جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

داستانچه (۷) (مقایسه)


صورت پدر قرمز شده بود. معلوم بود تیرش بزنی، خونش در نمی :آید. نگاهی به پسرش انداخت و گفت

_ خب آقای به اصطلاح دکتر! حالا دیگه بدون اینکه به ما چیزی بگی میری کنکور میدی؟! مگه چند بار بهت نگفتم توی همین چند متر حُجره اونقدر پول در میاد که هزارتا دکتر و مهندس اونقدر در نمیارن؟ مگه نگفتم تو هم مثل داداشت از فکر درس و دانشگاه بیا بیرون، بیا پیش خودم هر چقدر هم پول بخوای میریزم به پات به شرطی که کارت خوب باشه؟ گفتم یا نه؟

صورت پسر هم قرمز شد، اما نه از سر خشم. نگاهش را به زمین دوخت و به آرامی گفت:

_ من پزشکیو دوست دارم بابا. چند بار دیگه هم اینو بهتون گفتم، پولش برام مهم نیست.

پدر صدایش را بالا برد که:

_ مهم نیست؟! برای تو مهم نیست، واسه اون بدبختی که قراره چهار سال دیگه بیاد باهات زیر یه سقف زندگی کنه که مهمه! حالا یه نفر از صفر شروع میکنه میره دکتر میشه تا به جایی برسه، تو چرا؟! تو که می تونی اینجا روزی به اندازهء یک ماه حقوق یه دکتر درآمد داشته باشی چرا؟! دوست داری؟... برو دم نونوایی بگو من پزشکیو دوست دارم، اگه یه نون بهت داد؟ اصلاً برو همون ده کوره ای که قبول شدی با عشق و علاقه ات زندگی کن. فقط اگه جرآًت داری بیا بگو بابا پول لازم دارم. و به دنبال این حرف ها سرش را به طرف پسر بزرگتر کرد و گفت:

_ یه زنگ بزن فرانفکفورت ببین فرشها رسیده یا نه؟

پسر آرام و ساکت بر جای مانده بود.

***

چهرهء پدر باز قرمز بود، نگاهی به پسرش انداخت و با عصبانیت گفت:

_ آقای دکتر... این جفنگیات رو هم توی دانشگاه یاد گرفتی؟ یکی از افتخارات من اینه که توی این سالهایی که از خدا گرفتم یه بار هم پیش دکتر نرفتم. حالا شما می فرمایید برم فلان آزمایش و بهمان؟ که چی مثلاً بشه؟ اگه فکر کردی من میشم موش آزمایشگاهیت که هر روز یه فیلمی سرم در بیاری، کور خوندی!

اگه ده دقیقه پیش اومده بودی اینجا داداشتو می دیدی... هزااار ماشالله! چه خونه و زندگی! چه ماشینی! عروسم هم که از هر انگشتش یه هنر میریزه. ببین او به کجا رسیده و تو کجا؟!

میای به من التماس می کنی تا بیام برات آزمایش بدم؟ لابد معلمتون گفته هر کی باباشو بیاره روش آزمایش بکنیم یه نمره بهش اضافه می کنیم، آره؟ پسر ساکت ماند و چیزی نگفت.

***

پدر با عصبانیت نگاهی به پسرش انداخت و پرسید:

_ خب آقای دکتر، لابد به آرزوت رسیدی!... آره؟ همینو می خواستی؟ که منو پابند دکتر و دوا و مریضخونه کنی؟! دکترم گفت کلیه هام داغون شدن. یا باید هی مرتب دیالیز بشم یا کلیه پیوند کنم... کور خونده اگه فکر کرده من هر روز خدا میام می خوابم روی تخت بیمارستان که هی سوزن به دستم فرو کنن. ماشالله اون پسرم از صبح تا حالا دنبال کلیه هست و داره مثل ریگ پول خرج میکنه. ولی این پسرم که به اصطلاح دکتره و قراره اینجا حرفشو بخونن اصلاً پیداش نیست... اصلاً برو همون جا که صبح تا حالا بودی، دیگه نمی خوام ریختتو ببینم! پسر ساکت و آرام فقط نگاهش کرد و چیزی در جواب نگفت.

***

_خب آقای دکتر! حاشا به غیرتت! معلوم هست کجایی و چه غلطی می کنی!؟ یه بنده خدایی کلیه شو داد به من و رفتم اتاق عمل. خیلی درد داشتم ولی داداشت و عروسم مثل پروانه دورم می چرخیدند اما تو بعد از سه روز که از عملم گذشته سر و کله ات پیدا شده که چی؟ تا حالا کدوم گوری بودی؟!

در ادامه صحبتش، دسته گلی که برایش آورده بود را در حد توانش به طرف او پرت کرد و با صدای بلندتری گفت:

_ از اینجا گمشو بیرون... دیگه نمی خوام اسمتو هم بشنوم... اصلاً اسمتو از توی شناسنامه ام خط می زنم... برو بیرون تا هر چی از دهنم در میاد بهت نگفتم!

پسر رنگ به چهره و توان پاسخ به حرف های پدر را نداشت، آرام به راه افتاد و از اتاق خارج شد. صدای زنانه ای از پشت سر شنید که با دلسوزی به او گفت:  آقای دکتر...! شما اینجا چکار می کنید؟! چرا لباستونو عوض کردین؟ نکنه با رضایت شخصی دارید از اینجا میرید؟.. اشتباه نکنید، خودتون هم می دونید که باید دو سه روز دیگه تو بیمارستان بستری باشید. اهدای کلیه عمل ساده ای نیست. شما که بهتر از من این چیزا رو می دونید!

پ.ن1: از همه دوستان مجازی که درمورد امید به ما لطف داشتند

 از صمیم قلب تشکر میکنم.

پ.ن2: یکی از دوستان مجازی یه کامنت خصوصی گذاشته که: من ترم دوم پزشکی هستم. لطفا منو راهنمائی کنین.  ! 

کسی میدونه چه راهنمایی باید به ایشون کرد؟! 

پ.ن3: دکتر «و» یکی از پزشکان استخدامی شبکه سال پیش رزرو یکی از رشته های رزیدنتی بود و باهاش تماس گرفتند که بره ولی چون باز داشت درس میخوند نرفت و خوند و خوند و خوند ...

حالا امسال توی امتحان رزیدنتی قبول شده. دقیقا در همون شهر و همون رشته!

پ.ن4: روز پزشک بر همه همکاران مبارک

نظرات 64 + ارسال نظر
سینا دوشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 06:33 ب.ظ http://sinadal.blogsky.com

چقدر ملموس بود ، حق مطلبو ادا کردین.
حکایت این پدر پسر ، حکایت من و پدربزرگ جان بود ( کلیشو نیستم!)

ممنون
واقعا؟

نسرین شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 09:56 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

من دو سال کلاس نویسندگی رفتم و با این حساب باید بگم خیلی حیفه چون درینصورت عالی می نویسید.

این طوری میگین یهو باورم میشه ها

نسرین جمعه 8 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 10:52 ب.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

سوژه عالی بود. ولی بنظرم باید دوباره نویسی بشه.
پایان های خوب داستان یا فیلم را خیلی دوست دارم و تا بحال دو داستان کوتاه از شما خوندم هر دو خوب تمومشون کردید.

من نه کلاسی برای داستان نویسی رفتم و نه داستانهای زیادی خوندم
خدائی همین ها هم خارج از حد تصور خودم بودن
ممنون از لطفتون

دانشجوی پزشکی (جواد) یکشنبه 15 دی‌ماه سال 1392 ساعت 12:36 ب.ظ http://rozhayejavad.mihanblog.com



بابا صد رحمت به بابای خودمون
ولی دور از شوخی بابای دیکتاکتوری داره هااااا

چه جوررر

پزشک تازه کار پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 05:34 ب.ظ

سلام روزتون با کلی تاخیر مبارک...

سلام ممنونم همکار

دختربارون یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:53 ب.ظ http://harfedelam74.blogfa.com

سلام
وب جالبی دارید
من امسال رتبم ۳۰۰۰شد وقید پزشکیو زدم
هیچوقت واسه این رشته درس نخونده بودم
ولی الان خیلیا میگن بمون سال بعد پزشکی بخون
ولی من انتخاب رشته کردم
امیدوارم موفق باشید

سلام
کار درستی کردین

آنا پنج‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:02 ب.ظ http://www.anna1359.persianblog.ir

من اینجا کامنت گذاشتم یا نذاشتم؟؟؟؟

گذاشتین
من هم جواب دادم

شالیزه پنج‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:23 ب.ظ http://www.bali-baraye-paridan.blogfa.com

سلام...اگرباتبادل لینک موافقید خبرم کنید ....داستانتون خیلی خوب بود..ممنون

سلام
ممنون از لطفتون
من از هر وبلاگی که خوشم بیاد لینکش میکنم
نیازی به تبادل لینک نیست

دکتر نگار چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 05:44 ب.ظ http://drnegar.lxb.ir

تکان دهنده و زیبا بود داستانتون

ممنون

........ چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 04:58 ب.ظ http://nooreekhlas.blogfa.com

اعوذ بالله من الشیطان الرحیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
وبلاگ اخلاص با مطلب "عکس های بی کیفیت ...."(با موضوع نگاه به نامحرم)
به روز است
ان شاء الله همه استفاده کنیم
ان شاء الله نظراتتون رو در این زمینه اعلام و در نظر سنجی وبلاگ هم شرکت کنید

فضایی چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 04:01 ب.ظ http://crazywriten.mihanblog.com

نگفتم کپی پیسته گفتم به نظرم آشناس
جواب کامنت شفیع زاده

آهان از اون لحاظ

ویولنیست چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:23 ب.ظ http://www.newviolinist.blogfa.com

سلام جناب دکتر
روزتون مبارک.
لینکتون کردم.نوشته هاتون زیباست.خوشحال میشم شما هم به ما سر بزنید.

سلام
ممنونم
شما لطف دارید
چشم

دکتر کوچولو چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:53 ق.ظ http://www.na7777777viid.blogfa.com

خیلی قشنگ بود دکتر جان

خیلی . . .

اشکم در نیود اما ته دلم لرزید . . .
روزتون مبارک

ممنونم
امیدوارم که هیچوقت اشکتون درنیاد

دانشجو چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:46 ق.ظ

سلام روزتون مبارک از دانشجو های پزشکی هستم آقای دکتر اگه به دوران علوم پایه برمیگشتید دوست داشتید چی کار بکنید؟ هم از جهت تفریحی سرگرمی هم از لحاظ علمی وعملی (کاری که باعث بشه فیزیوپات و استیجری و اینترنی رو بهتر گذروند‏)‏ ویا کارهایی که الان میگید کاش اون موقع انجام میدادم ؛خیلی ممنون میشم اگه جواب بدید چون به ما علوم پایه ای ها کمک بزرگی میکنه

سلام ممنون
مطمئنا وقتمو بیش از حد صرف چیزهائی که ارزش ندارند نمی کردم
مثلا حفظ کردن ساختمان همه اسیدهای آمینه و امثالهم

حنانه چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:39 ق.ظ http://bahare-zendegie-hana.blogfa.com

خسته نباشید
دکتر درمورد این وقایع اخیر بنویسید!

سلامت باشید
منظورتون جنگ سوریه است؟!

آنا سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:53 ب.ظ http://www.anna1359.persianblog.ir

داستان جالبی بود....
عجبا به این دوستتون..

ممنون
واقعا

شفیع زاده سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:26 ق.ظ

سلام و خسته نباشید.از وبلاگ همسریابی ما هم دیدن کنید.و اگر شخص خاصی مدنظرتان هست معرفی بفرمایید و ما را در این امر خیر شریک سازید.سپاس
http://hamsarsonni.blogfa.com/

سلام
اون وقت جواب آنیو هم شما میدین؟

خبرنگار سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:07 ق.ظ http://ghasedake90.mihanblog.com

روزتون با تاخیر مبارک

ممنون
راستی چرا من نمی تونم براتون کامنت بگذارم؟

بهاران دوشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:55 ب.ظ http://hamishezendegi.blogfa.com

سلام
حضورت اشارتی ست پیامبرانه،‌

شاید دردمندی به دستان تو دخیل بسته باشد

روزتان مبارک، دستانتان شفا بخش
ببخشید دیر شد...

ممنون از لطفتون

روزهای خوب دوشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:56 ب.ظ http://roozhayekhoob.roomfa.com/

سلام دکتر.با تاخیر روزتون مبارک

سلام
ممنون

خزر دوشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 04:29 ب.ظ

سلام دکتر
من معمولا خواننده خاموش وبلاگ شمام عادت ندارم نظر بزارم ولی خوب وظیفه حکم می کرد 1- تسلیت بگم به شما و همسرتون بابت از دست دادن خواهر زاده شون و طلب صبر از درگاه خدا
2- اینکه هر جند با تاخیر ولی روز پزشک رو به شما و همه همکارانتون تبریک بگم پسا پس !!!

سلام
از لطفتون ممنون

چه فرقی میکنه؟ دوشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 02:42 ب.ظ http://نه

ببینم شما همون جلجلین؟؟

نه
مدتهاست که خبری از ایشون ندارم

[ بدون نام ] دوشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:29 ب.ظ

فراموش نکن قطاری که ار ریل خارج شده ، ممکن است آزاد باشد

ولی راه به جائی نخواهد برد . . .

چشم
اما ربطشو به این پست هم می فرماوین؟

masi دوشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 04:32 ق.ظ http://yasyas-66.blogfa.com

سلام دکتر چه داستان قشنگی بود
با شرمندگی فراوان بخاطر تاخیر روزتون مبارک
پایدار باشید

سلام
از لطفتون ممنون

دکتر نیلوفر دوشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 02:47 ق.ظ http://http://davadarmun.blogfa.com/

چقدر زیبا و دلنشین
روزتون مبارک دکتر جان. شاد و سلامت و پیروز باشید

ممنونم
روز شما هم مبارک

شکلات دوشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:35 ق.ظ

اگر پزشک هستی دیگر متعلق به خودت نیستی
اگر متعلق به خودت هستی دیگر پزشک نیستی
( مرحوم دکتر محمد قریب )


دکتر یعنی حالت تعادل وجود نداره؟ نمیشه هم یه پزشک خوب باشیم هم پولدار باشیم و هم یه زندگی شخصی موفق و پر هیجان داشته باشیم؟

مگه این که جزء استثنائات باشین!

سعید مسعود دوشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:54 ق.ظ http://kohneketab.blogfa.com

سلام به شما و خوانندگان
یک پیکان نوستالژیک دارم که داخلش و چعبه اش پر است از کتاب.کتابهای خاص ، کمیاب و نایاب(کهنه و نو) .همه کتابهای برگزیده و باارزش..حتی عامع پسنداش هم مورد تایید عده ای کتابخون حرفه ای هستند چه برسه به کتابهای خواندنی و عمیقش.
بصورت سیار می چرخیم و هر جا ، جا دیدیم و چشم ماموران سد معبر را دور ، کتابها را روی کاپوت جلو و جعبه عقب و دور تا دور سقف و باربند می چینیم.دل نازکی هم داریم که به تقاضاهای تخفیف نه نمی توانیم بگوییم.البته در حد معقولش.
به رفتارهای اجتماعی مردم هم علاقه مندیم.برای همین برخوردهایشان با مقوله کتاب را به زبانی نزدیک به طنز ، در همین وبلاگ وهمچنین در پیجی در فیس بوک می نویسیم.(صفحه ای به نام کتابفروشی سیار سعید)
سفارش کتاب می پذیریم..
لیست کتابها را تا جایی که ممکن بوده در یکی دوتا از پستها نوشته ام.ولی نه همه ی آنها را ،ولی با مطالعه همینها دستتان می آید که چه مدل کتابهایی را عرضه می کنم.تقریبا همه ی کتابهایی که دستفروش ها و نایاب فروشی های انقلاب دارند را دارم.
بعضی از دوستان که این پیام را در کامنت دونیشان دیدند گفتند با وجودیکه عادت ندارند کامنتهای تبلیغی را تایید کنند اما این یکی فرق می کند و ارزشش را دارد.شما نیز چنین کنید خیرشو ببینید.لینک هم بدهید ، هم دسترسی بعدی برای خودتان آسان می شود و نمی خواد به ذهن هزار سوداییتان فشار بیاورید که اسمش چی بود اونیکه کتاب سیار می فروخت و ... قول میدم به یادتون هم نیاد.بعلاوه لینک کنید ما هم دل رحم ، شاید که نه ، حکما برای جبران این لطفتان در پارت اول خرید تخفیفی می دهیم که راضی برگردید و هی ما را لینک کنید و هی برای ما تبلیغ کنید.باور کنید ما همچی آدم خوبی هستیم .
مشاوره تخصصی هم می دهیم.خودمان کتابخوان تیری هستیم.
کتابخانه شخصی شما را هم به قیمتی که نه سیخ بسوزد و نه کباب می خریم.
در تهران کتابها را یا به پیک می دهیم یا خودمان می آوریم خدمتتان(اگر از سه جلد بیشتر بخواهید) یا خودتان می آیید می برید یا هر مدل دیگه ای که بخواهید.شهرستانها هم با پست یا اتوبوس یا تی پاکس (البته با پرداخت هزینه)
اگر کتاب هم نمی خرید قول می دهم مطالب وبلاگ برایتان جدابیت خواهد داشت.

سلام
میدونین این کامنتو برای سومین باره دارین توی این وبلاگ میگذارین؟

میشکا یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:09 ب.ظ

پ.ن 2: تا دیر نشده برو انصراف بده

:)

فضایی یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:43 ب.ظ http://crazywriten.mihanblog.com

نمیدونم چرا فکر می کنم این داستان رو قبلا شنیدم خوندم و حتی دیدم شاید شبیه به این داستان بوده و یا ترکیبی از چند داستان که تو ذهنم جمع بسته شده
شخصیت باباهه تجسم حشمت فردوس بود
کلا این بچه مایه دارایی که بدون سهمیه و حاشیه دکتر میشن آدم های غریبی هستند حالا چه پزشکی چه غیرش

کپی پیست کردن این داستان تکذیب میشود!
افتاد؟!

م ی ن و یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:25 ب.ظ http://2-2ta.blogfa.com

روزتون مبارک دکتر ببخشید دیر شد درگیر علوم پایه ام

ممنون از لطفتون

نون یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 07:07 ب.ظ

اجازه اجازه من این مورد و خلاف این مورد رو تو یک فامیل دیدم. چهار برادر که در اثر نیاز مالی مجبور شدند ترک تحصیل کنند (50 سال پیش) و بازاری شدند آخر سر. سه تاشون بچه دکتر غیر پزشک و پزشک متخصص دارند یکیشون بچه هاش ترک تحصیلی اند. این برادر دقیقا دانشگاه رو آدم حساب نمیکنه یعنی یه جورایی وقت تلف کنی به حساب میاره تحصیل آکادمیک رو.

تا حدودی حق داره!

سودی یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 05:46 ب.ظ

من همسرم مهندس متالورژی. تو یک کارخونه ی نیمه دولتی مشغول . و اونجا هم کارشون تو سه شیفت .

خوشوقتم

[ بدون نام ] یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 05:44 ب.ظ

مممم

ممممم

missa یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 05:41 ب.ظ http://impossibleispossible.blogfa.com

با موبایل وصل میشم بعد موبایل وای فای داره در نقش مودم ایفای نقش میکنه. :-)
راه در رو همیشه هست.هیچکس نمیتونه ما جوونا رو از اینترنت جدا کنه!

بخصوص ما ایرانی هارو

سودی یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 04:57 ب.ظ

نه همسرم پزشک نیست . ولی برادر شوهرم پزشک (جوابم شد مثل اون مادر مریضتون که پرسیدین آبله مرغان گرفته یا نه ؟ که گفت داداشش پارسال گرفته

جالبه
همین حالا از وبلاگتون اومدم اینجا
آخه نوشته بودین همسرتون شیفت بودند
خب حتما جای دیگه ای شیفت بودن دیگه!

فردا یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 04:14 ب.ظ

راستی روز پزشک هم مبارک با تاخیر!
ان شاءالله که موفق باشید.

راستی ممنون
شما هم همین طور

فردا یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 04:12 ب.ظ http://med84.blogfa.com

سلام..
انتظار یه پایان دیگه واسه داستان داشتم! دقیقا البته نمی دونم چی! ولی یه چیز دیگه!
می تونین به دوست ترم دومی مون بگین تغییر رشته بده یا اینکه بره تو حجره بابای دکتر ببینه فرشا از فرانکفورت رسیده یا نه!!

سلام
ممنون از لطفتون
فرشها هم رفتند فرانکفورت نه اینکه از اونجا برسند!

آنی یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:41 ب.ظ http://ngh2.blogsky.com

آفرین عزیزم
خیلی پیشرفت کردی

ممنون

سودی یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:24 ب.ظ http://peyghamesoroush.persianblog.ir

سلام . با تاخیر روزتون مبارک . من از وبلاگ حس هفتم شما رو پیدا کردم واقعا از نوشته هاتون لذت بردم مخصوصا از خاطرات جالبتون . نصف شبی داشتم قهقهه میزدم باز خوب بود شوهرم شیفت بود

سلام
ممنون
خوش اومدین
همسرتون همکار ما هستند؟

missA یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 02:56 ب.ظ http://www.impossibleispossible.blogfa.com

سلام
بعد خوندن متن اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود "آخی!"
روزتون هم مبارک
لینکتون کردم.
خوشحال میشم به منم سر بزنید.

سلام
آخی
ممنون از لطفتون
چشم

hast یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:52 ق.ظ

سلام اقای دکتر روزتون مبارک. ممنون از وب زیباتون

سلام ممنون

یک معلم یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:07 ق.ظ http://jafari58.blogfa.com/

خیلی قشنگ بود خوب ها همیشه مظلومند و قالتاق ها پیروز تو این دنیا که تا بوده اینطوری بوده ببینیم اون دنیا چه می کنند
واقعا زحمتکش ترین قشر شما پزشکان هستید خسته نباشید

ممنون
اون دنیا هم فکر کنم من همیشه شیفت باشم!

مریم یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 06:13 ق.ظ http://soir.blogfa.com

برخلاف اون داستانهای دیگه من این یکیو وسطش حدس زدم چی شده ولی یکم تخیل داستان بالا بود از لحاظ کمبود مهرفرزند وبی مهری پدر عرض میکنم..

خب دیگه
شما خودتون هم مینویسین طبیعیه که بتونین حدس بزنین

سعید مسعود یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:27 ق.ظ http://kohneketab.blogfa.com/

سلام به شما و خوانندگان
یک پیکان نوستالژیک دارم که داخلش و چعبه اش پر است از کتاب.کتابهای خاص ، کمیاب و نایاب(کهنه و نو) .همه کتابهای برگزیده و باارزش..حتی عامع پسنداش هم مورد تایید عده ای کتابخون حرفه ای هستند چه برسه به کتابهای خواندنی و عمیقش.
بصورت سیار می چرخیم و هر جا ، جا دیدیم و چشم ماموران سد معبر را دور ، کتابها را روی کاپوت جلو و جعبه عقب و دور تا دور سقف و باربند می چینیم.دل نازکی هم داریم که به تقاضاهای تخفیف نه نمی توانیم بگوییم.البته در حد معقولش.
به رفتارهای اجتماعی مردم هم علاقه مندیم.برای همین برخوردهایشان با مقوله کتاب را به زبانی نزدیک به طنز ، در همین وبلاگ وهمچنین در پیجی در فیس بوک می نویسیم.(صفحه ای به نام کتابفروشی سیار سعید)
سفارش کتاب می پذیریم..
لیست کتابها را تا جایی که ممکن بوده در یکی دوتا از پستها نوشته ام.ولی نه همه ی آنها را ،ولی با مطالعه همینها دستتان می آید که چه مدل کتابهایی را عرضه می کنم.تقریبا همه ی کتابهایی که دستفروش ها و نایاب فروشی های انقلاب دارند را دارم.
بعضی از دوستان که این پیام را در کامنت دونیشان دیدند گفتند با وجودیکه عادت ندارند کامنتهای تبلیغی را تایید کنند اما این یکی فرق می کند و ارزشش را دارد.شما نیز چنین کنید خیرشو ببینید.لینک هم بدهید ، هم دسترسی بعدی برای خودتان آسان می شود و نمی خواد به ذهن هزار سوداییتان فشار بیاورید که اسمش چی بود اونیکه کتاب سیار می فروخت و ... قول میدم به یادتون هم نیاد.بعلاوه لینک کنید ما هم دل رحم ، شاید که نه ، حکما برای جبران این لطفتان در پارت اول خرید تخفیفی می دهیم که راضی برگردید و هی ما را لینک کنید و هی برای ما تبلیغ کنید.باور کنید ما همچی آدم خوبی هستیم .
مشاوره تخصصی هم می دهیم.خودمان کتابخوان تیری هستیم.
کتابخانه شخصی شما را هم به قیمتی که نه سیخ بسوزد و نه کباب می خریم.
در تهران کتابها را یا به پیک می دهیم یا خودمان می آوریم خدمتتان(اگر از سه جلد بیشتر بخواهید) یا خودتان می آیید می برید یا هر مدل دیگه ای که بخواهید.شهرستانها هم با پست یا اتوبوس یا تی پاکس (البته با پرداخت هزینه)
اگر کتاب هم نمی خرید قول می دهم مطالب وبلاگ برایتان جدابیت خواهد داشت.

یه بار دیگه هم فرمودین
گفتم چشم

آسیه شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:58 ب.ظ

سلام آقای دکتر روز پزشکو بهتون تبریک میگم ایشالا همیشه موفق باشید

سلام
ممنون

حس هفتم شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:21 ب.ظ http://seventhhess.persianblog.ir/

همین دیگه؟ همین؟ فقط روز پزشک بر همکاران مبارک و تمام؟ پس تکلیف این پستی که ما اختصاصی گذاشتیم برای شما چی میشه؟

واقعا؟
یعنی این قدر منو شرمنده کردین؟

امینی شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:08 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

سلام روز پزشک مبارک

سلام ممنونم

mohamad شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:06 ب.ظ

سلام دکتر جان متاسفانه من واقعیت این داستان رو سراغ دارم

سلام واقعا؟
امیدوارم نخواین منو به سرقت ادبی متهم کنین!

فاطمه شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 07:11 ب.ظ

عالی بود

ممنون

باران شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 02:38 ب.ظ http://barf-va-baran.mihanblog.com/

اااااااااااااااا ... من فکر کردم خودش پدرشو عمل کرده...
منم ترم 2 هستم میخوان من راهنماییشون کنم؟بلدماااااااااااا

خب اشتباه فکر کردین!
ممنون میشم :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد