جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۰۶)

سلام

۱. پسر یکی از خانم دکترها با دوچرخه تصادف کرد و دماغش شکست. خانم دکتر مرخصی گرفت و من به جاش رفتم توی درمونگاهشون. پیرمرده اومد و گفت: خانم دکتر نیست؟ گفتم: نه امروزو مرخصی گرفتن. گفت: حتما یه سر رفته آمریکا و بیاد، دکتره دیگه!

۲. (۱۲+) خانمه گفت: دو سه بار اومدم اینجا و خوب نشدم. حالا خواهر شوهرم اسم چندتا دارو برام فرستاده میگه اینها خوبن، برام مینویسین؟ گفتم: چه داروهایی هستن؟ گوشی شو گذاشت جلوم و از روی نوشته های توی گوشی داروها رو براش نوشتم. (خواهشا وقتی با چادر و مقنعه و هدبند و ساق دست میرین بیرون که نامحرم نگاهتون نکنه عکستونو با تاپ و شلوارک روی صفحه نمایش گوشی تون نگذارید!)

۳. پیرزنه گفت: دلم یه طوری میشه! گفتم: درد میکنه؟ گفت: نه یه طوری میشه. گفتم: حالت تهوع دارین؟ گفت: نه یه طوری میشه. گفتم: ضعف میره؟ گفت: نه یه طوری میشه. .... نهایتا چندتا قرص معده و دل پیچه براش نوشتم و رفت. چند دقیقه بعد دخترش اومد و گفت: مادرم که دلش درد نمیکنه چرا این قرصهارو براش نوشتین؟ گفتم: حقیقتش نفهمیدم مشکلشون چیه؟ گفت: مادرم آلزایمر داره، گاهی الکی میاد درمونگاه!

۴. خانمه گفت: سرما خوردم. گفتم: گلودرد دارین؟ گفت: نه. گفتم: سرفه میکنین؟ گفت: نه. گفتم: پس چطور سرما خوردین؟ گفت: سرگیجه دارم!

۵. خانمه گفت: کمرم درد میکنه ازش MRI هم گرفتم. گفتم: جوابشو نیاوردین؟ گفت: جوابش خونه است، گفتم این که انگلیسی نوشته کسی حالیش نمیشه برای چی بیارمش؟!

۶. به خانمه گفتم: چربی تون بالاست. گفت: چربی برای چی بالا میره؟ گفتم: معمولا مال مواد غذائیه. گفت: پس من دیگه مواد غذائی نمیخورم!

۷. (۱۳+) خانمه گفت: هروقت هوا سرد باشه و برم بیرون فورا لرز می‌کنم. فکر کنم یه جای بدنم یه سوراخ داره سرما میاد تو!

۸. به پیرزنه گفتم: سرفه تون خلط داره؟ گفت: آخه ما که این چیزا حالیمون نمیشه!

۹. پیرزنه گفت: قرصهای قندمو هم نوشتی؟ گفتم: بله نوشتم. گفت: کاش بیشتر می نوشتی. گفتم: اتفاقا بیشتر نوشتم. گفت: دستت درد نکنه و رفت!

۱۰. پیرزنه گفت: دو هفته بود قرص قند نداشتم به جای اونها هم قرص فشار خوردم!

۱۱. به پیرزنه گفتم: به اندازه دو ماه براتون قرص نوشتم که زود تموم نشه. گفت: اون وقت قرصهاشون تازه اند؟!

۱۲. به مرده گفتم: اشتهاتون خوبه؟ گفت: آرههههه، صبح چهارتا نون خوردم!

پ.ن۱: مامان مشغول شیمی درمانیه و حالش بهتره. اما دکترش به پدر بزرگوار گفته: باتوجه به سن و بیماریهای دیگه و محدودیت هایی که برای تجویز داروهای شیمی درمانی هست عملا نباید انتظار ریشه کنی بیماریو داشته باشید. نهایتا میشه تا مدتی خاموشش کرد. تا ببینیم دفعه بعد کی و از کجا دوباره شروع میشه 

پ.ن۲: آخرین سقف خونه جدید هم زده شد. انشاالله به زودی چیدن دیوارها شروع میشه.

پ.ن۳: عسل و دوستانش توی کلاس زبان کل کل عجیبی با هم دارن سر این که آخرین کسی که میان دنبالش کیه؟! هربار میرم دنبالش میپرسم: آخر که نشدی؟ میگه: نه (مثلا) سوم شدم. (یعنی الان دو نفر دیگه توی مرکز موندن) اگه هم آخر بشه تا یکی دو ساعت اوقاتش تلخه. یه روز توی خیابون بودم که یه کار غیرمنتظره پیش اومد. وقتی کارم انجام شد دیدم داره دیر میشه، پس تا دم ماشین دویدم و بعد هم با آخرین سرعت رفتم دم کلاسشون. عسل منو دید و اومد بیرون و پشت سرش یه پسر با مادرش از مرکز بیرون اومدن. گفتم: خب آخر که نشدی. گفت: داشتم آخر میشدم، الان که مامان آدرین اومد دنبالش دیدم داره آب میخوره. گفتم چکار کنم که آخر نشم؟ یکدفعه گفتم ای وای آدرین آب خوردی الان توی راه دستشوییت میگیره بیا همین جا برو دستشویی. خوب شد تا از دستشویی نیومده بود بیرون تو رسیدی وگرنه دیگه نمیدونستم چکار کنم!

نظرات 57 + ارسال نظر
صاد دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 12:51 ب.ظ

عجبا اینا دهه چندن؟

همه جورش هست

پونی دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 12:03 ق.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

به امید ریشه کنی بیماری مادرتان و البته خلاص همه از شر سرطان

ممنون که در هر شرایطی می نویسید

امیدوارم
خواهش

M.f یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 11:44 ب.ظ http://mrmfarsi.blogfa.com

سلام دکتر
۲.احیانا با برنامه ربزی قبلی نبوده؟
پ.ن۱:بلاخره نمیشه ناامید شد و اینکه همیشه معجزه بوده و خواهد بود...
پ.ن۲:مبارک باشه...
پ.ن۳:ماشالا چه دختر زبلی(بلاخره تیر ماهی دیگه) خیلی خوبه بچه زبل باشه خدانگهشداره براتون

سلام
یعنی برای من نقشه کشیده؟!
ممنون از لطف شما

طیبه یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 11:06 ب.ظ http://almasezendegi.mihanblog.com

سلام دکتر مهربون
ممنون که نوشتید
البته که به خاطر مادر بزرگوار باز هم خداروشکر
من سری اول پست جدید رو می خونم خیلی می خندم .این پست که برای یه پرحرفی مثل من خیلی جای کامنت داره .ایشالا میام سری بعد کامنت کامل ولی خلاصه می ذارم
باز هم ممنون که نوشتید
عسل بلا.ماشالا

سلام
ممنون از لطف شما
خنده تون مستدام

زهره یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 11:00 ب.ظ

عسل زبل

واقعا

بیمه عمر پاسارگاد یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 10:42 ب.ظ http://bimehpasargad98.blogfa.com/

سلام آقای دکتر
اول از آخر شروع کنم
این عسل خانم چلوندن میخواد اساسی
از طرف من لپش بچولونین
این قضیه آخر و اول شدن تو محل کار من هم هست
بچه های معاونین تو مهدند و یه کل کل عجیبی بین پسر و دختر دو تا از معاونین به راه افتاده..
جوری که ساعت 14:30 این دو تا کل کل میکنن که مامان من زودتر از مامان تو اومده و ...

خدا به مامان عزیزتون سلامتی بده
مبارکه .. إن شاء الله خبر اسباب کشی تو خونه جدید بدید
الان دیگه قیمت سیمان و آهن و ... باید یاد گرفته باشید
12ـ مرده احیانا پرورش اندام کار نمی کرده؟
11ـ تاریخ انقضای دارو ها تا چه اندازه است؟
یه سری دارو برای دل پیچه و معده درد متخصص برام نوشت و جز سرم دیگه دارویی استفاده نکردم
این داروهای اضافه رو چکار کنم که حداقل تو این کمبود دارویی به درد ملت بخوره؟
10ـ

بی معنی
6ـاین ها معمولا جز بیماران بی سواد هستند؟
5ـ آخ قایفه تون دیدنی بود هااا
این جاست که میگن ظاهر آدم ها غلط اندازه!

سلام
خیلی خیلی از لطف شما ممنونم

[ بدون نام ] یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 10:05 ب.ظ

ساق دست

ممنون
تصحیح میکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد