جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) ناجالب (4)

پیش نوشت:

سلام

اولا شرمنده بابت تاخیر

ثانیا بالاخره همه مناسبت ها برگزار شد و راحت شدیم. الان هم دارم با عجله تایپ می کنم چون باید برم ترک اعتیاد و بعد هم از همون طرف سر شیفت. چون هیچوقت بیشتر از سه پست خاطرات (از نظر خودم) جالب پشت سر هم ننوشتم این بار باید می رفتم سراغ یه چیز دیگه!

خانم دکتر آرام روی تخت اتاق استراحت درمونگاه شبانه روزی دراز کشیده بود و فکر می کرد. به روزهای پایان طرحش فکر می کرد که یکی یکی درحال گذشتن بودند. به این که چند ماه دیگه طرحش تموم میشه و میتونه با فراغ بال برای آینده خودش تصمیم بگیره.

اون میتونست مطب بزنه و صبر کنه تا مطبش بگیره و یه درآمد درحد متوسط پیدا کنه. یا این که بشینه و حسابی درس بخونه و شانسشو توی امتحان دستیاری آزمایش کنه. امتحانی که هرسال کلی حرف و حدیث داشت. دست کم اگه قبول نمی شد میتونست تقصیرو گردن تقلب بندازه! گرچه حتی اگه قبول هم می شد چهار سال پر از شیفت و استرس با حقوق پائین انتظارشو می کشید و تازه بعد از اون دوران طرح تخصص که معلوم نبود باید ازکجا سردربیاره.

معلوم نبود اون بار هم مثل حالا خوش شانس باشه. مثل حالا که برای طرحش شیفتهای مرکز شبانه روزی شهر کوچیک محل زندگی شو بهش داده بودند. البته این مسئله همیشه خوب نبود. خیلی از بیماران اونو میشناختند و حتی از اقوام بودند. دیگه توی خونه و مهمونی و هرجای دیگه هم باید برای اقوام نسخه می پیچید و گلایه هاشونو به خاطر تاثیر نکردن داروهائی که براشون نوشته بود می شنید. اما اشکالی نداشت. همین که بعد از شیفت ظرف چند دقیقه به خونه می رسید و میتونست راحت استراحت کنه ارزششو داشت. خوشحال بود که لازم نیست مثل خانم دکترهائی که خودشونو با هواپیما برای شیفتهاشون میرسونن و بعد از شیفت میرن ساعتها توی راه باشه و بعدهم چندین روز پشت سر هم شیفت بده.

توی همین فکرها بود که صدای زنگ اتاق استراحت پزشک بلند شد. باز مریض اومده بود. تعداد مریض های اون روز گرچه خیلی زیاد نبود اما برای اون درمونگاه خلوت یه کم بیشتر از حد معمول بود.

ازجاش بلند شد. روپوش سفیدشو پوشید و راهی مطب شد. مریض یه بچه سه چهار ساله بود که از صبح اون روز دچار اسهال و استفراغ شده بود. یه بیماری شایع توی اون فصل و اون محیط. اما چقدر قیافه مادر بچه براش آشنا بود. نسخه رو که نوشت مادر بچه گفت: لطفا ویزیتشو رایگان کنین خانم دکتر! من پرسنلم. خانم دکتر یکدفعه به یادش اومد که اون زنو کجا دیده.

-: بله بله تازه شناختمتون شما توی درمونگاه .... کار می کنین؟

-: بله خانم دکتر!

-: چشم بفرمائین! این هم ویزیت رایگان!

خانم دکتر نسخه رو که نوشت ازجا بلند شد و آرام به سمت اتاق استراحت برمیگشت که یه مریض دیگه وارد درمونگاه شد. خانم دکتر از میانه راه برگشت و دوباره به سمت مطب رفت.

هوا دیگه کاملا تاریک شده بود. یه روز دیگه از دوران طرح خانم دکتر گذشته بود. خانم دکتر درحال تماشای تلویزیون بود که باز صدای زنگ بلند شد. مریض باز همون بچه بود.

-: خانم دکتر! این که بهتر نشد که! میشه براش آمپول بنویسین؟

-: قانونا نیازی به آمپول نداره ها!

-: میدونم اما باز باید فردا برم سرکار اگه بهتر نشه که نمیتونم ولش کنم و برم.

بالاخره بعد از کلی کلنجار رفتن خانم دکتر نسخه دومو نوشت. مادر هم گفت: خیلی ممنون خانم دکتر. آمپولشو خودم توی خونه بهش می زنم.

چند ساعت بعد خانم دکتر توی اتاق استراحت خوابیده بود که صدای زنگ بلند شد. خانم دکتر که تازه بعد از دیدن مریض قبلی خوابش برده بود به زور چشمهاشو باز کرد اما با شنیدن صدای فریاد باعجله بلند شد و خودشو به مطب رسوند.

-: خانم دکتر! چی برای این بچه نوشتی؟ ازوقتی آمپولشو بهش زدم هی داره بدحال تر میشه. از چنددقیقه پیش هم که نفسش داره تنگی می کنه.

-: من که چیزی ننوشتم. یه آمپول هیوسین بود و یه پلازیل. خودتون که واردین که. حالا اجازه بدین ببینم چش شده؟

به محض این که خانم دکتر گوشیو روی سینه بچه گذاشت با شنیدن اون همه خشونت صدا خودش هم متعجب شد.

پیش خودش گفت: یعنی چه؟ این بچه چرا این طوری شده؟ درسته پلازیل عوارض داره اما نه این طور ...

درنهایت بچه رو با آمبولانس فرستاد بیمارستان و صبح فردا و پیش از رفتنش به خونه بود که خبر مرگ اون بچه رو شنید.

خیلی فکر کرد که علت مرگ چی میتونه باشه اما چیزی به ذهنش نرسید. اما موضوع وقتی جالب شد که فهمید مادر بچه ازش شکایت کرده.

رفتند دادگاه و پرونده از اونجا به نظام پزشکی ارجاع شد. دوطرف چندبار رفتند و اومدند و حرفهاشونو زدند و درنهایت قرار شد بچه کالبدشکافی بشه تا علت دقیق مرگ مشخص بشه.

اون چندهفته ای که خانم دکتر منتظر جواب بود براش واقعا عذاب آور بود. حالا دیگه خیلی هم خوشحال نبود که توی شهر کوچیک خودشون کار می کنه. هرروز به خودش میگفت: اگه واقعا من باعث مرگش شده باشم چی؟ اون وقت چطور میتونم اینجا به کارم ادامه بدم؟ اصلا چطور توی شهر راه برم؟ هر لحظه ممکنه چشمم به چشم پدر و مادر یا اقوام اون بچه بیفته.

اون شهر کوچیک عملا به دو دسته تقسیم شده بود. خانواده و اقوام خانم دکتر و بعضی دیگه از مردم هیچ ایرادی رو به اون وارد نمیدونستند و بقیه منتظر اعلام گناهکاری خانم دکتر بودند.

تا این که سرانجام بعداز چند هفته نتایج کالبدشکافی از تهران رسید و علت مرگ اعلام شد: پنومونی آسپیراسیون ناشی از مواد استفراغی (ترجمه: التهاب ریه و تنگی نفس منجر به مرگ به علت بازگشت مواد استفراغ شده به داخل نای.

خانم دکتر تبرئه شد البته فقط توی دادگاه و نظام پزشکی. خدا میدونه چه زمانی باید طول بکشه تا مردم اون شهر بتونن بازهم به خانم دکتر اعتماد کنن.

پ.ن1: این داستان واقعی بود. طرح خانم دکتر تمام شد اما نمیدونم الان کجاست؟

پ.ن2: وقتی عسل میره پارک دیگه به این راحتی برنمیگرده خونه. یکی از راههای بردنش به خونه اینه که یه سر میریم به مغازه اون طرف خیابون. یه بستنی صورتی (بستنی توت فرنگی) برای عسل میخریم و یکی برای عماد. بعد برمیگردیم توی پارک و من هی بهش میگم: وااااااااااااای بستنی عماد داره آب میشه عماد گناه داره بریم بستنی شو بهش بدیم؟!

گرچه کمی هزینه داره اما معمولا جواب میده!

پ.ن3: این پستو توی خونه شروع کردم و حالا توی ترک اعتیاد با موبایل کلاغ پری (!) تمومش کردم

پ.ن4 (بعدنوشت): مراسمی که توی این روزها داشتیم به خوبی و خوشی تموم شد. توی مراسم انتخاب پزشک نمونه اون قدر خوش گذشت که آنی گفت: یادت باشه دیگه نمونه نشی تا مجبور نشیم یه بار دیگه این مراسمو تحمل کنیم!

جایزه ام هم یه تقدیرنامه بود با یه بسته حاوی پنج کتاب جیبی: قرآن، نهج البلاغه، صحیفه سجادیه، دیوان حافظ،و رساله دانشجویی. (این بخشو یه بار نوشتم اما پرید دفعه دوم هم یادم رفت بنویسم!)

نظرات 67 + ارسال نظر
نسیم پنج‌شنبه 10 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 02:01 ب.ظ

بیچاره مردمم حق دارن خب

حق دارن قصاص قبل از جنایت کنن آیا؟

شاعر شنیدنی ست دوشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 03:11 ب.ظ http://kha2ne-sher.persianblog.ir/

سلام دلم واسه این خانوم دکتر سوخت آش نخورده و دهن سوخته
ولی بعضیایی که دارو اشتباه تجویز می کنن واقعا با زندگی و آینده طرف بازی می کنن

شیرین امیری جمعه 21 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 01:43 ق.ظ

امیدوارم حالا که قبول شدم حداقل دیگه هوس طبابت بعدش به سرم نزنه
واقعا دل و جرات میخواد پا گذاشتن تو این راه
برا دوستم که همسن منه تشخیص سرطان روده بزرگ دادن و گفتن فقط دو ماه وقت زندگی داره !
و فکرکن چه بلایی سر این خانواده اومده تازه یه پسر چهارساله داره!
بعدش که اینها روحیه شون حسابی داغون شده و چندین بار دیگه ازمایشات تکرار شده توسط پزشکای دیگه مشخص شده که اصلا سرطانی درکار نیست و خدا رو شکر سالمه .
میگفت: فقط ارام بخش و قرص خواب میخوردم که همش خواب بودم تا فکر نکنم یا گریه میکردم و همه چی رو توی خونه میشکستم .بچه اش هم حسابی صدمه دید.
واقعا وادی خطرناکه حسن!

سه نقطه جون سه‌شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 05:45 ب.ظ

دکتر اون آشنامونم الان ایرانن و استاد دانشگاه شهید بهشتی هم هستن مطمئن باشید ایشون هم تجربه چنین کشیک هایی رو دارن!!!

زهرا دوشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 08:34 ب.ظ http://www.roozhaie-zendegi.blogfa.com

سلام
تبریک میگم به خاطر پزشک نمونه شدن.ولی کادوهاتون با وجود ارزش معنوی که دارند راستش فقط ارزش معنوی دارند!فکر نکنم پزشک مسلمانی باشه که مثلا طاقچه اتاقش قران نداشته باشه!!دادن چنین کادوهایی نیازی به اجرای مراسم خاص نداشت که!!رساله دانشجویی چیه؟؟
یه سوال... برای تهوع بچه ها اوندانسترون مناسبتر نیست؟؟!پلازیل خیلی پر عارضست برای بچه ها بخصوص عارضه اکسترا پیریمیدالش.پرومتازین هم برای زیر 2 ساله ها ممنوعه.ما تو درمانگاه و بیمارستانمون اوندانسترون میدن اساتیدمون.
من یادمه بچه که بودم همیشه از بابام می ترسیدم!البته هنوزم ازش می ترسم!فقط کافی بود تو پارک بهم بگه پاشو بریم!اصلا زودتر از خودش تو خونه بودم!

سلام
ممنونم
حق با شماست!
باز هم حق با شماست اما اندانسترون جزء داروهای درمونگاه های دولتی نیست
یعنی این قدر؟

مهدی دوشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 10:39 ق.ظ http://bluesky8.blogfa.com

والیبال

سه نقطه جون دوشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 03:38 ق.ظ

واقعا تجربه ی خیلی سختی بود برای خانوم دکتر
انشالا هیچ پزشکی چنین تجربه ای نداشته باشه
ولی من به خانواده ی اون کودک هم حق میدم چون میتونستن با تشخیص درست جون اون بچه رو حفظ کنن
و این که پزشکا نباید سر شیفت هاشون بخوابن!!! وقتی آدم خواب و بیدار باشه ذهنش خوب کار نمی کنه در حالی که پزشکی نیاز ب ذهن فعال و آماده داره ...
آشنایی داشتیم ک در استرالیا پزشک بودن میگفتن اون جا اگه یکم خواب آلود بودی خانواده ی بیمار سریعا شکایت میکردن!!!
هر چند که خودمم میدونم این خانه از پای بست ویران است...حجم درسا و کار پر استرس و سنگین و کشیکاو... و تفاوت های مدیریتی ایران و استرالیا
ببخشید سعی کردم خلاصه اش کنم ولی بازم طولانی شد

واقعا
آمین
اون آشنای شما توی استرالیا یه شیفت بیست و چهار ساعته و شاید هم بیشتر بدن ببینم خواب آلود نمیشن؟

MNT__دانشجوی سال سوم پزشکی دوشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 02:39 ق.ظ

سلام اقای دکتر ماهم ب خیل خوانندگان وبلاگتان اضاف شدیمممممم.
پستاتون جذابن
موفق باشیددددددد

سلام
خوش اومدین
این MNT از حروف رمزیه آیا؟
شما هم موفق باشید

پزشک فارغ التحصیل یکشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 08:41 ق.ظ

سلام...
تولد امام رئوف امام رضا مبارک.

سلام
ممنونم برشما هم مبارک

شیــــدا مهرزاد شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 11:25 ب.ظ

ما اونموقع کردستان زندگی میکردیم،پرسیدم اما کسی اسمشُ نمیدونه!منظورم رودخونست.

خب حتما کارون بوده دیگه

ترانه شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 09:39 ب.ظ

سلام
دکتر جایزه های به این خوبی بهتون دادن چرا ناراضی هستین؟؟!! مثلا من دیوان حافظ ندارم ولی خیلی دوست دارم داشته باشم ... بعدم صحیفه سجادیه رو معنی دعاهاش رو بخونید خیلی دلانه (دلی) هستش... ولی خوب حق دارین دست کم باید یه کارت هدیه اعتباری بهتون می دادن ... راست می گن جامعه ی پزشکی خسیسن ها!!!
در مورد اون خانوم دکتر هم باید بگم مردم همین که با فردی برخورد می کنن که تحصیلات دانشگاهی (حالا هر رشته ای) داره و از قضا یه اتفاق بد ناخواسته براش می افته انگار تازه وقت پیدا می کنن عقده هاشون رو سرش خالی کنن و بگن اینا هیچی حالیشون نیست و تو دانشگاه هیچی بهشون یاد نمی دن و از این خزعبلات! فقط خدا خودش به اهل علم رحم کنه ...

سلام
وا خب یه دیوان حافظ بخرین!
واقعا هم مگه خدا عاقبتمونو به خیر کنه

شیــــدا مهرزاد شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 06:18 ب.ظ http://manohichkas.mihanblog.com

سلام.
واقعااااااا ناراحت شدم واسه اون خانوم دکتر.خیلیــ شغلتون درگیری و حاشیه و ...داره حالا سَوایِ زحمتایی که داره براتون.

خخخخخ منم عییییییییییییین عسل بودم!بابا همیشه جمعه ها میبُردم سینما و کنار رودخونه و بعدشم پارک.موقع برگشتن دستشُ محکم میگرفتم اما باهاش قهر بودم که چرا زودی برمیگردیم خونه با اینکه تا اخر شب میموندیماااا!من عاشق بابامم و بعد از خدا والدینم رو عاشقانهههه دوست دارم.اُمیدوارم بچه های گُلتون،در آینده قدردانِ محبتاتون باشن.

سلام
واقعا
کنار رودخونه؟ کدوم رودخونه آیا؟

خاله آذر شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 03:32 ب.ظ

مبارکه ...

سلامت باشید خاله

سه نقطه جون شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 02:06 ب.ظ

دکتر یه سوال
اگه زود میفهمیدن مشکل از کجاست میشد جونشو نجات داد???

شاید
با شستشوی ریه و بستری و تجویز آنتی بیوتیک و ضد التهاب های درست و حسابی می شد

aly شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 01:46 ب.ظ http://2earthangels.blogfa.com

کار کردن تو شهری که محل زندگی آدم باشه، مشکلات زیادیو به دنبال داره. وافعا برای خانوم دکتر همکارتون سخته...
ی سوالی ازتون داشتم، من الان فیزیوپاتم، نمیدونم چه جوری درس بخونم، از هر روشی که جلو میرم آخرش به مشکل بر میخورم، به نظرتون بهترین روش برای فهم مطالب و این که بتونم با وقت کم دانشگاه کنار بیام، چیه؟

حق با شماست
لطفا اگه روشیو پیدا کردین به من هم خبر بدین!
اما زیاد هم نگران نباشین خیلی از دروس علوم پایه و فیزیوپات عملا به هیچ دردی نمیخورن!

ژیلا شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 12:51 ب.ظ

سلام دکتر اگه خانم دکتره مقصر بود تو مرگ بچه چی میشد؟ تکلیفش چی بود؟
من با خوندن این پست ببخشیدا اما مثه سگ از پزشکی خوندن پشیمون شدم

سلام
بر اساس درصد تقصیرش براش دیه میبریدند و اون هم از بیمه مسئولیتش میگرفت
خدائیش حق دارین!

مریم شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 09:14 ق.ظ

آخی بچه
طفلی خانم دکتر ...

راستی، گوشیتون چی شد؟ هنوز عوض نکردین؟:دی

واقعا
باز هم واقعا
جریان گوشیو بعد از نوشتن اون پست یادم اومد که ننوشتم اما روم نشد یه بعد نوشت دیگه بگذارم!
انشاءالله توی پست بعد عرض می کنم

[ بدون نام ] شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 12:08 ق.ظ

من یه چیزی رو نفهمیدم
پنومونی که انقد سیر حاد نداره
بعد اگه رسوندن بیمارستان مگه یه چست نگرفتن اصن مکه علایم بالینی پنومونی نداشت
چرا کالبد کردن کلا تشخیص واضحه که
خانوم دکتر ینی سمع نکردن بعد درجه حرارت چی
اگه حرارتش بالا بوده که اندیکاسیون ارجاع داشته
چجوری اصن تشخیص گاستروانتریت گذاشتن؟
من اصلا نمیتونم تحمل کنم

دوست عزیز ناشناس من
خانم دکتر تشخیص گاستروانتریت گذاشتن چون بچه به گاستروانتریت مبتلا بود
بعد که بچه به دلیل خشونت صدا و تنگی نفس فوت کرد هیچکس علت مرگو نمیدونست برای همین کالبد شکافی شد و با پیدا شدن مواد استفراغی توی ریه ها مشخص شد که علت مرگ پنومونی آسپیراسیون بوده

دکتر نقاش (drSEP) جمعه 14 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 05:37 ب.ظ http://www.pezeshkejavan.blogfa.com

خیلی عجیبه تو کامنتی که گذاشتم نه اسمم هست نه ادرس وبلاگم.
کامنت گذار سیسبو برای پست ۴۴ یکی دو کامنت قبل تر

بله واقعا عجیبه
خوشوقتم!

سجاد جمعه 14 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 03:43 ب.ظ

سلام اقای دکتر خسته نباشید
ببخشید من یه مشکلی پیدا کردم
مدتی بود که سیپروترون استات مصرف می کردم متاسفانه بعد از یه ماه نوک سینه هام سفت شده و مثل خانما شده خواهش می کنم کمکم کنید خیلی خیلی نگرانم

سلام
اولا ابراز تعجب منو به خاطر مصرف این دارو توسط شما بپذیرید
ثانیا سینه های شما حق دارند بیچاره ها با این همه مواد هورمونی که وارد بدنتون کردین
باید مدتی صبر کنین تا اثرشون تموم بشه خودش درست میشه

دکاتیر جمعه 14 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 02:54 ب.ظ

تزریقی اگه بخوایم اگه مایلد باشه تهوع ب6 میدیم، در موارد شدید هم الان اطفالیا اندانسترون خوب مینویسن

اندانسترون اولا گرونه ثانیا جزء داروهای درمونگاه های دولتی نیست

ویانا جمعه 14 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 11:10 ق.ظ

سلام
طفلی خانم دکتر این همه زحمت بکش آخرم...

سلام
واقعا

[ بدون نام ] جمعه 14 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 10:55 ق.ظ

سلام. شما کجا بودین که سیسبو داشته؟
ما هم سیسبو رو میشناسیم یک بار زهرا گرفت با اینکه 6ساله بود اماخیلیتحملش کرد. این سیسبو دقیقا چیه ما ترم جدید انگل وحشره داریم هنوز نخوندم.
جالب بود من تازه فهمیدم وبلاگتون این قد مطالب قدیمی داشته . این نطر رو برای پست 44 گذاشتم اما اونجا ثبت نشد

سلام ما توی ولایتمون هستیم!
زهرا کی هست حالا؟!
توی کتابتون به جای سیسبو به دنبال اسم علمیش بگردین: میاز

حسین جمعه 14 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 01:20 ق.ظ

دکتر خو همت کن دستیاری قبول شو دیگه ! وعه


وعه؟!!

افروز جمعه 14 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 01:16 ق.ظ

سلام دکتر ،
این اتفاقی که برای حانوم دکتر افتاد امیدوارم هیچوقت برای هیچ پزشک دیگه ای تکرار نشه .
راستی عسل خانوم چند سالشه ؟ منتظر عکس هستیما !

سلام
من هم امیدوارم
آنی قول داده توی پست بعدی عکسشو بگذاره
عسل هم اواخر تیرماه دوسالش تموم شد

دکتر پرتقالی جمعه 14 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 12:33 ق.ظ http://dr-orange.blogfa.com

تبریک واسه نمونه شدنتون. حس خانم دکتر خیلی دردناکه. مخصوصا اطرافیان به ظاهر ارام مریض که یکدفعه تموم حقوق نداشته شون رو از ادم طلب میکنن

ممنونم
میدونم که میدونین چی میگم

مژگان امینی جمعه 14 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 12:27 ق.ظ http://mozhganamini. persianblog.ir

سلام
پزشک نمونه شدن مبارک
چقدر شبیه معلم نمونه شدن است!
البته زمان من شاید حالا بهتر شده باشه.
من برم تا بستنی عماد آب نشه

سلام
ممنون
به شما هم پنج تا کتاب میدادن؟!

یکی بود یکی نبود! پنج‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 06:54 ب.ظ

آخ گفتید!
امان از دست این مریضها!
خودشون تشخیص میدن و خودشون هم دارو!
دق میدن ادم رو!

خدا هم نکنه که اتفاقی بیافته!
شکایت و شکایت.....

شما هم دلتون پره ها!

وکیل پنج‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 04:00 ب.ظ

سلام دکتر گرامی، خیلی تلخ بود، هیچ به این فکر کردیم که توی کشور ما وقتی به کسی اتهامی وارد میشه و بعدش تبرئه میشه مردم فقط اتهام یاذشون میمونه و تبرئه یادشون میره؟! تو جامعه ی ما اتهام = مجرمیّت !

سلام
حق با شماست
هرچی باشه شما در این مورد تجربه بیشتری دارین

بانمک پنج‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 02:23 ب.ظ

آقای دکتر آدرس بدین بیام که برام بستنی بخرین!خخخخخخخخ

عاطفه پنج‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 12:59 ب.ظ http://www.ati-91.blogfa.com

سلام آقای دکتر
اومدم تند و سریع پست هایی که وقتی مسافرت بودم و نخوندم رو بخونم و کلاغ پری بپرم سر درس و مشقم
آخی پزشک بودن هم دردسر داره
یه بار میخواستم برای بابا آمپول بزنم یعنی پیشنهاد برادرم بود بابا اینقدر منو ترسوند که دیگه طرف آمپول نمیرم همش میگم نکنه پرستار شم بعد جرات آمپول زدن نداشته باشم
عسل جونم

سلام
سفر خوش گذشت؟ کجابودین حالا؟ آهان یادم اومد یه بار بهم گفتین کجا میرین!
خب معلومه حال پدرتون بهتره ها!
پرستار؟؟ اما انگار هدفتون چیز دیگه ای بود که

میلان پنج‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 12:35 ب.ظ

میشه راجب انتخاب محل طرح و مشکلاتش یه پست بذارین؟تو مناطق 3/5 هم کار کردین؟ مریض خیلی بدحال هم میاد؟

انتخاب محل طرح که تقریبا دست شما نیست
من طرحمو یه جای سه پنجم بودم
خاطراتشو هم گذاشته بودم که متاسفانه به دلیل کشف وبلاگ از سوی اهالی اونجا مجبور شدم اون پستهارو حذف کنم
مریض بدحال هم بستگی به محلش داره

ستاره بامداد پنج‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 11:56 ق.ظ http://morningstars.blogsky.com

سلام
میگما خوش به حال مغازه دارِ اون سمت ِخیابونِ پارک!

سلام

dakatir پنج‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 08:55 ق.ظ http://unknownpharmacists.blogfa.com

چه حس بدی داره جای اون دکتر بودن :( خیلیییی
اما 1- باید براش پلازیل نمی نوشت! حتی خوراکیشم تو اطفال پر عارضس لامصب! 2- چرا نگفت تو درمونگاه بزن! فقط مهارت امپول زدن که مهم نیس :( 3- می دونم برا اسپیراسیون بوده اما خدایی پلازیل واسه بچه تو خونه زدن هم خیلیییی پر ریسکه!
4- این کادوهای نفیس رو ادم کجای دلش بذاره :))) معنویات خوبه ها اما نه انقدددددد

واقعا
اما خدائیش برای استفراغ بچه ها چی باید نوشت؟
حتی پرومتازینو هم زیر دوسال ممنوع کردن که!

سمیرا پنج‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 08:40 ق.ظ

عزیز دلم عسل جون چه خواهر مهربونیه
خواهر ا همینن دیگه

برای خانم دکتر خیلی ناراحت شدم بد شانسیه بزرگیه

ممنون
واقعا
من هم همین طور

رخساره پنج‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 08:39 ق.ظ http://doctoregharib.mihanblog.com

وای چه استرس وحشتناکی چه روزای بدی بیچاره خانم دکتر

واقعا

پرنیان پنج‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 01:37 ق.ظ

بیچاره خانوم دکتر ، دل و رودم بهم پیچید تا بیگناهیش ثابت شد
واقعا نمی دونم چرا از طفولیت عاشق این رشتم ، با اینکه تا حالا یه چیز مثبت تو پزشکی ندیدم
اون دو سالی که گیاهشناسی خوندم ، حداقل نتیجش وجود درخت انجیر و گردو و شاتوت و نارنج و پرتقال و لیمو تو باغچه خونمونه یه سال دیگه هم می خوندم برای اولین بار تو تهران حنا هم می کاشتم!
الان چی ؟ تازه ترم یک تموم شده ، همه از آدم سوال فنی تخصصی می پرسن ، بعد که می گی نمی دونم ، میگن پس تو اون دانشگاه بهتون چی یاد می دن؟
پ ن ٤ : جملات قصار آنی عزیز و خیلی دوست دارم

درک می کنم
وای به حالتون اگه یه دارو هم تجویز کنین و بهتر نشن!

پرنیان پنج‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 01:22 ق.ظ

کامنتم کوو؟ پرید؟
دکتر خوب نگاه کنین ببینین زیر دست و پا له نشده این کامنت من ؟ کجا رفت آخه ؟

تکذیب میشود
همه شونو تائید کردم

امیلی پنج‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 12:19 ق.ظ http://dlneveshtehayeman.persianblog.ir

ازونجایی که منم طرحمو تازه شروع کردم با خوندن این پست مو بر بدنم راست شد!!!
البته عوارض کارها و داروهای تجویزی توی دندانپزشکی به این شدت نیست معمولا...ولی خب بازم خیلی ترسیدم

دندونپزشکهای طرحی اینجا که فقط روزی چندتا دندون میکشن نه داروئی درکاره و نه چیزی!

دکتر یه ادم پنج‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 12:16 ق.ظ

الان به نظرتون قاتل خوده مادره نبوده؟
اگر بیشتر مراقب بود که این اتفاق نمی افتاد

قاتل چرا؟
بچه آسپیره کرده بود مثلا مادره چکار میتونست بکنه آیا؟

رها چهارشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 11:20 ب.ظ

نظر من سانسور شد ایا؟
در ضمن هربار ک مینویسم کلمات تو حافظه میمونه!
بار اولم همین بود

نه چرا سانسور بشه؟
تا حالا دوبار تائیدش کردم

sahar چهارشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 07:17 ب.ظ

tabrik migam babate nemoone shodanetun .
rasti parametr haye pezeshk e nemoone shodan chiye ?

سلام
ممنون از لطفتون
پارامتری درکار نیست فقط طوری تنظیم میکنن که هرنفر توی سی سال کارش یه بار نمونه شده باشه!
شما هم که انگار اون طرفین آره؟

رها چهارشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 03:25 ب.ظ

واییی این چهارمین باره که کامنت میذارم اما. هر بار پاک شد اما من همچنان میگذارم!
ابنکه من از خانوم دکترا خوشم نمیاد مشخصه! اما این بار دلم سوخت!
اما اگه به تک تک مردم میگفتند مقصر دکتر نبود باور نمیکردن و می گفتن فیلمشونه و ساخت و پاخت دارن میکنن
پس بهتر ک از اونجا رفت
بعد ببخشید پاستیل میخرید چی میگید که ببریدش خونه؟!
واسم جالبه من هروقت سارسار رو میبرم پارک از قبل بهش میگم تا کی میمونیم وقتی هم میگیم برگردیم قبول میکنه بی لج و حرف!
من خوشم نمیاد تو کامنتا فضولی کنم اما پیشنهاد میکنم هرگز وقتی میبریدش پارک هی نگید 5دقیقه مونده اینجوری نبرید بهتره تا رو اعصابش باشید!
و اخر اینکه من این پست رو دیروز تو اموزشگاه خوندم در حالی ک یکی جلوم نشسته بود به قسمت هدیتون رسیرم زدم زیر خنده. بیچاره فک کرد چی دیدم این تو!
یعنی هیچی ندادن!خیلی وضعشون خرابه ها وگرنه اون سالا مامی من مدیر نمونه شد بهش سکه دادن شما دکترارو ک خیلی بیشتر تحویل میگیرن!
من ک میگم یا یادشون رفته یا اخر ماه میاد رو حقوقتون!!!
راستی من یادم رفت ازدواج برادرتون رو تبریک بگم
امیدوارم خوشبخت شن
اما یعنی ایشون از اون داداشتون که67 بود کوچیکتر هستند؟!!!

خیلی طولانی بود کامنتم؟!

ببخشید که به خاطر من این قدر به زحمت افتادین
شاید اگه خودم بودم حوصله نمیکردم چهاربار اینو بنویسم
ممنون از لطفتون

هدی۳۲ چهارشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 02:15 ب.ظ

سلام خسته نباشید
واقعا متاسف شدم .
تبریک برا پزشک نمونه شدنتون
انشاالله عسل جون و عماد جون همیشه سالم و سرحال باشن

سلام
من هم همین طور
ممنون
باز هم ممنونم

بانمک چهارشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 12:12 ب.ظ

نچ نچ نچ نچ آخی خانم دکتر، منم بستنی توت فرنگی دوس دارم، عماد گناه داره منم گناه دارم برا منم بخرین!

واقعا
تشریف بیارین تا بخریم براتون!

رها چهارشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 04:32 ق.ظ

واییییی این سومین باریه که دارم نظر میدم این بارم اگه بپره بیخیال نظر واسه این میشم!
این ک من از خانوم دکترا خوشم نمیاد مشخصه اما این بار دلم براش سوخت
اگه حتی به تک تک مردم میگفتند دکتر بی گناه میگفتن ساخت و پاخت کردن و از این صحبتا پس بهتر ک رفت
بعد ببخشید پاستیل میخرید چی میگید ک ببریدش خونه؟
من نمیدونم شما چه طور با بچه ها رفتار میکنید ک حرفتون رو گوش نمیدن من هر بار دختر داییم رو بردم پارک گفتم دیگه بسته قبول کرد!
من اصلا خوشم نمیاد تو کامنت فضولی کنم اما فقط خواستم بگن هیچوقت هی ب بچه یادآوری نکنید بریم بریم چون اصلا نبرید بهتر تا اینجوری برید رو اعصابش
و در اخر اینکه من در حالی این قسمت هدیتون رو میخوندم ک تو آموزشگاه بودم-و کسی جلوم نشسته بود _خونددن تا نظر دادن. طول کشید _و یهو با دیدن کادوتون زدم زیر خنده و اون بنده خدا فک کرد چی دیدم این تو
اما خدایی هیچی بهتون ندادن!وضعشون بد شدده ها وگرنه اون سالا مامیم ک مدیر نمونه شد بش سکه دادن اونقت ب شما دکترا ک انقدم تحویلتون، میگیرن هیچی!میگم یا شانستون بود یا حقوقتون بالامیره
چ نظر طولانی ایخدایی

حالا خوبه این نظر سومتون بود اگه اولیشون بود چقدر طولانی میشد؟!
کی میگه عسل به حرف من گوش نمیده آیا؟!
بالاخره یه جوری راضیش می کنیم دیگه!

خانم کاکتوس چهارشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 02:56 ق.ظ http://misskaktoos.blogfa.com

خدای من چه قدر وحشتناک !
علت مرگ واقعا چی بود ؟ یعنی مادر بچه اشتباهی بهش دارو داده بود ؟
پزشکی خیلی سخته ، اینکه همیشه تو ریسک این عذاب وجدان باشی داغون کننده است
بازم خوبه عسل نمی گه بستنی عماد رو خودش بخوره

واقعا
علت مرگ وارد شدن مقداری از استفراغ به نای و ریه های بچه بود که منجر به التهاب ریه ها و خفگی شده بود

golnaz چهارشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 02:39 ق.ظ

اخی دلم واسه خانم دکتر کباب شد.درسته که پزشکی با این همه پستیو بلندی سخته اما به نظرم همین پستیو بلندیاشه که خیلی خاصش کرده و هر کسی نمیتونه وارد این حرفه ی بسیار مقدس بشه من که عاشقشم.ایشالله تو همه ی زمینه ها نمونه شید جناب دکتر

ممنون از لطفتون

دکتر نقاش (drSEP) چهارشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 01:22 ق.ظ http://www.pezeshkejavan.blogfa.com

سلام. هیوا راست میگه. منم بچه که بودم بابابام که میرفتم سوپر مارکت آخرش خودم عذاب وجدان میگرفنم. اما با مامانم که میرفتم قشنگ تحریمو احساس میکردم.
مامان:یابستنی یا پفک-یاپفک یا لواشک
بابا:بستنی+پفک+لواشک+پاستیل+....
آپ کردم تشریف بیارین

سلام
خب حالا عذاب وجدان پیدا کردن و دفعه بعد نخریدن بهتره یا تحریم؟!
مزاحم میشم

هیوا سه‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 08:16 ب.ظ http://jojehordakezesht.blogsky.com/

سلام!
بازم خدا رو شکر که پزشکی قبول نشدم.
خیلی وحشتناک بود. هم برای پزشکه و هم مادره.
در مورد روش از پارک آوردن دخترتون هم که واقعا آفرین!
خانمتون شاکی نمی شن؟ من که خیلی از باج دادن به بچه حرص می خورم .ولی گویا این روش همه باباهاس. راحت ترین راه! ما مامانا راحت می گیم " این دفعه وقتی می گم وقت رفتنه نیای ، دیگه منم نمی یارمت" خیلی هم خوب جواب می ده. یا مدیریت زمان می کنیم و از 40 دقیقه به رفتن، بهش یاد آوری می کنیم که دیگه باید بریم و 5 دقیقه 5 دقیقه وقت می دیم تا خیلی هم یکهویی نباشه. ولی باباها! راحت ترین راه! برا همینه که همیشه بچه ها می گن بابا مهربونتر از مامانه دیگه!
جدا پرا همه باباها فکر می کنن بچه هر چی گفت و خواست باید بگن چشم ، یا نهایت اگه راضی نبودن بگن " بریم از مامان بپرسیم" و مامان ها رو می ندازن تو گود؟

سلام
واقعا خداروشکر!
ممنون
فرمایش شما منطقی اما عسل هنوز سنش به این حرفها قد نمیده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد