جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۹۲)

سلام

۱. دو شب پیش از روزی که قرار بود دنیا آخر بشه شیفت بودم که یه خانمو با حمله عصبی آوردند. گفتم: توی خونه ناراحتی داشتین؟ گفت: داشتم فکر میکردم اگه دنیا آخر بشه چی به سر بچه هام میاد؟!

۲. خانمه گفت: سرما خوردم. بعد از یه معاینه کامل میخواستم براش نسخه بنویسم که گفت: من همه نوع دارو دارم. گفتم: پس اومدین برای چی؟ گفت: میخواستم برام آزمایش بنویسی!

۳. نسخه مرده رو توی دفترچه اش نوشتم و دادم دستش. وقتی داشت از در مطب میرفت بیرون برگشت و گفت: میگم توی برگه های زیریش که ننوشتی؟!

۴. میخواستم برای یه بچه نسخه بنویسم. به مادرش گفتم: چند سالشه؟ همراهشون رو کرد به مادر بچه که ساکت سر جاش ایستاده بود و گفت: به کوتریموکسازول حساسیت داره؟ مادرش هم گفت: نه نداره! و بعد هردوشون ایستادند و به من خیره شدند!

۵. دفترچه یه دختر ۲۰ ساله رو باز کردم و گفتم: مشکلتون چیه؟ مادرش گفت: چند روزه که «جیشش» میسوزه میخواستم براش یه آزمایش مدفوع (!) بنویسی!

۶. خانمه توی اواخر بارداریش پرسید: اگه دکتر گفته باشه میتونی طبیعی زایمان کنی و من سزارین کنم اشکالی داره؟!

۷. چندتا پسر حدود ۲۰ ساله زیر بغل یکی از دوستانشونو گرفته بودند و آوردند توی درمونگاه. گفتم: چی شده؟ یکیشون گفت: رگ دستشو زده. گفتم: ببرینش توی اتاق تزریقات من هم الان میام. رفتم توی اتاق تزریقات که دیدم بهیارمون هم رفت بالای سرش و گفت: بگذار زخمتو ببینم تاندونی چیزی آسیب ندیده باشه. سر بهیارمون که رفت جلو پسره یه سیلی محکم زد توی گوشش و گفت: من میخوام بمیرم تو نگران تاندونمی؟!

۸. پیرزنه گفت: سرگیجه دارم. نمیدونستم فشارم بالا رفته یا پائین اومده برای همین توی خونه یه لیوان آب قند خوردم و یه لیوان آبلیمو و اومدم!

۹. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: این بچه الان یک ساله که هر ده دقیقه یه سرفه خلط دار می کنه!

۱۰. خانمه با لباسهای به شدت کهنه و رنگ و رو رفته بچه سه چهارساله شو آورده بود. لباس های بچه هم به شدت کثیف و کهنه بود. اما نکته جالب توجه مارک کهنه، کثیف، و پاره پوره لباس بچه بود که همچنان به بند خودش به لباس بچه چسبیده بود!

۱۱. خانمه بچه شو آورده بود و داشت بیماری شو توضیح می داد که بچه آروم گفت: بگو امتحان عربی هم داشته و نخونده!

۱۲. مرده پسرشو با دل درد آورده بود و می گفت: فکر کنم چون بعد از غذا خوابید غذاش هضم نشد!

نظرات 78 + ارسال نظر
یک معلم جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:28 ب.ظ http://jafari58.blogfa.com/

ای داد دومین وبی هست که می رم تو نظرات یادم می ره اسم و آدرس بذارم نظر قبلی که در مورد 7 و 8 بود مال منه
راستی من دارم آلزایمر می گیرم یا حواس پرتی دارم یا مشغولیات ذهنیم زیاده؟ از راه دور تشخیص بدید و درمان کنید

توی پست قبل هم نظرتون بدون اسم بود!
به نظر من هردوانه :دی

[ بدون نام ] جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:26 ب.ظ

7 حقش بوده بهیار فضول چقدر خندیدم
8 یه لیوان آبلیمو رو چجوری خورده؟!!!!!

شانس آوردم زودتر از من رفت بالای سرش!
به سختی! اما خارج از شوخی معمولا با آب مخلوط می کنن

مرضی جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 07:47 ق.ظ http://yasinak.blogfa.com

تک تک اش جالب بود.عالی

ممنون

هشت الهفت جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:55 ق.ظ http://hashtalhaft.persianblog.ir/

من چند نفر دیگری رو توی همین فضاهای مجازی سراغ دارم که مثل شما این همه خاطره از کار روزانه خود دارند. واقعا باید به شما هم غبطه خورد برای دقت و تیزبینی و نکته سنجی و ......... هم باید تبریک گفت برای این همه متن جالب و قشنگ. همیشه این مطالب لذت بخش و زیبا هستند.

از لطفتون ممنون
خدا خاطرات شما رو هم زیاد کنه :دی
کاش آدرس اون دوستانو هم مینوشتین

نگین پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:54 ب.ظ http://khateratebimarestan.blogfa.com

۴و۵و۶و۸و۹و۱۰و۱۱و۱۲!!!بسیار بسیار باحال بودن.(کدوم موند؟!)
شماره ی ۹ منو یاد مریضایی انداخت که میگن دردم داره منو میکشه.بعد وقتی میپرسی چند روزه این دردو داری؟میگه:بگو چند ساله!!میگیم چند ساله به همین شدته؟میگه آره!!!>>>یکی به من بگه پس چرا الان میای دکتر؟؟

ممنون (1 و 2 و3 و7 موندن)
واقعا

پزشک تازه کار پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:59 ب.ظ

سلام، ممنون.
دوز قطره متوکلوپرامید را بر اساس وزن بچه، چطور می دهید؟

سلام، خواهش.
دوز کتابیش دو قطره به ازای هر کیلو وزن در 24 ساعته
البته برای تاخیر تخلیه معده توی بچه های بالای پنج سال دو و نیم تا پنج میلی گرم هر هشت ساعت نوشته

مهدی پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:19 ب.ظ http://manabash.blogfa.com/

همه جالب بود.... تازگی ها موارد بالای 18 خاطراتتون خیلی کم شده. دقت کنید لطفا و دوزشو ببرین بالا!!
8- حالا بالا رفته بود یا پایین؟
12- اینجا یکی رفته بود دکتر و گفته بود جاتون خالی آقای دکتر ظهر نشستم یه دیس پر برنج خوردم و رفتم تو اتاق خواب و جاتون خالی خوابیدم روش!! - با غلظت - هی دکتره می گفته خب حاج اقا دیگه بسه تاکید نکنید روی این مساله اینا خصوصیه.... هی حاج اقا داشته تاکید می کرده. بعدا معلوم میشه که غذا زیاد خورده بوده و رفته بوده خوابیده بوده رو شکمش..... نفخ کرده بوده.....

ممنون
شرمنده اینو باید از مردم اونجا بخواین!
پائین
خاطرات شما که مثبت هجده تر از منه که :دی

خانم گل پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 06:31 ب.ظ

۱۰-من هم تو دبیرستان یه همکلاسی داشتم سال اول یه اورکت خریده بود تا پیش دانشگاهی هم مارکش رو نکند هر چی هم بهش میگفتیم مارکش رو نکند شاید همون بوده؟

yasaman پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 06:28 ب.ظ

مورد 11 مثل من بود. گواهی دادید؟ من هم یه بار دبیرستانی بودم سرما خورده بودم حوصله مدرسه رفتن نداشتم به دکتر گفتم لطفا گواهی هم بنویسید آقای دکتر هم بعد از کلی تعریف از دوران دانش آموزی گوهر بارشون و اینکه اصلا غیبت نداشتن/یه گواهی دادن که توی کلی پرانتز و گیومه و . و ... نوشته بودن به عدد و به حروف که یک روز استراحت نیاز دارم. من رو می گین تازه جوان هم بودن ایشون انقدر خست داشتن

ای بابا
بذار یه کم دل این بچه ها خوش باشه
چرا گواهی ندم؟!

هافز پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 05:55 ب.ظ

من حالا متوجه شدم هر ۷۵ میلیون نفرمون دکتریم !!!
این بود آرمانهای ما<؟
نه واقعا این بود؟

هیییییی

روانپزشک نیمه دیوانه پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 05:52 ب.ظ http://www.midmaddr.blogfa.com

اون پیرزنه خیلی جالب بوده ها!!

واقعا

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 05:06 ب.ظ

همه خوب بودند ولی ابتکار پیرزن شماره 8 عالی بود.

ممنون دوست ناشناس من!

A-R-I-Y-A پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 04:16 ب.ظ http://yad-e-ayyam.mihanblog.com/

سلام دکتر
۱-اینجاس که باید عمه ی نوستراداموس را ندا داد آنهم از نوع مثبت هیجده
۳- این مورد که خیلی مشکل ساز میشه حق داشته بنده خدا بعضی همکاراتون رعایت نمیکنن اونوخ تا صفحه ی آخر مزین میشه
۸- چه ابتکاری ی ی ی
۹- اینقد دقیق بوده واسه چی حالا یه سال صب کرده
خسته نباشید دکتر

سلام
واقعا
خدائیش اینو قبول دارم بعضی از داروخونه ها هم موقع قیمت زدن همین طورن
چه جورررر!
لابد ترسیده اگه زودتر بیاد نتونه بگه یک ساله که ...!
سلامت باشید

یک ماما با چکمه های سفید پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 03:12 ب.ظ http://newmidwife.blogsky.com/

کاش به مورد 6 می گفتین بله اگه می تونی طبیعی زایمان کنی اشکال داره سزارین کنی!!!

یعنی دروغ می گفتم آیا؟

آنا پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:15 ب.ظ http://www.anna1980.persianblog.ir

ایندفعه خاطراتتون ازهمه دفعه ها خنده دار تر بود...مخصوصا اون مارک لباسه..

ممنون

زری* پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:40 ب.ظ

4.اون خانمه متوجه نشده چی گفتین.بعضی وقتا دکترا یا تند میگن یا اروم یا اونقدر ذهن ادم درگیره که به همون چیزی پاسخ میده که توذهنش هست!
7.من بودم پرتش میکردئم از نخت پایین ادم عیوضی رو!
*
خداییش پزشکی جزء شغلای سخته.یعنی هر چی پولام در بیارن پزشکا حقشونه..

احتمالا
جراتشو نداشتیم!
حالا یکی ندونه فکر میکنه چقدر به ما حقوق میدن؟!

فاطمه پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:01 ق.ظ

دکترزیبا بود

ممنون

پزشک تازه کار چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:43 ب.ظ

سلام، آزیترومایسین 1- آیا فقط شکل دارویی کپسول و دوز 250 میلی گرم را دارد؟
2- شربت آن برای بچه ها برحسب کیلو چگونه تجویز می شود؟
3- در معاینه به چه چیزی بر بخورید آن را تجویز می کنید؟
4- چند روز و روزانه با چه دوزی تجویز می کنید؟

سلام
من شربت 100 میلی شو هم دیدم به جز اینها دیگه نمی دونم
راستشو بخواین دقیقشو نمی دونم شرمنده
نمیدونم کار من علمی هست یا نه اما من هروقت به عفونت ریوی شک کنم و احساس کنم میکروبش قلچماق تر از اونه که به پنی سیلین و امثالهم جواب بده می نویسم
کپسولو روز اول دوتا و بعد روزی یکی
شربتو هم معمولا سه روزه می دن که روز اول دوزش دوبرابره

s.r چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:21 ب.ظ http://taravatetakderakhteman.persianblog.ir

سلام.ممنون آقای دکتر...اینبار عسل و عماد نکته نداشتند؟...
الهی بگردم بچه شماره 11 رو!!!!
و واقعا متاثر شدم برای جوونی که اقدام به خودکشی کرده بود...چقدر جوون نا امیدو غمگین زیاد شده...خدا کمک کنه...

سلام
اتفاقا عماد دیشب یه جمله جالب گفت میگذارمش برای پست بعد!
واقعا
باز هم واقعا

ف چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:13 ب.ظ

من و بابام به این شماره چهار اینقدر خندیدیم
جانت سلامت
قلمت پربار

خنده تون مستدام
ممنون از لطف شما و پدر گرامی تون

پونی چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:37 ب.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com

چسسسسسسسسسسسسسسسسسبید

لابد مثل چسب رازی!

ریحان چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:26 ب.ظ http://itwasntme.persianblog.ir

اون خودکشی...شبیه دیالوگ فیلمای طنز بود به خدا!

masi چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:09 ب.ظ http://www.yasyas-66.blogfa.com

آخى دکتر شما خیلى مهربونید و با اعصاب ،خدا قوت
همش قشنگ بود مخصوصا 8

وا
مهربونی من هم توش پیدا بود آیا؟!
ممنون

امی چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:16 ب.ظ http://weineurope.blogsky.com

اون پسره که خودکشی کرده بود و به بهیارتون سیلی زد خیلی بامزه بود طفلک بهیار قیافه اش اون موقع باید خیلی دیدنی بوده باشه خاطره مربوط به اون پیرزنه که آب قند و آبلیمو رو با هم برای فشار خونش خورده بود خنده دار بود لابد فکر کرده بود چقدر زرنگه .
وای دکتر شما چقدر خاطره خنده دار دارین توی جمع های دوستانه برای دوستاتون تعریف کنین و بخندین
.

ممنون از لطفتون
توی ایام طرح توی مینی بوس سرویس وقتی داشتیم با بقیه همکاران برمی گشتیم ولایت کل راهو مشغول تعریف کردن این خاطرات برای همدیگه بودیم!

لژیونلا چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 07:42 ب.ظ

سلام دکتر. مدتهاست کهنمیتونم براتون کامنت بذارم. الان هم با لب تاب همسرم مینویسم
این پستتون نکات آموزشی بسیاری برای همکاران داشت. به این صورت که به دفترچه بیمار انند ناموس بیمار نگاه کنند و برگه ای را بیجهت حیف و میل نکنند. و حداقل!! یک آزمایش بنویستد.

سلام خانم دکتر
آفرین بر شما که به این نکات ظریف هم توجه می کنید
راستی چرا نمی تونین کامنت بگذارین؟
من برای هرکس که نمی تونم کامنت بگذارم آدرسشو توی یه مرورگر دیگه می نویسم

مهاجر زمان چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 06:28 ب.ظ http://mohajerezaman.persianblog.ir

آخی حالا گواهی به اون بچه هه دادید؟؟؟



مثل همیشه همشو خوندم فوق العاده بود

بنده خدا برای همین ویزیت گرفته بود خو
ممنون

C.N.A چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 05:37 ب.ظ http://captain-medic.blogfa.com

منم هر وقتـــــــــــ امتحان داشتم باید مریض میشدم ،اضا خودمم ب بیماری ب نام ریاضی بدنم زود آسیب می دید!
نمی دونم چرا؟؟؟؟

دخترمهربون سرزمین احساس چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1391 ساعت 04:51 ب.ظ http://kindgirl510.blogfa.com

1.چقدرآینده نگربودن این مادر
2.
3.دکتر نکنه جدی جدی تو برگه های زیری نوشته بودین
4.اسم کوتریموکسازول رو بلدن سن بچشونو نه به به به به
5.
6.عجب سوال سختی پرسیده اینترنت دم دستتون بود بتونید جواب بدید
7.پسره کلا مشکل داشت
8.خوب خنثی کرده بیچاره
9.حدود یکسال و الانآوردن
10....
11.پس گواهی می خواستن
12.

ممنون از نظرتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد