جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۶۶)

سلام:

1. برای پیرزنه نسخه نوشتم. چند دقیقه بعد برگشت توی مطب و گفت: داروخونه بهم گفت این داروهارو اینجا نداریم از داروخونه های بیرون بگیر، اشکالی نداره؟!

2. به خانمه گفتم: درد شکمتون با خوردن غذا کمتر میشه یا بیشتر؟ گفت: یه غذا که میخورم زیاد میشه با غذای بعدی کم میشه باز با غذای بعدی ....!

3. مریض نداشتم، از مطب اومدم بیرون که دیدم یه پیرزن ایستاده دم در اتاق دندون پزشکی و داره مرتب میگه: آفرین پسرم نترسی ها الان تموم میشه یه کم تحمل کن ..... با خودم گفتم آفرین به این زن که میخواد بچه اش نترس بار بیاد. چند دقیقه بعد در دندونپزشکی باز شد و یه جوون با قد و سبیل های شبیه «حمزه زرینی» (بازیکن تیم ملی والیبال) اومد بیرون!

4. یه پیرزن اومد و گفت: من کویت زندگی می کنم، اومدم به دخترم سر بزنم داروهام تموم شده، چند روز دیگه هم میرم لطفا برای این چند روزم دارو بنویسین و جالب اینجا بود که من تا حالا هیچکدوم از اون داروهارو ندیده بودم! داروهایی مثل قرصهای وارفارین 1 و 2 میلی گرمی، آسپیرین 81 میلی گرمی، و یه کپسول به نام FUSIX که اصلا نمیدونم چی هست؟! (خودم هم توی ترکیه کپسول ناپروکسن از داروخونه گرفتم)

5. پسره با یه پیرزن اومده بود و میگفت: مادرم سرگیجه داره. فشارشو گرفتم و گفتم: فشارشون خیلی پائینه میتونین بمونین یه سرم براشون بنویسم؟ پیرزنه گفت: یه قرص تنظیم فشار بهم بده. گفتم: چی؟ گفت: چند شب پیش با یکی از اقواممون اومدیم که فشارش بالا بود، یه قرص زیر زبونش گذاشتن خوب شد. گفتم: اون قرصها فشارو پائین میارن شما الان فشارتون پائین هست اگه از اونها بگذارین بدتر میشین. گفت: یعنی قرصی که بگذارین زیر زبون من ندارین؟ گفتم: نه.

بلافاصله از جاشون بلند شدند و با فریادهای: درمونگاه که یه قرص توش نباشه برای .... خوبه و انواع صحبتهای بالای 16 که با اونها من و همه پرسنل درمونگاهو مورد تفقد قرار میدادن رفتند بیرون!

6. نسخه پیرمرده رو نوشتم و گفتم: دیگه هیچ ناراحتی نداشتین؟ گفت: نه من فقط ناراحتم که اومدم پیش شما!

7. خانمه بچه هشت ماهه شو با سرماخوردگی آورده بود. معاینه رو که شروع کردم دیدم بچه فقط به سقف خیره شده. به مادرش گفتم: از کی بالا رو نگاه میکنه؟ گفت: انگار دیروز تازه سقفو کشف کرده هرجا میریم فقط به سقف نگاه میکنه. گفتم: اونوقت دیروز اتفاق خاصی براش نیفتاده؟ گفت: نه فقط از بغل خواهرش افتاد یه کم گریه کرد و آروم شد! (امیدوارم به حرفم گوش بده و بره پیش متخصص)

8. یه بچه شش ماهه رو با وزن خیلی بالا فرستادند پیشم. مادرش گفت: این همکارهاتون بیخود نگرانند من یادمه خودم هم که توی این سن بودم وزنم بالا بود!

9. دختره گفت: از دیروز گلودرد دارم هرچقدر هم با دیفن هیدرامین قورقور کردم خوب نشد!

10. دختره گفت: از دیروز گوشهام درد میکنن بخصوص گلوم!

11. مرده خانمشو آورد توی مطب و گفت: دو سه ساعته که معده اش درد میکنه. تازه معاینه رو شروع کرده بودم که خانمه گفت: آییییی گرفت و شروع کرد به ناله کردن. چند ثانیه بعد خانمی که پشت در ایستاده بود اومد تو و به شوهر زنه گفت: اینو چرا آوردی اینجا؟ دکترهای اینجا که چیزی حالیشون نیست ببرش بیمارستان. مرده هم زنشو بلند کرد و رفت بیرون که بلافاصله همون خانم نشست جاش روی صندلی!

12. یه خانم سرماخورده رو معاینه کردم و گفتم: براتون چندتا قرص آبریزش بینی مینویسم ... یکدفعه گفت: شربت نمینویسین؟ گفتم: چرا می نویسم. دو بسته تب بر هم براتون مینویسم ..... گفت: یعنی آمپول نمیخواد؟!

پ.ن1: توی این پست میخواستم از برادران پارازیت انداز تشکر کنم که مارو ناچار کرده اند ساعت شش صبح بیدار بشیم و تکرار سریال «عشق ممنوع» رو ببینیم. چون توی بقیه ساعتهای روز تقریبا همه شبکه های ماهواره قطع بودند اما از دیروز بیشتر شبکه ها وصل شدند به جز چند شبکه از جمله صدای آمریکا و بی بی سی فارسی.

این یه بهونه هم که برای سحرخیزی داشتیم ازمون گرفتند!

پ.ن2: دارم سفره شامو پهن می کنم و پشت سرم آنی غذا رو میاره سر سفره. عماد میگه: بابا .... میدونی من چقدر خوشبختم؟ میگم: چطور؟ میگه: آخه امروز ظهر توی مدرسه ناهارمون ماکارونی بود حالا شام هم ماکارونیه!

یه سوال فنی:

یه خانم باردار شش هفته ای با حاملگی monochorionic twin داشتم که یکیشون fetal death شده بود و بهش پیشنهاد D&C داده بودند.

واقعا هیچ راهی برای حفظ اون یکی وجود نداره؟

نظرات 56 + ارسال نظر
ماما مهربون جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:06 ب.ظ http://midwife40.blogfa.com

۲.منم مثه این خانومم
۳.چه بچه بزرگییییییی
۴.مگه داروهاشون با ما فرق میکنه؟
۶.
۸.راست میگه خب
۱۰.اینم مثه ساعد پای چپ بود که ما تو پرونده بیمار خوندیم
۱۱.شما چی گفتید؟

واقعا؟
چقدررر
بله هر کشوری یه سری دارو مخصوص به خودش داره

شاید
کجا هست اون وقت؟!
هیچی مثل بقیه مریضها معاینه اش کردم بعد هم نسخه شو نوشتم و رفت!

بلا جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:50 ب.ظ http://www.didanihabin.blogfa.com

۵ و ۶ و ۷ واقعا جالب بودن ولی من نگران اون بچه م که سقفو نگاه میکرد

ممنون
و همچنین

بهار مامان امیر جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:33 ب.ظ http://oribad.blogsky.com

سلام..
ای خدا از دست این پیر زنها
برای مورد 7 خیلی ناراحت شدم امیدوارم بچه بیچاره طوریش نشده باشه بعضیا چقدر بیخیالن..
عشق ممنوع که شروع میشه پارازیت هم شروع میشه اما ما که کوتاه نمیایم

سلام
ای خدا
و همچنین
پس شما هم پایه این
اگه نمیتونین ببینین تا هر روز بیام براتون تعریف کنم!

دلژین جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:28 ب.ظ http://drdeljeen.com

میگم مریضاتون رو اگه کیس ریپورت کنی احتمالا توی pubmed چاپ بشه از بس شاهکارن

من فقط شاهکارهاشونو مینویسم!

آب تنی جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:11 ب.ظ http://www.abtani.persianblog.ir

نوشته ی شماره ی 7 ات ذوق و خنده را ازم گفت ، این قدر که تلخی اش تا آخر متن همراهم بود...

و در مورد پی نوشت یعنی جدا ممکن است که آدم این قدر سریال برایش مهم شود ، من که کلا تلویزیون (هیچ جوره اش را) نگاه نمیکنم !!!

خودم هم نگرانشم
نه ولی وقتی آدم بیشتر از صد قسمت از یه سریالو دیده کنجکاو میشه که بالاخره آخرش چی میشه؟

راسکلنیکف جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 06:32 ب.ظ http://soir.blogfa.com

یعنی درمونگاه شما یه قرص زیر زبونی که فشارو بیاره بالا نداره... واقعاکه؟؟؟
پ ن2: عماد خیلی خیلی بانمکه. منم عاشق ماکارونی ام.
درمورد سوال تخصصیتون هم من رشته ام جراحی قلب وعروقه: متاسفانه نمیتونم کمکی بهتون بکنم. اعتماد به نفسو داشتین؟

نه شرمنده
ممنون
حیف شد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد