جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

روزی که اینترنی آمد

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:37 ب.ظ

خیلی ممنونم.

خواهش

[ بدون نام ] جمعه 21 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:15 ب.ظ

شرمندتون ادرس ایمیل رو که کسی نمی بینه دیگه!!!

نه!

[ بدون نام ] جمعه 21 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:57 ب.ظ

سلام خاطرات جالبی بود خوشحالم که این وبلاگو دیدم.من دانشجوی سال ششم پزشکیم و باید اسفند امسال امتحان پرانترنی بدم.راستش از اینترن شدن وحشت دارم!! اینکه اصلا اوردر گذاشتن برای بیمارای مختلفو بلد نیستم و اینکه زیادی خجالتیم . البته شاید به نظرتون خنده دار باشه ولی من لرزش سر دارم که حتی برای فشارخون گرفتن هم خیلی ازارم میده و جلوی مردم احساس شرمندگی میکنم .چندبارم بعد شروع استاجری خواستم انصراف بدم ولی خانواده مانع شدند.
خیلی دوست دارم بدونم یه ادمی که اصلا منو نمیشناسه بهم چی میگه پزشکی واسه من زیادیه ولش کنم یا نه!

سلام ممنون
خیلی خوشوقتم
بذارین رک و راست بهتون بگم
کسی به شما احترام نمیگذاره و شما رو قبول نداره تا وقتی خودتون خودتونو قبول ندارین چرا باید مشکلی که یه نفر از همکاران من داره به نظرم خنده دار بیاد؟ اصلا شما از کجا میدونین که من در کمال صحت عقل و سلامت جسم این پستهارو نوشتم؟
من شمارو نمیشناسم اما بهتون نصیحت میکنم اگه پزشکیو دوست دارین ادامه اش بدین و حرف و احساس هیچکس هم نباید براتون اهمیتی داشته باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد