جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۷۶)

سلام:

۱. (۱۲+) پیرزنه گفت: کمرم اون قدر درد میکنه که انگار خودت پریدی روی کمرم!

۲. (۱۶+) مرده اومد توی مطب و گفت: میتونم راحت حرف بزنم؟ گفتم: بفرمائین. گفت: امشب جشن نامزدی پسرمه. اما شلواری که قراره بپوشه خیلی تنگه. اگه میشه یه دارو براش بنویسین که امشب وقتی چشمش به دخترهای توی مجلس می افته آبرومون نره (توی دلم گفتم: خدا به داد اون دختر بدبخت برسه)

۳. به پیرزنه گفتم: فشارتون بالاست. از خونه تا اینجارو پیاده اومدین؟ گفت: آره ولی مال اون نیست. وقتی میخواستم راه بیفتم یه قرص فشار گذاشتم زیر زبونم تا اثرشو خنثی کنه!

۴. پسره گفت: هروقت چشمهام اینطوری میشن میرم دکتر دوتا قطره برام مینویسه خوب میشم حالا شما هم همون قطره هارو بنویسین. گفتم: چه قطره هائی بودن؟ گفت: روشون نوشته بود قطره استریل چشمی!

۵. بچه وقتی وارد مطب شد به مادرش گفت: اینجا آمپول هم میزنن؟ گفتم: نه اصلا نترس ما اینجا آمپول نداریم. مادرش گفت: برعکس این به شدت به آمپول علاقه داره دکتر!

۶. مرده پسر دوساله شو آورده بود و گفت: این چند روز که مریضه خیلی از بین رفته دکتر. و وقتی دید دارم به صورت کاملا تپلش نگاه میکنم گفت: این طوری نگاهش نکن دکتر! این قبلا هر «لپ»ش اندازه کله من بود!

۷. خانمه بچه شو با درد چشم آورده بود. درحال نوشتن نسخه گفت: آمپول نمینویسین؟ بچه گفت: آمپول بزنن به چشمم؟!

۸. یه قوطی حاوی سه بسته قرص برای مریض نوشتم. از داروخونه مرکز گرفت و رفت. چند دقیقه بعد برگشت و گفت: قرصی که بهم دادن ببینین. نگاه کردم و دیدم یه بسته قرص سالم و پلمپ شده است اما کاملا خالی از قرص!

۹. پیرمرده گفت: سرفه هام خلط داره میخوای ببینین؟ گفتم: آره پیرمرده گفت: میخواستم بیارمش ترسیدم ناراحت بشی. موبایلشو درآورد و زنگ زد به خونه و به پسرش گفت: زیر تختم یه پلاستیک خلط هست که درشو گره زدم برش دار و بیار درمونگاه!

۱۰. خانمه گفت: از چند روز پیش داره از یکی از چشمهای بچه ام آب میاد. گفتم: کدوم چشمش؟ یه فکری کرد و به بچه اش گفت: از کدوم چشمت آب میاد؟!

۱۱. به خانمه گفتم: بچه تون آمپول می زنه براش بنویسم؟ گفت: این چون تیروئید داره مرتب ازش خون میگیرن دیگه نمیتونه پنی سیلین بزنه!

۱۲. به دختره گفتم: کجای شکمتون سفت میشه؟ گفت: دلم سفت میشه نه شکمم!

پ.ن۱: چند شب پیش مهمون داشتیم. عماد رفت دستشوئی و بعد نمیدونم چرا قفل در دستشوئی هرز شد و دیگه باز نشد. اول من، بعد مهمونهامون، و بعد یکی از همسایه ها سعی کردیم و نتونستیم بازش کنیم و بالاخره مجبور شدیم زنگ بزنیم آتش نشانی. چند دقیقه بعد از آتش نشانی با خونه تماس گرفتند تا مطمئن بشن مزاحمتی درکار نیست و بعد با یکی از اون ماشینهای بزرگ نردبون دار اومدند، قفل در دستشوئیو شکستند و رفتند!

پ.ن۲: کسی خبر داره عاقبت طرح مرخصی زایمان آقایون چی شد؟ اگه آشنا دارین بگین تا عسل به دنیا نیومده تصویبش کنن!

پ.ن۳: کسی میدونه حکمت این که بعضی از دوستان برام کامنت خصوصی میگذارن که این پست خیلی قشنگ بود چیه؟ 

پ.ن۴: خوشبختانه دوست خوبمون دیادیا پستهاشونو برگردوندند. خوشحال شدم.


نظرات 90 + ارسال نظر
memol شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:54 ب.ظ http://www.dejapense.blogfa.com

سلام.واااای اون مریض باکیسه خلطش خیلی وحشتناک بود.همش حالت nausa vomiting! به آدم دست میده!
راستی من طرحم چهارپنجمه والآن دارم ماه ششمه طرحمومیگذرونم

سلام
وحشتناک که نه اما ....
آخه من یه جای سه پنجم بودم و طرحم همون اندازه ای که شما گفتین طول کشید

sh شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:39 ب.ظ

سلام خیلی وقته به وبلاگتون سر نزدم.مثل همیشه عالیه! حالا فهمیدم منم نباشم بود ونبود با این همه طرفدار براتون فرقی نداره

سلام
شما لطف دارین
اختیار دارین اگه شما نباشین که دیگه هیچچچچی!

صدرا شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:33 ب.ظ http://WWW.AMMA.LOXBLOG.COM

2. چه سابقه خرابی داره طرف که باباش وارد عمل شده

6.
9. . با اجازتون اوووووق
پ.ن 1. بهشون میگفتید خودمون هم یادداشتیم درو بشکنیم
پ.ن 3. حکمتش اینه که نمی خواهند پیامشون پخش بشه
بابا همین مطالب جالب شما هم نباشه که خنده از یادم میره با این اتفاقات نا مطلوب اخیر برام

2.اون هم سابقه پیش از ازدواج!
پ.ن1: دفعه بعد بهشون میگم!
پ.ن3: آخه چیز خاصی نمینویسن که

مستانه شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:12 ب.ظ

سلام
به تازگی وبلاگتونو میخونم خیلی جالبه
شما چه دکتر مهربونی هستین که از مریضاتون میپرسین امپول میخوان یا نه !!!!

سلام
شما لطف دارین
بهتر از اینه که اول بنویسیم و بعد مجبور بشیم عوضش کنیم
راستی با اون دوتا خواهر دوست مجازی من که با شما هم فامیلند نسبتی ندارین؟

مانا شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:45 ب.ظ http://www.manaasemani.blogsky.com

جالب بودن ولی شماره 9

ممنون

Hast شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:58 ب.ظ

سلام همونطوری که قبلا گفتم شیرازی هستم ولی ببینید مطالبتون چقدر قشنگ بود که حیفم اومد نظر نگذارم.
1.
2.متاسفم برای دختره و این ادمها. من اگر بودم پرتش میکردم بیرون یا براش مرگ موش مینوشتم
6.عزیزم
پ.ن.1: یعنی واقعا شما بلد نیستید قفل در را بشکونید؟؟؟؟
مگر شما توی خونه هم کاری میکنید که باید مرخصی نبهتون بدند؟؟؟

سلام میدونم چقدررررر لطف کردین :دی
پ.ن1: اگه میدونستیم قراره این کارو بکنن بهشون زحمت نمیدادیم!
پ نه پ

زهره وبلاگ خون خاموش گذشته شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:27 ق.ظ

خیلی این دفعه جالب بودن به فکر میافتیم از این گافا ندیم ولی قبول کنین بعضی سوالا و حساسیت های اطرافیان بخاطر نگرانیه مخصوصا برا بچه هاشون...
منم هم ولایتیتونم وباردار کدوم دکتر میرن خانمتون و سزارین یا طبیعی؟

ممنون موافقم
اول میرفتن پیش دکتر خ.ا (!) که رفت تهران
الان میریم اصفهان

من و هسملی شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:21 ق.ظ http://manohasmali.blogfa.com

مبارکه، تبریک میگم
میخونم منتها خاطرات جالبو!

ممنون
باز هم تشریف بیارین

الناز شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:32 ق.ظ http://life-code.blogfa.com

چرا اینقد مریضای شما عادت دارن خلط نشون بدن؟
نه والا....


بیچاره عماد گریه هم کرد؟

فکر کنم خلطوفیلیا دارن (فیلیا توی پزشکی به معنی علاقه به یه چیزه)
گریه که نه ولی ترسیده بود

نگار شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:51 ق.ظ http://drnegar.lxb.ir

وای مبارکه....به سلامتی...
بچه هه خیلی باحال بود گفت آمپول تو چشمم میزنی

وای ممنون ....سلامت باشین ....
ممنون

خاله آذر جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:34 ب.ظ http://www.khaleazar.blogfa.com

این ۲.خیلی داغون بوده هااااااا
فک کن!با ماشین آتش نشانی،بیان قفل بشکونن!!

خیییییلی
واقعا

miss lemon جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:34 ب.ظ http://joza-v.blogfa.com/

2: فکر کنم نهایت جنبه و ظرفیت و اینا بوده

چه جورررررررررر

پگاه جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:41 ب.ظ http://pegah.blogfa.com

مثل همیشه فقط خندیدم، خدا شادیتونو زیاد کنه دکتر جان
قدم عسل خانوم مبارک، انشااله سالم بیاد مرخصی باباشو یه کاری میکنیم
میدونین چرا خصوصی میذارن؟ چون شما نتونین زیرش بنویسین ممنون و مجبور بشین برین وبلاگشون.

ممنون
باز هم ممنون
من که همیشه میرم توی وبلاگهاشون که!

سمان جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:25 ب.ظ http://www.milapila.blogfa.com

2-
5-

ممنون که نظر گذاشتین

یک ماما با چکمه های سفید جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:54 ب.ظ http://newmidwife.blogsky.com/

زنگ زده خلط رو واسش بیارن!!!!!!!!!!!!
واقعاً آتشنشانی دوباره زنگ زد که از صحت ماجرا اطمینان کسب کنه بعد بیاد؟؟؟

بله
بله!

آنا جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:48 ب.ظ http://www.anna1980.persianblog.ir

۱)
۲) وا خاک بر سرم...چه بی حیا
۵) چه بچه شجاعی
۹)
پ.ن ۱
مرخصی زایمان برا آقایون..واه واه واه...
لکامنت خصوصی میذارن برای اینکه چش نخورید

ممنون از نظرتون

زهرا جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:38 ب.ظ http://doctore-javan.mihanblog.com

سلام
۱-حالا یعنی کس دیگه ایی نبود؟!
۵-جل الخالق!!دیگه اینجوریشو ندیده بودم!
۸-واقعا؟؟؟خالی بود؟؟
۹-
۱۲
پ.ن۱)طفلکی بچه.لابد خیلی ترسیده.با توجه به سرعت عمل آتش نشانی ها در ایران اگر میرفتین قفل ساز میآوردید بهتر نبود؟؟
پ.ن۲)مرخصی زایمان؟برای آقایون؟؟؟
پ.ن۳)می خوان ریا نشه

سلام
1.لابد نبوده دیگه!
8.واقعا
پ.ن1: توی ولایت شما قفل ساز ها نصف شب هم بازند؟
پ.ن2: آره
پ.ن3: لابد!

لالیکو جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:27 ب.ظ http://www.lalikue.blogfa.com

خیلی جالب بودن مخصوصا اون بچه که مامانش رو روشن می کرد واسه آمپول چشم. اون حرکت آتشنشانی هم که دیگه آخرش بود. می خواستین بگین خودمون هم بلد بودیم جفت پا بریم تو در نیاز به قلم پای شما نبود

ممنون
خوب شاید فکر کردن ما دلمون نمیاد!

یک داروساز جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:02 ب.ظ

2.سقوط به ته دره توصیه میشه.دریاچه نمک هم بد نیست.جای شما بودم شاید از اتاق بیرونش کرده بودم.
5.منم بار اول در همین حد نادان بودم
6.
8.تک و توک خالی توی یه بلیستر دیده بودم اما یه جعبه خالی دیگه شاهکاره. جالبه که توی وارداتی ها هم اتفاق میفته.
9.بسیار روح افزا بود.گرچه فکر کنم توصیفش از خودش بدتر باشه.

2.ای وای من چقدر خشانت آخه
8.عرض شد یه بسته خالی نه یه جعبه
9.واقعا

nova جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:40 ب.ظ

۹۰میگم شما بعدش راحت میتونی غذا بخوریییییییییییی

دیگه عادت کردم

yasna جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:10 ب.ظ http://delkok.blogfa.com

2-یعنی اینقد سنسوراش حساس بود؟
6- دکتر خدایی چه مدلی نگاش کردی یارو ترسید؟
دکتر اومدن عماد آزاد کردن؟ شما رو دستگیر نکردن که چرا بچه رو زندانی کردین؟

لابد!
آخه همون وقت لپ داشت اندازه همه هیکل عماد!

افسون جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:11 ق.ظ

4_6_9_12

ممنون

مهشید جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:20 ق.ظ http://www.afkare-parishan.blogfa.com

سلام.دکتر.خوبی عزیزم؟
‏1-طفلی دلش میخواسته. . .پیرزانا هم . . . لا اله الا الله
‏2-بی جنبه!بهش میگفتی ما الان تو سال2012هستیم.
‏4-ای ول مغزوتفکر!
بعد آقایون به چه علت باید برن مرخصی؟که احیانا بخیه هاشون بازنشه؟ بیخیال دکتر کوتاه بیا
راستی مورد 2 +18 بود.
دکتر من این آیکنو خیلی دوس دارم.

سلام ممنون
گفت روی کمرم بابا!
واقعا
دقیقا
اتفاقا چون کارهای خانمهارو انجام میدن بخیه های اونها باز نمیشه
چشم کوتاه میام
نه فقط دیدنی بود همون ۱۶ بسشه!
من هم همه دوستانو خیلی دوست دارم

من و هسملی جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:07 ق.ظ http://manohasmali.blogfa.com

سر شماره دو من که تو مهمونی نبودم هم ترسیدم! بیچاره دختره!
هی داره عسل دار هم میشی علاوه بر عماد؟؟ مبارکه، به سلامتی
من اگه آشنا داشتم صحبت میکردم اصلا تصویب نشه خیلی زور داره به خدا! شکر خدا کاری هم نمی کنید خو!

واقعا
خیلی وقته شما به ما سرنمیزنین
واقعا؟

آلا جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:20 ق.ظ

سلام .شاهکار بودند :)) ولی هنوزم اون خاطرتون توی چند تا پست قبل که درباره پسری بود که روانگردان مصرف کرده بود از همه بهتر تر بود :) در هرصورت واقعا ممنون

سلام ممنون
منظورتون همونه که با صندلی صحبت میکرد؟
خواهش

پزشک جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:14 ق.ظ http://eltiam.persianblog.ir

۵-
به یه بچه اینو گفتم ! گفت این که به درد نمی خوره !! وقتی آمپول نداره اصلا دکتر نیست ! بریم یه جا دیگه !!



به به
مبارکههههههه

واقعا؟
ممنون سلامت باشید

مهاجر زمان پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:58 ب.ظ http://mohajerezaman.persianblog.ir

اوا پس واسه شمام پیام خصوصی میذارن دیدین فقط مشکل مال من نیس؟؟!!!!

مگه من گفتم فقط مشکل شماست؟

نگران آینده پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:51 ب.ظ

دوباره سلام!
1-!!!!!!!!!!!
5-آرزو داشته آمپول بزنین بهش!
6-حیف که شکلک کندن لپ موجود نیست!!!!!!!!!
7-بعضی وقتا مامانای محترم بدجور استرس وارد میکنن.طفلک بچه چقدر ترسیده.
8-چرا بسته قرص خالی براش تجویز کردین آخه؟!!!!!!
9-میخواستین ببینین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
12-

پ ن 1-خوب بود اول زنگ میزدین بعد تا اونا خودشونو برسونن سعی میکردین درو باز کنین.اینطوری عماد کمتر میموند اون تو.
پ ن 2-به سلامتی عسل خانم کی به دنیا میان؟
موفق باشین.

سلام
ممنون از نظرتون
۹.من فکر کردم میخواد برام سرفه کنه!
پ.ن۱: واقعا فکر نمیکردیم خودمون نتونیم!
پ.ن۲: سلامت باشین احتمالا اواخر تیرماه
ممنون

مهنوش پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:04 ب.ظ

سلام آقای دکتر. واقعا باذوق هستید و قلم جذابی دارید. خداوند عماد شیرینتان را برای شما و خانم حفظ کند.

سلام
از لطفتون ممنون

غوغا در جزیره متروک پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:36 ب.ظ

این آمپول ماجراها دارد
9- حالم بهم خورد
پ.ن:اوه مای گاد
دکتر این دستگیره ها رو چک کنید هر چند وقت
پ ن2: نازی عسلی ایشالا که با اومدنش روزاتون به شیرینی عسل بشه

واقعا
من هم همینطور
واقعا
چشم
ممنون

ماما ی مهربون پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:26 ب.ظ http://midwife40.blogfa.com

سلام دکتر
۱.چه تشبیه جالبی
۲.
۴.راس گفته خب
۵.مثه من بوده پس
۶.الهی بگردمممممممممممممم تپلی
۸.چه جالببببببببببببب
۹.ای واااااااییییییییی
۱۲.
پ.ن۱:اونوقت عماد نترسید؟
پ.ن۲.اشنا داریم

سلام
ممنون که وقت گذاشتین و نظر دادین
عماد که چرا حسابی هم ترسیده بود

دلژین پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:21 ب.ظ http://drdeljeen.com

گفتن که آقایون بعد از بدنیا اومدن بچه دومشون برن مرخصی دائم!!!

اون وقت خانمها از کجا ....
لا اله الا الله

ترنم پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:29 ب.ظ

سلام
آقای دکتر خودتون یه بار پ.ن 2 رو بخونین . چرا اینجوری نوشتین ؟؟؟؟؟؟
پ.ن 3 : وا ! از این خصوصیتر آقای دکتر

2- واقعا هستن همچین آدمایی ؟
6-
راستی آقای دکتر میخوام ازتون تشکر کنم بابت اینکه از فراموش شدن یکی از اصطلاحات قدیمی ( ربولی حسن کور ) جلوگیری کردین . به نظر من اینجور اصطلاحاتی که اجداد و نیاکان ما به کار می بردن قشنگن و نباید بذاریم به فراموشی سپرده بشن

سلام
چطوری نوشتم آیا؟

آره متاسفانه

اگه فراموش میشد که دیگه هیچی

چام‌چام پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:02 ب.ظ http://www.marina60.persianblog.ir

۱)
۲)
۴)
۵)
۶)
۷)نازی آخی. منم بچه بودم گوشم درد می‌کرد بعد هی می‌گفتم بابا شما قرص میدید میره تو شکمم، یک چی بدید بره تو گوشم.
۸)احتمالا باید کارخونه‌اش از تکنیک پنکه استفاده کنه تا دیگه بسته خالی نده بیرون!
۹)اییی! واسه چی نگه می‌دارند؟ ولی چه مهربون!
۱۰) ای آینده منه! چیز خاصی نیست.
۱۱) شاید منظورش این بوده که تحمل درد نداره دیگه!
۱۲)
پ.ن۱: وا! من بودم خودم باز می‌کردم! البته اگه جای عماد بودم و میتونستم لولا رو در بیارم. آخی چقدر عماد احساس مهم بودن کرده اون لحظه!
پ.ن۲: وا؟! البته خوبه ها! خدا رو شکر کم کم داریم میشیم عین سوئد. چند وقت دیگه پرستار بچه هم می‌فرستند برامون. خدایا شکرت که مشکلهامون داره یکی یکی حل میشه.

ممنون از وقتی که گذاشتین

زری* پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:57 ب.ظ http://http://mydaysofveto.persianblog.ir/

وای من همه پستارو یادم رفت!!!!!!!!اخه چند روزه زده به کله ام اگه یهو منم مثل عماد بشم چی به سر بچه بیچارم میاد ما تقریبا 13-14 ساعت تنهاییم هرچیم جیغ بزنیم فایده نداره فک کنم قبلش باید جیغو داد راه بندازم نیاد سراغ در!!!ببخشید واسه منم +8 شد اخه بدجوری هول افتاد تو جونم..تازه فکر نمیکردم اونقد وحشتناک باشه همه محل بفهمند..هرچند بابای ما استاده!
اون پ ن 2..یعنی اگه من بفهمم کسی این قانونو تصویب کرده خودم با چنگال چشاشو در میارم..نیس خیلی اقایون بابا خدمت رسانی میکنن..
خیلی ها دوست ندارن کامنتشون رو کسی ببینه البته کسایی که دیگران میشناسنشون ولی خیلیها رو هم دیدم که اعتراض میکنن چرا تاییدمون نکردی بعد جواب میدن که کامنتت خصوصی بوده خب!!!!
دستم شکست میگم پستارو کم کم بذارینا!!!تازه بقیه رو بیخیال فقط...
واسه مورد 2 مرگ موش تجویز میکردین!

واقعا؟
شرمنده که ترسوندمتون
نه بابا توی خیلی از کشورها که رسما وجود داره
چشم!!

دکتر نفیس پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:52 ب.ظ http://drnafis.blogfa.com

2. چی گذاشتین براش ؟
11. هان؟
پ. ن 1 الان مهمه که بدونیم چند شب پیش!

اول خواستم سیپروترون کامپاند بهش بدم که پیدا نکرد
بالاخره تری فلوپرازین براش نوشتم به این امید که جواب بده
من هم همینطور!
چرا آیا؟

چام‌چام پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:50 ب.ظ http://www.marina60.persianblog.ir

سلام آقای دکتر... اول

سلام شرمنده

دلارام پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:49 ب.ظ http://delaaram.persianblog.ir

مرخصی زلیمان برای آقایون؟؟؟؟؟؟؟!!!!این دیگه چیه دکتر!!!
اگه ول بدین عسل و تر و خشک کنین خودم میام براتون مرخصی مینویسم
مبارکه انشالله.
حقیقته که میکن مردایی که درس میخونن تو کار فنی اصلا مهارت ندارن
پزشکی جزء مشاغل سخت و چندس آور باید تقسیم بندی شه از خلط و ....... همه چی و میارن آدم نگاه کنه اینم شد کار آخه؟!

آره پارسال بحثش بود که تصویب بشه اما دیگه خبری نشد
ممنون
کاملا درسته :دی
موافقم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:24 ب.ظ

الان دکتر پیش خودشون میگن توهم یکی از همونایی که کامنت خصوصی میذارن میگن این پست قشنگ بود؟؟

از کجا فهمیدین؟!!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:18 ب.ظ

سلام

اولللللللل

نمیگم کیم حدس بزنید؟؟

سلام
تبریک
از کجا باید حدس بزنم آیا؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد