یه کار دیگه پیدا کرده.

بهار جمعه 21 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 10:33 ب.ظ http://Searchofsmile.blog.ir

فقط اون زوجی که از گیلاسا نگذشتن
مورد ۷ هم بنده خدا راست میگه
مورد ۱۱ دکتر نکنه گرگی بهتون زده؟ بویایی ندارین۱
عسل هم راست میگه ها حداقل تا ۴ ۵ ماه آدم خیالش راحته ولی خب ممکنه همون بار اول هم جون سالم بدر نبره

واقعا
قبول دارم
بعید نیست
بله به ریسکش نمی ارزه

عمه خانم جمعه 21 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 08:35 ب.ظ https://amehkhanoom.blogsky.com

فقط دم مسیحایی خانم3
مورد 4شبیه منه، حرصم بگیره، ارادت پرپرمیشه
آزمایش گرگی بنویسید دیگه دکتر

واقعا
پس مراقب باشیم حرصتون نگیره!
چشم

لیدا جمعه 21 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 08:17 ب.ظ

مورد ۳ رو

سین جمعه 21 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 07:19 ب.ظ

سلام
حالا این آزمایش گرگی چیه؟

سلام
بنده خدا میخواست آزمایش کرونا بده!

صبا جمعه 21 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 06:11 ب.ظ http://gharetanhaei.blog.ir/

مورد هفت عالی بود

خانم ۳ هم ماشالله به اعتماد به نفسشون! دم مسیحایی معکوس داشتند، بیدار رو خواب می کردن

ممنون
فکر کنم ضدمسیح که میگفتن ایشونن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد