جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (8) + پی نوشت

سلام 

این همولایتی های ما این بار دیگه کولاک کردند و یک پست جدیدو با آخرین سرعت پر کردند 

به افتخارشون: 

۱.خانمی دختر ۱۹ ساله اش را با شکایت بیحالی و استفراغ آورد. گفتم: چیزی نخوردین که مسموم بشین؟ 

هر دو با هم گفتند: نهههههههههههه! 

وقتی با سرم و آمپول متوکلوپرامید بهتر نشد دوباره پرسیدم:داروئی چیزی نخوردی؟ 

باز هر دوشون: نههههههههههههههههه! 

بهش یه آمپول پرومتازین زدیم اما باز هم بهتر نشد. 

رفتم و بهش گفتم: دیگه از آخرین مهلت درمان مسمومیت داریم میگذریم (!) اگه چیزی خوردی باید همین حالا بگی تا بشه درمانت کرد وگرنه دیگه کارت تمومه! 

گفت: آره قرص خوردم!! 

گفتم: چه قرصی؟ چندتا؟ 

گفت: توی گوشیم سیو کردم! گوشیو درآورد و نگاه کرد و بعد گفت: وای ننه! خاک عالم به سرم شد «اوت باکس» گوشیم پاک شده!! 

۲.برای خانمی آمپول نوشتم. شوهرش که همراهش اومده بود گفت: ببخشید آقای دکتر! اینجا «سوزن زن زن» دارید؟ (ترجمه: خانمی که آمپول میزند!!) 

۳.خانمی بچه ۴-۳ ساله اش را آورده بود و میگفت: این مرتب سرما میخوره چکارش کنم؟ یکماه پیش سرما خورده بود حالا دوباره ....! 

۴.ساعت ۱۲ شب بود که گفتند مریض داری وقتی رفتم دیدم یه بچه ۶-۵ ساله رو آوردند و میگن: این دارو داره! فقط میخواستیم یه دماسنج بگذارید ببینیم تبش چقدره؟!! 

۵.آقائی رو که بیهوش توی خیابون پیدا کرده بودند آوردند درمانگاه. با توجه به علائم تشخیص مسمومیت با مواد مخدر دادیم و «نالوکسان» زدیم که فورا به هوش اومد. 

اولین کاری که کرد این بود که رضایت داد که نمیخواد بره بیمارستان. بعد هم صدام کرد و گفت: میشه یه نامه بنویسی و بهم بدی که من میخواستم خودکشی کنم؟ میخوام از بهزیستی «از کار افتادگی» بگیرم! 

۶.یه آقائی پسر سرماخورده شو آورده بود. به پسره گفتم: الان دارید دارو میخورید؟ گفت: نه. 

پدرش که ظاهرا جمله رو ناقص شنیده بود گفت: تو دارو نمیخوری؟ پسره گفت: نه. پدره گفت: پس اومدی اینجا برای چی؟! 

۷.خانمی جواب آزمایششو آورد گفتم: دفترچه بیمه تونو بدین باید براتون دارو بنویسم. گفت: نیاوردمش فکر نمیکردم به دفترچه بیمه هم احتیاج بشه! (البته این نمونه افراد یکی دوتا نیستن!!)

۸.خانمه با سرفه اومده بود. گوشی رو برداشتم که بگذارم روی سینه اش که (ظاهرا به طور رفلکسی) آستینشو زد بالا و گذاشت روی میز. فشارشو گرفتم و گفتم: فشارتون خوبه. 

فشارسنجو گذاشتم روی میز و باز میخواستم گوشیو بگذارم روی سینه اش که فورا آستینشو زد بالا!! 

۹.توی یک درمانگاه بسیار شلوغ روستائی بودم. وقتی یک مریض رفت بیرون یکباره چند نفر ریختند توی اتاق بعد هم همه شون غرغر میکردند که: این چه وضعیه؟ حالا شاید آدم نخواد جلو بقیه دردشو بگه! گفتم: خوب خودتون اومدین تو! حالا برید بیرون یکی یکی بیائین تو. یکیشون گفت: آخه ما که خودمون بیرون نمیریم٬ تو باید بیرونمون کنی!! 

۱۰.به آقائی که به خاطر درد مفصل شانه اومده بود گفتم: وقتی با دستتون کار میکنین دردش بیشتر میشه؟ 

سرشو انداخت پائین و کمی من و من کرد و گفت: حقیقتش من الان چند وقتیه که بیکار شدم!! 

۱۱.خانمی رو با استفراغ شدید و اسهال خونی آوردند. 

هر چقدر هم سرم و آمپول بهش زدیم بهتر نشد. در نهایت همراهش گفت: آقای دکتر حقیقتش دیروز دوتا «شیاف ملین» بهش دادیم اشتباهی هر دوتا رو با هم «خورده»!!  

۱۲.برای خانمی آزمایش نوشتم گفت: فردا خودتون هستین که جوابشو بیارم؟ 

گفتم: فردا صبح من اینجا نیستم اما یه پزشک دیگه هست. بلند شد و تشکر کرد و رفت بیرون همینطور که داشت در رو می بست گفت: دکتر بیاد هر ..... که میخواد باشه!

۱۳.خانمی میگفت: یک طرف سرم با یک طرف گلوم درد میکنه. گفتم: از گلوت خلط بیرون میاد؟ گفت: آره از همین یک طرف گلوم! 

۱۴.به آقائی که با اسهال و استفراغ اومده بود گفتم: چیز ناجوری نخوردی؟ 

گفت: نه من امروز فقط دو خوشه انگور خوردم. گفتم: بهشون «سم» نزده بودن؟ 

گفت: دست شما درد نکنه آقای دکتر! آخه کدوم عاقلی این موقع به انگور «سم» میزنه؟! 

۱۵.خانمه میگفت: آقای دکتر! هر چقدر به بچه ام تب بر میدم تبش از ۳۷ درجه پائین تر نمیاد چکارش کنم؟! 

۱۶.امروز به پیرزنی که جواب آزمایششو آورده بود گفتم: این آزمایشو که چند روز پیش دادی چرا حالا داری جوابشو میاری؟ 

گفت: آقای دکتر! به خدا امروز هم چشمم که به خون مردگی روی دستم افتاد یادم افتاد که آزمایش داده بودم! 

پی نوشتها در ادامه مطلب

پ.ن۱:دیروز با کسی که این مدت روی هارد سوخته کامپیوترمون کار میکرد تماس گرفتم که ببینم میشه به بازگشت اطلاعاتش امیدوار بود یا نه؟ 

گفت: هارد شما طوری سوخته که فقط با یک دستگاه مخصوص میشه اطلاعاتشو برگردوند. 

دستگاهش هم توی ایران نیست. باید هاردو بفرستیم «دوبی» اطلاعاتشو درمیارن بعد روی «دی وی دی» براتون میفرستن. گفتم: هزینه اش چقدره؟ گفت: حدود یک میلیون!! 

حسودیم شد من خودم هنوز نرفتم خارج از کشور اونوقت «هاردم» بره؟ اون هم هارد سوخته! گفتم: نمیخواد! 

پ.ن۲:این هم یکی دیگه از کارهای عماد برای دوستان علاقمند به ایشان: 

چند روز پیش از سر کار اومدم خونه. 

«عماد» طبق معمول در حال تماشای «سی دی» بود. تا رفتم توی اتاق گفت: بابا دیگه من هر وقت وارد خونه شدی به احترامت زود بلند میشم٬ «عمو پورنگ» گفته! 

گفتم: حالا که پا نشدی! 

همون طور که دراز کشیده بود گفت: وللللللللللللل کنننننننننننن!!!!!!!!!!!!  

پ.ن۳:یکی از بهیارهای شبکه سال پیش تعریف میکرد که پسرش بعد از یکسال تحصیل در رشته مهندسی نفت دانشگاه آزاد میخواد اونجا رو ول کنه و بخونه برای پزشکی. 

بهیار بیچاره میگفت: خیلی بهش گفتم داری اشتباه میکنی اما میگه : من حقوق چند میلیونی (؟) شرکت نفتو نمیخوام حقوق پزشکی رو میخوام. 

حالا که یکساله پسره داره پزشکی میخونه اومده به باباش گفته: حالا میفهمم چه اشتباهی کردم! چهار سال درس میخوندیم و فوری میرفتیم توی بازار کار اما حالا ...... 

پ.ن۴:دو پست پیش از اولین لینکهام صحبت کردم که هردوشون مفقودالاثرند٬ خوشبختانه یکیشون برگشته. به امید بازگشت دومی به وبلاگستان. 

پ.ن۵:یه بنده خدائی توی گوگل عکس «آسانسور و بالابر» رو سرچ کرده رسیده به عکس بچگیهای من در گوشه وبلاگ!!! 

لطفا اگه ربطی بین این دو موضوع میبینین به من هم خبر بدین! 

 راستی من اینجا هم هستم!

نظرات 56 + ارسال نظر
تیچرجان سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 03:00 ق.ظ

مورد ۷ رو من مرتکب شدم یه بار . دفترچه نبرده بودم دکت .فت اصولا کف دستت که نسخه نمی نیسم برو بیار دفترچه رو. خوابگاه بود پزشک ساختمان ۲ بود ما ساختمان۱. رفتم آوردم.سوژه شدم

هستی چهارشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 12:17 ق.ظ httphttp://elahetanhai.blogfa.com/

سلام وبتون خیلی زیبا و جالب بود

سلام از لطفتون ممنون

دخترمهربون سرزمین احساس چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:35 ق.ظ

شماالان روبالابرنشستید دیگه
ربطش اینه

من(رها)! شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:27 ب.ظ


وای عمااااددددد!!!
من عماد شمارو می بینم!!! یا اسمشو می خونم!!!!از وقتی عکسش رو دیدم یاد پسر خالم می افتم!!!آخه جفتشون ریز میزن!!! و خیلی باحال البته من به پسرخالم می می=میو میو= گربه هم می گم!!!
آخه تا صداش می زنم مثل گربه خودشو چنان به آدم می ماله!!!!

چیز دیگه ای نبود تشبیه کنی؟!

داش آکل پنج‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:21 ق.ظ http://dashakol.blogsky.com/

اندر باب مورد 9 و 11 در حد ... خندیدن نمودیم

شکر خدا که باز به یه دردی خوردیم!

یک سبز اندیش یکشنبه 1 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:41 ب.ظ http://greenfingeres.blogsky.com/،http://greencolor.blogfa.com/

جالب بود
آخی دلم واسه مردم ساده زبانمان سوخت

ساده زبانمان؟
یعنی شما هم همولایتی هستید؟

یک سبز اندیش یکشنبه 1 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:36 ب.ظ http://greenfingeres.blogsky.com/،http://greencolor.blogfa.com/

سلام
می دانید چرا آن خانوم محترم ،گفتند دفترچه بیمم را نیاوردم.بس که این دفترچه بیمه کاربرد داره.
میری دکتر ،میگن اقا خانم ویزیت دکتر آزاد است
دفترچه را میگذاریش تو کیفت
میری داروخانه میگه آقا خانم،جز استامینوفن همش آزاد است باز میگذاریش تو کیفت
خب مگه ادم بیکار است واسه خاطر استامینوفن یک دفترچه با خودش حمل کند نه شما بگید لازم است؟

در اینکه در مملکت ما هیچ چیزی درست و حسابی نیست که هیچ شکی نیست

یک دانشجوی پزشکی جمعه 29 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 03:32 ب.ظ

فلفلیش هم بکنن ما باز می یابیم!

احسنت احسنت!

یک دانشجوی پزشکی جمعه 29 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:20 ق.ظ

خ3و3ی!

سلام
ممنون امیدوارم اینو دیگه فلفلیش نکنن!!

یک دانشجوی پزشکی جمعه 29 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:16 ق.ظ

سلام!خب ظاهرا شما کامنت ایشون رو دیدین درباره سوالی که پرسیده بودین.راستش من خیلی وقته از اون برنامه استفاده نمی کنم برای همین در جریان نبودم!از خدا که پنهون نیست راستش این ویندوز رو کلا عوض کردیم همه چیز پاک شده از جمله اون برنامه!
من معمولا تا از چیزی مطمئن نباشم جواب نمی دم.
با تشکر از ایشون امیدوام جوابتون رو گرفته باشین

خوب پس برم سراغ پیدا کردن جدیدش!
به هر حال ممنون

کیمیاگر پنج‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:43 ب.ظ http://parsartist.blogfa.com

اولا من دو بار آپیدم شما نیومدی! دوما ممنون که بالاخره اومدی سوما حالا خودتون نمی آپین؟

من اومدم فقط کامنت نگذاشتم
میخواستم امشب آپ کنم «بعضی ها» نگذاشتند!

یکی مثل خودم پنج‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:39 ب.ظ

و اما باز هم سلام
۳:۲۸ ثانیه بیزحمت مدتش هست
حالا اون کتاب تو چه مبحثی هستن اونوقت؟لطف بفرمایید بخوانید اگر خوب بود ما هم تهیه نماییم و بخوانیم

دست شما درد نکنه
یکی از مشهورترین رمانهای احمد محمود نویسنده معاصره
کتاب «دا» را هم داشت که اخیرا تلویزیون وحشتناک درباره اش می تبلیغید
چند جمله شو خوندم زیاد به دلم نچسبید

سمیرا پنج‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:39 ب.ظ http://rangarang2.blogfa.com

ماشالا تعداد کامنتا داره زیاد میشه ها

بزن به تخته!

سمیرا پنج‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:38 ب.ظ http://rangarang2.blogfa.com

حالا بزارین من تعریف کنم
امروز منو مامان گرام می خواستیم بریم دکتر دکتری که می خواستم من برم نبودند بنابرین رفتیم سراغ دکتر عمومی برای مادرم
من که وارد اتاق نشد طوری که مامانی تعریف کرد وقتی دکتره دفتر چه رو گرفته می پرسه این دفتر چه دخترته مامانم میگه نه خانم دکتر میگه پس خیلی خوب موندین مامانم هم میگه اره این عکسه برا هفت هشت سال پیشه غافل از اینکه این دفتر چه من بوده
حالا عکس من کجا و مامانم کجا

پس دکتره بنده خدا درست گفته بوده دیگه!

حانیه پنج‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:36 ب.ظ http://www.hhaniyehh.blogfa.com

سلاممممممممممممم
چطورین؟؟؟؟؟
خوبین خوشین؟؟؟؟؟
ایشااالله سلامتین!!
من اپمممممم
منتظرتونممممم
اهان این مطلبتونو خوندم ولی کامل نه هااا اخه چشمام درد گرفت منتظرتم دوست من
خاطراتت خیلی قشنگه به خصوص من که می خوام دکتر شم

رسیدیم خدمتتون
اگه واقعا میخوای دکتر بشی باید توی مدرسه به جای موسی و عیسی(!) بری سراغ کتابهات

BB Abi پنج‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:59 ب.ظ http://mimeaziz.blogfa.com

سلام
خنده ش که خوبه ، شاد میشم، تازه بامزه تراشو (والبته تمیزتراشو) واسه بقیه هم تعریف میکنم تابدونن به چی میخندم
شمابذارین به حساب کم سعادتیه بنده

پس کثیف تراشو (!) برای کسی تعریف نمیکنین!

سارا از ژوژمان پنج‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:04 ب.ظ

ببینم شما اصلا نظر منو خوندین احیانا ؟
آخه من یه سوال پرسیدم توش !
مورد ۵ منظورمان بید

اختیار دارین
ما خواستیم از این گوش بشنویم از اون گوش .... که نشد
عرضم به خدمتتون من گاهی از این شیطونیها کرده ام بخصوص برای آشنایان
گرچه در اون مورد خاص که گفتین من عملا کاری نمیتونم بکنم اگر هم تشخیص یه بیماریو بدم تازه طرفو میفرستند کمیسیون پزشکی

مهرناز پنج‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 04:57 ب.ظ

سلامی مجدد
و این که مرسی بابت خوش آمد گویی و اینا!
بابا اینجوری شدم بس که اومدم ببینم خاطره گذاشتین یا نه!
تازه آدرسه وبلاگتونو به همه دوستام دادم بیان بخونن یه کم فیض ببرن
من خاطره میخوام باز کاش همه خاطره هاتونو تو یه روز نمی خوندما

ای بابا
دختر هم این قدر عجول؟
قدم همه دوستان و آشنایان و فک و فامیلتان روی چشم ما جا نمیشه برن یه جای دیگه رو پیدا کنن!

یکی مثل خودم پنج‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 02:51 ب.ظ

سلام علیکم
لغات اجنبی رو با عربی هم میزنین؟مرسیکم الله
ببخشید من تو خط آخر کامنتتون یه نمه ترمز کردم.
امضا

سلام
در وبلاگتان پاسخ فرمودیم

دکتر سارا پنج‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:26 ق.ظ

سلامممممممممممممممم ریبولی جونم
تازه از سر کار برگشتم اینجا وحشتناک شلوغ شده باورت میشه من رکورد مریض دیدنو توی یه شیفت شکوندم 335 تا مریض دیدم توی مهرماه تعداد نسخ من شده 3650 تا مریض که بی سابقه بوده در طول این دوازده سال افتتاح بیمارستان تامین اجتماعی

ایول
پس رکورد منو هم شکستین (توی سپید چاپ شد دیدینش؟)

BB Abi چهارشنبه 27 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:38 ب.ظ http://mimeaziz.blogfa.com

سلام،مثل همیشه خنده ی من و تعجب اطرافیان
واقعا" بامزه بودن.
من هنوز این سعادت نصیبم نشده که نوشته هاتونو کامل بخونم ولی ازینکه فهمیدم یه عماد دارین که انقدم شیرین زبونه خیلی حس خوبی بهم دست داد والان چشام پروانه ای شدن

ممنون
از شدت خنده نمیتونین همه شو بخونین یا از فشار نگاه اطرافیان؟!

باران چهارشنبه 27 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:55 ب.ظ http://www.drzss1368.blogfa.com

سلام
وای چقدر باحال بود!!!!
مخصوصا سوزن زن زن
چه سوژه های باحالی می بینید!!!!
راستی این عماد پسرتون چه باحاله!!!!
ول کن!!!
منم عاشقه عمادم بازم ازش بنویسید

پسر من فعلا میخواد از این به بعد درس بخونه!

سارا از ژوژمان چهارشنبه 27 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 04:01 ب.ظ http://www.judgment89.wordpress.com

شاید بعضی بگن که که من چقد بیکارم که نشستم همچین نظر طولانی گذاشتم اتفاقا خواستم بگم که کاملا درست حدس زدید من کاملا بیکارم ! بیکار بیکار
کلاس هام از بهمن شروع میشه و در حال حاضر مشغول مگس پرانی و سماق مکیدن توامان هستیم

جدا؟
پس ترم دوم شدین؟
اتفاقا این چند ماه فرصت خوبیه برای همه کارهائی که دوست داشتین انجام بدین و وقتشو نداشتین
امیدوارم وقتی بهمن رسید حسرت این روزها رو نخورین

سارا از ژوژمان چهارشنبه 27 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 03:43 ب.ظ http://www.judgment89.wordpress.com

سلام
خوب در باحال بودن خاطرات که دیگر بحثی نیست هرکی حرفی توش داره بیاد خودم توجیحش کنم
ما ازونجایی که تصمیم نداریم حرف تکراری بزنیم فقط نمی گوییم که باحال بود .
"همولایتی ها یاری کنید ربولی بلاگ داری کنه"
1– آیکون چنگ به صورت کشیدن (چه جوری جلوی عصبانیتتونو گرفتین؟)
برای سکوت بعدش از جانب شما صبری پلادین می طلبید
2- "سوزن زن زن " واج آرایی " ز" داره !
3 – خوب از نظر اون خانوم حتما ماهی1 بار میشه مرتب لابد دیگه
4- ننه ی ننه ی من هم دیگه دماسنج گذاشتنو بلده ...!!! این جا هواش مرطوبه مردمش اون قد تنبل نیستن بعد اونجا با اون هوای خشک.... من تجربه شو دارم که چه جوری تو هوای خشک پر جنب و جوس میشم و همچین شارژ! الان اینجا رشت داره بارون میاد اینقد دلم میخواد برم یه چرتی بزنم ! (آیکون تنبلی زیاد در حد چی ) ولی ازونجایی که ساعت 12:30 ظهر از خواب پا شدم روم نمیشه دوباره سمت رختخواب برم !


5 – یه سوال : وقتی ازتون به عنوان پزشک این جور چیزها می خوان که یه جاش از نظر قانونی می لنگه شما چه جوابی میدین ؟ کمکشون می کنین؟ (مثلا اگه نفر واسه سربازیش بخواد معافیت پزشکی بگیره واسه خودم نمیگما میخوام بدونم اینجور موقع ها چه واکنشی نشون میدین )

6 – آیکون نخودی خندیدن
7 – من که کلا یادم میره دفترچه مو ببرم! راحت!
9 - لابد بعدش بیرونشون که کردین گله کردن که :عجب مملکت بخور بخوریه ! چه برخورد محترمانه ای با ما داشتن !!!
13 –وا؟ مگه سرخانمه مثه لاله و لادن بود که گلوش چند طرف داشت !!!

14 – بعضیا چه عاقل اندر سفیه برخورد می نمایند و آدم را حرص خور می نمایند

15-این هم از نداشتن آگاهی کافی ! خواهرم که دوم راهنماییه دیگه اینو می دونه!

پ.ن1:مگه خود هارد با محتویاتش چند میارزه که 1 میلیون واسه سفرخارجه اش بدین!من هم بودم بی خیال میشدم!راستی از این به بعد اطلاعاتی رو که لازمتونه بریزین تو dvd تا بعد که احیانا باز ...
پ.ن2: آیکون حال در حد کف نمودن !

پ.ن3: بازار کار؟ چه آینده ی دوری !7 سال بعد !!هی ...جوونی...هی..بازار کار...پشت گوشممو ببینم بازار کار هم می بینم !

پ.ن4: خیلی این لینکتون اومد داشتا همین جور که گذاشتینش دکتر سارای عزیز از را رسید ( آیکون دست به دهان ماندن و ذوق نمودن )

پ.ن.5 : این گوگل عاشق شده فکر کنم !

ببخشید روده درازی کردم نظرم طولانش شد . شما برای ما وقت میذارین خاطرات جالبتونو برای ما می نویسین بدون اینکه حقوقی در ازاش دریافت کنین ، ماهم اینگونه پاسخ می نماییم.

سلام
ایول بابا
فکر کنم نظراتتون تقریبا به اندازه خود پست شد
باشد که دیگران هم یاد بگیرند

فینگیلی چهارشنبه 27 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 03:34 ب.ظ

9 دیگه آخرش بود!!!مشخص نکردن چجوری بندازینیشون بیرون؟!
15 هم خیلی باحال بود!!احتمالا" میخواست از بچه به عنوان فریزر استفاده منه!!!
درمورد هاردتون هم به نظر من یه مدت نگهش دارین خداُ چه دیدی!شاید یه روزی ما هم به اون مقدار از پیشرفت رسیدیم!
الهیییییییی!عمادتون چقدر شیرینه!خدا واستون نگهش داره!

سلام
ممنون از حضورتون
نمیدونم والله شاید نگهش داشتم

یکی مثل خودم چهارشنبه 27 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:23 ق.ظ

سلام
آخه من چقدر با معرفتم!
قدر من رو دونستین حالا؟؟؟؟؟؟!!!
یه روزم یه روزه خوب!
انشالله همیشه خوش خبر باشم.
شما هم یکم خوش خبر باشید.مثلا بگین امروز که حقوقا رو ندادن فردا حتما" واریز خواهد شد!!!!

سلام
مرسیکم الله!
حقوق ما رو که چند روزی هست دادن!

صحرا سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:29 ب.ظ http://www.insomniac68.blogfa.com

سلام.فقط می تونم بگم:بسی جالب بود خاطراتتون

سلام
ممنون از حضورتون

medisa سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:56 ب.ظ http://naughtydentist.blogfa.com

salam.khubin?mesle hamsihe fogholade o jaleb va mesle hamishe man hasudim shod
khaterat hame jaleb budan,9-10-15 -13

تانک یو

fifi سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:32 ب.ظ http://zanaane.blogsky.com/

baba doctor joon,shoma kheili ham khosh chance hasti.

واقعا؟

wandering stager سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:30 ب.ظ http://wanderingstager.blogfa.com

سلام دکتر خسته نباشین
مورد های 9 و 11 و 12 و 13 و 15 خیلییی با حال بودن!!

ممنون
چشماتون باحال میبینه

خاله آذر سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:49 ب.ظ http://www.khaleazar.blogfa.com

وای اونو که گفته تو باید بیرونمون کنی دیگه آخر نسیم بیگ روزی روزگاری بوده هاااا

آره
خودم هم به زور جلو خنده مو گرفتم!!

بابک سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 01:37 ق.ظ http://www.babaktaherraftar.blogfa.com

سلام دکتر عزیز
واقعا خسته نباشید البته همولایتی هایتان هم همینطور خسته نباشن
واقعا این سبک نوشتارتون در نوع خودش تک و جالب هست مورد ۹ هم خیلی با حال بود

نه بابا؟
مگه چطوری مینویسم؟
شما هنوز ولایت ما رو اونجا پیدا نکردین؟!

شهاب حسینی سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:15 ق.ظ http://www.roozneveshtam.blogfa.com

سلام دکتر جون !
استفاده کردیم ، با مزه بود !
مرسی

ممنون

کیمیاگر دوشنبه 25 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:35 ب.ظ http://parsartist.blogfa.com

مثه اینکه واقعا نمیخواین به وبلاگ من سر بزنینبااااااااااااااااااااااااااشه ما طاقتمون زیاده...

شما آپ کنین
ما در خدمتیم!

مانگیسو دوشنبه 25 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:45 ب.ظ http://mangisoo.blogfa.com/

سلام دوست!
می گم حالا واسه همه اینا می خندی یا فقط سر تکون می دی یا...
واسه ما که خیلی با مزه است نمی دونم سر خودت چی می آد...

سلام از ماست
به تدریج یاد گرفتم که جلو خنده هامو بگیرم و بگذارمشون برای بعد از برگشت به خونه!
اون طرفها چه خبر؟

رضا مدهنی دوشنبه 25 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:39 ب.ظ http://madhani.blogfa.com/

اگه این زنگ تفریح ها نبود پزشکی چقدر سخت می شد
جالب وبی نظیر بودند

سپاس دکتر جان

همون هرمان دوشنبه 25 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:12 ب.ظ http://www.hermanhese.blogfa.com

بازم سلام
بابت فلش مرسی !!نوش دارو بعد مرگ سهراب؟یه سوال بپرسم؟ یکی از فامیلامون شهرکرد هستند و دکتر متخصص با اینکه وضعیتشون خیلی توپه ولی بعد از بیست و هفت هشت سال زندگی تو خونه ی دولتی و محرومیت های دیگه ایی که شهرکرد نسبت به شهرای بزرگ دیگه داره ول کن اونجا نیستن و حاضرن خونه های اصفهانشون خالی بمونه ولی نمیان اصفهان چرا؟ مگه اونجا چی داره؟اگه چیز عجیب غریبی اونجا هست خوب بگید تا ما هم بیایم؟

سلام
فکر میکنم بدونم منظورتون کیه
خاک ولایت ما یه چیزیه که آدمو پابند خودش میکنه!
میگین نه تشریف بیارین ببینین!

دکتر سارا دوشنبه 25 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 03:12 ب.ظ

خداییش خیلی با مزه بودن

ممنون

دکتر سارا دوشنبه 25 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 02:39 ب.ظ

سلاممممممممممممممممم ریبولی جونمممممممممممممم
خوبیییییییییییییییییی؟
وای که دلم چقد براتون تنگ شده بود هم تو هم انی جونم هم عماد نانازم

سلام
اگه میدونستم با نوشتن اون پی نوشت برمیگردین زودتر مینوشتم
الان میرسم خدمتتون

زبل خان دوشنبه 25 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 01:04 ب.ظ http://kimiaaa.blogfa.com

دکتر فذایی هست که فوق جراحی پلاستیکه..نفر اول دانشگاه شهید بهشتی..میگفت ما پزشکیا کاری جز درس خوندن بلد نیستیم...عمومی که تموم میشه مجبوریم ادامه بدیم..دوباره تخصص میگیریم میگیم نه هنوز باید ادامه بدیم ودوباره فوق ولی بازم ..

به خودم گفتم ..من هنوز اول راهم خسته شدم...خدا به داد اخرش برسونه...

دقیییییقا
ما واقعا کار دیگه ای بلد نیستیم
مگه مجله سپید از خاک بلندم کنه!!

زویا دوشنبه 25 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:57 ب.ظ http://zoya31.blogfa.com

چه خاطرات بامزه ای . با همکارم خوندیم وحسابی خوش گذروندیم . میگما ولایت شما هم خوش میگذره ها

در مورد عماد هم باید گفت :‌ پسر کو ندارد نشان از پدر ( یا پسر کو دارد نشان از پدر؟؟؟؟ )

ممنون
یه بار تشریف بیارین ولایت ما و از نزدیک ببینین چه خبره
عماده دیگه چه میشه کرد یکی یه دونه و ....

دکی بارونی دوشنبه 25 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:25 ق.ظ

۲. خوب سوزن زن زن دیگه. خوب گفته بیچاره
۸.حتما تازه النگو خریده بوده
۱۰. آخییییییییییی چقدر بیکاریش تو ذهنش بوده!
پ ن ۲: خیلی بامزه بود

سلام
ممنون از حضور و نظرتون

یک دانشجوی پزشکی دوشنبه 25 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:07 ق.ظ

کدوم هم ولایتی؟!
حالا چی خورده بود؟
وای 14!
این عکس رو شاید روی بالابر انداختین!
آخ مردم از خنده چی گفتم!

عرض کردیم همولایتی ها یعنی همه همولایتی ها!
آره ۱۴!
شاید من که خودم یادم نمیاد!!

مهرناز یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:54 ب.ظ

من که دیگه یکی از طرفدارای پر و پا قرصه این وبلاگ شدم!
راستی من توی زمینه ی کامپیوتر خیلی کم حالیمه و به نظرم هاردتون رو حتما نگه دارین! آذر نمایشگاهه تله کامه معلوم چه تکنولوژی های وارد میشن!

راستی اگر هم خواستین شکلک های تو نظرات رو عوض کنین و نمی دونستین چطوری بگین تا بهتون بگم

وبلاگتون رو دیروز که حالم خوش نبود تقریبا کامل خوندم! خیلی مطالب جالب بودن.
معلومه که خیلی خیلی دل رحمین که هی بهونه میارین که رگ خوب نمیگیرین یا بخیه خوب نمی زنین که به کوچولوتون سوزن نزنینا!

من رفته بودم دکتر اومدم بگم دکتر من به یه کپسول حساسیت داره معدم یک هو به حالته عصبانبت گفت خانوم آنفولانزا خوکی نیست!
من یک هو اینطوری شدم بعدش بنده خدا دکتره کلی معذرت خواهی کرد
اونجا خیلی بهم برخورد اما وبلاگه شمارو که خوندم هروقت یادم می افته خنده ام میگیره

راستی، خسته نباشید

سلاااام
دوباره خوش اومدین
باور کنین این مدت که این عمو غلامرضا اومده بود ما یک بدبختی گشیدیم که نگو

خانم ورزش یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:17 ب.ظ http://sahar444.blogfa.com/

سلام خیلی جالب بود مخصوصا تب ۳۷ و شیاف اخه صندلی که شما روش هستید مثل بالا بره با یه مطلب اجتماعی که با نهایت عصبانیت نوشته شده اپم

واقعا؟!
میرسیم خدمتتون

جواد یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:13 ب.ظ

خیلی باحال بود!
راستی چرا برای ما پزشکان بهترین تفریح تعریف کردن همین خاطرات هست؟!

خوب پس چی؟
از حقوق بالامون تعریف کنیم یا موقعیت اجتماعیمون؟!
راستی خوش اومدین!

قهوه ای یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:46 ب.ظ

سوزن زن زن زن زن.....خیلی باحال بود.سوزن خودش رو زن گیر کرده بوده!!
پدر و پسره و اونهایی که خیلی احترام پذیر بودن و محترمانه منتظر بودن بیرونشون کنی هم همینطور!
پسرت هم خیلی باحاله حتی از خودت هم باحالتر!

البته این عادت اکثر مردم اون ولایته که اینطور میگن!
ممنون
پسر منه دیگه!

زبل خان یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:47 ب.ظ http://kimiaaa.blogfa.com

همه فکر میکنن الکیه..ادم شدن چه آسان..دکتر شدن محال است..پولشم درحد نون پنیر شبه..

مسئله اینه که کار دیگه ای هم بلد نیستیم!

زبل خان یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:46 ب.ظ

ول کن عمادو عشق است..

من که خودم نوکرشم!

زبل خان یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:45 ب.ظ

چه هارد باکلاسی..

مال منه دیگه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد