جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۵) + پی نوشت

سلام

این بار بی مقدمه میرم سراغ خاطرات:

۱. میخواستم برای یه پسر ۱۲ ساله نسخه بنویسم که پدرش گفت: این نمیتونه کپسول بخوره آقای دکتر و بعد آهسته تر گفت: البته من موندم که چطور میتونه پاستیل و پفک و ... رو بخوره اما کپسولو نه؟ پسره برگشت طرف پدرش و گفت: آخه کپسولو میشه جوید؟!

۲. این بار وقتی بچه گفت: من آمپوووول نمیزنمممممم پدرش گفت: یعنی چه؟ مگه آمپول آدم خورکه؟!

وسط نوشت (!) : زیاد جالب نبود؟ شرمنده بقیه شون جالبترن ...

۳. خانمه میگفت: هروقت اینطور میشم یه «سوزن» میزدم خوب میشدم. گفتم: چه سوزنی؟ گفت: نمیدونم اما انگار اسمش «آمپول» بود!

۴.  به یه پیرزن که با گلودرد اومده بود گفتم: سرفه هم میکنین؟ گفت: مگه الان زمستونه که سرفه کنم؟!

۵. یه دختر ۱۶ ساله رو آوردند که روی هر دو بازوش کهیر زده بود. پدرش میگفت: این هر وقت استرس داره یا کتاب میخونه کهیر میزنه!

۶. برای یه بچه یک سال و نیمه که با اسهال اومده بود پودر «او آر اس» نوشتم. پدرش گفت: آقای دکتر هروقت روی اینها آب میریزیم نمیخوره اما خشکشو خیلی دوست داره با قاشق میخوره اشکالی نداره؟!

۷. چند ماه پیش بود که شیفت صبح بودم و مسئول امور درمان زنگ زد و گفت: یه پزشک تازه کار داره میاد گفتم زودتر بیاد یه کم راهنمائیش کنین ... کم کم دیدم ساعت از ۲ هم گذشت و نیومد. زنگ زدم شبکه که گفتند: چون این خانم دکتر تا حالا ولایت  نیومده توی اصفهان اشتباها سوار اتوبوس شهر ..... (در ۶۰ کیلومتری ولایت) شده و رفته اونجا حالا هم داره برمیگرده ولایت! خوب دیگه نمیخواد چیزی یادش بدین تا اومد برید خونه!

۸. به مَرده گفتم: چربیتون بالاست گفتم: باور کنین تقصیر من نیست! محل کارم مازندرانه اونجا هم حتی برای صبحونه بهمون برنج میدن (راست میگفت آیا؟)

۹. مَرده میگفت: مدتیه که ناراحتی گوارشی دارم و یه «آروغ» های خارج از منطقه میزنم!!

۱۰. به مَرده گفتم: آمپول میزنین یا براتون کپسول بنویسم؟ گفت: هرطور که صلاح میدونین برام کپسول بنویسین!

۱۱. یه دختر جوونو آوردند که عموش تازه فوت کرده بود و حالت حمله عصبی و تنگی نفس داشت. براش سرم و آرامبخش نوشتم و گفتم: دورشو خلوت کنین فقط یه نفر پیشش باشه.

یه ربع بعد یکی از همراهانش اومد و گفت: آقای دکتر! این که بدتر شده٬ الان لرزش هم پیدا کرده. رفتم دیدم اون یه نفر که ایستاده بالای سرش تقریبا هر ۱۰ ثانیه یه بار داره یه «پاف» از اسپری سالبوتامول که از خونه براش آورده بودند میزنه توی دهنش!!

۱۲. به خانمه گفتم: خانم ماما گفت سونوگرافی حاملگی براتون بنویسم؟ گفت: نه سونوگرافی از جنین!

۱۳. بچه هی به مادرش اشاره میکرد و میگفت: بگو برام شربت کاکائوئی بنویسه! گفتم: چی میخواد؟ مادرش گفت: دیفن هیدرامین کامپاند!!

و خاطرات این بار از دانش آموزان بدو ورود ...

۱۴. به مادره گفتم: بچه تون سابقه هیچ بیماری نداره؟ گفت: نه فقط انگار اینجا گفتن یه کم اضافه وزن داره. باور کنین وقتی میخواستم فشار خونشو بگیرم «کاف» فشارسنج همه دور بازوشو پر نمیکرد!!

۱۵. یکی از بچه ها تا اومد تو گفت: میخواد بهم آمپول بزنههههههههههههههه

مادرش گفت: نه آمپول نمیزنه. بچه یه نگاه کرد به تخت معاینه گوشه اتاق و گفت: ایناها برام رختخواب هم پهن کرده!

۱۶. به خانمه گفتم: وزن بچه تون زیاده گفت: بردمش پیش متخصص. گفت: چون قدش یه کم کوتاهه این طور به نظر میاد!

۱۷. به خانمه گفتم: توی خونواده تون سابقه هیچ بیماری ندارین؟ گفت: نه.

بچه آروم گفت: مامان! سابقه یعنی چی؟ مادرش گفت: یعنی بیماری!

پ.ن۱: هنوز کاملا مطمئن نیستم اما احتمالا کم کم داره مشکلی که دو سه پست قبل نوشتم حل میشه. در اینجا باید از یکی از همشهریان عزیز ناشناسم که توی یه شهر دیگه ناراحتی قلبی پیدا کرد تشکر کنم (چی؟ نفهمیدین چی گفتم؟ خوب اونی که باید بفهمه فهمید!) خوب امیدوارم واقعا حل شده باشه

پ.ن۲: الان مدتهاست که از طرف اداره مون بهمون کارت دستگاه خودپرداز بانک رفاهو دادن و چند ساله که قراره حقوقمونو به اون بریزن٬ برای دریافت حق الزحمه نشریه سپید ناچار شدم یه کارت از بانک تجارت بگیرم٬ یه بار یه مقدار پول گذاشتیم توی بانک مسکن که برای دریافت سودش بهم یه کارت این بانکو دادند٬ چند روز پیش از سپید تماس گرفتن که قراردادمون با بانک تجارت به هم خورد٬ برید یه کارت بانک پارسیان بگیرین.

امروز رفتم آخرین قسط واممو توی بانک ملت پرداخت کردم و خواستم اون ودیعه که اول کار گذاشته بودیمو پس بگیرم که مسئولش گفت: چرا میخوای بگیریش بیا یه کارت عابربانک ملت برات باز کنم پولهارو بریز اونجا! گفتم: قربونت نمیخوام! (راستی یادم رفته بود که امسال شبکه بهداشت ولایت  یه کار خارق العاده کرده بود و به مناسبت روز مرد یه کارت هدیه ۲۰۰۰۰ تومنی بهمون داد که از اون موقع تا حالا داریم خرجش میکنیم و تمام نمیشه!!

نظرات 58 + ارسال نظر
کامران یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:06 ب.ظ

در یک ماه گذشته تعداد زیادی پرونده جیب بری به کلانتری‌ها ارجاع شده که در آنها مالباختگان اظهار داشته‌اند که ظرف کمتر از یک ساعت از ربوده شدن کیف و مدارکشان، کارت‌های بانکی آنها خالی شده است.

این در حالی است که اکثر این افراد اظهار داشته‌اند که شماره رمز کارت خود را روی کارت یا جای دیگری ننوشته بودند.

بر اساس استعلام‌هایی که از بانک‌های صادر کننده‌ی این کارت‌ها صورت گرفته، مشخص شده که سارقین بدون سعی و خطا و در اولین باری که رمز کارت را وارد نموده‌اند، توانسته‌اند وارد سیستم بانکی شوند.

بر این اساس به نظر می‌رسد که شبکه بانکی کشور هک شده و این سارقین به شماره رمز تمامی کارت‌های عضو شتاب دسترسی دارند. در این حالت تعویض رمز کارت توسط صاحب کارت نیز نمی‌تواند جلوی سرقت را بگیرد. زیرا شبکه سارقین به رمز جدید نیز دست خواهند یافت.

بر اساس گزارش‌های رسیده از کلانتری‌ها، سارقین پس از سرقت کارت‌های بانکی مقداری از موجودی را نقدا از عابربانک‌ها دریافت می‌کنند و پس از مشخص شدن موجودی کارت با مراجعه به مغازه‌های طلافروشی اقدام به خرید طلا می‌نمایند تا بدین شکل هیچ اثری از خود به جای نگذارند.

با توجه به اینکه سقف برداشت روزانه از کارت‌های شتاب 5 میلیون تومان در روز است، سارقین در همان ساعات اولیه می‌توانند این موجودی را از کارت برداشت نمایند. و در صورتی که صاحب کارت متوجه سرقت کارت خود شود احتمالا پیش از آنکه بتواند کارت خود را مسدود نماید، تمامی موجودی وی از کارتش برداشت شده است.

با توجه به شکایات رسیده در این خصوص، عموم مردم باید تا مشخص شدن نتیجه‌ی این پرونده مراقبت‌های بیشتری را از کارت‌های بانکی خود داشته باشند و در صورت مفقود شدن کارتشان، بلافاصله کارت خود را مسدود نمایند.


ممنون دکترجان از هشدارتون

خیالاتی یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:34 ب.ظ http://aghushekhiyal.blogfa.com

مورد ۱ و ۲ به نظرم خیلی هم بامزه بودن
۵. احتمالا من بودم اینقدر کتاب نمی خونم آلرژی پیدا کردم
۹.
۱۴. عوضش کاف ۴ بار دور دست من میچرخه
پ ن ۱ : ممنون از توضیح کاملتون
پ ن ۲: ۲۰۰۰۰ تومن زاییده؟!

ممنون از نظرتون
اما کی زائیده؟! من اشتباه نوشتم؟

باران یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:27 ب.ظ http://www.drzss1368.blogfa.com

من درواقع نفر دوم شدمااا
ولی کامنتم ششم
خب بذار بگم
بسیار باحال بود
خدایی سوژه های باحالی میان پیشتونااا
این خاطرات بچه ها هم خیلی باحاله
بچه های مدرسه ای
خیلی باحالن!
خدارو شکر که مشکلتونم داره حل می شه
راستی اون اولین خاطه و دومیشم باحال بودناااا
وسط نوشت نمی خواست
من خیلی خوشم اومد

باشه مدال برنز تقدیم به شما!
ممنون از لطف شما

مرجان یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:13 ب.ظ

به برکت وجود پربرکت من ُ اینم پنجمین کامنت !

ما منتظر ششمیش هستیم!

مرجان یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:12 ب.ظ

اوه وه !
میدونین چی شد؟
اون کامنت بالایی منم!
وقفه ساعتی هم به خاطر صحبت تلفنی بود و کلی خوشحال گشته بودم!

شما هروقت دوست دارین تشریف بیارین درخدمتیم

[ بدون نام ] یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:11 ب.ظ

چه بچه حاضر جوابی!
===
من هر وقت آشپزی میکنم شروع میکنم به اینکه:نمکش کمه یا فلانچیش زیاد شد یا این دفعه خوب نشد و...بابام میگن دختر غذا رو بزار سر میز هر کی خواست بد بگه ُ میگه.تو خودت از همون اول چرا میزنی تو سر غذات.تو هیچی نگو!شاید کسی خوشش اومده باشه حالا!
حالا شد قضیه شما.بابا من میخواستم برای خاطرات ش ۲ بخندم اما وسط نوشت رو دیدم!
===
من نمیدونم قدیمیا چی همش میگن سوزن!
===
آروغ خاج از منطقه
===
الهی برای ش ۱۵ نمیرم.چی باحال گفت!
===
۲۰۰۰۰۰هزار تومن.به ماها یه قرون هم ندادن هیچ تبریکم نگفتن!برید خدا رو شکر کنین!خوش به حال اونایی که اداره کشاورزی کار میکنن.
آقا زیاد غصه کارت رفاه رو نخورین.دق میاره آدم رو .عین مرکز بهداشت!
===
یه زحمت میشه بگین چطور میشه با مجله سپید ارتباط برقرار کرد؟شماره؟آدرس پستی؟سایت؟
همین زیر کامنتم بنویسین خوبه.اگه به فرض محال نیمشه نوشتُ آنی خانم ایمیلم رو دارن.

کدوم یکی؟
چشم دیگه نمیگم
نه بابا ۲۰۰۰۰ تومن
سایتش:www.sepidweekly.ir
اگه ایمیلشو لازم دارین دیگه آنی باید براتون بفرسته

مرجان یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:39 ب.ظ

ای.باور کنین نوشته بودم سلام علیکم نه سام علیکم

جدی میفرمائین؟

مرجان یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:38 ب.ظ

سام علیکم

اُ علیکم آبجی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد