جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

روزی که «اینترنی اطفال» آمد

پیش نوشت:

سلام

پیش از شروع پست جدید باید به دلیل  بی خبر گذاشتنتون یه عذرخواهی بکنم

ماجرا از این قرار بود که روز چهارشنبه کامپیوترمونو بردیم مغازه تا هارد جدیدی که از تهران اومده بود برامون نصب کنن. قرار ما پنجشنبه صبح بود که تا بعدازظهر پنجشنبه طول کشید یعنی زمانی که به دعوت بعضی اقوام ساکن شاهین شهر راهی اونجا شده بودیم و شنبه هم که برگشتیم تا امروز داشتیم با کامپیوتر کشتی میگرفتیم تا وارد اینترنت بشیم (البته یکی دوبار از کافی نت و دفتر آنی وارد اینترنت شدم اما کوتاه مدت) و امروز وقتی دیدم با اینترنت اکسپلورر امکان ورود به اینترنت وجود نداره رفتم و از صاحب مغازه کامپیوتری خواهش کردم که فایرفاکس رو برام نصب کنه و الان با اون اومدم توی اینترنت

آنی هم امروز اصفهان کلاس داشت و الان باید توی راه برگشت باشه وقتی دیدین من دیگه نمینویسم بدونین که اومده و از پای کامپیوتر بلندم کرده!!

خلاصه که من نفهمیدم  چطور شد که اینطور شد؟!

به صاحب مغازه هم گفتم:میشه هارد قبلیمونو هم بگین از تهران بیاد؟ حالا شاید تونستیم یه روزی اطلاعات روی اونو هم برگردونیم گفت: چرا نمیشه؟ فقط باید 45000 تومان پول این هاردو بدین تا یکوقت نخواین دوباره با اون یه هارد نو بگیرین! حالا نمیدونم بگیرمش یا نه؟ اما شاید آخرش گرفتمش بالاخره ارزشو داره.

و اما بالاخره ادامه خاطرات دوران اینترنی:

در آبان ماه 1378 من اینترنی آخرین بخش ماژور (اطفال) را شروع کردم که سه ماه طول میکشه.

این سه ماه هم مثل بقیه ایام زندگی من پر بود از انواع خاطرات تلخ و شیرین که الان چندتائی از اونها رو براتون مینویسم:

1.آقای دکتر «ی» یکی از اساتید ما بود که به شدت اعتقاد داشت بخش اطفال باید کلا از رشته پزشکی جدا بشه!!

ایشون میفرمودند: بچه ها قادر نیستند شرح حال بدن، اگر هم بلائی به سرشون بیاد شکایت نمیکنند. در خیلی از موارد هم مرگشون هیچ شکایت و .... به دنبال نداره. خوب حالا به نظر شما بخش اطفال باید به چه رشته ای ملحق بشه؟ خوب معلومه، دامپزشکی!!

(خوب آنی اومد بقیه اش رو بعدا مینویسم!!!)

مسئله اینه که این حرفو یه بار یا دوبار هم نگفت بلکه شصتادبار میگفت.

اما از حق نباید گذشت٬ یه بار از کارش واقعا لذت بردم٬ وسط راند بودیم که مادر یکی از بچه های بستری شروع کرد به بدگوئی از پرستارها و سرویس نامناسبشون. دکتر «ی» چند لحظه تحمل کرد و بالاخره گفت: خانم اینجا اینطوریه٬ اگه سرویس بهتری میخواین رضایت بدین برین هرجا که دوست دارین! اون خانم هم گفت: بله که میرم .... معلومه که میرم .... الان میرم رضایت بدم!

دکتر «ی» بعدا اومد و به پرستارها گفت: حالا خودمونیم شما هم یه کم بیشتر به مریضها برسین!

۲.در اون زمان رئیس دانشگاه فوق تخصص گوارش آقای دکتر «س» بود که یکدفعه یک روز رفت و فامیلشو عوض کرد و شد دکتر «ح». ما که نفهمیدیم چرا؟ این آقای دکتر علاقه وحشتناکی به آندوسکوپی داشت و کمتر بیماری میتونست توسط ایشون بستری بشه و سر از اتاق آندوسکوپی درنیاره. حتی بین بچه ها این جوک رواج پیدا کرده بود که هر کسی بره آندوسکوپی به نمره امتحانش دو نمره اضافه میشه!!

هنوز گاهی صدای «اوغ نزن ... اوغ نزن» دکتر وسط آندوسکوپیهاش توی گوشم میپیچه اون هم با لهجه غلیظ آذری که ایشون داشت.

اما ربط این مسئله به بخش اطفال: مدیر گروه اطفال٬ کسی نبود جز همسر ایشون خانم دکتر «ب» که یکبار که راندشون فقط دخترونه بوده بهشون گفته بود: (به من چه؟ یکی از خود دخترها برام تعریف کرد و راست و دروغش هم پای خودش)

ای بی عرضه ها! همه تون دارین میترشین! من توی دوره دانشجوئی بود که ......(اسم کوچک دکتر ح) رو تور کردم شما چرا دست به کار نمیشین؟!!

(الان میخواستم این بخشو پاکش کنم اما «آنی» نگذاشت گفت به دخترها بر نمیخوره اگه برخورده به اون بگین نه من!!)

۳.یک شب که خانم دکتر «ب» آنکال بود یه بچه دو ماهه را آوردند که به شدت تب داشت (که چندان معمول نیست) چشمهاش هم کاملا خیره بود و به آدم نگاه میکرد. من نفهمیدم چه اش شده پس زنگ زدم به آنکال و خانم دکتر هم فورا اومد و گفت: کو این بچه که گفتی؟ بچه دو ماهه که نباید اینطور تب کنه!

بچه رو نشونش دادم. ظاهرا پای خانم دکتر بدجور سبک بود چون تا چشمش به بچه افتاد دیسترس تنفسی پیدا کرد!

خانم دکتر هم بچه رو برداشت و با من و یکی دوتا اینترن دیگه که اونجا بودیم رفتیم توی اتاق احیا و والدینشو بیرون کردیم. تا بچه رو گذاشتیم روی تخت «ارست» (ایست قلبی و تنفسی) کرد و با احیاء هم برنگشت.

وقتی بچه تموم کرد من هنوز در فکر نگاه خیره اون بودم که خانم دکتر صدام کرد و گفت: بیائین ببینین چی به خورد بچه دادن؟ رفتم و دیدم یه مایع زرد رنگ داره از «لوله تراشه» میاد بیرون که ما نفهمیدیم چیه. بعد هم خانم دکتر گفت: این که مُرده اقلا بیائین یکی یک بار لوله اش کنین!

وقتی همه مون موفق به این کار شدیم خانم دکتر در رو باز کرد و به پدر و مادرش گفت: چی بهش خورونده (خورانده) بودین؟ هر کاری کردیم نتونستیم نجاتش بدیم.

بقیه اش در ادامه مطلب (شرمنده کیمیاگر جان)

4.سیامک که یادتون هست؟ زمانی که ما اینترن اطفال بودیم او اینترن بخش «ENT» بود.

یه بار از دم در اتاقش رد میشدم که دیدم یه نفر خوابیده روی تخت و زیر سرُمه.

گفتم: چیه؟ این هم خوشگل بود؟! گفت: نه بابا یه کم «اتوسکوپ» رو زیاد فشار دادم توی گوشش، رفت توی شوک «وازوواگال»!!

5.یکی دیگه از اساتید خانم دکتر «ر» بود که همه مون (یواشکی البته) بهش میگفتیم «خاله ....(اسم کوچیک ایشون)» چون هر بچه ای رو پیشش می آوردن میگفت: سلام خاله چطوری خاله؟ بیا بشین اینجا خاله ..... الخ

6. یه روز شیفت اورژانس اطفال بودم که یه زن و مردی با دختر 12-10 ساله شون اومدند تو.

گفتم: بفرمائین. مَرده گفت: ببخشین! ما میخوایم با یه خانم دکتر صحبت کنیم.

پیش خودم گفتم: لابد یه مسئله بالای 18 سال برای این دختر 12 ساله پیش اومده!

از اتاق اومدم بیرون و یه چرخی توی اورژانس زدم اما یه خانم دکتر هم دیده نمیشد!

زنگ زدم به پاویون دخترها. «بهنوش» گوشی رو برداشت. وقتی جریانو براش گفتم خودش اومد و رفت توی اتاق. من هم بیرون ایستادم. چند دقیقه بعد مریض و خانواده اش اومدند بیرون تشکر کردند و رفتند.

رفتم تو و به خانم دکتر گفتم: ببخشید مشکلش چی بود؟ گفت: هیچی! سرما خورده بود!!!

7.یه شب شیفت بودم و اصلا مریض نداشتم که دیدم یه پیرمرد بدحال را آوردند و بردند توی اورژانس داخلی. من هم رفتم کمکشون. با توجه به خلاصه پرونده های همراهشون مریض یه مورد شناخته شده سرطان پیشرفته کبد بود که پزشک معالجش با توجه به پیشرفت بیماری و دست اندازی به ریه و .... عملا جوابش کرده بود. به همراهش گفتم: ایشون خیلی حالشون خرابه. گفت: میدونیم.

چند دقیقه بعد مریض بدحال شد. پزشک اورژانسو خبر کردیم. او هم اومد و کاری که از دستش برمیومد انجام داد و درنهایت مریضو فرستاد ICU. بعد هم آنکال اومد و ...... در نهایت مریض یکی دو ساعت بعد فوت کرد.

وقتی خبر مرگشو به همراهانش دادیم فکر میکردیم اول مقداری ناراحتی کنند و بعد هم برن دنبال انجام کارهای قانونی. اما به محض اینکه بهشون گفتیم: بیمارتون فوت کرد. همه شون با فریاد: «قاتلها! بالاخره کشتینش!!!» بهمون حمله کردند!

من که پریدم توی اورژانس اطفال و در رو روی خودم بستم. تا جائی که میدونم هیچکس دیگه ای هم کتک نخورد. اما من هنوز مونده ام وقتی میدونن مریضشون این قدر بدحاله پس دیگه این کارها یعنی چه؟!

مرا اینجا هم بخوانید

نظرات 39 + ارسال نظر
دخترمهربون سرزمین احساس چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:27 ق.ظ


من(رها)! شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:30 ب.ظ

ای ای ای ای!!!آنی خودشو لو داد!!!
شوخی بودااااااااااااااااااااااااااااااااااا
این سیامک اصولا موجود داغونی نبود!!!

میدونم
اصلااااا!!!!

کیمیاگر شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:12 ب.ظ http://parsartist.blogfa.com

سلام یه سر بزن خوشحال میشم.

مهرناز شنبه 23 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 01:57 ب.ظ

سلام
خسته نباشید.
راستش می خواستم خیلی خیلی ازتون تشکر کنم!
من الان به شدت مریض و بی حال تو خنه بودم و فقط از فاصله ی تختم تا صندلی رو به زور راه می رم! داشتم تو نت می چرخیدم که چشمم به وبلاگتون افتاد! از اون موقع نشستم دارم می خونم و میخندم! اصلا کلا حالم از این رو به اون رو شده! نمی دونم چطوری تشکر کنم.
امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشد. هم خودتون و هم خانواده ی محترمتون

خوب خدارو شکر که دست کم به یه دردی خوردیم!
باز هم تشریف بیارین این طرفها

رها شنبه 23 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:12 ب.ظ http://rahaarad.persianblog.ir

خاله ی منم متخصص اطفال همیشه میگفت که استادای اونا هم میگم این رشته مثه دام پزشکیه چون بیماراش زبون ندارن

حالا جدی جدی نشه زیرمجموعه دامپزشکی؟!

[ بدون نام ] جمعه 22 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:46 ب.ظ

و قیافه ربولی بعد از دیدن کامنت بالا


.
.
.

حیف که توی قسمت پاسخ به نظرات شکلک ندارم وگرنه جوابی بهت میدادم که...........!!!!

قهوه ای جمعه 22 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:43 ب.ظ http://drqahvehi.blogfa.com

سلاااااااااااام
چند لحظه طول کشید که کارت تلفنم بیفته!
مبارک ........... مبارک .......
سووووووووووووووت
کف
برو توی حرکات موزون!!
الان میرسیم خدمتتون

سارای جمعه 22 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 01:10 ق.ظ http://zeddehaal.persianblog.ir

قبلیه من بودما!

راستی؟!
از این پس بیشتر دقت شود!

[ بدون نام ] جمعه 22 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 01:10 ق.ظ

ادامه ی اون بچه هه چی شد پس؟

می گم هر بار مطالب وب خیلی سنگین تر می شننا!

باباجون جان هر کی دوست دارین یه پی نوشت واسه منه بی سوات بزارید..من ازین اصطلاحاتی که می گید هیچی نومی فهمم!

بچه هه که تا جائی که من میدونم الان داره با بچه حوری های بهشتی یه قل دو قل بازی میکنه
اگه هم منظورتون شکایت و تشخیص علت مرگ و اینهاست که بخش اطفال من تموم شد و هیچ خبری نشد
راستی شما کدوم قسمتو نفهمیدین؟
من که خیلی جاها توی پرانتز توضیح میدم که!

زندگی جاریست... جمعه 22 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:45 ق.ظ http://parvazz.wordpress.com

سلام
منظورتون رو از این جمله ؛ همین که روشنش میکنیم خیلی کاری کردیم ؛ متوجه نشدم.
بعدشم خصوصی دارین

یعنی همین که قادریم کامپیوتر را روشن نمائیم کار بسیار بزرگی انجام داده ایم
افتاد الان؟!
خصوصی رو هم میخونم چشم

زبل خان جمعه 22 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:32 ق.ظ

آدرس وبتون rezasr...اسمتونه؟؟؟؟؟...

ماشاا..چه حسابی از آنی خانوم می برید...

من اینجا تا پایان فقط ربولی حسن کور خواهیم بود
کجاشو دیدی؟!

زبل خان جمعه 22 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:30 ق.ظ http://kimiaaa.blogfa.com

نشد نیام بخونم...
دکتر خاله خوبن؟؟؟
..مگه چقدر حال بچه بد بوده که اینقدر سریع ارست کرده...

خاله الان چند سالی هست که از ولایت ما رفته (نمیگم کجا تا بیشتر از این شناخته نشه)
اگه چشمهای خیره شو میدیدی .............

نیلوفرانه پنج‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:20 ب.ظ http://nilouyee.blogfa.com/

خدا رحم کنه ، یعنی حمله هم می کنند !! ... اگه همراه یا همراهانی به من حمله ور شدند چه کنم !! ... خیلی جریان خطری شد ، تا دیر نشده جونمو ور دارم و برم انصراف بدم از این رشته ی وحشتناک

توی ولایتی که شما الان هستین که فکر نمیکنم از این خبرها باشه!!!

wandering stager پنج‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:55 ب.ظ http://www.wanderingstager.blogfa.com


اولش که گفتین ترسیدم فکر کردم بیماری یی چیزی از بخش عفونی گرفتین! الان که خوندم خدا رو شکر می کنم که حدسم اشتباه بوده!

من حتی اگه عفونی تجدید بخش هم بشم بازم دوسش دارم! فقط از درمانگاهش بدم می آد!
در هر حال ممنون از راهنمایی تون ! و مرسی که بهم سر زدین

ما کوچیک همه دوستان هم هستیم

wandering stager پنج‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:49 ب.ظ http://www.wanderingstager.blogfa.com

بازم سلام !
به فرمایشتون گوش کردم و بعد از کلی گشتن خاطرات هم اکسترنی هم اینترنی تونو از تو آرشیوتون پیدا کردم و خوندم. تازه به این نتیجه رسیدم کخ خداییش چقدر در بخش عفونی بد شانس بودین! دلم واستون کباب شد![:S012:]
حالا میفهمم که نسبت به شما چقدر خوش شانس بودم!! به خودم امیدوار شدم. ولی خیلی جالبه که هم تو اکسترنی هم تو اینترنی از این ماه نمره نیاوردید.( یعنی تجدید بخش شدید) ولی خداییش اساتیدتون خیلی عقده ای بودن که به خاطر یه بار نت نگذاشتن یا یه مریض تشخیص ندادن تجدید بخشتون کردن. اگه اینترن های ما رو می دیدن احتمالا به شما مدال طلای المپیک رو اهدا می کردن!!
البته آن پرانتز! یه نکته ای خدمتتون می عرضم که کار خودتونم یه ایراد داشت که تجدید بخش شدین. من اگه جای شما ودم بعد از حادث شدن این ماجرا هایی که تعریف کردین می رفتم از همون موقع تو کار پاچه خواری استاد و فعال بازی در آوردن و نقش بچه مثبت بازی کردن و این جور کارا !! شما خیلی ریسک کردین به نظرم!

خوب دیگه
اون موقع ما جوون بودیم جاهل بودیم ....

کیمیاگر پنج‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:07 ب.ظ http://www.parsartist.blogfa.com

سلام. خواهش!میگم شما جدی جدی دیگه برا من نظر نمیدین؟ببخشید دیگه قول میدم هیچوقت نظرتونو پاک نکنم!حالا تشریف بیارین یه سر بزنین دیگه منتظرتونم.راستی علت اضافه شدن ناگهانی بازدید وبلاگم رو هم فهمیدم از کجا آب خورد!به هر حال از این اقدام بشر دوستانه تونم تشکر میکنم!

نه بابا حالا منم یه چیزی گفتم!
میرسیم خدمتتون
ما که به همین راحتی دوستانمونو ول نمیکنیم
خواهش!

عمو یادگار پنج‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:55 ب.ظ http://www.63474.blogfa.com

سلام دکتر

من امیر هستم از تبریز ۲۱ سالمه !!!

بلاگ زیبایی دارید !!!

از آشناییتون خوشالم !!!

خیلی خوشال میشم باهاتون بیشتر آشنا شم ...

بهم سری بزنید مرسی ...

۰۹۱۶۹۹۴۰۸۸۹

یا علی

بفرما تو دم در بده!
موبایلتون که به شماره های تبریز نمیخوره
چشم میرسیم خدمتتون
علی یارت!

مانگیسو پنج‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:46 ب.ظ http://mangisoo.blogfa.com/

سلام
مث اینکه من وسط دعوا اومدم
زود برم تا سرم نشکسته

نه خواهر من چه دعوائی؟
تشریف بیارین وضعیت سفیده!

نرگس پنج‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:46 ب.ظ

من جای شما باشم اقای دکتر اون کامنت بالایی رو حذف میکردم نه اینکه مینوشتم انی تحویل بگیر
چون منظور انی خانوم کاملا مشخص بود و اصلا توهینی توش نبود این نظر دهندهه مثل اینکه مشکل داشته حتی با خودش


انی جان خودتو ناراحت نکن هر که تو رو نشناسه ماکه میشناسیمتون

من نوشتم آنی خانوم تحویل بگیر چون او نگذاشت اون مطلبو پاک کنم تا این بحثها هم پیش نیاد
ضمنا الان هم دستور داده شده که کامنت بعدی اون خانمو حذف کنم
لطفا ایشون اگه قانع نشدن به وبلاگ خود آنی مراجعه کنند و بحثشونو اونجا ادامه بدن!

wandering stager پنج‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:20 ب.ظ http://www.wanderingstager.blogfa.com

سلام آقای دکتر!
طبق معمول جالب نوشته بودین
اون تیکه ی آندوسکوپی رو خیلی باحال اومدین
اون خاله هه رو دیدم یاد یکی از استاد های خودمون افتادم!
من خیلی از بخش اطفال بدم می آد کاملا با اون استادتون که میگه بخش اطفال باید از پزشکی جدا شه موافقم. واقعا با بچه سر و کله زدن کار سختیه!

ممنون
من از بخش عفونی متنفرم (حالا خوبه رزیدنتی عفونی قبول بشم!)

دکتر مانستر چهارشنبه 20 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:29 ب.ظ http://drmonster.blogsky.com

عجبا!!!

بعد یه عمر میای و فقط میگی عجبا؟!

دکی بارونی چهارشنبه 20 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:52 ب.ظ http://golibarayeto.blogfa.com

۱. ای بچه های بیچاره!
۲. خانم دکتر ب حتما مالی نبوده که اینهمه زحمت کشیده تا تور کنه! بقیه ی دخترا تور نمی کنن. تور میشن
۴. خوبه نکشتش
۶. بهنوش جان چه خوب پیچوند شمارو. اصلا هم که شک نکردین
۷.اتفاقا چند شب پیش هم همچین ماجرایی واسه یکی از پزشکای اینجا رخ داد. مریض ایدزی داغون فوت شده بود همراهاش پزشکو تیکه پاره کردن

یعنی واقعا فکر میکنین بهنوش ....
ای شیطون!
هنوز گاهی توی خیابون میبینمش باید ازش بپرسم!

سارا از ژوژمان چهارشنبه 20 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 05:31 ب.ظ http://www.judgment89.wordpress.com

محض اطلاع!
ماجرای سیامک و خوشگل خانومه و شوک و اتوسکوپوو اینا متوجه شدم ...!

عجب آدمیه هااااا چه بی خیال !
چقد آزمایشکاه ها استاندراد...!!! باید قابشون بگیریم !

خدا رو شکر
من این بار اسمی از آزمایشگاه آوردم؟!

زندگی جاریست... چهارشنبه 20 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 05:28 ب.ظ http://parvazz.wordpress.com

سلام
واااااااااااااااااای یعنی شما از کامپیوتر هیچی سرتون نمیشه ؟!
۱ . ما هم از کار دکتر ی خوشمان آمد. آدم که نباید همکاراشو جلوی بقیه ضایع کنه ! ایول!
۲ . بیچاره مریضها که باید آندوسکوپی های الکی ایشون رو تحمل میکردن
همسر ایشون هم فرهنگ بالای خودشون رو نشون دادن که همچین حرفی زدند !!!!!!!!!!

نه بابا چی سرمون میشه
همین که روشنش میکنیم خیلی کاری کردیم

سارا از ژوژمان چهارشنبه 20 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 05:15 ب.ظ http://www.judgment89.wordpress.com

سلام
راستش خاطره ی 3 مبهم بود !!! یعنی چی : لوله اش کنین! ؟؟؟!!!
خاطره ی 4 هم مبهم تر! آقای " سیامک " اون کلمه رو اشتباه تلفظ کرد؟ (الان میرم لینکی که گذاشتینو دوباره بخونم شاید چیزی دستگیرم شه!)
بقیه رو دیگر فهمیدم ولی کمی تا قسمتی احساس می کنم یه جسم خارجی ، روی کله ام سبز شده ...! یه چیزی شبیه شاخ ...!!!
شما جراح خوب واسه برداشتن شاخ سراغ ندارین؟



راستی در مورد 5 امی : یک دکتر مهربون خونگرم هم که پیدا میشه و با محبت با بچه ها برخورد می کنه ، شما این جوری اسم میذارین روشو مسخره اش می کنین ؟! واه واه اصلا خوشمان نیامد!

و در مورد ماجرای تور و ماهی و این حرفا ، چرا ناراحت بشیم؟ همه جور آدم با همه جور طرز تفکر پیدا میشه ، همه که مثل هم نیستن! اون خانوم دکتر هم کوته فکری خودشو نشون دانشجوهاش داد!


لوله کردن عبارت است از گذاشتن لوله ای موسوم به لوله تراشه درون نای بیمارانی که در تنفس مشکل دارند در مواقع ضروری

یک دانشجوی پزشکی چهارشنبه 20 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:19 ق.ظ

سلام.آقای دکتر این پست من ربطی به کنکور نداره.من این پست رو برای دوستان پزشک ودانشجوی پزشکی ورشته های مرتبط وکسانی که دوست دارند از پزشکی وحال وهوای دانشجویان این رشته بیشتر بدونند نوشتم!وبه نظر من زمان نوشتنش مناسب بود.کاش شما دست کم در مورد قسمتی از این پست که مربوط به دوستان پزشک هست نظر میدادین!

چشم میرسیم خدمتتون

یک دانشجوی اقتصادی سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:59 ب.ظ

سلام
بازار در حالت عادی می باشد

خدا رو شکر

medisa سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:16 ب.ظ http://naughtydentist.blogfa.com

bale,slm,man ba trip eng umadam
morede 1 o 6 fogholade bood
mr.siamak k dg akhareshe.

salam
khosh oomadin safa avordin (ma ke az roo raftim) movafagh bashid

قهوه ای سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:51 ب.ظ

این کتک خوردن مرسومه!
زمانی که من استاجر داخلی بودم،یه مریض کد خورد و بعد از سی پی آر اکسپایر شد.رزیدنت به من گفت دکتر شما یواش و آروم بدون اینکه به روی خودتون بیارین،در رو باز کن و برو بیرون،اگه هم چیزی ازت پرسیدن جواب نده، تا منم چند دقیقه دیگه میام!
فکر کنم ترسید جلوی من سیاه و کبود بشه و آبروش بره!
یکی باید به اون دکتر ح میگفت اما تو اوغ بزن بخاطره اون خانوم مودبت!!
فکر کنم اون دختره بهنوش پیچوندت دکتر،عمرا اگه مریضه سرما خورده بوده!!

چی بگم والا؟ (در هر سه مورد)!

آزاده سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:19 ب.ظ http://azadwishes.blogsky.com/

سلام، لینکدونی ام رو ترکوندم اما گوگل ریدر هنوز پاربرجاست

ا؟ منم از دکتر سارا خبری ندارم خیلی وقته هیچی ننوشته، شاید درس داره سرش شلوغه باید بررسی کنیم

سلام
به هر حال امیدوارم حالش خوب باشه

دوردست خودم سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:59 ب.ظ http://www.mesle-ye-roya.blogfa.com/

چه عجب از اون طرف هاااا.
خوشحال شدیم از دیدن کامنت شما.
آقای دکتر در واقع فقط شما می تونستید درک کنید دلیل این ناهنجاری به روز نشدن رو.
ممنون از حضورتون.
وقت کردید خوشحال می شیم بازم بیاد دیار دوردست.
روشن باشی.

راستش ما یه مدت اومدیم اون طرفها چنان ۲۰ سوالی برامون گذاشتی که دیگه جرات نکردیم بیائیم!

زبل خان سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:59 ب.ظ http://kimiaaa.blogfa.com

سلام..الان خیلی سرسری نگاه کردم ولی حتما میام کامل میخونم..

پس منتظریم

یک دانشجوی پزشکی سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 03:54 ب.ظ

سلام.در مورد هارد که نمی دونم! آقای دکتر ی نظر دند! چی بهش داده بودند؟
4 واقعا؟!
در مورد آخری هم چی بگم.همین که کتک نخوردین خب بود!

سلام
ممنون از نظرتون
فکر کنم حق با شماست باید خدا رو شکر کنم که تا حالا سالم موندم

یکی مثل خودم سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 01:14 ب.ظ

ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
اون بالایی منما.میدونین کهفقط محض اطلاعات عمومی گفتم

نمیگفتین هم خودمون میفهمیدیم!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 01:13 ب.ظ

سلام
خوب کامنت اولی رو اول جواب بدین چون خیلی باحاله
بعد بریم سراغ کامنت آنی جون.خوب شاید یکی یکم سیرترشی شده باشه
بعد بعدش فکر کردم تو ادامه مطلب نوشتین که اون بچه چی خورده اما ذوق مرگ شدم که!شاید شوله زرد بود

نه تیره تر از شله زرد بود!

آنی سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:59 ب.ظ

اسم گلمو که نوشتم
وبلاگ هم دارم اما نمی نویسم
ایمیل قشنگمو هم نمی نویسم ...
ما اینجا دختر ترشیده نداریم که به کسی بر بخوره ...
یه سوال :آنوقت اون که به شما گفت خانم دکتر این حرف را زده دقیقا منظورش چی بوده؟؟؟؟؟
بالاخره معلوم شد به اون بچه چی خورونده بودن ؟

از رنگش که من میگم از اقوام تریاک بود

فینگیلی سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:02 ق.ظ http://ruzegaran.blogsky.com

به نظرم حتما" هارد سوختتونُ بگیرین چون ما که هاردمون چند وقت پیش سوخت یکی از بستگانمون تونست یکی folderها که توش مطالب خانوادگیمون بود نگه داره...شرمنده دیگه!من از کامپیوتر فقط در حد روشن خاموش کردن بلدم وگرنه بیشتر کمک میکردم!
مردم به چه چیزایی افتخار میکنن!اون خانوم دکتر ب هم احتمالا" تمام عرضه شُ در اتاق اندوسکوپی و اوغ نزدن نشون داده بود!!
یکی از استادای ما میگفت تا چندتا آدم نکشین و چند بار کتک نخورین پزشک نمیشین!!!

باور کنین من هم چیز زیادی از کامپیوتر سر در نمیارم

شهاب حسینی سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:29 ق.ظ http://www.roozneveshtam.blogfa.com

سلام
دکتر جون بالاخره تشریف فرما شدید!
مثل همیشه جالب بود
در مورد آخر هم باید بگویم ، این را میگویند افه ی معرفت و پدر دوستی !
شما ناراحت نشید.

شرمنده اگه نگرانتون کردم
هستیم در خدمتتون

علیرضا سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 01:51 ق.ظ http://www.smstak.blogsky.com

سلام وبلگ نسبتن خوبی دارین راستشو بخوای قسمت خاطره ۷ از اول خوندم تا اخر ولی بازم نفهمیدم شما دختر ییا پسر ایکیوم ضعیف نیست ولی نمیدوم وقتی چرا به شما رسید این جوری شدم لطفا نسخیه من هم برام بپیچید در ضمن اگر موافق باشین با هم تبادل لینگ داشته باشیم نام وبلاگ دنیای smsکه به ادرس(www.smstak.blogsky.com) لطفا لینگ کنید در ضمن پیشنهادی براتون دارم اگر می خوان بیشتر تو اینترنت پر مضیت باشین وبلاگ ترتیب بدین وملت مریض شون رو به شما توضیع بدین وشما در پاسخ داروی ان بیماری رو بدین منتظر شما در وبلاگ بی همتای خودم هستم مرسی خدا حافظ

سلام
به قول فردوسی پور:
به من اجازه میدین که قانع نشده باشم؟!
من چند جای پست قبل نوشتم مریض بهم گفت: ببخشید آقای دکتر ....
ضمنا فکر نمیکنم وبلاگ نسبتا خوب من در حدی باشه که بشه لینک وبلاگ بی همتای شما!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد